صفحه اصلی > All Journals > فصلنامه علمی- پژوهشی رنا> لیست شماره ها > Latest Articles > بررسی زمینه¬های واگرایی و همگرایی در مناسبات افغانستان و پاکستان



6600
Views
2
Downloads
40
Citations
Research Article

بررسی زمینه¬های واگرایی و همگرایی در مناسبات افغانستان و پاکستان

Abdul Wahid Alizada
Received 06 Apr 2021, Accepted 06 Apr 2021, Published online 06 Apr 2021

insert_link https://research.ru.edu.af/da/doi/full/59/606c43306a27d/38



lock_outline Open access
Abstract
افغانستان با همسایۀ جنوبی‎اش، از آغاز شکل¬گیریِ کشور جدیدی به نام پاکستان، روابط پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته‎اند. در پاره‎ای از برهه‎ها به واسطۀ نقش و جهت‌گیریِ نخبگان حاکم، دوکشور با وجود موانع داخلی، منطقه¬یی و بین‎المللی مسیر دوستی را به پیش گرفته‎اند. اما در اکثر مواقع به سبب وجود عوامل متعددی، مناسبات دوکشور غیر دوستانه گردیده، با تنش و واگرایی همراه شده است. با این حال، زمینه¬های بهبود روابط و همگرایی میان دوکشور به صورت بالقوه مهیاست و در بخش¬های مختلفی دوکشور می‎توانند تأمین‎کنندۀ نیازهای یک‎دیگر (به عنوان نمونه در زمینۀ اقتصادی و امنیتی) باشند. از این رو، پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که زمینه¬های واگرایی و همگرایی در روابط دوکشور کدام‌ها هستند؟ بر این اساس، این فرضیه مطرح است که مهم‌ترین بسترهای واگرایی، اختلافات مرزی، ساختار سیاسی و فقدان عمقِ استراتژیک پاکستان، و اصلی‎ترین عوامل همگرایی دو کشور عبارت از اشتراکات فرهنگی ـ دینی، همکاری‎های اقتصادی و سیاسی می‎باشد. این تحقیق براساس ماهیت و روش؛ توصیفی ـ تحلیلی محسوب می‎شود و اطلاعات مورد نیاز آن به شیوه کتابخانه¬یی و با مراجعه به اسناد و مدارک گردآوری شده است.
مقدمه

 

 بررسیِ مناسبات افغانستان و پاکستان از آن جهت حایز اهمیت است که پس از شکل­گیری دولت پاکستان، دوکشور همسایه آن­گونه که شایسته است نتوانسته­اند روابط همگرایانه و قابل قبولی داشته باشند. با توجه به تاریخ مناسبات دوکشور، بحث روی روابط افغانستان و پاکستان همواره بدبینی، بی­اعتمادی، بحران، و واگرایی را در اذهان و افکار تداعی می­کند. چنانچه ظهور پاکستان در سال 1947م (1326ش) مقارن است با تنش­های جدی این کشور با همسایه شمالی­اش افغانستان. همزمان با تأسیس پاکستان، بعضی از روشن­فکران افغانستانی به این بهانه که حق افغانستان ضایع شده، دست به اعتراض زدند و دولت افغانستان را مجبور ساختند که توسط یادداشت نامه در تاریخ 13 جون 1947م موضوع سرنوشت پشتون­ها را در ماورای خط دیورند به سفارت بریتانیا در کابل تذکر دهند. اما یادداشت نامه افغانستان بسیار دیر تر از زمان مورد انتظار به دولت بریتانیا تسلیم شده بود (بختیاری، 1381: 77).

پیش آمد دیگری که بر میزان بدبینی میانِ دوکشور افزود، مخالفت نماینده افغانستان با عضویت پاکستان در سازمان ملل متحد بود. پس از جدا شدن پاکستان از هند در سال 1947م ( 1326 هـ-ش)، مقامات رسمی افغانستان از تحولاتی که در کشور همسایه (شبه قاره هند) جریان داشت به شدت نگران بودند. این مقامات عقیده داشتند که تحولات و وقایع اخیرِ شبه­قارۀ هند(شکل گیری دولت پاکستان) به ضرر افغانستان است. چنانچه دولت افغانستان در سپتامبر 1947م با عضویت پاکستان در سازمان ملل متحد به مخالفت پرداخت. عبدالحسین عزیز نماینده افغانستان در 30 سمپتمبر 1947 رأی منفی خود را به عضویت پاکستان در مجمع عمومی سازمان ملل­متحد به صندوق انداخت. او اظهار داشت که افغانستان ایالت سرحد شمال­غربی را به عنوان بخشی از خاک پاکستان نمی­پذیرد. تا زمانی­که شرایط آزاد برای تبارز اراده مردم این ایالت در پیوستن به پاکستان و یا استقلال سرزمین شان مساعد نشود، افغانستان از این موقف خود دست نخواهد کشید. اما سپس نماینده افغانستان در 20 اکتوبر 1947 رأی منفی خود را پس گرفت و به عضویت پاکستان در سازمان ملل رأی مثبت داد و ابراز امیدواری کرد که هر دوکشور در حل اخلافات از طریق مذاکره و راه­های دیپلماتیک به توافق برسند (اندیشمند، 1391: 75).

در اواخر سال 1947م وزیر معارفِ افغانستان (نجیب الله خان) در یک سفر رسمی به پاکستان، به عنوان اولین مقام رسمی افغانستان وارد پاکستان شد و با مقامات پاکستان از جمله محمد علی­ جناح، فرماندار کل و قاید اعظم پاکستان (رییس دولت) در بارۀ مسایل پیش­آمده بین دوکشور و به ویژه مسایل قبایل سرحدی به مذاکره پرداخت و محمد علی جناح نیز وعده داد که در وضع نیمه آزاد قبایلیان تغییری نخواهد داد. در ادامه پاکستان منطقۀ قبایل­نشین را جزء جداناشدنی خود خواند و دولت وقت افغانستان این ادعا را نادرست پنداشته و مدعی شد که این ادعا وعده محمد علی جناح را نقض می­کند. اندکی پس از این ماجرا در ماه جون همان­سال هواپیماهای پاکستان به عمد یا سهو، قریه مغلگی از توابع ولایت پکتیا را بمباران کرده و 23 نفر را به قتل رساندند. این حادثه تنش تازه­ای در روابط دوکشور ایجاد کرد و لویه جرگه سال 1949م (1328 هـ-ش) الغای معاهدات قبلی از جمله معاهده دیورند را به صورت رسمی بی­اعتبار و غیرقانونی اعلام نمود (بختیاری به نقل از فرهنگ، 1381: 78).

به این اساس در ادامه، اختلافات دوکشور پابرجا ماند و در عین ­حال عناصر و افراد مغرض و فرصت­طلب در هردو کشور در صدد آن شدند تا از این اختلافات به نفع خود بهره­برداری کنند. در افغانستان تلاش محمد داوودخان جهت کسب قدرت با این موضوع گره خورد و در نتیجه منجر به سقوط حکومت سلطنت مشروطه و روی کار آمدن حکومت جمهوری توتالیتر گشت که به شدت از شعار تشکیل پشتونستان بزرگ در راهِ رسیدن به هدف خود سود می­جست. در پاکستان نیز ایوب خان، ادعای افغانستان را یکی از علل دیکتاتوری در آن کشور قرار داد و از آن بهره برداری سیاسی نمود(همان، 1381: 79).

