Views
1
Downloads
40
Citations
بررسی مبانی حکومتداری دموکراتیک
Abdul Wahid Alizada , ,Received 06 Apr 2021, Accepted 06 Apr 2021, Published online 06 Apr 2021
insert_link https://research.ru.edu.af/da/doi/full/60/606c442fb451b/39
lock_outline Open access
Abstract
نظام دموکراسی یکی از پرطرفدارترین نظام سیاسیای است که ظرفیت پاسخگویی به نیازهای شهروندان را بیشتر از هر نظام سیاسی دیگر در خود دارد. نظامهای سیاسی غیردموکراتیک در جهان کنونی دیگر نه طرفدار و نه هم خریداری دارند و حتی آن نظامهای سیاسی غیردموکراتیک که در گذشته بر ایدئولوژی و ساختارهای سیاسی خویش پابندی مینمودند، بر دموکراتیک سازی (دموکراتیزاسیون) ساختارهای سیاسی شان تأکید داشته و در مسیر دموکراتیک شدن شان قدم گذاشته اند. حکومتداری دموکراتیک به عنوان طرز زندگی سیاسی در دنیای امروزی بر اساس مبانی و اصولی استوار است که طی فرایند درازمدت مبارزه برای ایجاد حکومت دموکراتیک، به تکامل خویش رسیده است. هسته مرکزی این اصول و مبانی حکومتداری دموکراتیک را میتوان در مبانیای چون: آزادی، حکومت اکثریت با حفظ حقوق اقلیتها، موجودیت احزاب سیاسی، حفظ حقوق شهروندی افراد، احترام گذاری به آزادی بیان و رسانهها، حاکمیت قانون و پاسخگویی دولت در برابر مردم، برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه، حفظ و رعایت حقوق زنان و ارتباطات مدنی-نظامی دانست. با ذکر مبانی و اصول اساسی حکومتداری دموکراتیک، میتوان اعتقاد داشت که با درنظر داشت مبانی فوق است که میتوان یک حکومت را در ردیف کشورهای دموکراتیک ویا غیردموکراتیک قرار داد. در دموکراسیها اصالت برابری به عنوان یک اصل اساسی وجود داشته و معنای این اصل بحثی است که در دموکراسیها افراد، گروهها و طبقات مردم نسبت به یکدیگر از لحاظ حق حکومتکردن، برتری و امتیازی ندارند. حق حکومت برای همیشه به هیچ فرد یا گروهی واگذار نشده و هیچ گروهی نمیتواند به عنوان برتری فکری یا ذاتی بر دیگران حکومت کند. مشروعیت قدرت تنها بر رضایت مردم در پیروی از حکومت مبتنی است که میتوان این اصل را به عنوان قاعده اساسی حکومتداری دموکراتیک بهشمار آورد.مقدمه
دموکراسی یا مردمسالاری حکومتی است که توسط انتخاباتی که اکثر جمعیت آن کشور در آن مشارکت میکنند، انتخاب میشود و وظیفه اداره امور را به عهده میگیرد. تمایز کلیدی میان یک دموکراسی و دیگر اشکال حکومتهای مبتنی بر قانون اساسی این است که حق افراد برای رای دادن در دموکراسی از طریق یا به خاطر ثروت یا نژاد فرد محدود و ممنوع نمیشود (ویژگی اصلی برای رای دادن معمولاً رسیدن به سنی خاص است). بنابراین یک حکومت دموکراتیک توسط اکثریت مردم مورد حمایت قرار میگیرد (حداقل در زمان انتخابات) و این فراهمکننده برگزاری یک انتخابات به صورت عادلانه است. اکثریت ممکن است به طرقی مختلف تعریف شود. گونههای مختلفی از تقسیم قدرت وجود دارد (معمولاً در کشورهایی که مردم عمدتاً خود را بر اساس هویتهای فردی و مذهبی معرفی میکنند) یا ممکن است این مسئله بر اساس رایهای الکترال یا مبتنی بر قانون اساسی تعیین شود، این شیوه هم در کشورهایی رخ میدهد که حکومت بر اساس هر نفر یک رای مستقیم ساده انتخاب نمیشود.
مفهوم دموکراسی به معنای شکلی از حکومت، سابقهاش به فیلسوفان یونانی میرسد. اما معنای جدید آن مربوط میشود به قیامهای انقلابی جامعه غربی اواخر سده هیجدهم. در اواسط سده بیستم، در بحثهای مربوط به معنای دموکراسی، سه برداشت عام جا باز کرده است. دموکراسی به معنی شکلی از حکومت، برحسب منابع قدرت برای حکومت،[1] بر پایه مقاصدی که حکومت در پیش میگیرد[2] و بر مبنای شیوه و روال کاری[3] حکومت مورد نظر است.
در دیگر نظامهای حکومتی افراد بر مبنای تولد، بخت و اقبال، ثروت، زور و تجاوز، گزینش بین خود، دانائی، انتصاب و یا گذراندن امتحان، به قدرت و رهبری میرسند. در دموکراسی بر مبنای روال کار؛ اصل، انتخاب رهبران به وسیله مردم از طریق انتخابات آزاد رقابتی است. با وجود اینکه در باره دموکراسی و مفهوم آن بسیار نوشته اند، به ویژه در سدة بیستم. شاید این دلیل که پیدایی چهرههای گوناگون نظامهای استبدادی و خودکامه از فردی، جمعی، حزبی با مرام و مسلکها و جهاننگریهای فریبنده و همگی متکی به روش پلیسی و تفتیش عقاید، در این سده بسیار پر رونق بوده است. از این رو همة کسانی که از فشارها و خودکامگیها رنج میبرند، کوشیدند تا برای پی افکندن دموکراسی و آزادی با سخن گفتن، نوشتن و سازماندهی نبرد کنند و اندیشه و آرمانهای شان را در این راه گسترش دهند.
مفهوم شناسی دموکراسی
واژه دموکراسی ریشه یونانی دارد و مراد از آن، حکومت مردم است. وجه مشخصه دموکراسی، اعلان رسمی تبعیت اقلیت از اکثریت و به رسمیت شناختن آزادی و حقوق مساوی افراد و اتباع است. امروزه، میزان برخورداری انسانها از دموکراسی سیاسی در پیوند با دموکراسی اقتصادی توجیه میشود. مقصود از دموکراسی سیاسی، آزادی برای اظهار هر نوع عقیده سیاسی و اجتماعی و برخورداری از حق اعمال هر نوع وسیله مشروع برای اشاعه و پیشرفت آن است و مقصود از دموکراسی اقتصادی، استقرار شرایط اقتصادی ویژهای است که همه افراد جامعه بتوانند از حداقل مایحتاج زندگی خود بهرهمند گردند. در یک بردات دیگر از دموکراسی آمده است: مجموعه از نهادهای که هدف آن به حداقل رساندن خطاهای اداره سیاسی جامعه از راه به حداکثر رساندن مشارکت عمومی و کاهش نقش شخصی فرد در اتخاذ تصمیمات سیاسی است. به همین شکل در جای دموکراسی چنین تعریف شده است که حکومت اکثریت با حفظ و رعایت حقوق اقلیتها و همچنان میتوان گفت که دموکراسی حق تمام مردم برای شرکت در تصمیمگیری در مورد امور عمومی میباشد(بخشی، 1383: 170-171).
ژوزف شومپتر[1] (اقتصاددان اتریشی1883-1950) مفهوم دموکراسی را به بهترین صورت بیان داشته است. او در بررسی راهگشای خود تحت عنوان کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی، کمبودهائی را که در "تئوری کلاسیک دموکراسی" مشاهده میکند بر میشمرد. در این تئوری بر حسب "اراده مردم" (منبع دموکراسی)، "نفع عامه"(مقصود دموکراسی)، تعریف شده است. شومپتر با کنار زدن جدی این برداشتها، خود نظریه دیگری را تحت عنوان "تئوری دیگری در باره دموکراسی"به میان میآورد و میگوید "روش دموکراتیک ترتیبات سازمان یافته ایست برای نیل به تصمیمات سیاسی که در آن افراد، از طریق انتخابات رقابت آمیز و رأی مردم، به قدرت و مقام تصمیمگیری میرسند(هانتینگتون، 1392: 8-9).
"دموکراسی" وصف متضاد آن یعنی "غیردموکراتیک" از جمله رایجترین واژهها در واژگان سیاسی و شاید از جمله مجادله انگیزترین واژهها هستند. به استثنای معدودی از رژیمهای سیاسی مانند ایتالیای فاشیست و آلمان نازی، همة رژیمهای سیاسی جدید ادعا کرده اند یا ادعا میکنند که دموکراتیک هستند. بنابراین آیا این واژهای بی معنی است؟ آنچه تقریباً به طور مستقیم مسلم مشهور ترین تعریف دموکراسی است، این مسأله را نشان میدهد. آبراهام لینکلن در خطابة خود در گتیسبرگ[2] از "حکومت مردم، به وسیلة مردم و برای مردم" سخن گفت.
میتوان فرض کرد که "حکومت مردم" مسألهای را مطرح نمیکند، اما فراتر از آن دشواریهایی پدید میآید که امکان تفسیرهای بسیار متفاوتی را به وجود میآورد. اگر بپذیریم که در جوامع پر جمعیت و پیچیدة مدرن همة مردم نمیتوانند به طور منظم یا اغلب به حکومت بپردازند (اگرچه همه این را نمیپذیرند)، در آن صورت "حکومت به وسیله مردم" میتواند به معنای حکومت به نام مردم یا از طریق نمایندگان آنها تعبیر شود. اما چگونه باید این ادعاها را اثبات کرد؟ به همین گونه، "حکومت برای مردم" ممکن است چیزی بیش از دیگرخواهی[3] صرف نباشد، اما ممکن است به معنای شناخت منافع حقیقی مردم بهتر از خود آنها باشد. این گونه ادعاها است که امکان میدهد بسیاری از رژیمها و جوامع اساساً متفاوت صفت "دموکراتیک" را به خود ببندند(راش، 1392: 88-89).