با ورود شوروی به افغانستان در سال 1979م، قیام همگانی و سرتاسری برضد آن شکل­گرفت. در طی سال­های مبارزه و جهادِ مردم افغانستان علیه شوروی و دولت دست­نشاندۀ آن، کشور پاکستان میلیون­ها مهاجر افغانستان را در خاک خود پناه داد. مجاهدین در سال 1992م پیروز گردیده و قدرت را به دست گرفتند و جنگ و درگیری میان احزاب جهادی آغاز شد. پس از پنج سال جنگِ داخلی، گروه طالبان شکل گرفت و بخشهای زیادی از اراضی افغانستان را تحت تصرف خود درآورد و به تشکیل امارت پرداخت. پاکستان اولین کشوری بود که رژیم طالبان را به رسمیت شناخت و با حمایت از این گروه، در صدد ایجاد دولت مورد حمایت خود در افغانستان شد.

پس از سقوط طالبان و شکل­گیری دولت جدید، روابط افغانستان و پاکستان از سرگرفته شده اما همواره با افت و خیزهایی مواجه بوده است. حکومت­های افغانستان بارها از سیاست دو پهلوی پاکستان دربرابر افغانستان انتقاد کرده و آن کشور را به دامن زدن به ناامنی­ها در افغانستان نیز متهم کرده­اند. افغانستان مدعی است که طالبان و سازمان القاعده در سه منطقه در پاکستان پناهگاه­های امن به دست آورده و مراکز آموزشی خود را بار دیگر فعال کرده­اند و عملیات ضد دولتی خود را از این پناهگاه­ها در داخل افغانستان برنامه­ریزی می­کنند (آریانفر، 1390: 127). بنابراین روابط افغانستان و پاکستان از ابتدا برپایۀ سؤظن و بی­اعتمادی بنا یافته و مناسبات این دوکشور همسایه، طی روند تاریخی خود تحت تأثیر عوامل متعددی در نوسان بوده است.

با توجه به این توضیحات، افغانستان و پاکستان با وجود اشتراکات متعدد در زمینههای جغرافیایی، فرهنگی و مذهبی هنوز نتوانسته­اند به یک رابطه همگرایانه و مسالمت­آمیز دست­یابند. در حقیقت، از زمان تأسیس پاکستان در سال 1947م تا به امروز دوکشور، به همسایگان مناقشهآفرین و بحران­ساز برای هم مبدل شده­اند. حال آن­که هر دوکشور؛ باهم دارای مرز مشترک هستند و با توجه به مشترکات فرهنگی، جغرافیایی و بنا به ضرورت­های سیاسی و امنیتی نیازمند دوستی، همکاری و همگرایی می­باشند. بنابراین، این پژوهش سعی دارد تا به شناختی جامع از زمینه­های واگرایی و همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان برسد و در صدد است تا نشان دهد که دوکشور افغانستان و پاکستان به رغم تنش­های بسیار می­توانند روابط همگرایانه را تجریه کنند.

search Keywords: همگرایی واگرایی افغانستان پاکستان عمق استراتژیک همکاری اقتصادی
سوالات تحقیق

سوال اصلی

مهم­ترین زمینه­های واگرایی و همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان چه می­تواند باشند؟

سوالات فرعی تحقیق

۱. زمینه­های واگرایی در روابط افغانستان و پاکستان چیست؟

۲. زمینه های همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان چیست؟

۳. چرا دو کشور همسایه افغانستان و پاکستان سیاست واگرایانه را در قبال همدیگر به پیش گرفته اند؟

روش تحقیق

این پژوهش، از روش تحلیلی ـ توصیفی سود جسته و اطلاعات مورد نیاز را براساس روش کتابخانه­یی و با مراجعه به منابع معتبر هم­­چون، کتب و مقالات گردآوری کرده است.

پیشینۀ پژوهش

 

باتوجه به اهمیت این موضوع و قابلیت­ها و ظرفیت­های افغانستان و پاکستان برای تعمیق و گسترش روابط، متأسفانه این موضوع تحت­تأثیر مسایل فرعی و حاشیه­ای قرارگرفته و کم توجهی پژوهشگران به این مسئله سبب شده است تا کمتر مقاله و کتابی در این زمینه یافت شود که به طور دقیق به بررسی روابط افغانستان و پاکستان به­ویژه ظرفیت­های موجود و فرصت­های پیش­ روی دوکشور برای بهبود روابط و ارتقای سطح همکاری میان آنها پرداخته باشد.

آریانفر(1390) در کتابی زیرعنوان دیورند، به این مسئله پرداخته و نتیجه گرفته که مهم‌ترین متغیر در روابط افغانستان و پاکستان، اختلافات مرزی بین افغانستان و پاکستان (مرز دیورند و رسیدن افغانستان به آب­های آزاد) است. نویسنده، به رسمیتشناختن مرز دیورند از سوی افغانستان را پایان روند واگرایی و آغاز روابط دوستانه و همگرایانه میان دوکشور می­داند. ایرادی که براین اثر وارد است این است که سایر عوامل و مؤلفه­های تأثیرگذار بر رویکرد دوکشور را نادیده گرفته است.

تمنا (1399) در کتاب «معمای صلح و امنیت در افغانستان» به روابط واگرایانه بین افغانستان و پاکستان پرداخته و باور دارد که ضعف پاکستان در مقابل هند و فقدان عمق استراتژیک نظامی پاکستان سبب شده تا دولت پاکستان همواره بکوشد به نحوی با نفوذ بر دولت افغانستان، به توازن قدرت خویش در مقابل هند دست­یابد. نویسنده نتیجه­گیری میکند که واگرایی در روابط بین دوکشور ارتباط مستقیمی با رقابت پاکستان با هند دارد. در این اثر سایر زمینه­هایی که می­تواند باعثِ تنش در روابط میان افغانستان و پاکستان شود، نادیده گرفته شده است. لذا نمی­تواند به شناخت بهتر ریشه­های تنش میان افغانستان و پاکستان کمک چندانی نماید.

پژوهش دیگر از محمدی(1394) است با عنوان «چرا پاکستان مداخله می­کند». در این کتاب عامل واگرایی میان افغانستان و پاکستان، شئونیسم قبیله یا سیاست مداخلهگراهای پشتونیزم دانسته شده است. به باور نویسنده پشتونست­ها طرفدار یک دولت پشتونی در افغانستان می­باشند، اما به علت اقلیت بودن در افغانستان کنونی خواهان یکی­شدن پشتون­های دوطرف مرز دیورند هستند. کاستی این اثر این است که ضمن نگاه تقلیل­گرایانه نسبت به عوامل داخلی، عوامل تأثیرگذار خارجی را نیز از نظر انداخته است.

جوادی ارجمند(1388) در مقاله‌ای با عنوان تحرک­های طالبان و تأثیر آن در روابط پاکستان، افغانستان و امریکا به این موضوع پرداخته و ضمن اشاراتی به آموزش و تمویل و تجهیزِ طالبان توسط ارتش پاکستان، به این نتیجه رسیده است که مهم‌ترین علت تیرگی روابط دوکشور، حاکمیت نظامیان در پاکستان است که به هیچ قیمتی حاضر به پذیرش یک دولت مستقل در کابل نیستند. از آنجا که این پژوهش، صرف به بعد امنیتی متمرکز است، سایر عوامل از دایره دید آن بیرون مانده است. علاوه براین تحقیقات، کتب و مقالات زیاد دیگری نیز در این حوزه نوشته شده؛ ولی هیچ‌کدام از این پژوهش­ها به صورت مبسوط و صریح به فرصت­ها و زمینه­های همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان نپرداخته اند، که این مقاله سعی دارد به دلیل اهمیت موضوع، زمینه­های همگرایی و واگرایی در مناسبات دوکشور را بررسی کند.

تعاریف مفاهیم

 

۱-۱ واگرایی و همگرایی

واگرایی و همگرایی دو رفتار متضاد در روابط دولت­ها و بازیگران سیاسی می­باشند که شکل­گیری، بقا و یا سقوط فرایند واگرایی و همگرایی تابعی از تلقی دولت­ها و بازیگران نسبت به منافع ملی و جمعی یا فردی خود است. به عبارت دیگر بازیگری که تن به شرکت در فرایند همگرایی یا واگرایی با سایر بازیگران را می­دهد به این می­اندیشد که این عمل تا چه اندازه منافع او را تأمین و تهدیدات را از او دور می­کند(حافظ‌‌نیا، 1393: 373).

۱-۱-۱ واگرایی

واگرایی به فرایندی گفته می­شود که طی آن واحدهای سیاسی و دولت­ها از یک­دیگر دور شده و از آن سبب زمینه­های بحران فراهم می­آید. نیروهای واگرا کار دولت را برای یک­پارچه کردن مردم و قلمرو در یک مجموعه منسجم و هم­آهنگ مشکل می­کنند، اختلاف فرهنگی، سیاسی یا اقتصادی میان جمعیت­ها یا موانع جغرافیایی(بر سر راه) و تماس میان مناطق مختلف همگی می­توانند درحکم نیروهای مرکز گریز عمل کنند(کبیری، 1397: 142-143). تعریف دیگر، واگرایی را تعارضات موجود در میان کشورها در بسیاری از موارد ناشی از مسایلی مانند؛ منافع ملی، تأمین نیازهای امنیتی، اقتصادی و فناوری خوانده است. به این اساس، واگرایی متغیری وابسته است که به واسطه عوامل و انگیزهای مختلفی نظیر؛ تضاد منافع ملی، تعارضات ایدیولوژیک، مسایل اقتصادی و موقعیت­های ژیوپلیتیکی به وجود می­آید. در برداشتی دیگر، یک عنصر بحران آفرین، در بخشی از ساختار تصمیم‌گیرنده و یا تصمیم‌گیرندگان کشور الف ذهنیتی را مبتنی بر احساس تهدید ایجاد می­کند. پاسخ این تهدید به کنش­های متقابل شکننده‌تر میان کشورهای الف و ب و احتمالا دولت­های دیگر منتهی می­گردد که با احتمال توسل به خشونت همراه است (قوام، 1389: 262). درگیری و تقابل، مهم‌ترین مشخصۀ واگرایی است که واحدهای سیاسی درگیر، خود را ناچار از تعارض و درگیری می­بینند(برچر، 1396: 24-25).

۱-۱-۲ همگرایی

همگرایی درست در مقابل واگرایی قرار می­گیرد و فرایندی است که طی آن دو یا چند ملت ـ دولت مستقل و دارای حاکمیت در یک منطقه جغرافیایی، توافق می­کنند تا برای دستیابی به منافع مشترک در حوزه­های اقتصادی، سیاسی، امنیتی، فرهنگی و اجتماعی به همکاری و تصمیم­گیری مشترک بپردازند. به بیان دیگر همگرایی عبارت است از: هم­آهنگی فعالیت­ها و رفتارهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی، اجتماعی و فرهنگی کشورها در یک منطقۀ خاص (فیروزآبادی، 1397: 107). در تعریفی دیگر همگرایی می­تواند به متعهدشدن اجزا برای تشکیل یک کل که این اتحاد در جهت رسیدن به هدفی، سازماندهی میشود، باشد. در بین جوامع انسانی چهار نوع همگرایی مدنظر می­باشد که شامل همگرایی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و ایستاری می­گردد. در همگرایی سیاسی کشورهای همگرا بر آن هستند که در مسایل جهانی و منطقه­یی سیاست­های واحدی را از خود ارایه دهند. همگرایی اجتماعی از توسعه روابط اجتماعی و گسترش مبادلات در میان اعضای کشورهای یک منطقه که می­تواند به ایجاد یک حسِ اشتراک منافع و جامع بودن در آن‌ها منجر شود، ناشی می­گردد. در همگرایی اقتصادی میزان حمایت دولت­ها از اقتصاد ملی و نحوۀ ارتباطات اقتصادی آن‌ها مورد بررسی قرار می­گیرد. برخی از اندیشمندان این نوع همگرایی را در سطح مناطق به عنوان یک استراتژی رشد برای کشورهای در حال توسعه مطرح می­کنند. در همگرایی ایستاری از یک نوع حس مشترک در بین اعضا که باعث ایجاد یک نوع تعهد متقابل بین آنها می­شود، بهره می­گیرند (محمدجانی، 1387: 124). هم­چنین به باور کارل دویچ، همگرایی سرانجام به شکل‌گیری دو نوع جامعه امنیتی کثرت‌گرا و ادغام‌شده منتهی می­شود. در جامعه کثرت‌گرا واحدهای عضو با حفظ استقلال و خودمختاری، به کار‌گیریِ زور و خشونت را در روابط با هم منتفی دانسته و مجموعه امنیتی نیز فاقد ترتیبات رسمی است. به بیان دیگر در چنین جامعه‌ای اعضا در جریان فرایند همگرایی به این باور رسیده‌اند که امنیت­شان به یک­دیگر وابسته است و طبق این باور مشترک از به کارگیری زور وخشونت علیه یک­دیگر استفاده نخواهند کرد(آبادی، 1394: 154-155). بنابراین، همگرایی هم تبیینی برای برخی فرایندها در روابط بینالملل است و هم نسخه‌ای که برای برطرف‌ساختن ستیزهای جهانی و منطقه­یی پیچیده شده است(گریفیتس، 1394: 1100). تعامل و همکاری، اساسی­ترین عنصر همگرایی را شکل می­دهند به گونه­ای که دولت­های همگرا راهی جز اتخاذ تصامیم مشترک و همکاری ندارند.

۲- زمنیه­های واگرایی و همگرایی در مناسبات افغانستان و پاکستان

مطالعه تاریخ مناسبات دوکشور همسایه افغانستان و پاکستان، بیانگر آن است که عوامل و مؤلفه­های زیادی در ایجاد همگرایی و شکل‌گیری واگرایی میان دوکشور مؤثر است. این عوامل شامل؛ مؤلفه­های فرهنگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... می­گردد که در ادامه این مؤلفه­ها به مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

۲-۱  بسترهای واگرایی در روابط افغانستان و پاکستان

مهم‌ترین مواردی که زمینه­های واگرایی را در مناسبات افغانستان و پاکستان تقویت و تشدید می­کند عبارتند از:

۲-۱-۱ اختلافات مرزی

 اشتراکات مرزی و جغرافیایی دوکشور اگر به شیوه درست مدیریت شود به تعامل و همگرایی می­انجامد و در صورت عکس آن، منجر به ایجاد تعارض و واگرایی میان آنان می­گردد. به این ترتیب، مسایل مرزی از جمله اساسی­ترین عوامل تعیینکنندۀ روابط ژیوپلیتیکی واحدهای سیاسی به شمار می­رود. با مبنا قرار دادن مطلب فوق و ارایۀ شواهدی که در ذیل می­آید، می­توان مرز دیورند را به عنوان یکی از علت­های پایدار ایجادکنندۀ تعارض و واگرایی میان افغانستان و پاکستان در نظر گرفت. افغانستان، یک مرز مشترک به امتداد 2430 -کیلومتر که به دیورند مشهور است با پاکستان دارد و مسئلۀ حقوقی آن هنوز مورد مناقشه میان دو طرف است(کالینز، 1396: 19). هم­چنین در این رابطه آریانفر مینویسد که از سال 1893م که قرار داد دیورند میان سر تیمور دیورند نماینده اعزامی انگلیس به هند و عبدالرحمن خان امیر وقت افغانستان در کابل به امضا رسید، تا به امروز هیچ صاحب قدرتی در افغانستان این قرار داد را که قبایل پشتون را به دوبخش نامساوی تقسیم کرده، به رسمیت نشناخته است(آریانفر، 1390: 131).