می دانیم که مشهورترین تعریف از دموکراسی، ساده ترین آن است: "حکومت مردم بر مردم". این تعریف که در سرشت خود، حکومت و حاکمیت پاره یا جزیی از مردم را خواه از سوی فرد یا گروه بر کل اجتماع نفی میکند، بر پایة این اندیشه استوار است که همة مردم باید به گونه در حکومت کردن همباز باشند. اندیشه و مفهوم دموکراسی در جهان امروز تنها نظام سیاسی نیست بلکه در عین حال نوعی زندگی کردن و فلسفة زندگی است و شاید از دید پارة از کسان این فکر با باورهای مذهبی نیز برابری میکند. شرکت در حکومت، به مفهوم شرکت آزادانه است که کسان را جسماً و روحاً یا از نظر مادی و معنوی مجبور نسازند که در پارة از تصمیمات هیأت حاکم یا جهتهایی که او مشخص و معین میکند، شرکت کنند.
دموکراسی فقط یک آرمان و خواست سیاسی نیست بلکه در بردارندة خواستها و انتظارات اجتماعی و اقتصادی نیز است، با این دید بی درنگ از مفهوم سیاسی دموکراسی که پیوند فرد را با نظام حاکم مشخص میسازد و خواهان تضمین و تحقق آزادیهای گوناگون است، به مفهوم دموکراسی اجتماعی نزدیک میشویم که خواستار زندگی بهتر و توزیع و تقسیم عادلانهتر، دست آوردهای مادی و اقتصادی برای همة کسانی است که در جامعة ملی از بهرهگیری از این دستآوردها دور مانده اند(ابوالحمد،1388: 171-172).
برخی از پژوهشگران سیاسی، دموکراسی را نه تنها شکلی از حکومت، بلکه شکلی از دولت نیز میدانند. برخی دیگر به عنوان فلسفة اجتماعی به آن شاره میکنند. به عقیدة هرینشاو[4]، در حکومت دموکراتیک، کل جامعه دارندة اقتدار برتر است وتسلط نهایی کارها از آن اوست. "دموکراسی به عنوان شکلی از دولت صرفاً شیوة انتصاب، در اختیار گرفتن و برکنار کردن حکومت است". دایسی دموکراسی را چنین تعریف کرده است: "در دموکراسی بخش بزرگی از کل ملت هیئت حاکم است". در تعریف بریس از دموکراسی آمده است که: "آن شکلی از حکومت که در آن قدرت فرمانروایی دولت به طور قانونی، نه تنها به طبقه یا طبقات خاص، بلکه به همة اعضای جامعه به طور کل واگذار شده است. یعنی در جامعههایی که انتخابات وجود دارد فرمانروایی به اکثریت تعلق دارد، زیرا برای تعیین مسالمت آمیز و قانونی اراده جامعهای که اتفاق آرا ندارد، هیچ شیوة دیگری وجود ندارد. با این حال، همان طور که ویلسون گفته است، دموکراسی در هیچ دو کشوری یکسان نیست: "در راه توسعه ملی و برای کمک به تحقق شکل دموکراتیک حکومت نهادهای متفاوت و بسیار گوناگونی به وجود آورده شده است. درست است که در باره ویژگی بنیادین دموکراسی توافق نظر وجود دارد، اما اختلاف عقیده هم زیاد است." به عقیدة مک آیور: "دموکراسی راه تعیین حکومت اکثریت یا غیر آن نیست، بلکه در اصل راه تعیین این است که چه کسی باید حکومت کند و به خاطر کدام هدفها." به گفتة لینن، دموکراسی عبارت است از: "شکلی از سازمان سیاسی جامعه که نهایت در خدمت تولید بوده و روابط تولیدی جامعه آن را معین میکند."
گستردهترین و فراگیرترین مفهوم دموکراسی را چارلز مریام عرضه کرده است: "دموکراسی رشتهای از قواعد یا طرح جامعی از سازمان نیست بلکه چارچوبی از افکار و شیوه عمل است که در راستای خیر عمومی، بدان صورت که ارادة عمومی تفسیر و هدایت میکند، قرار دارد. بدین سان، دموکراسی هم شکلی از حکومت است و هم فلسفة زندگی با هم. حکومتی است که در آن مردم یا اکثریت آنها دارندة قدرت نهایی تصمیمگیری در بارةمسائل مهم سیاست عمومی اند. چنین حکومتی هدفی در خود نیست، بلکه وسیلهای است برای دست یافتن به هدفهای بسیار مهمتر زندگی خوب برای همة ساکنان کشور، حداکثر آزادی فردی همراه با تأمینات عمومی، نظم و رفاه، بیشترین امکانات برای همه، رشد کامل شخصیت افراد و مشارکت فعال بیشترین شمار ممکن شهروندان در حکومت. به دیگر سخن، دموکراسی رژیمی سیاسی و فلسفة اجتماعی است که بیش از هر رژیم یا فلسفه، گوناگونی عقاید را میپذیرد و در آن دست به دست شدن قدرت سیاسی از راههای مسالمتآمیز صورت میگیرد و هدف آن تأمین حداقل رفاه برای همگان است(عالم، 1387: 295-296).
در یک تعبیر دیگر دموکراسی نوعی رژیم سیاسی است، مفهومی که به طور کلی حوزة نهادها و کنشگران سیاسی را دربر میگیرد و آن را میتوان چنین تعریف کرد: "دموکراسی مجموعهای از عناصر سامانِ ایدئولوژیکی، نهادی و جامعه شناختی است که در تشکیل حکومتِ کشوری معین، همکاری میکنند. این مفهوم اجازه میدهد شیوههای حکومتی متفاوت میان خود را از لحاظ قوانین اساسی شان و اصول مشروعیت چگونگی عملکرد واقعی شان مقایسه کرد. این معیار اخیر (مشروعیت چگونگی عملکرد) برای جامعه شناسی سیاسی مهمتر است؛ زیرا یک رژیم سیاسی ممکن است قانون اساسی "دموکراتیک" داشته باشد، مدعی نمایندگی اراده ملت باشد ولی در واقعیت چون یک دیکتاتوری توتالیتر عمل کند. به عنوان مثال، قانون اساسی دموکراتیک جمهوری وایمار هرگز رسماً توسط هیتلر ملغی نشد، هرچند که از سال 1933 به طور کامل از محتوای سیاسیاش تهی شد(ایودورماگن، 1389: 59).
مفهوم شناسی حکومت و حکومتداری
حکومت در لغت به معنای حکم راندن و فرمان راندن است اما در اصطلاح میتواند به سه معنای زیر به کار رود:
اولاً، به معنای فرمان روایان؛ در این معنی حکومت به شخص یا اشخاصی اشاره دارد که عمل حکمرانی را انجام میدهند. ثانیاً، به معنای قوه مجریه؛ در این معنی حکومت فقط به قوه مجریه یا اجرائیه در مقابل قوای دیگر اطلاق میشود.
ثالثاً، قوای سه گانه؛ در این معنی حکومت شامل هر سه قوای "قضائیه، مجریه و مقننه" را دربر میگیرد.
واژه حکومت از ریشه عربی حکم میآید که به معنی قضاوت کردن و دستور دادن و داوری کردن و همینطور جلوگیری کردن و دهنه زدن به اسب است. این واژه با واژه حکمت به معنی دانایی نیز همریشه است.
حکومت در زبان انگلیسی Government نامیده میشود. این واژه ریشه در سالیان دور دارد و در انگلستان قرون وسطی، فرانسه باستان و یونان باستان رواج داشتهاست. ریشه این، hCi به کلمه یونانی آن بازمیگردد و از انشقاق چند کلمه مجزا تشکیل شدهاست. در بریتانیا (و بسیاری از دیگر کشورهای جهان که از نظام سیاسی این کشور تأثیر پذیرفتهاند)، این واژه به شاخه اجرایی و قوه مجریه دولت نیز بهطور خاص اطلاق میشود، این مفهوم بریتانیایی از Government معادل اما مفهوم آمریکایی Administration است که در آمریکا به قوه مجریه آن اشاره دارد. در آمریکا واژه Government به نظامی گستردهتر نظر دارد که تحت آن کشور مورد سازماندهی و اداره قرار میگیرد(فؤاد، 1377: 107).
حکومت نظامی است که تحت آن یک کشور یا یک اجتماع اداره میشوند. حکومت ابزاری است که به وسیله آن سیاستهای دولت مورد اعمال واقع میشوند و همینطور این نهاد خود سیاستگذار و تعیینکننده راهبردهای پیش روی کشور است. نوع حکومت و شکلی که کشور با آن اداره میشود، به نظامهای سیاسی مختلف و نهادها و ابزارهایی بستگی دارد که مورد استفاده ایشان قرار میگیرد. این نهاد معمولاً از سه بخش یا قوه تشکیل میشود: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه. تمام کشورها با حکومتهایی که از پی هم میآیند، اداره میشوند. هر حکومتی که جایگزین حکومت دیگر میشود متشکل از بدنهای از افراد است که تصمیمات سیاسی را اتخاذ کرده و بر اجرای آنها نظارت دارند. کارکرد ایشان این است که قوانین را ایجاد کرده و آنها را عملی سازند و در مواقع اختلافات و درگیریها میان طرفین دعوا داوری کنند. در بعضی از جوامع، این حکومتها به گونهای ابدی یا موروثی کنترل امور را در دست دارند. در دیگر جوامع که دموکراسی در آنها نقش به سزایی دارد، نقشهای سیاسی در جای خود باقی میمانند اما جا به جایی در میان افرادی است که در این نقشها و موقعیتها قرار میگیرند.