پس از خروج انگلستان از هند و استقلال این کشور، این تصور برای افغانستان پیش­آمد که فرصت به دست­آمده را مغتنم شمرده، پشتونستان را به خاک خود منضم نماید، اما این خواستۀ افغانستان تحقق نیافت؛ چرا که دولت انگلستان اعلام کرد: قرارداد دیورند با کشور هند منعقد شده و طبقِ تقسیمِ کشور هند در سال 1947م، مناطق مسلمان نشین هم­چون پشتونستان که چسبیده به خاک پاکستان است، به آن کشور تعلق می­گیرد. در واقع طبق قرارداد، دیورند به عنوان خط مرزی، پشتونستان را از افغانستان جدا و آن را به خاک پاکستان منضم ساخت. و براساس همه پرسیِ که در مناطق پشتون­نشین پاکستان در خصوص الحاق این منطقه به یکی از دوکشور هند و پاکستان برگزار گردید، مردم منطقه، الحاق به کشور پاکستان را انتخاب کردند. با این حال، در این همه پرسی، افغانستان به عنوان گزینه سوم مطرح نبود. این همه پرسی اگرچه مسئلۀ پشتونستان میان هند و پاکستان را حل کرد، اما مسئلۀ پشتونستان میان افغانستان و پاکستان را لاینحل باقی ماند(احمدی 1399: 9). سپس لویه جرگه­ای به تاریخ 29 جون 1949 دریک اقدام یک­طرفه معاهده دیورند( که براساس آن خط مرزی بین دوکشور را تشکیل می­داد) را به صورت رسمی بی­اعتبار و غیرقانونی اعلام نمود(بختیاری، 1381: 78).

مسئله دیورند برای افغانستان از دو جهت مهم است؛ یکی از بابت این­که، خط دیورند سبب جدایی پشتون­های غرب(ساکن پاکستان) و شرق(ساکن افغانستان) گردیده است، از جانب دیگر دست­رسی افغانستان به آب­های آزاد را ناممکن ساخته است. موضوع پشتونستان به همین میزان هم برای پاکستان (اسلام آباد) نیز حایز اهمیت می­باشد. پاکستان از چهار ایالت و یک منطقه­ای قبایلی تشکیل شده است. هر چهار ایالت از جمله منطقۀ قبایلی باهم در تعارض قومی قرار دارند. پنجابی‌ها، سندی‌ها، بلوچ­ها و پشتون‌ها هیچگاه نظر مساعدی نسبت به یک­دیگر نداشته­اند. صحنه سیاسی پاکستان صحنه رقابت دایمی میان این اقوام برای کسب قدرت بوده است. علاوه براین، تعارض داخلی روی مسئله کشمیر نیز پاکستان را رنج می­دهد و جدا شدن موفقیت­آمیز بنگلادیش در سال 1971م پاکستانی­ها را نسبت به افغانستان مضطرب ساخته است. حل مسئله حیاتی برای پاکستان این است که اگر پشتونستان از این کشور جدا شود، معلوم نیست آینده سیاسی و قلمرو سرزمینی این کشور به چه سرنوشتی دچار شود. بدین ترتیب، منطقۀ پشتونستان هم برای افغانستان و هم برای پاکستان اهمیت حیاتی دارد. از این رو، اسلام­آباد و کابل برای تصاحب این منطقه در رقابت دایمی بوده اند(احمدی 1399، 9). بنابراین، درک متفاوت دوکشور از مسئله دیورند یکی از موارد جدی است که مانع از همگرایی افغانستان با پاکستان شده است، هم­چنین تا وقتی که عزم جدی سردم­داران افغانستان و پاکستان برای رفع مسئله دیورند وجود نداشته باشد، روابط بین دوکشور از واگرایی به همگرایی میل و گذار نخواهد کرد.

۲-۱-۲ موانع سیاسی

 یکی دیگر ازمؤلفه­های اثرگذار بین افغانستان و پاکستان، سیاست­ها و جهت­گیری­های حکومت پاکستان است که در اکثر موارد امکان نزدیکی و هم­سویی را با مشکل مواجه می­سازد.

از آن­جا که کیفیت و نحوه حضور نظامیان در فعالیت­های سیاسیِ حکومت یکی از عوامل تعیین کننده در تمایز میان حکومت­های اقتدارگرا و دموکرات است، نبود زیرساخت­های مدنی در کشور پاکستان، زمینه و فرصت خوبی را برای دخالت گسترده نظامیان در امر سیاست فراهم ساخته که این امر باعث شکل­گیری یک دولت اقتدراگرا در این کشور گردیده است. با این وجود، پاکستان حدود یک‌ سوم کل بودجه خود را به هزینه­های نظامی اختصاص می­دهد و این در حالی است که بیش از 40 درصد مردم پاکستان زیر خط فقر زندگی می‌کنند(اصطباری، 1386: 2). باتوجه به ماهیت نظام سیاسی پاکستان، رویکرد سیاسی این کشور برای حفظ و تداومِ زنجیره اقتدار و حاکمیت، از دو مجرا تغذیه می­نماید: غیریت­سازی و دشمن­تراشی از خارج، مهار و اداره نیروهای اپوزیسیون در داخل. بررسی بعد داخلی سیاست پاکستان اکنون محل بحث ما نیست و خود یک گفتار مفصل و جداگانه را می­طلبد. اما در بخش بیرونی، پاکستان برای انحراف افکار عمومی از ناکامی­های اداری، مشکلات اقتصادی و نابسامانی اجتماعی همواره به بحران آفرینی و غیریت­سازی نیاز دارد. بنابراین، فعالیت­های مداخله­جویانهِ پاکستان در افغانستان می­تواند از این زاویه مورد مطالعه قرار گیرد.

در این راستا می­توان به مواردی اشاره نموده که ارتش پاکستان برای مداخله در امور افغانستان و برجسته­سازی آن به عنوان یک تهدید (دشمن)، از منابع بی­شمار خود از جمله اسلام­گرایان استفاده کرده است. هرچند احزاب اصلیِ متعلق به علمای اسلامی در آغاز نیز از تقسیم شبه قاره به دوکشور هند و پاکستان استقبال نکردند (چون باور داشتند که ملی­گرایی در تضاد با هویت سیاسی فراملی اسلام قرار دارد و امت اسلامی را در جنوب آسیا ضعیف می­سازد)، اما در نهایت با ایدۀ تشکیل دولت پاکستان آشتی کرده و حتی در تبلیغ و دفاع از آن پیشتاز شدند. در میان احزاب اسلامی، جماعت اسلامی و جمعیت علمای اسلام از جمله احزاب کلیدی بودند و آن‌ها تا امروز نیز چنین هستند. در طول زمان، جماعت اسلامی و جمعیت علما تبدیل به همکار ارتش پاکستان در توسعه، ترویج، نظارت و مراقبت از ایدیولوژی پاکستان، چه در داخل و چه در خارج شدند. در سال­های 1960م سازمان‌های استخباراتی پاکستانی تحت فرمان ارتش، احزاب اسلام­گرای پاکستانی را تشویق به سیاست فعال ساختن متحدین ایدیولوژیک در افغانستان کردند. این احزاب اسلام­گرا دشمنِ اصلی کمونیست­های افغانستانی بودند. در این دوران، پاکستان تحت حاکمیت جنرال ایوب خان، حاکمی به زعم دیگران سکولار، قرار داشت. این واقعیت گویای آن است که حتی جنرالان به ظاهر سکولار نیز به خاطر اهداف داخلی و خارجی خویش از اسلام استفاده­ای ابزاری کرده­اند. نزدیک به چهل سال بعد پرویز مشرف، که خود را فردی سکولار می­خواند، به همین صورت عمل­کرد و این روش یکی از سنگ بناهای سیاست ارتش پاکستان در قبال افغانستان بود(فییر، 1396: 147).