حکومت به هر شکلی که وجود داشته باشد بر تمام فعالیتهای شهروندان به طرق بسیار مهمی تأثیرگذار است. به همین دلیل، دانشمندان علم سیاست عموماً بحث میکنند که حکومت نباید به تنهایی مورد مطالعه قرار بگیرد، بلکه این مطالعه باید به همراه مطالعه انسانشناسی، اقتصاد، تاریخ، فلسفه، علم و جامعهشناسی باشد. مردم نمیتوانند به هدفهای مشترک دست یابند، مگر آنکه بدرستی سازمان بیابند و قواعد معین طرز عمل را بپذیرند. کارگزاری که در سطح جامعه مسؤل اجرای این قواعد رفتار است و اطاعت را تأمین میکند، حکومت نامیده میشود. سازمان یافتگی سیاسی یا حکومت برای موجودیت دولت اساسی است. در واقع، هیچ دولتی بدون حکومت وجود ندارد، گرچه حکومت بدون دولت وجود داشته است. واژه "حکومت" به سرزمین اشاره ندارد. حکومت کارگزاری است که بدان وسیله ارادة دولت متبلور میشود، بیان میگردد و جامه عمل میپوشد، دال گفته است: "هر حکمرانیای که بتواند در درون محدودة ارضی معین به منظور اجرای مقررات خویش دعوی انحصاری استفادة مشروع از زور را با موفقیت به کرسی نشاند، حکومت خوانده میشود." انواع گوناگونی از شکل و ساختار حکومت وجود دارد، اما همان طور که لیکاک گفته است برای به وجود آمدن حکومت: "صرف وجود اطاعت از نیروی برتر کافی است. شکلهای استبدادی یا ستمگری حکومت با فراهم کردن این شرایط، همان وضعیت سیاسی را به وجود میآورد که اگر اقتدارد حکومت از رضایت عمومی برآمده باشد." بنابراین ماهیت حکومت همه جا یکسان و مبتنی بر اطاعت است و البته "هرگاه در سرزمین معینی گروههای گثیر مردم به دعوی حکومت در استفاده از زور تردید نشان داده یا منکر آن شوند، در این حالت کشور مزبور در معرض اضمحلال قرار خواهد گرفت." نمیتوان از وجود حکومت صرف نظر کرد، زیرا هیچ اجتماع متمدنی بدون آن نمیتواند وجود داشته باشد. حتی آنارشیستها، که خواهان فروپاشی دولت اجبارگرند، نیاز به نوعی حکومت را تشخیص میدهند و وجود آن را میپذیرند؛ اما میخواهند خود مردم داوطلبانه و بیاکراه آنرا سازمان بدهند. کمونیستها، که فرسایش نهایی دولت را پس از استقرار جامعة کمونیستی در مقیاس جهانی متصورند، میپذیرند که در چنان جامعهای هنوز اقتدار لازم خواهد بود. حکومت شکلهای گوناگون دارد. هر یک از این شکلها نظام سیاسی یا رژیم سیاسی خاصی را به وجود میآورند(عالم، 1387: 143-144).
همچنان میتوان گفت که حکومت مجموعهای از سازمان اجتماعی که برای تأمین روابط طبقات اجتماعی و حفظ انتظام جامعه به وجود میآید. در تعبیر دیگر آمده است که اعمال نفوذ و کنترول از طریق قانون و اجبار بر گروه خاصی از مردم متشکل در یک کشور را حکومت گویند. در ذیل به مهمترین تعابیر و برداشت از مفهوم حکومت و نهاد حکومتی میپردازیم:
- سلسله مراتب سیاسی و اداری یک کشور را حکومت گویند؛
- تشکیلات سیاسی و اداری کشور و چگونگی و روش اداره یک کشور یا واحد سیاسی؛
- تشکلات دولت که علاوه بر نمایندگیهای اجرایی، معمولاً از سه بخش مجریه، مقننه و قضائیه تشکیل میشود؛
- مجموعه بنیادهای سیاسی، قوانین و آداب و رسومی که از طریق آنها حاکمیت دولت اعمال میشود؛
- مدیریت، هدایت و کنترول امور عمومی یک واحد سیاسی؛
- مجموعه اعضای هیأت دولت (کابینه) که اداره امور کشوری را بر عهده دارند و بر خلاف دولت “state” دائماً تغییر میکنند. حکومت، جزء اساسی دولت است ولی خود دولت نیست. مقصود کسانی که اصطلاح دولت فلان شخص را به کار میبرند، هیأت وزیران یا ریاست هیأت وزیران، یعنی ریاست قوه مجریه است که یکی از ارکان سهگانه اقتدارات دولت شمرده میشود. گاهی حکومت به معنی قوه مجریه به کار میرود که معنی دولت را بیان نمیکند و گاهی نیز حکومت، معنی ادغام اقتدارات سه گانه دولت را میدهد. در این صورت، معنی حکومت و دولت خیلی به هم نزدیک و گاهی یکی است. با وجود این، هر یک از دو واژه حکومت Government و دولت State را باید در جای خود به کار برد.
- به نظر پیروز مجتهدزاده، حکومت شامل حالت یا ساختار سیاسی مفهومی کل کشور است که بر اساس رضایت اعلام شده مردم، یعنی بر اساس قانون اساسی کشور، موجودیت دارد. در حالی که دولت یا Government شامل ساختار سیاسی فزیکی کشور است، متشکل از افرادی مشخص که در دموکراسیها از طرف مردم برای مدت معینی انتخاب میشوند تا از جانب "حکومت"، امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور را اداره کنند(بخشی: 1383، 275).
پیشینه تاریخی دموکراسی
پیشینه دموکراسی به دولتشهرهای یونان باستان از سده پنجم قبل از میلاد و زمان افلاطون و ارسطو برمیگردد؛ بطوری که آنان در کتابهایشان به طور مفصل به این موضوع پرداخته اند. در آنجا شهروندان ـ به جز زنان و بردگان ـ در امر حکومت و وضع قوانین مشارکت مستقیم داشتند. در جمهوری روم نیز ـ پیش از پیدایش دوره امپراطوری ـ ابعادی از دموکراسی به چشم میخورد. در اروپای غربی، این نظام حکومتی با شکل نوین نمایندگی (پارلمانی)، همراه با پیدایش دولت در قرن شانزدهم ظهور یافت. در انگلستان، با انقلاب 1688م عقیده به اینکه سلطنت یک «حق الهی» است مردود شمرده شده و پارلمان بر شاه برتری یافت. در آمریکا، انقلاب 1776م مبتنی بر اصول قرارداد اجتماعی، و نیز قانون اساسی ایالات متحده (1787م) از دیگر زمینه گستران و پیش برندگان تفکر دموکراسی بوده اند. در فرانسه، انقلاب کبیر (1789م) با شعارهای دموکراسی (آزادی، برادری، برابری) در پیروزی و پی ریزی دموکراسی نوین تأثیر بسزایی داشت. به هر حال، سرانجام تا نیمههای قرن نوزدهم، اکثر کشورهای غربی نهادهای دموکراسی را پذیرا شدند. با این وصف تا اوایل قرن بیستم، عده زیادی از شهروندان از مشارکت سیاسی محروم بودند؛ در انگلستان کارگران، تا 1867م و زنان تا 1918م حقّ رأی نداشتند(رویان، 1383: 19).
مبانی حکومتداری دموکراتیک
- آزادی
واژة آزادی، به مفهوم مختلطی اشاره دارد که شامل مفاهیم پایهای خودمختاری، حکومت بر خود و استقلال از یک سو، و توانایی کلی در انجام کارها، داشتن انتخابهای مختلف و توانایی کسب هدفها از سوی دیگر میباشد. داشتن انتخابهای مختلف در مورد انجام یک کار به این معنی است که اگر شخص بخواهد آن را انجام دهد، هیچ چیز نباید او را از انجام آن بازدارد و اگر نخواهد آن را انجام دهد، هیچ چیز نباید او را مجبور به انجام آن کند. حد بالای این قابلیت انتخاب این است که حتی عوامل درونی روانی نیز مانعی در انجام انتخاب ایجاد نکنند. میزان وجود این قابلیت انتخاب شخصی لزوماً ربط مستقیمی به خود مختاری حکومتی یک جامعه ندارد. آزادی، در وسیعترین معنای کلمه حالتی است که چیزی محدود به چیزهای دیگر نباشد و بتواند در فضا جابهجا شود، و در مورد انسان، حالتی است که در آن ارادة شخصی برای رسیدن به مقصود خویش به مانعی برنخورد(آشوری، 1373: 20).