هم­زمان با این ایام، حزبِ اصلیِ سیاسی در افغانستان، حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که در سال 1965م تأسیس شد و این حزب در سال 1965م، به دو شاخه خلق و پرچم انشعاب کرد. حزب خلق به رهبری نور محمد ترکی و حفیظ­الله امین عمدۀ طرفداران خود را از میان پشتون­ها (که بیشتر در ارتش نفوذ داشتند) جذب کرده بود، اما در مقابل اعضای حزب پرچم به رهبری ببرک کارمل، بیشتردر نظام اداری و آموزشی افغانستان حضور داشتند. در حالی که احزاب کمونیستِ بر سرقدرت و نفوذ با یک­دیگر رقابت می­کردند، جریان اسلام­گرا نیز در برابر گسترش ایدیولوژی چپی در کشور از خود واکنش نشان دادند. تا اواسط 1950م، جریان­های اسلامی ریشه­های خود را در کابل محکم کرده و در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل برای بحث با کمونیست­ها تجمع کردند. این اسلام­گرایان با میانجیگری احزاب اسلام­گرای پاکستان، از اولین متحدان اسلام­آباد در افغانستان شدند. در سال 1937م اسلام­گراها شورا تشکیل دادند و مجلس خود را در خانه برهان­الدین ربانی عضو دانشکده شرعیات دانشگاه، کابل، برگزار کردند. در این مجلس، ربانی به عنوان رهبر و عبدالرب رسول سیاف، یکی از هم­کارانش در دانشگاه کابل، به سمت معاون او برگزیده شد. گلبدین حکمتیار، دانشجوی دانشکده انجنیری دانشگاهِ کابل که در آن زمان به جرم قتل یک دانشجوی مارکسیست در زندان به سر می­برد، مسوول فعالیت‌های سیاسی شورا انتخاب شد. این شورا که سپس به نام جمعیت اسلامی مسما گردید، متشکل از حلقات کوچک مجاهدین بود که پاکستان نیز از طریق آن­ها مداخله در امور افغانستان را آغاز کرد. در این هنگام، داوود خان با داعیه پشتونستان، ظاهرشاه را از قدرت کنار زد. در آنسوی خط دیورند نیز شورش­ها در بلوچستان به نقطه بحرانی نزدیک شده بود. رهبران افغانستان از اعمال خشونت توسط دولت پاکستان در بلوچستان انتقاد کردند و در عین­حال تقاضای ایجاد پشتونستان را هم مطرح ساختند. در سال 1973م، ذوالفقار علی بوتو، حاکم مستبد ملکی پاکستان، که اختلافش با داوود را حل کرده نتوانست، به (آی­اس­آی) دستور سازمان­دهی اقدامات مخفی در افغانستان را داد. در این دوران گلبدین حکمتیار و برهان­الدین ربانی با مقامات پاکستان در تماس شدند. تا سال 1973م چندین رهبر جریان­های اسلام‌گرا از دست تعقیب داوودخان به پاکستان فرار کرده بودند. پاکستان اردوگاه­های آموزشی را برای نیروهای مذکور در شمال و جنوب وزیرستان ایجاد کرد و بنیاد اقدامات و برنامه­های بعدی را به کمک مالی امریکا، عربستان سعودی و دیگر مراجع تمویلکننده در دهه هشتاد میلادی گذاشت. این مناطقِ عمده پشتون­نشین، نه تنها از دید رسانه­ها به دور بودند، بلکه در مجاورت با ولایات شرقی افغانستان، پکتیا، لوگر و پکتیکا نیز، قرار داشتند. هم­چنان، پاکستان قرارگاه بزرگِ نظامی در منطقه رزمک(در شمال وزیرستان جنوبی، نزدیک مرز جنوبی وزیرستان شمالی) داشت و عسکرهای آن در مهمند ایجنسی، در مجاورت با ولایت­های پشتون­نشین ننگرهار و کنر مستقر بودند. سازمان شبه­نظامی نیروهای خود را از مناطق قبایلی جذب کرده بود ولی افسران آن از سوی ارتش تعیین و فرستاده می­شدند. به ولایت سرحدی شمال غربی، دستور داده شد که به سازمان­دهی و آموزش جنگ­جویان افغانستانی بپردازند و بازرسِ عمومیِ قطعات، دگرمن (بعدها تورن­جنرال) نصیرالله بابر در رأس تمام این عملیات قرار گرفت. درسال 1975م، پاکستان از یک سلسله شورش­های اسلام‌گرایان در افغانستان، از جمله شورش احمدشاه مسعود در دره پنجشیر، حمایت کرد. هم­چنین، پاکستان در ادامه سیاستهای قبلی خود به طور مداوم از جهاد افغانستان در مقابل شوروی حمایت می­کرد و کمک­های به نسبت کم خود را در اختیار مجاهدین قرار می­داد. اما فعالیت­های عمده آن برمی­گردد به سال 1994م که طالبان در قندهار اعلام موجودیت کردند(همان، 1396: 148).

طالبان نخستین­بار از طریق روابط­شان با شاخه­ای از جمعیت­العلمای اسلام، حزب سیاسی دیوبندی پاکستان، به رهبری مولانا فضل­الرحمن، با رهبری سیاسی پاکستان وارد مراوده شدند. فضل­الرحمن، شریک مهمِ سیاسی بی­نظیر بوتو، زمینه­های تماس میان طالبان را با تورن­جنرال نصیرالله بابر، وزیر داخله حکومت بوتو، فراهم ساخت. بابر که در زمان ذوالفقار علی بوتو، مسوول سیاست پاکستان در قبال افغانستان بود، حمایت­های لوژستیکی و غیره را در اختیار این گروه گذاشت. از نظر (آی­اس­آی) که گلبدین حکمتیار نمی­توانست یک دولت با ثباتِ طرفدارِ پاکستان را در افغانستان ایجاد کند، از گروه طالبان حمایت کرد. طالبان باحمایت­های پنهان ارتش، استخبارات و قوای­هوایی پاکستان، رژیمِ عمده تاجیک‌تبارِ مجاهدین را در سال 1996م از کابل بیرون راندند و تا سال 1998م قسمتِ اعظمِ مناطقِ افغانستان را به کنترل خود در آوردند. پاکستان پس از فروپاشی طالبان و شکل‌گیری دولت جدید (پسا 2001م ) نیز حمایت خود را از جنگ‌جویانی نظیر ملاعمر، رهبر طالبان افغانستان و شبکه جلال‌الدین حقانی ادامه داد (همان، 1396: 157). با چنين توضیحاتی می­توان به این نتیجه رسید که سیاست­های امنیت­محور و ماجراجویانه پاکستان که از ابتدا بر دشمن­تراشی( که همواره افغانستان را به عنوان یک غیر و تهدید معرفی نموده) مبتنی بوده است. بنابراین پاکستان طرفدار حاکمیتِ یک دولت ضعیف و ناکارآمد در افغانستان می­باشد. زیرا اگر یک دولتِ قوی و با ثبات در افغانستان مستقر شود، بیتردید پاکستان احساس خطر می­کند. به این اساس، رویکرد امنیتی پاکستان در برابر افغانستان منجر به این شده است که تا امروز افغانستان نتواند با این کشور روابط همگرایانه را تجربه نماید.

۲-۲-۲ فقدان عمق استراتژیکِ پاکستان

یکی دیگر از عواملِ مهم و تأثیرگذار بر واگرایی در سطح روابط دوکشور، فاقد عمق استراتژیک بودن پاکستان از نظر نظامی می­باشد. عمق استراتژیک مفهومی نظامی است و در اکثر مواقع به صحنه رزم معطوف می­شود. در ادبیات کلاسیک به فاصله­ای گفته می­شد که میان مرزها و «جبهه نبرد» را در بردارد و در برگیرنده مراکز حساس جمعیتی، صنعتی و تأسیسات زیربنایی و نظامی است. هرچه فاصله پشت مرز، عمق بیشتری داشته باشد، امکان و فرصت بیشتری برای طراحی و اقدام به کنش و واکنش مناسب در برابر دشمن وجود دارد(پورحسن، 1396: 77).