از روزگاران بسیار دور فکر دموکراسی همیشه با اندیشة آزادی ناب و مطلق و آزادیهای سیاسی همراه بوده است که از بیان اندیشه و باورهایش، بیم نداشته باشد و زیر فشار فرد یا گروه دیگر قرار نگیرد و مهمتر آنکه توانایی و ابزار بیان اندیشه مستقل را در اختیار داشته باشد. در هر بحثی از آزادی باید نسبیت آن را در نظر داشت و در مورد انسان همواره علت آزادی (آزادی از چه) و جهت آن (آزاد از چه) مطرح است. یکی از ویژگیهای آزادی درونی، دور بودن یا بریدن از حالت، رابطه، یا نسبتی است که خوشایند نباشد، ولی قیدهایی که با رضا و اختیار پذیرفته میشود، ضد آزاد بودن نیست مانند عاشقی که نمیخواهد از قید و بند عشق رها باشد یا مادری که نمیخواهد از قید فرزندش رها شود. آزادی امکان عملی کردن تصمیمهایی است که فرد یا جامعه به میل یا ارادة خود میگیرد. اگر انسان بتواند همة تصمیمهایی را که میگیرد، عملی کند و کسی یا سازمانی اندیشه و گفتار و کردار او را محدود نکند و در قید و بند در نیاورد، دارای آزادی مطلق، یعنی آزادی بی حد و مرز است. اما چون انسانها بهطور اجتماعی زندگی میکنند، نمیتوانند آزادی مطلق داشته باشند. زیرا آزادی بی حد و مرز یک فرد به پایمال شدن آزادی افراد دیگراجتماع میانجامد. به همین سبب است که هر جامعهای با قانونها و مقررات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی خاصی هم حافظ آزادیهای افراد آن جامعه میشود و هم حد و مرزهایی برای این گونه آزادیها به وجود میآورد. قانونها و مقررات جهانی نیز آزادیهای مردم سراسر جهان و حد و مرزهای آنها را در جامعة جهانی معین و مشخص میکنند. تلاشها و مبارزههای انسان در طول تاریخ زندگانی او همواره برای بدست آوردن آزادی مشروع و قید و بند زدن به آزادی مطلق فرمانروایان ستمگر و زورمندان بودهاست.
آیزایا برلین برای آزادی حدود ۲۰۰ تعریف را ادعا میکند. همین امر سبب شدهاست که تعریف دقیقی از آزادی ارائه نشود و به تبیین مصادیق آن اکتفا شود. با این همه میتوان برای آزادی دو شاخص مهم در نظر گرفت. یکی فقدان مانع که این شاخص در تعریف لغوی آزادی نیز نهفتهاست (در زبانهای فارسی، انگلیسی و عربی) و دیگری امکان بروز و انجام خواست مورد نظر. برای فهم بهتر این مطلب میتوان به پرندهای در قفس اشاره کرد که پرنده را فاقد آزادی میدانیم چون دارای مانع است اما اگر پرنده از قفس آزاد باشد اما مجال پرواز نداشته باشد (مثلاً پرهایش بریده باشد یا به خاطر ضعف امکان پرواز نداشته باشد) باز هم وی آزاد تلقی نمیشود. توجه به دو شاخص فوق برای تعریف آزادی ضروری است. هگل، آخرین فیلسوف صاحب مکتب تاریخ فلسفة غرب، معتقد بود آزادی جوهر حیات است(آشوری، 1373: 22).
- حکومت اکثريت با حفظ حقوق اقليت
در ظاهر، اصول حکومت اکثريت و دفاع از حقوق افراد و اقليتها دو امر متناقض به نظر میرسد. اما اين اصول، در واقع ستونهای دوگانه ای هستند که ارکان آنچه که يک دولت دموکراتيک ناميده میشود را استوار نگه داشته اند. حکومت اکثريت وسيله ای است برای سازماندهی دولت و تصميم گيری در خصوص مسائل عمومی؛ نه طريقی ديگر به ظلم و ستم. همانطور که هيچ گروه خود منتصب حق آزار ديگران را ندارد، هيچ اکثريتی، حتی در يک دموکراسی، نيز نبايد حقوق و آزادیهای اساسی يک فرد و يا گروه اقليت را سلب نمايد. اقليتها _چه به دليل قوميت، باورهای دينی، موقعيت جغرافيايی، سطح درآمد، و يا فقط به عنوان بازندههای انتخابات و يا يک مناظره _ از حقوق اساسی تضمين شده برخوردارند که هيچ دولت و يا گروه اکثريت منتخب و يا غير، حق سلب آن را ندارد. اقليتها بايد اطمينان داشته باشند که دولتها از حقوق و هويت آنها دفاع میکنند. وقتی که اين اطمينان حاصل شد، اين گروهها میتوانند در نهادهای دموکراتيک کشور خود مشارکت کرده، بر آنها تأثيرگزار باشند.
پذيرش اقليتهای قومی و فرهنگی که در نظر اکثريت جامعه بيگانه، و يا حداقل عجيب مینمايند، از بزرگ ترين چالش هايی است که دولتهای دموکراتيک میتوانند با آن روبرو شوند. اما دموکراسیها به اين نکته توجه دارند که گوناگونی میتواند سرمايه عظيمی محسوب شود. آنها اين گوناگونیهای هويتی، فرهنگی، و ارزشی را به ديده چالشی مینگرند که آنها را قوی تر و غنی تر میسازد ، نه به عنوان تهديد. هيچ يک راه حل خاصی نمیتواند برای حل مسائل به وجود آمده از تفاوتهای بينشی و ارزشی گروههای اقليت وجود داشته باشد _تنها اين آگاهی مسلم وجود دارد که فقط از طريق فرايند دموکراتيک تحمل، گفتگو، و ميل به مدارا است که جوامع آزاد به توافق هايی که در بر گيرنده ارکان دوگانه حکومت اکثريت و حقوق اقليت اند دست میيابند(محمودی، 1382: 20).
- ارتباطات مدنی-نظامی
مسائل مربوط به جنگ و صلح مهم ترين مسائلی هستند که يک ملت میتواند با آن روبرو شود و در زمان بحران، بسياری از ملتها برای رهبری به نيروهای نظامی خود روی میآورند. اما در دموکراسیها اينطور نیست. در دموکراسی ها، جنگ و صلح و ساير تهديدات عليه امنيت ملی پر اهميت ترين مسائلی هستند که جامعه با آن روبرو میشود و در نتيجه، مردم بايد از طريق نمايندگان منتخب خود در خصوص اين قبيل مسائل تصميم گيری کنند. يک ارتش دموکراتيک ملت خود را رهبری نمیکند، بلکه به آن خدمت میکند. رهبران نظامی به رهبران منتخب مشاوره داده و تصميمات شان را اجرا میکنند. فقط آنانی که منتخب ملت اند اختيار و مسئوليت تصميم گيری در خصوص سرنوشت ملت را دارند. در نتيجه، تصور رهبری غير نظامیها بر نظاميان يک لازمه بنيادی برای دموکراسی است. غير نظامیها بايد نيروهای نظامی کشور خود را رهبری و در خصوص مسائل مربوط به دفاع ملی تصميم گيری کنند. نه به اين دليل که با تدبير تر از نظاميان هستند، بلکه چون آنها نمايندگان منتخب مردم هستند و به همين دليل، مسئول اخذ چنين تصميمات و پاسخگو بودن به مردم اند. در يک دموکراسی، ماموريت نيروهای نظامی دفاع از کشور و آزادیهای ملت است و نماينده و يا حامی هيچ ديدگاه سياسی، و يا قوميت يا گروه اجتماعی خاصی نيست. وفاداری آن نسبت به ايده آلهای اکثريت ملت، قانون مداری، و خود اصل دموکراسی است. تسلط غير نظامیها متضمن اين است که ارزش ها، نهاد ها، و سياستهای کشور را مردم آزادانه انتخاب نموده اند، نه نيروهای نظامی. هدف نيروهای نظامی دفاع از جامعه است، نه تعريف آن.
هر دولت دموکراتيک برای تخصص و مشاورههای نظاميان خود به منظور دستيابی به سياستهای دفاعی و امنيت ملی ارزش زيادی قائل است. مسئولين غير نظامی برای مشاوره تخصصی در امور نظامی و اجرای تصميمات دولت به نيروهای نظامی وابسته اند. اما، اين تنها رهبران غير نظامی منتخب اند که بايد تصميم گيریهای نهايی را انجام دهند که اين تصميمات را نيروهای نظامی در قلمرو خود به اجرا در میآورند. چهرههای نظامی البته میتوانند مانند هر شهروند ديگر، در امور سياسی کشور خود مشارکت داشته باشند _ اما فقط به عنوان يک رای دهنده. نظاميان بايد قبل از اشتغال به امور سياسی از خدمت نظام بازنشسته شوند؛ نيروهای مسلح بايد از سياست جدا بمانند. نظاميان خدمتگزاران بی طرف کشور و نگهداران جامعه هستند.در نهايت، تسلط غير نظاميان بر نيروهای نظامی کشور متضمن اين است که مسائل دفاعی و امنيت ملی کشور، ارزشهای اساسی دموکراتيک مانند حکومت اکثريت، حقوق اقليت، آزادی بيان، آزادی دين، و مراحل تشريفات قانونی را تحت الشعاع قرار نداده و به خطر نيندازد. همه رهبران سياسی مسئوليت دارند که تسلط بر غير نظاميان را اعمال و همه نظاميان مسئوليت دارند که از دستورات قانونی صاحب اختياران غير نظامی اطاعت کنند. برعلاوه ارتباطات مدنی و نظامی، در دموکراسی تاکید اساسی بر حفظ حقوق مدنی و شناسایی مجموعهای از حقوق مدنی برای شهروندان است. حقوق مدنی حقوقی است که شهروندان به موجب قانون اساسی و سایر قوانین از آنها برخوردارند. مفهوم حقوق مدنی در کنار حقوق بشر به مفهوم کلی آن، بکار میرود(بشیریه، 1382: 337).
- احزاب سياسی
احزاب سیاسی سازمانهای با ثباتی هستند که همراه با توسعه حق رأی همگانی شکل گرفتند و از اواخر قرن نوزدهم میلادی به صورت سازمانهای سراسری و غیر وابسته به اشخاص در آمدند که دیگر به بنیانگذاران خود وابسته نبودند و بطور مشخص از طریق تکیه بر رأی مردم در پی کسب قدرت سیاسی بودند. این تشکلها از قرن نوزدهم وارد صحنه سیاسی جوامع اروپای غربی شدند. از آن پس این احزاب به سرعت بر زندگی سیاسی غلبه یافته، تقریباً آن را در انحصار خود در آوردند. ویژگی بارز احزاب سیاسی جدید سازمان آنها بود و گرنه گروههای سیاسی مشابه آن در گذشته نیز وجود داشت. در آغاز هیچ کس نظر خوشی نسبت به آنها نداشت و همه آنها را مایه تفرقه و تشنج میپنداشتند، اما ضرورت و پیچیدگی و تخصصی شدن زندگی سیاسی راه را برای آنها هموار ساخت(نقیبزاده، 1390: 202).