از زمان استقلالِ پاکستان تا به امروز پاکستان و هند سه بار با یک­دیگر وارد جنگ شده­اند. هر دوکشور مجهز به سلاح­های هسته­یی بوده و این موضوع چشم اندازهای جدیدی را در روابط دو کشور به وجود آورده و میان هند و پاکستان نوعی تعادل وحشت را حاکم ساخته است. افزون بر ایجاد تعادل وحشت، رقابت بسیار نزدیکی بین هند وپاکستان در سطح منطقه­یی نیز دیده می­شود. در حقیقت از تأسیس پاکستان تاکنون نه هند و نه پاکستان هیچ‌یک خواستار براندزی نظام سیاسی کشور مقابل نبوده بلکه تنها خواستار تحت فشار گذاردن یک­دیگر در برخی زمینه­ها بوده­اند. این دوکشور فراز و نشیب­های فروانی را در طول سالیان در روابط خود پیموده اند. بنابراین هند یکی از مهم‌ترین عوامل تعیین کننده تأمین امنیت پاکستان است(نظیف‌کار، 1382: 174).

با توجه به نظریات و تحلیل­های متفاوت و گاه متضادی که از «عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان» ارایه شده، به نظر نمی­رسد که سیاست­مداران پاکستانی بر روی یک تعریف واحد از «عمق استراتژیک» توافق داشته باشند. برخی از جنرالان پاکستانی، تعریف نظامی فوق را از این امر دارند وگویا معتقداند که قلمرو افغانستان می­تواند یک عمق استراتژیک برای ارتش پاکستان در حملهِ هند به این کشور باشد. آن‌ها نگرانند که چون از نظر جغرافیایی پاکستان یک کشور کم عرض و باریک است، تاکتیک ارتش هند این خواهد بود که با یک حمله سریع و ضربتی، پاکستان را به دو قسمت تقسیم کنند. به نظر این دسته از نظامیانِ پاکستان، ارتش پاکستان در آن­صورت می­تواند به داخل افغانستان عقب نشینی کند و در آن­جا ضد حمله خود برای عقب راندن نیروهای هند را برنامه­ریزی نماید. همین موضوع در کنار ترس تاریخی پاکستان از کشور هند، می­تواند یکی از دلایل علاقه­ای پاکستان به حکومت «دست نشانده» در افغانستان باشد و این انتظار میرود که چنین حکومتی حاضر باشد در واقع بی­طرفی خود در جنگِ احتمالی میان هند و پاکستان را نقض کرده و اجازه استفاده از قلمرو خود را به عنوان یک «عمق استراتژیک» به ارتش پاکستان بدهد (احمدی، 1398: 16). ازاین رو، پاکستان خواهان همگرایی افغانستان با پاکستان و واگرایی کامل این کشور با هند است.

به نظر می‌رسد نخستین تکانه‌ها برای فعال­شدن ظرفیت‌های عمق راهبردی پاکستان، پس از درگیری­های این کشور با هند به وجود آمد. اما بگونه دقیق­تر بسیاری از پژوهشگران، حکومت ضیاءالحق را آغازگر یافتن عمق استراتژیک می­دانند. در این زمان پاکستان، ایالات متحده و عربستان سعودی از مجاهدین افغانستان در برابر اتحاد شوری حمایت می­کردند. به طور مثال اولیور روا عمقِ­استراتژیک را به عنوان «چشم انداز استراتژیکی» توصیف می­کند که در «زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی، طراحی گردید و هدف آن تحمل نفوذ منطقه­یی پاکستان به واسطه کنترل افغانستان از طریق جنبش بنیادگرای اکثریت پشتون بود(همان، 1398: 17). باتوجه به آنچه گفته شد مسئله عمق استراتژیک یکی از مهم‌ترین عوامل و مؤلفه­های است که روابط دوکشور را تحت تأثیر قرارداده و همواره مانع بزرگی در راهِ بهبود روابط دوکشور بوده است.

۲-۱. زمینههای همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان

به نظر میرسد، مجموعه عواملی که می­توان در روابط افغانستان و پاکستان به عنوان بسترهای همگرایی معرفی کرد به این شرح است:

۲-۱ -۱. فرهنگی اجتماعی

الف: دین: امروزه مهم‌ترین فرایند سیاسی در ارتباط با جوامع اسلامی به خصوص خاورمیانه، روابط منازعه­آمیز دولت­های اسلامی است، تاجایی که واگرایی و منازعه در طی چند دهه اخیر همواره بر فرایند همگرایی میان دولت­ها و جوامع اسلامی غلبه کرده است. این منازعه به طور کلی در دوسطح داخلی میان قومیت­ها و فرقه­های مختلف جوامع اسلامی و در سطح بیرونی در تعاملاتِ بینِ دولتی نمود داشته است. در این راستا، به نظر می­رسد که شناخت اصول و مبانی قرآنی در ارتباط با تنظیم روابط میان دولت­ها و جوامع اسلامی در راستای همگرایی از اهمیت ویژه­ای برخوردار است(صالحی، 1396: 73). کشور پاکستان که در سال 1947م که از پیکر هند جدا شد، هویت تاریخی و ملی خویش را نیز از اسلام می­گیرد(اندیشمند، 1391: 18). دین مردم پاکستان اسلام است و 98 درصد جمعیت کشور را مسلمانان تشکیل میدهند. در پاکستان فرقه­ها و مذاهب مختلفِ اسلامی زندگی می­کنند(صالحی، 1392: 68). افغانستان نیز یک کشور مسلمان است که در آن مذاهب مختلف اسلامی وجود دارد(کالینز، 1396: 22). سیاست‌خارجی افغانستان به جهان اسلام به عنوان یک گستره معنایی- مفهومی مقدس می­نگرد و آن را به عنوان عنصر هویت‌بخش و هدایت‌گر در زندگی اجتماعی و سیاسی ارج می­نهد. پیوند مردم مسلمان افغانستان با سایر ملل مسلمان جهان و تحکیم روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی با آن‌ها به غنای فرهنگ اسلامی و ملی آن‌ها منجر شده است. افغانستان عضو ماندگار و انفکاک ناپذیر جهان اسلام است (تمنا، 1399: 25). از این نگاه، دین اسلام، نقش و کارکرد فروانی در تولید و باز تولید سیاست در دهه­های گذشته پاکستان دارد. اسلام در گذشته در نقش مقوم سیاست­های دولت ظاهر شده و در نتیجه در خدمت اهداف، استراتژی و اقدامات دولت بوده است. تفاسیر متفاوت دینی نیز هیچ کدام کارکردی متعارض با حضور وتداوم دولت مستقر ارائه نکرده­است. به علاوه، مخالفت با دولت از موضوعات مهمِ مربوط به جوامع دین­مدار به حساب نمی­آمده است. دین و اسلام به عنوان دو عنصرِ تکمیلی در فرایند دولت­سازیِ بعد از استقلالِ پاکستان عمل کرده­اند(چنگی‌زاده، 1385: 136).

از مجموعه­ای مطالب ارائه شده می­توان نتیجه گرفت که یکی از بسترها و نمودهای همگراییِ میانِ افغانستان و پاکستان دین اسلام است و در صورت رجوع به آموزه­های قرآنی و تقویت تفسیرِ میانه از اسلام می­تواند زمینۀ فرهنگیِ مناسبی را برای بهبود هم‌پیوندی و گسترش روابط دوکشور ایجاد کند.

ب: زبان: افزون براشتراکات دینی، زبان نیز یک عامل مشترکِ بسیار نیرومند در همگراییِ میان دو ملت است. تعداد گویشگران زبان پشتو در پاکستان بیشتر از سی­ویک میلیون نفر است و (17%) نفوس آن کشور را در بر می­گیرد (باترویچ، 1392: 2). زبانِ­ملی و هویتِ­ملی پاکستان نیز« اردو» است، اما حدود 60 درصد واژه­های زبان اردو، فارسی است یا ریشه در زبان فارسی دارد و رسم الخط اردو و فارسی نیز مشترک است. در اشاره به پیوند زبان اردو و فارسی همین بس که در سرود ملی پاکستان به استثنای یک کلمه که حرف اضافه « کا » است و در حکم کسره اضافه فارسی است هیچ کلمه غیر فارسی دیده نمی­شود. هم­چنین برگزاری نوروز در میان مردم پاکستان مرسوم است. در این روز برخی خانواده­ها انداختن سفره هفت سین و گل­سرخ هنگام تحویل سال و پوشیدن لباس جدید و هدیه به فرزندان و اقوام را جزو سنت­های خود می­دانند (کیانی، 1398: 65). با این حال، متأسفانه مناسبات فرهنگی میان دوکشور همسایه شدیداً تحت تأثیر مسایل امنیتی قرار داشته و نتوانسته است زمینه تسهیل و گسترش روابط را ممکن سازد. بنابراین، استفادۀ درست از ظرفیت عظیمِ فرهنگی می­تواند نقش مهمی در نزدیکی و همگرایی بین افغانستان و پاکستان بازی کند.

۲-۱-۲ اقتصادی

افغانستان دارای موقعیت جیواکونومیک مهم در یکی از مهم‌ترین مناطقِ جهان است. اهمیت این موقعیت به خوبی در استراتژی همکاری‌های منطقه­یی افغانستان انعکاس یافته است: «افغانستان در نقطه تلاقی چهار منطقه از پرنفوس­ترین و غنی­ترین مناطق جهان یعنی آسیای جنوبی، آسیای مرکزی و شمالی، شرق میانه و شرق دور واقع شده است. افغانستان کانون اتصال این چهار منطقه است. به عبارت وسیع­تر، منطقه پیرامون افغانستان می­تواند به دو منطقه تقسیم شود: منطقه داخلی که شامل تمامی شش همسایه هم‌سرحد افغانستان است و منطقه بیرونی که شامل بیشتر کشورهای آسیای مرکزی، آسیای جنوبی، شرق میانه و شرق دور است. فراتر از این، افغانستان دارای جایگاه محوری در شبکه تجاری قاره­ای آسیا ـ اروپاست.» (سروش، 1393: 473). با این حال، موقعیت مرکزی افغانستان زمینه­ها و فرصت­های اقتصادی و تجاری مهمی را برای کشورهای همسایه و فراتر از آن در سطح منطقه فراهم می­آورد.

کشور پاکستان با کمبود انرژی روبه‌رو است و برای حل این مشکل در سال­های آینده به صورت فزاینده‌ای به واردات انرژی وابسته خواهد بود. تقاضای پاکستان، با فرض نرخ رشد سالانه 6،5 درصدی، تا سال 2025م برای انرژی سه‌و‌نیم برابر خواهد شد و میزان کمبود انرژی که اکنون 28 درصد انرژی مورد تقاضا است به 62 درصد تقاضا افزایش خواهد یافت (همان، 1393: 479). اما در آن­سو یعنی در آسیای مرکزی، ترکمنستان و ازبکستان دارای منابع سرشار گاز هستند. قزاقزستان از تولید کنندگان عمده نفت است وقرغیزستان و تاجیکستان دارای ظرفیت قابل توجه تولید برق آبی با اضافه تولید در طول تابستان هستند. تمام این پنج کشور در ظرف چندسال گذشته با هدف پایدار ساختن نرخ فعلی رشد اقتصادی شان، در تلاش بوده­اند تا به بازارهای صادرات انرژی خود تنوع بخشند(همان، 1393: 473). از این منظر، افغانستان به علت موقعیت جغرافیای محاط به خشکی، نیازمند دست­رسی به آبهای آزاد و راه­های ترانزیتی پاکستان است و در مقابل پاکستان نیز، برای دست­رسی به آسیای مرکزی به راه­های ترانیزیتی افغانستان احتیاج دارد. بااین­حال، نیازهای دید در منطقۀ آسیای جنوبی و وجود منابع وافر انرژی در آسیای مرکزی، جایگاه افغانستان را به عنوان پل ارتباطی تقویت نموده و می­تواند زمینه­های مناسبی را برای همپوشانی اقتصادی و گسترش روابط میان افغانستان و پاکستان فراهم نماید. در این مورد می­توان به پروژه تاپی اشاره نمود که تفاهم­نامه آن در 11 دسامبر 2010م میان سران چهار کشور ترکمنستان، افغانستان، پاکستان و هندوستان به امضا رسید و پارلمان افغانستان نیز در سال 1391 این پروژه را تصویب کرد (نوری، 1393: 206). پروژه انتقال گاز ترکمنستان از مسیر افغانستان(TAPI)، پاکستان به هند از مهم‌ترین برنامه­های همگرایانه(اقتصادی) است که از سال 2015م میلادی در ازبکستان شروع شده است. این خط لوله انتقال گاز 1680 کیلومتر طول دارد که 145 کیلومتر آن درخاک ترکمنستان، 735 کیلومتر آن در خاک افغانستان، 800 کیلومتر آن در خاک پاکستان و 8 کیلومتر آن در خاک هندوستان احداث خواهد شد. هزینه ساخت این خط لوله‌ای گاز بیش از 8 میلیارد دالر برآورد شده که از سوی چندین شرکت و مؤسسات بین المللی از جمله بانک انکشاف آسیایی تأمین خواهد شد. قرار است این خط لوله سالانه 33 میلیارد مترمکعب گاز طبیعی ترکمنستان را از مسیر هرات وقندهار به شهرهای کویته و مولتان پاکستان و سپس به هند انتقال دهد. افغانستان روزانه 500 میلیون فوت مکعب گاز از این خط لوله برداشت خواهد کرد و سهم پاکستان و هند نیز هر یک 1325 میلیون فوت مکعب خواهد بود. با انجام این پروژه، افغانستان علاوه بر کسب سالانه حدود 5 میلیارد مترمکعب گاز رایگان، می­تواند سالانه 400 میلیون دالر حق العبور دریافت نماید. این پروژه 10 هزار فرصت شغلی را درکشور فراهم خواهد ساخت (رحیمی، 1393: 154). پیش­بینی­ها براین بود که اجرای این پروژه در افغانستان از سال 2012م آغاز و در سال 2014م به پایان برسد، اما تا هنوز کار روی آن آغاز نگردیده است. افغانستان باید تلاش کند تا از این فرصت بالقوه استفاده اعظمی نماید، و بنابراین، یکی از متغیرهای مهم و تأثیرگذار که می­تواند به نزدیکی و تعمیق روابط دوکشور کمک نماید همکاری­های اقتصادی است.

۲-۱-۳ سیاسی

سیاست­خارجی یکی از مهم‌ترین وجوهِ زندگی سیاسی ملت‌ها و کارکاردهای کشورها در روابط بین­الملل به شمار می­رود و در تأمین حیات و بقای ملت‌ها و دولت‌ها اصلی­ترین هدف سیاست‌خارجی است (فیروزآبادی، 1397: 195). برهمین اساس دیپلماسی نیز، کنش­های معطوف به گفت‌وگو، مفاهمه و مصالحه در عرصه‌های منطقه‌ای و بین­المللی را در بر می­گیرد. در دیپلماسی، مواردی مورد اعتنا است که در کنار ایدیولوژی ملی، یک ساختار می­کوشد تا منافع خود را از راه پذیرش قواعد اولیه و بنیادین حاکم بر عرصۀ روابط بین­الملل متحقق سازد. در این حوزه، نحوه تصویر سازی از محیط بین­الملل و رهیافت و کیفیتِ تأمینِ منافع ملی مورد توجه است. دیپلماسی نمایان‌گر میزان و چگونگی ارتباط با گفتمان حاکم در عرصه بین­المللی نیز می­تواند باشد. اگر در حوزه ایدیولوژیک هویت و معنا و در عرصه استراتژیک امنیت و بقا مورد نظر بود، در موضوع دیپلماسی فهم واقعگرا-همگرا از ارزش در راستای ار تباط سازنده و مسالمت­آمیز با محیط منطقه­یی و نظام بین­الملل مطرح میگردد(رضایی‌پناه، 1394: 126).