امروزه در دموکراسی نمیتوان از موجودیت احزاب سیاسی انکار ورزید، زیرا رابطهای عمیقی میان این دو مؤلفه وجود دارد؛ تا حدی که ماکس وبر حزب سیاسی را به مثابهی فرزند دموکراسی به شمار میآورد(احمدی، 1395: 283). براى محافظت و حمايت از حقوق و آزادى هاى فردى، يک ملت مردمسالار بايد به کمک يک ديگر حکومت مورد نظرشان را بسازند و راه اصلى دست يابى به آن، وجود احزاب سياسى است. احزاب سياسى، سازمان هايى داوطلب براى ايجاد پيوند بين مردم و حکومت هستند. احزاب، نامزدهايى را در نظر میگيرند و براى انتخاب شدن آنها به سمت هاى دولتى مبارزه مى کنند و مردم را براى انتخاب رهبران حکومتى آماده مى سازند. حزب اکثريت (يا حزبى که براى گرداندن دولت انتخاب مى شود) سعى مى کند تعدادى برنامه و سياست را به قانون اضافه کند. احزاب اپوزيسيون مى توانند از سياست حزب اکثريت انتقاد و پيشنهاد هاى خودشان را مطرح کنند. احزاب سياسى راهى را براى شهروندان باز مى کنند تا بتوانند مقامات حزب منتخب را به خاطر عمل کردشان در حکومت، مورد سوال قرار دهند. اعتقاد احزاب سياسى مردمسالار به اصول مردمسالارى باعث مى شود که آنان به دولت انتخابى، حتى اگر از حزب خودشان نباشد احترام بگذارند و آن را به رسميت بشناسند. مانند تمام حکومت هاى مردمسالار، اعضاى احزاب مختلف، معرف فرهنگ هاى گوناگونى هستند که از آنها برخاسته اند. برخى از اين احزاب کوچک هستند و گرد مجموعه اى از اعتقادات سياسى شکل گرفته اند. بعضى ديگر بر اساس منافع اقتصادى يا پيشيشنه مشترک، سازمان يافته اند. احزاب باقى مانده، مجموعه هايى غير منسجم از شهروندانى متفاوت هستند که ممکن است تنها هنگام انتخابات گرد هم آيند.
مصالحه و صبر، از ارزشهاى تمام احزاب سياسى مردمسالار_چه جنبش هاى کوچک و چه ائتلافات بزرگ مردمى_ به شمار مى رود. احزاب مى دانند که تنها از طريق اجتماعات بزرگ و هم کارى با احزاب سياسى و سازمان هاى ديگر مى توانند رهبرى و ديد مشترکى را که منجر به حمايت مردمى مى شود، به دست آورند. احزاب مردمسالار از بى ثباتى و تغيير پذيرى عقايد سياسى آگاه هستند و مى دانند که راى مشترک، اغلب مى تواند از تقابل نظرها و ارزشها در مباحثات آرام، آزاد و مردمى به دست آيد. اپوزيسيون قانون مند از مفاهيم اصولى همه حکومت هاى مردمسالار به شمار مى رود. اين بدان معنا است که در سياست، تمام جناحها _ با همه تفاوت هايشان _ در ارزش هاى اساسى آزادى بيان و اعتقاد به قانون اساسى و بهره مندى يک سان مردم ازپشتيبانى قانون، مشترک هستند. جناح هاى بازنده انتخابات، در غالب اپوزيسيون به فعاليتشان ادامه مى دهند و اطمينان دارند که نظام سياسى از حق آنان براى ايجاد تشکلها و اعتراض علنى، حمايت مى کند. در موقع مقرر، حزب آنان امکان مبارزه براى نظرها و کسب آرا مردم را به دست خواهد آورد. توسعه احزاب سیاسی با توسعة دموکراسی غربی نوین بستگی دارد. پیش از این زمان، احزاب به معنی اخص جز به شکل ابتدائی وجود داشت. با این وصف، رژیمهای اقتدارطلب معاصر، سازمان احزاب را که ماهیتاً امری دموکراتیک است، به شکل "حزب واحد" در آورده اند. احزاب که سازمانهای برای پیکار سیاسی هستند، طبیعتاً میبایست متعدد باشند. برای اینکه نبردی وجود داشته باشد، حداقل دو رقیب لازم است. حزب واحد به قطع مبارزات سیاسی گرایش دارد تا بتواند اتفاق آراء را جایگزین آن نماید(دوورژه، 1386: 166).
- حقوق شهروندی
برای اینکه «شهروندی» (Citizenship) دارای مفهوم و جوهره واقعی باشد، شهروندان باید بر مبنای معیارهای عینی و شفاف مورد قضاوت قرارگیرند. لذا «شهروندی» در ابتدا خودش یک قواست و در ادامه زاینده حقوق متعدد دیگری برای شهروند میباشد. از این رو «شهروندی» توانائی افراد را برای قضاوت در مورد زندگی خودشان تصدیق میکند و زندگی آنها از پیش به وسیله نژاد، مذهب، طبقه، جنسیت و یا صرفاً از روی یکی از هویتشان تعیین نمیشود. موقعیت شهروند به یک حس عضویت داشتن در یک جامعه گسترده دلالت دارد. این موقعیت، کمکی را که یک فرد خاص به آن جامعه میکند، میپذیرد و به او استقلال میدهد. این استقلال در مجموعهای از حقوق انعکاس پیدا میکند که هر چند از نظر محتوی در زمانها و مکانهای مختلف متفاوتاند لیکن، همیشه بر پذیرش کارگذاری و فاعلیت سیاسی دارندگان آن حقوق دخالت دارند. بنابراین، ویژگی کلیدی کلمه «شهروندی» که آن را از «تابعیت» صرف متمایز میکند وجود یک اخلاق مشارکت است. به این لحاظ از آنجا که «شهروندی» در مورد روابط انسانی یک تعریف ساده و ایستا را که برای همه جوامع در همه زمانها به کار رود بر نمیتابد. لیکن، میتوان گفت که شهروندی «موقعیتی است که فرد با برخورداری از آن میتواند در یک جامعه سیاسی، اخلاقی شده و زندگی خود را بر اساس وابستگیهای متقابل و بر اساس موازین و تعادل حقوق و مسئولیتهای اجتماعی ساماندهی کند». ایده حقوق شهروندی «شهروندی» (citizenship) مفهوم جذابی است و عموم مردم در جامعه مدرن از آن بهره میبرند. گروههای فکری و سیاسی نیز همواره تلاش دارند از زبان شهروندی برای حمایت از سیاستهای خود بهرهبرداری کنند. لیبرالهای اروپائی بدین دلیل «شهروندی» را ارزشمند میدانند که با اعطای حقوق، فضای لازم را به فرد میدهد تا فارغ از هرگونه دخالت، منافع خود را دنبال کند و در وجه اساسی نیز در شکل دادن به نهادهای حکومتی عمومی دستی داشته باشند.
از طرف دیگر، در برخی از متون حقوقی یک تعریف موسعی از «شهروندی» مورد قبول واقع شده است. فی المثل: «مطابق قانون اساسی 1791 م فرانسه، «شهروندان» کسانی هستند که نه فقط در فرانسه از یک پدر فرانسوی و یا از یک پدر خارجی متولد شدهاند، یا در خارج از کشور از یک پدر فرانسوی زاده شدهاند، بلکه آنهایی را هم که در خارج از کشور، از والدین خارجی متولد شدهاند و به مدت حداقل 5 سال مقیم فرانسه بوده و در اینجا کار میکنند و یا صاحب املاک هستند و یا همسر فرانسوی دارند شامل میشود. قانون اساسی 1793 م فرانسه، تعریف وسیعتری را ارائه میکند که به موجب آن یک سال سکونت در فرانسه کافی است. به موجب این قانون، عناوین دیگری نیز پذیرفته شدند. به این توضیح که به رغم این قانون، «شهروند» آن کسی است که یک کودک را قبول میکند، یا شخصی مسنی را تغذیه و یا تمام خارجیانی که توسط هیئت قانونگذاری تأیید میشوند که به خوبی شایستگی بشریت را دارا میباشند. شأن شهروندی به مفهوم برخورداری از حقوق عمدهای چون آزادی بیان، برابری در نزد قانون، حق اجتماع وغیره بدون توجه به وضع طبقاتی، جنسی، نژادی وغیره، مفهوم رایج شهروندی در قرن نوزدهم بود. اما در قرن بیستم ظهور مفهوم "حقوق اجتماعی" مضمون شهروندی را گسترش بیشتری داد. منظور از حقوق اجتماعی برخورداری از خدمات اجتماعی، بهداشتی، آموزشی، تأمین اجتماعی وغیره است. بدین سان مفهوم شهروندی دیگر خصلت صرفاً حقوقی و سیاسی ندارد، بلکه مضمون اجتماعی و اقتصادی نیز یافته و بدین سان تعارضات اساسی میان سرمایه داری و شأن شهروندی اغلب مایة نگرانی طرفداران دموکراسی بوده، تا اندازه کاهش پیدا کرده است(بشیریه، 1382، 267).
- آزادی رسانهها
آزادی رسانهها یکی از مصادیق آزادی بیان بوده و بخاطر تبیین آن، میتوان از تعریف آزادی بیان استفاده کرد. آزادی رسانهها عبارت از جستوجو، جمعآوری و کسب آزادانة اخبار و اطلاعات و عقاید عمومی، انتقال و مخابرة آزادانه آنها، انتشار آزادانة روزنامه و پخش آزادانه رادیو و تلویزیون و اینترنت، دریافت و مطالعه آزادانة رسانه و دریافت آزادانة برنامة مذکور را در بر میگیرد. و یا به سخن دیگر میتوان گفت که آزادی رسانهها عبارت است از عدم وابستگی رسانهها و عوامل و نهادهای رسانهیی به حکومت و عدم تأثیرپذیری فعالیتهای متعارف رسانهیی از انواع فشارهای مدیریتی، سیاسی و مالی میباشد. همچنان در یک عبارت دیگر میتوان بیان داشت که منظور از آزادی رسانهیی عدم سانسور ساختاری یا محتوایی فعالیتهای رسانهیی است. بدین معنی که نهادهای رسانهیی در نظارت بر فعالیتهای رسانهیی از فشارهای بیرونی متأثر نشوند؛ خبرنگاران و رسانهها نیز قادر باشند حقایق و وقایع را آنطور که اخلاق حرفهیی ایجاب میکند، جستوجو، جمع آوری، تحلیل و منتشر کنند(رحمانی، 1395: 65-66).
آزادی مطبوعات یا رسانهها بهمعنای آزادی انتشار آگاهیها، اندیشهها و نظریات از طریق مطبوعات، بدون محدودیت دولتی است. آزادی مطبوعات كه از ابتدای بحث پیرامون "آزادی"، پیوند تنگاتنگی با آن داشته، بهدنبال مبارزه برضد سلطهجویی، به تكامل رسید. اصل آزادی مطبوعات، دو قرن بعد از اختراع چاپ، حدود یك قرن بعد از انتشار اوّلین روزنامههای چاپی جهان در غرب، بهدنبال مبارزات طولانی آزادیجویی، در 1695 در انگلستان به رسمیّت شناخته شد. در اواسط قرن هیجدهم میلادی در فرانسه نیز بهطور كاملتر بروز یافت و در اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه، مصوب 1789 مطرح شد. آزادی مطبوعات در آمریكا هم در اوّلین اصلاحیه آمریكا بر قانون اساسی، در 1931 بهعنوان یك تكلیف عمومی مطرح شد. سرانجام در قرن نوزدهم، تمامی قوانین اساسی كشورهای اروپایی، این اصل را بهرسمیت شناختند و بعد از آن در طول قرن بیستم، این آزادی در كشورهای آسیایی و آفریقایی هم مورد توجه قرار گرفت.
مطبوعات از طريق انجمن هاى حرفه اي، شوراهاى مستقل مطبوعات و "نمايندگان ويژه" يا منتقدان درون سازمانى که شکايات مردمى را بررسى مى کنند، مسوول رسيدگى به شکايات مربوط به زياده روى هايشان هستند و به اين ترتيب مسووليت پاسخ گويى آنها از درون حفظ مى شود. مردمسالارى نيازمند انتخاب و تصميم گيرى مردم است. براى جلب اعتماد مردم نسبت به مطبوعات، روزنامه نگاران بايد گزارش هايى حقيقى بر مبناى منابع معتبر و اطلاعات موثق تهيه کنند. سرقت ادبى يا گزارش دروغين، مخالف با سازندگى مطبوعات آزاد است. مطبوعات براى جداسازى جمع آورى اطلاعات و نشر آنها از روند هاى نگارشى بايد هيات تحريريه اى به دور از نفوذ حکومت داشته باشند.
روزنامه نگاران نبايد تحت تاثير عقايد مردم قرار گيرند و لازم است تا مى توانند به دنبال حقيقت باشند. مردمسالارى به مطبوعات اجازه مى دهد تا بدون ترس از دولت يا به نفع آن به جمع آورى خبر و اطلاع رسانى بپردازد. در حکومت هاى مردمسالار کشمکشى پايان ناپذير بين دو حق مهم وجود دارد. يکى از اين حقوق وظيفه دولت در حفظ امنيت ملى و ديگرى حق آگاهى مردم با تکيه بر قابليت روزنامه نگاران در دسترسى به اطلاعات است. لازم است که حکومتها گه گاه دسترسى به برخى از اطلاعاتى را که براى انتشار عمومى بسيار حساس تلقى مى شوند محدود سازند. اما روزنامه نگاران در حکومت هاى مردمسالار کاملا حق دارند که اين مسايل را پى گيرى کنند. آزادی رسانه و مطبوعات همانند یک ضمانت نامه از جانب دولتها به رسانههای عمومی، در مقابل مواجهه با روندهای محدود کنندة ابراز نظر در جوامع، میباشد که حقوق قانونی رسانهها و همچنین مراجع رفع اختلاف بین رسانهها و شاکیان را مشخص میکند. این حقوق در بسیاری از کشورها به صورت قانونی و در چهارچوب قوانین اساسی آن کشور تعبیه شدهاست تا از آزادی مطبوعات حمایت به عمل بیاید. سنجش میزان آزادی محدودیت رسانهها در کشورهای مختلف جهان، از اواخر دهة 1950 مورد توجة پژوهشگران ارتباطات و نهادهای دفاع از آزادیهای بنیادی، قرار گرفته است. در رابطه با اطلاعات دولتی، هر کدام از دولتها خود تصمیم میگیرند کدام منابع و مواد اطلاعاتی عمومی و یا حفاظت شده میباشند و نباید از جهت حساسیت عمومی و یا طبقهبندی شدگی، افشا گردد. بسیاری از دولتها سعی در تسلط یافتن بر قوانین مهم و یا آزادی تبادل اطلاعات قانونی که برای تعریف حدود و ثقور علاقة بینالمللی کاربرد دارند، هستند تا از این طریق دید جهانی را منحرف کنند(انصاری، 1389: 160).
- حاکمیت قانون
حاكميت قانون مفهومي بسيار مهم است كه از آن تعريف دقيق و روشني ارايه نشده است اما برداشتهاي بسياري از آن ارايه شده است. اين اصل يكي از اصول مهم سياسي و حقوقي است كه بشر از دير باز در پي تحقق آن بوده است. گاهي از اين اصل به مفهوم برابري و مساوات در برابر قانون تعبير شده و گاهي هم از آن به حكومت قانون در مقايسه با حكومتهاي ديكتاتوري، مطلقه و پادشاهي استفاده شده است و گاهي آن را به ويژگيهاي عموميت داشتن، استمرار و صريح و شفاف بودن قوانين توصيف نمودهاند. اما قدر مشترك تمامي اين تعبيرهاي گوناگون را ميتوان در يك نكته خلاصه نمود و آن اين كه مطابق اين اصل: استفاده خود سرانه و مستبدانه از قدرت در تصميم گيريهاي حكومتي مردود است. بر اين اساس حاكمان و سياستمداران به عنوان حافظان و خادمان قانون محسوب ميشود. و خودشان نيز مشمول قانونند. ميزان مشروعيت حكومت آنها به ميزان وفاداري آنان به معيارهاي قانوني، فرا شخصي و خردمندانه بستگي دارد. بنابراين تصميم گيري و عمل حكومت به شيوهاي عقلاني بر مبناي دلایل قانوني را ميتوان جوهره مفهوم حاكميت قانون دانست(زارعی، 1380: 52-53). گرچه رويكردهايي كه نسبت به اصل حاكميت قانون اتخاذ شده متنوع و متعدد است اما بطور كلي سه رويكرد سياسي و حقوقي بسيار مهم دربارۀ حاكميت قانون را ميتوان استخراج نمود كه هر يك داراي پيش فرضها و مباني متفاوت ميباشند.
رويكرد اول. رويكرد چپ افراطي يا ايدئولوژيك است كه بنابر تقسيمبندي زير بنا و روبنا در ساختار اجتماعي و اقتصادي، حاكميت قانون منعكس كنندۀ روابط اجتماعي جوامع سرمايهداري و بورژوازي است كه مطابق آن، سرمايه داري در صدد گسترش سلطۀ خود بر بخشهاي مختلف جامعه بوده و از اين مفهوم براي استعمار و بهرهگيري به نفع مقاصد خود سود ميجويد. اساساً فرهنگ قانونگرايي براي حفاظت از آزادي اقتصادي اين گروه خاص، ترويج ميشود و دولت كه بايد بيطرف باشد به صورت ابرازي در دست گروه خاص در ميآيد. مهمترين اشكال اين ديدگاه اين است كه بر خلاف مدعاي خود مفهومي ايدئولوژيك و جانبدارانه از عدالت و آزادي را معرفي ميكند. در حوزۀ عدالت اجتماعي، استقلال و هويت انساني را ناديده گرفته و از انسانها چهرهاي ابزاري ترسيم ميكند و در مورد آزادي نيز تنها از مفهوم مثبت آن دفاع نمايد(زارعی، 53:1380).
دوران درازى از تاريخ بشريت، حاكمان و قانون در يك رديف قرار داشتند ــ قانون به سادگى چيزى بود كه حاكم میخواست. نخستين گام در جهت فاصله گرفتن از اين استبداد، نظر حاكميت به وسيله قانون بود كه مفهوم پايين تر بودن حاكم از قانون و الزام او براى حاكميت از راه هاى قانونى را شامل مى شد. حكومت هاى مردمسالار با ايجاد حاكميت قانون، در اين راه فراتر رفتند. هرچند هيچ جامعه اى بدون مشكل نيست، اما حاكميت قانون از حقوق سياسی، اجتماعى و اقتصادى حمايت مى كند و به ياد ما مى آورد كه استبداد و بى قانونى تنها انتخاب هاى ما نيستند.
- حاكميت قانون بدان معنا است كه هيچ فردی، چه رييس جمهور و چه يك فرد عادى از قانون بالاتر نيست. حكومت هاى مردمسالار، قدرت را از طريق قانون به كار مى بندند و خود ملزم به اطاعت از آن هستند.