تأمل در تصمیماتِ سیاست‌خارجی افغانستان در قبال پاکستان نشان می­دهد که جهت‌گیری­های افغانستان بسیار ضعیف بوده، و به رغم از دست­دادنِ فرصت­­ها و هزینۀ بسیار زیادِ امکانات، هیچ دست­آوردی برای این کشور در پی­نداشته است. رویکرد افغانستان در مقابل پاکستان چنان منشأ گرفته از التهابات هیجانی- احساسی و تاریخی است که در اکثر موارد به دور از واقع‌بینی بوده است. تاریخ مناسبات افغانستان و پاکستان بیانگر آن است که همواره نقش رویکرد بازیگران سیاسی و تصمیم­سازان در تعیین ماهیت سیاست‌خارجی افغانستان خیلی پررنگ و برجسته بوده است. شواهد و نشانه­های زیادی دال بر آرمان خواهی­های غیر واقع‌بینانه و ناسازگار با منافع ملی(هدر دادن پول ملت) در طی تاریخ روابط دوکشور وجود داشته و دارد. به عنوان نمونه، اندیشمند از قول حبیبی می­نویسد: «خان عبدالقیوم خان یکی از بزرگان پشتون در آن سوی دیورند نزد سردار محمد داوودِ صدراعظم آمده بود. صدراعظم به او دو صد میلیون و چهار صد هزار افغانی را اعطا کرد تا در مورد داعیه پشتونستان و برای افراد مستحق و آزادی خواه پشتون توزیع کند(اندیشمند، 1391: 154). آریانفرمعتقد است که مردم افغانستان باشکم گرسنه، تن عریان و پای برهنه توانایی پرداختن خساره­های بلند پروازی زمامداران گذشته را ندارند و در آینده نیز نخواهند داشت. به قول سیستانی:«بیشتر از هفتادسال است در جا می­زنیم بدون آن که یک قدم به جلو رفته باشیم، اما پاکستان پیوسته تیشه به ریشه ما می­زند و مردم ما با پوست و گوشت خود درد این بلند پروازی را حس می­کنند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که از مرکب احساسات فرود آییم و جایگاه خود و پاکستان را در محاسبات سیاسی در یابیم و به این مسئله نقطه پایان بگذاریم»(آریانفر، 1390: 279). به این ترتیب، به تبع‌تکرار و استمرارِ عامل ذکرشده، مشکلات و موانع بر سر راهِ دوکشور بیشتر خواهد شد. بااین وجود، دولت افغانستان در راستای تحقق بخشیدن به اهداف مهمی چون تأمین امنیت، صلح و ثبات و توسعه اقتصادی، نیاز به یک روایت جدیدِ مبتنی بر عقلانیت برای تعریف روابط همسایگی با پاکستان دارد. روایتی که بتواند پاکستان را از بابت نگرانی­های امنیتی(نفوذ هند) و سیاسی(پشتونستان خواهی)اش مجاب کند(که افغانستان توسط دولت هند "استفاده" نمی‌شود و نیز افغانستان در امور داخلی پاکستان مداخله نمی­کند). با این حال و باتوجه به موارد پیش­گفته، افغانستان به منظور دست یابی به منافع سیاسی ـ امنیتی و اقتصادی بلند مدت، باید رویکرد مشارکتی و همکاری جویانه در قبال پاکستان اتخاذ نماید.

نتیجه گیری

 

با درنظر گرفتن موارد بیان شده، بررسی تاریخ مناسبات افغانستان و پاکستان نشانگر آنست که چندین عامل و مؤلفۀ همگرا و واگرا طی حدود 73 سال در روابط دوکشور مؤثر بوده است. از این رو، ماهیت روابط دوکشور به دلیل وجود زمینه­های همگرایی و واگرایی متأثر از این عوامل، روند ثابتی را طی نکرده و بیشتر مواقع دچار نوسانات و فراز و فرودهایی گردیده است.

روابط میان افغانستان و پاکستان به عنوان همسایگان، در آغاز به دلیل علاقۀ خاص دولت افغانستان به مرز دیورند و سرنوشت مردم آن سوی مرز و سپس دل آزردگی پاکستانی­ها از این مسئله همراه بوده و در ادامه مسایلی مانند نزدیکی افغانستان با هند و حمایت پاکستان از طالبان باعث تیرگی بیشتر روابط دوکشور گردیده است. بااین حال، به نظر می­رسد مناسبات دوکشور متأثر از رویکرد امنیت محور، ذهنیت ژیوپلیتیکی و جهتگیریهای احساسی و غیرواقع‌بینانۀ تصمیم­سازان دوکشور است. در مجموع می­توان گفت: وجود اشتراکات فرهنگی ـ دینی، همکاری اقتصادی و سیاسی از جمله شاخص­ها و زمینه­های قابل اتکا است و اگر این عوامل تقویت شوند، سبب بهبود و گسترش روابط بین دوکشور خواهند شد.

بدون تردید، افغانستان باتوجه به موقعیت ویژه جغرافیایی و در اختیار داشتن ظرفیت­های بالقوۀ اقتصادی و نیز مشترکات دینی و فرهنگی با پاکستان، می­تواند در راستای بهبود و گسترش روابط بین پاکستان و افغانستان نقش برجسته­ای ایفا کند. با این وجود، جبرطبیعی و مشکلات محیطی افغانستان از یک­سو و ضرورت تغییر در رویکرد پاکستان از سوی دیگر، ایجاب آن را می­کند تا دیپلماسی و دستگاه سیاست­خارجی افغانستان با کاهش موانع و تنش با پاکستان، در خدمت اهدافِ توسعه اقتصادی کشور قرار گیرد. بنایراین، در صورت توسعه روابط و گسترش همکاری بین افغانستان و پاکستان، هر دوکشور، به منافع چشم­گیری در تمامی ابعاد دست خواهند یافت، زیرا سیاست اقتصاد محورِ موفق، تنها در پرتو یک رویکردِ تعاملی حاصل می­شود.

با این حال، برای امکان پذیر کردن و اجرای مؤفقانه سیاست اقتصادمحور (به ویژه در مقابل پاکستان) رعایت موارد زیر برای افغانستان ضروری می­نماید: اول: برای اجرا و پیش­بردن یک سیاست اقتصادیِ فعال، علاوه بر هم­آهنگی میان نهادها، تعریف و اولویت­بندی اهداف اقتصادی امری لازمی است. دوم: کارگزارانی که به وسیله دیپلماسی، اهداف و منافع اقتصادی کشور را در پاکستان دنبال و پی­گیری می­نمایند از تخصص و دانش اقتصادی برخوردار باشند. سوم: سعی شود تا عوامل و زمینه­های تعارض و واگرایی رفع و بسترهای همکاری و تعامل بین دوکشور تقویت گردند(هرچه زودتر کار روی پروژه تاپی و کاسا1000 آغاز گردد). چهارم: نقش ترانزیتی افغانستان به عنوان پل ارتباط بین آسیای جنوبی و آسیای مرکزی به صورت جدی مطرح و دنبال شود. پنجم: از آرمان­خواهی­های غیرواقع‌بینانه فاصله گرفته، با تکیه بر واقع­گرایی، سیاست برد ـ برد را در قبال پاکستان نصب­العین کاری خود قرار دهد. ششم: برای کسب عضویت افغانستان در سازمان­های منطقه­یی و فرامنطقه­یی تلاش جدی صورت گیرد.

Related articles