- قوانين بايد در جهت خواسته هاى مردم و نه هوس شاهان، زورگويان، مقامات نظامی، رهبران مذهبى يا احزاب خود گماشته باشد.
- مردم در حكومت هاى مردمسالار مشتاق پيروى از قانون هستند، چرا كه از قواعد و دستورات خودشان اطاعت مى كنند. هنگامى كه قانون توسط مردمى گذاشته مى شود كه بايد از آن اطاعت كنند عدالت به بهترين نحو ممكن برقرار مى شود.
- براى حاكميت قانون، يك دستگاه قدرتمند و مستقل قضايى لازم است كه داراى اختيار، اقتدار، دارايى و اعتبار لازم جهت زير سوال بردن مقامات حكومتى و حتى سران عالى رتبه در برابر قوانين و دستورات مملكتى باشد.
- از اين رو قضات بايد بسيار تعليم ديده، متبحر، مستقل و بى طرف باشند. آنان براى انجام وظيفه ضرورى شان در نظام قانونى و قضايى بايد به اصول مردمسالارى پايبند باشند.
- قوانين حكومت مردمسالار ممكن است سرچشمه هاى گوناگونى از قبيل: قانون هاى اساسى مكتوب، مصوبات و قواعد، تعاليم مذهبى و اخلاقى و آداب و رسوم فرهنگى داشته باشند. قوانين، بدون در نظر گرفتن منشا هايشان بايد براى حفاظت از حقوق و آزادى هاى مردم پيش بينى هاى لازم را به عمل آورند:
- از آن جا كه شرط قانون، حمايت يكسان از همگان است، نمى تواند تنها براى يك فرد يا گروه قابل اجرا باشد.
- شهروندان بايد از بازداشت خودسرانه و تفتيش بى دليل منازل يا مصادره اموالشان در امان باشند.
- شهروندان متهم به جنايت، سزاوار محاكمه سريع و علنى هستند و حق دارند كه با شاكيانشان مخالفت يا از ايشان سوال نمايند. اگر اين افراد محكوم شوند، مجازات بى رحمانه و غير معمول براى آنان در نظر گرفته نمى شود.
- شهروندان را نمى توان به اجبار وادار به شهادت بر ضد خودشان نمود. اين اصل، از شهروندان در برابر اعمال فشار، سوء استفاده يا شكنجه حمايت مى كند و اقدام پليس را به چنين رفتارهايى به شدت كاهش مى دهد.
- قانون اساسی به عنوان مجموعهای از اصول و قواعد بنیادی و کلی، چارچوبی برای سازمان دادن به روابط قدرت در حکومت است. قانون اساسی لازمة حکومت محدود و مشروط است و چنین حکومتی نیز لازمة دموکراسی میباشد(بشیریه، 1382: 262).
- پاسخگویی دولت
پاسخگویی دولتی به این معناست که کارکنان عالیرتبه دولت – انتخابی و یا انتصابی – موظفند که درباره تصمیمات و اقداماتشان به شهروندان توضیح دهند. پاسخگویی دولت با استفاده از مکانیسمهای مختلفی حاصل میشود – سیاسی، قانونی و اجرایی – که به منظور جلوگیری از فساد وضع شده اند و تضمین میکنند که کارکنان دولت همچنان پاسخگو و در دسترس مردم هستند. در صورت عدم وجود چنین مکانیسمهایی امکان رشد فساد وجود دار. مکانیسم اصلی پاسخگویی سیاسی، انتخابات آزاد و عادلانه است. انتخابات و دورههای خدمت معین، مقامات انتخاب شده را مجبور میکند که در مورد عملکرد خود پاسخگو باشند و برای رقبای انتخاباتی فرصتی فراهم آورند تا به شهروندان سیاستهای جایگزین را ارائه کنند. اگر رای دهندگان از عملکرد یکی از مقامات راضی نباشند، ممکن است وقتی که دوره خدمتش به پایان میرسد، به او رای ندهند. این امر که مقامات دولتی به چه میزان از لحاظ سیاسی پاسخگو هستند، بستگی دارد به این که مقام شان انتصابی است یا انتخابی، هر چند وقت یکبار دوباره انتخاب میشوند و چند دوره میتوانند بر سر خدمت باشند. مکانیسمهای پاسخگویی قانونی شامل این موارد است: قانون اساسی، مصوبات قوه مقننه، حکم ها، قوانین، دستورالعملها و دیگر ابزارهای قانونی که تعیین میکنند مقامات دولتی چه کارهایی را میتوانند انجام دهند و چه کارهایی را نمیتوانند و دیگر این که شهروندان چگونه میتوانند بر علیه مقاماتی که اقداماتشان رضایت بخش نیست، اقدام کنند. یک قوه قضایی مستقل لازمه اصلی موفق بودن امر پاسخگویی قانونی است، که به عنوان محل دادرسی ای که شهروندان دعاوی خود علیه دولت را به آنجا میبرند در خدمت مردم است.
مکانیسمهای پاسخ گویی قانونی شامل موارد زیر است:
- مقررات اخلاقی و اصول رفتاری برای مقامات دولتی، که نمایی کلی از شیوههای غیر قابل قبول ارائه میدهد؛
- تضاد منافع و قوانین مربوط به علنی کردن دارایی ها، مقامات دولتی را مستلزم میدارد که منبع درآمد و داراییهای خود را علنی کنند تا شهروندان بتوانند قضاوت کنند که آیا منافع مالی مقامات احتمالا به طور ناشایست اقدامات آنها را تحت تاثیر قرار میدهد یا خیر؛
- قوانین "آفتابی"، مدارک و صورت جلسات دولتی را در دسترس مطبوعات و عموم قرار میدهد؛
- لزوم مشارکت شهروندان، ایجاب میکند که برخی تصمیمات دولت میبایست نقطه نظرات مردم را لحاظ کند؛
- بررسی قضایی، به دادگاهها این قدرت را میدهد که تصمیمات و اقدامات مقامات و سازمانهای دولتی را بررسی کند.
مکانیسمهای پاسخگویی اجرایی شامل اداراتی در سازمانها یا وزارتخانهها و رویههایی در پروسههای اجرایی است و طوری تنظیم شده اند تا تضمین نمایند که تصمیمات و اقدامات مقامات دولتی منافع شهروندان را مد نظر دارد.
مکانیسمهای پاسخگویی اجرایی شامل موارد زیر است:
- سازمانهای فریاد رس مردم، مسئول شنیدن و پرداختن به شکایات شهروندان میباشند؛
- حسابرسهای مستقل که استفاده از سرمایههای ملی را به دقت مورد بررسی قرار میدهند تا نشانههایی از سوء استفاده بیابند؛
- دادگاههای اجرایی ای که به شکایات شهروندان در مورد تصمیمات ادارات رسیدگی میکنند؛
- قوانین اخلاقی ای که از به اصطلاح " افشاگران" – کسانی در بین افراد دولتی که در مورد فساد یا سوء استفاده از قدرت دولتی به افشا گری میپردازند – در برابر اقدامات تلافی جویانه حمایت میکند.
- بدیهی است لازمه نظارت مردم بر عملکرد دولت، وجود ساختارها و مبانی دموکراتیک است که در اینمیان، حق دسترسی آزادانة شهروندان به اطلاعاتی که در اختیار دولت است، مشارکت عمومی در اتخاذ تصمیم و نظارت بر فعالیتهای دولتی، از شروط لازم در تحقق اصل نظارت مردم بر کارگزاران است(دبیرنیا، 1395: 34).
- انتخابات آزاد و عادلانه
انتخابات آزاد و عادلانه به مردمی که در یک دموکراسی پارلمانی زندگی میکنند،اجازه میدهد تا ساختار سیاسی و مسیر سیاست گذاریهای آتی دولت خود را تعیین کنند.
انتخابات آزاد و عادلانه احتمال انتقال صلح آمیز قدرت را افزایش میدهد. چنین انتخاباتی تضمین میکند که نامزدهای بازنده، اعتبار نتایج انتخابات را میپذیرند و قدرت را به دولت جدید واگذار میکنند.
انتخابات، به تنهایی، دموکراسی را تضمین نمیکند زیرا دیکتاتورها میتوانند از امکانات دولتی جهت مداخله و تحریف روند انتخابات استفاده کنند.
انتخابات آزاد و عادلانه مستلزم امور زیر است:
- حق رای همگانی برای تمام مردان و زنان واجد شرایط رای دادن – دموکراسیها این حق را از اقلیتها و از کار افتادهها نمیگیرند یا فقط این حق را به با سوادها یا افراد صاحب دارایی نمیدهند.
- آزادی ثبت نام به عنوان یک رای دهنده یا نامزد شدن برای احراز پست دولتی
- آزادی بیان برای نامزدها و احزاب سیاسی – دموکراسیها محدودیتی برای نامزدها یا احزاب سیاسی، در انتقاد از عملکرد مقامات مسئول فعلی قائل نیستند.
- برابری اتباع یک کشور در مقابل قانون ایجاب میکند که همۀ شهروندان، بی ملاحظۀ نژاد وگروه اجتماعی بتوانند در سرنوشت سازی جامعۀ خود شریک وسهیم باشند. اما محدودیت نژادی در زمینۀ انتخابات، در برخی نقاط، سابقه داشته ودارد. در آلمان هیتلری، یهودیان از حق رأی محروم بودند واین شیوه، جزء لایتجزیای اندیشۀ نازیها بود. در پاره ای از ایالت جنوبی آمریکا، مقرراتی وجود داشت که سیاهان را از اعمال حق انتخاباتی جلو میگرفت . این گونه مقررات محدود کننده در افریقای نژاد پرست جنوبی نیز به چشم میخورد.
- در فرانسه، از سال 1957 بومیان سرزمینهای ماورأ بحار نیز مانند سایر فرانسویان، بدون در نظر گرفتن جنس، در چهار چوب انتخابات همگانی، واجد حق رأی شده اند(قاضی، 1383: 587).
- فرصتهای بسیار برای هئیت انتخاب کنندگان جهت دریافت اطلاعات بی طرفانه از مطبوعات آزاد
- آزادی گردهمایی برای برگزاری برنامهها و تجمعات سیاسی
- قوانینی که لازم بدانند نمایندههای احزاب در روز انتخابات از محلهای رای گیری دور باشند – کارمندان انتخابات، کسانی که به صورت داوطلبانه در محلهای رای گیری مشغول به فعالیت هستند و بازرسین بینالمللی میتوانند در پروسه رای گیری به رای دهندگان کمک کنند نه در انتخاب شخصی که به آن رای میدهند.
- سیستمی بی طرف یا متعادل برای برگزاری انتخابات و رسیدگی در مورد صحت و سقم نتایج آن – کارمندان آموزش دیده انتخابات میبایست از لحاظ سیاسی وابسته به حزبی نباشند و اینکه افراد ناظر بر انتخابات میبایستی نمایندگان احزاب شرکت کننده در انتخابات باشند.
- محلهای رای گیری در دسترس عموم، فضای خصوصی برای رای دادن، صندوقهای رای گیری محفوظ و شمارش آراء به صورت شفاف.
- رای گیری مخفی – رای گیری از طریق برگههای رای مخفی این امر را تضمین میکند که انتخاب حزب یا نامزدی از سوی فرد نمیتواند بر علیه او استفاده شود.
- منع قانونی تقلب در انتخابات – میبایست قوانین لازم الاجرایی برای جلوگیری از دستکاری در رای گیری وجود داشته باشند ( مانند شمارش دوباره، رای دادن افراد غیر واقعی).
- روند شمارش دوباره و رسیدگی به اعتراضات – پروسهها و مکانیسمهایی برای بررسی مجدد مراحل انتخابات میبایست به اجرا درآید تا تضمین کند که انتخابات به صورت صحیح انجام شده اند.
روشهای رای گیری – در کشورهای مختلف و حتی در یک کشور به طرق مختلف انجام میشود که به شرح زیر میباشند:
- برگههای رای کاغذی – رایها بر روی یک کاغذ علامت زده یا سوراخ میشوند.
- برگههای رای با عکسی از نامزدها یا نمادهای احزاب تا شهروندان بی سواد بتوانند رای درست را به صندوقها بیاندازند.
- سیستم الکترونیکی – رای دهندگان به وسیله دستگاههایی با صفحه نمایش لمسی یا کلید فشاری رای میدهند.
- برگههای رای افراد غایب – به افرادی که قادر نیستند در روز انتخابات در رای گیری شرکت کنند اجازه میدهد که برگههای رای را قبل از انتخابات به صندوقها بیاندازند(ملازاده، 1379: 87).
- حقوق زنان و دختران
قايل شدن تبعيض بر ضد زنان بدان معنا است كه قانونها يا رسوم مشخصی، بر مبنای جنسيت، تمايز، استثنا يا محدوديت قايل میشوند.
- حكومتهای مردمسالار بايد در حفظ حقوق زنان كوشا باشند، زنان را به مشاركت در تمام عرصههای جامعه و حكومت تشويق نمايند و اماكنی را برای آنان به وجود آورند تا بتوانند آزادانه تجمع كنند و ديدگاه هايشان را آشكارا بيان نمايند.
- حقوق قانونی زنان شامل برخورد مساوی قانون با آنها و دسترسی به منابع قانونی است.
- حقوق زنان بايد آشكارا مشخص شود – ابهام در موقعيت قانونی زنان همچنان يكی از علل اصلی فقر در سطح جهان است.
- زنان بايد حق مالكيت و وراثت داشته باشند.
- زنان بايد از امكان مشاركت در تنظيم و اجرای قانون اساسی و قوانين ديگر برخوردار باشند.
- حقوق سياسی زنان شامل حق شركت در انتخابات، اشتغال در مشاغل دولتی، مشاركت در حاكميت و سازماندهی سياسی است.
- نظامهای مردمسالار بايد از طرحهای جامعه مدنی – اعم از دولتی و غير دولتی – كه زنان را در زمينه چگونگی شركت در انتخابات و فنون رقابتهای سياسی و روند قانون گذاری آموزش میدهند حمايت به عمل آورند.
- فعاليت زنان در تمام سطوح جامعه مدنی و حكومت باعث استحكام مردمسالاری میگردد.
- زنان و دختران بايد به آموزش ابتدايی دسترسی داشته باشند. آنان نبايد از شركت يا تدريس در مدارس متوسطه يا دانشگاهها منع شوند.
- حقوق اقتصادی برای زنان امكان نظارت بر دارايیهای اقتصاديشان را فراهم میسازد و به آنان كمك میكند تا از روابط پر مخاطره جنسی و احتمال سوء استفاده دوری كنند. اين حقوق شامل موارد زير هستند:
- شرايط و مقياسهای مشابه استخدام در مقايسه با مردان.
- مصونيت از ابطال استخدام به دليل بارداری يا ازدواج.
- مشاركت در برنامه هايی از قبيل استفاده از وامهای اشتغال زايی كوچك و آموزش مشاغل كه برای زنان امكان كسب درآمد را فراهم میسازد.
- حق برخورداری از درآمد، رفتار و احترام مساوی در محل كار.
- نظامهای مردمسالار بايد برای كسب اطمينان از بهداشت و رفاه زنان و دختران و فراهم ساختن دسترسی مساوی به برنامه هايی مشابه برنامههای زير تلاش نمايند:
- مراقبتهای بهداشتی عمومی، پيشگيری از بيماریها و مراقبتهای پيش از زايمان.
- پيشگيری از بيماری ايدز، بهبود مراقبتهای بهداشتی ارايه شده به مبتلايان، و كاهش از انتقال اين بيماری از طريق مادر به فرزند.
- مبارزه با قاچاقچيانی كه زنان و دختران را به دام فحشای اجباری يا بردگی داخل خانوادهها از طريق اغفال، تقلب يا اعمال زور میاندازند.
- مبارزه با آنچه پيشتر گردشگری جنسی ناميده میشد و اغلب زنان و كودكان را مورد سوء استفاده قرار میداد.
- آموزش پيامدهای بهداشتی و اجتماعی ازدواج زود هنگام به خانواده ها.
- حمايت از مراكز قربانيان از جمله مراكز خشونتهای خانوادگی و بحرانهای ناشی از تجاوزات.
- آموزش كاستن از خشونتهای خانوادگی به پليس، وكلا، قضات و هياتهای پزشكی.
- به نظر برخی از صاحبنظران، انفعال زنان و عدم موفقییت آنها، نتیجهی سلطهی مردان بر عرصههای سیاسی میباشد. همچنین بی تفاوتی سیاسی زنان نیز به هر دلیل، یکی از واقعیتهای انکارناپذیر تاریخ سیاسی انسان بوده و انفعال سیاسی نیز تنها میتواند نتیجهی منطقی چنین سلطهای باشد طی سدههای گذشته، مردها در جوامع سلطه گر بوده و در مقابل زن نیز سلطهپذیر و در عمل، شرایط دوگانه در شیوههای آموزشی و پرورشی باعث شکلگیری اینگونه واکنش روانی شده است. با این حال به نظر میرسد که با تمامی این موانع و مشکلات ناشی از سلطهی مناسبات مردسالارانه، زنان در سالهای اخیر با رشد آگاهی اجتماعی و سیاسی حتی در کشورهای در حال توسعه نظیر افغانستان نیز درصدد رسیدن به حقوق از دست رفتهی خود میباشند و با علاقهی فراوان در تمامی این صحنهها، برای احیای این حقوق تلاش میکنند(بخشایشی، 1379: 64).
نتیجهگیری
حکومت دموکراتیک بر مبنای حاکمیت مردمی بنا شده و فرض بر این است که مردم نه بر اساس ترس، ارعاب، و اجبار بلکه از روی رضایت از حکومت پیروی میکنند. سازوکارهایی برای تضمین این رضایت وجود دارد که در این تحقیق این سازوکارها تحت نام مبانی حکومتداری دموکراتیک مطرح گردید. اصالت قانون در نظامهای که مبتنی بر دموکراسی هستند، به این معنی است که افراد تنها از قوانینی که خود وضع کرده اند، تبعیت میکنند و بس. از این رو آزادی و پیروی از قانون در دموکراسی از هم جدا نیستند. به موجب اصل حاکمیت مردم، تنها منبع مشروعیت قدرت حکومت، ارادة مردم است که میتوانند رضایت و عدم رضایت خودرا از عملکرد حکومت، اعلام دارند و مجاری خاصی نیز برای اعلام نظر مردم در این خصوص وجود دارد. در دموکراسیها همة مردم قطع نظر از هویتهای قومی، مذهبی، طبقاتی، نژادی ویا گرایشهای سیاسی از حقوق طبیعی، مدنی و سیاسی و به ویژه آزادی، حقوق شهروندی، آزادی بیان و رسانهها، شرکت در انتخابات، رعایت حقوق زنان و دگراندیشی و اختلاف نظر برخوردارند. لازمة تطبیق موارد فوق را میتوان به عنوان مبانی تحقق حکومتداری دموکراتیک خواند؛ که در صورت عدم تحقق اصول و مبانی فوق الذکر، به هیچ وجه نمیتوان لقب دموکراتیک بودن (به معنای واقعی) را به یک دولت منتصب نمود.
Related articles
تعیین صلاحیت ایکسید نسبت به رسیدگی منازعات ناشی از سرمایه¬گذاری خارجی
Abdul Wahid Alizada
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 06 Apr 2021