صفحه اصلی > All Journals > فصلنامه علمی- پژوهشی رنا> لیست شماره ها > Latest Articles > بررسی موانع رشد احزاب سیاسی در افغانستان



5553
Views
4
Downloads
40
Citations
Research Article

بررسی موانع رشد احزاب سیاسی در افغانستان

Asfandyar Ghafary
Received 07 Apr 2021, Accepted 07 Apr 2021, Published online 07 Apr 2021

insert_link http://research.ru.edu.af/da/doi/full/71/606d741d1ebed/48



lock_outline Open access
Abstract
پس از سقوط طالبان (سال 2001م) افغانستان تا حدودی فضای باز سیاسی را تجربه کردند. احزاب و تشکل¬های سیاسی متعددی نیز شروع به فعالیت نمودند. توافقنامه کنفرانس بُن (2001م) آغازگر عصر نوین در حیات سیاسی احزاب به شمار می¬رود. فضای باز سیاسی بعد از توافق بن بستر فعالیت احزاب را فراهم نمود. با شکل گیری حکومت دموکراسی جایگاه احزاب در قانون اساسی به رسمیت شناخته شد. با گذشت بیش از سه دهه از فعالیت سیاسی احزاب آنچنان که انتظار می¬رفت، اجزاب کارآئی لازم را از آدرس حزبی خود ندارند، بلکه برای حل بحران هویتی، مشارکت سیاسی، مشروعیت مردمی و بر قراری عدالت اجتماعی همچنان درمانده اند. احزاب نه تنها روند زندگی سیاسی جامعه را تسهیل نکرده اند، بلکه راه حل سیاسی منازعات قومی افغانستان را دشوارتر نموده¬اند. ناکارآمدی احزاب سیاسی افغانستان بازگشت به گذشته تاریخی و شرایط فعلی آن دارد. عواملی که این ناکامی را پدید آورده است، مربوط به زمینة محیطی و محاطی آن می¬باشد. رفع این موانع، با همکاری سه جانبة و متقابل نهاد حاکم، نخبگان اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و احزبی سیاسی امکان پذیر می¬باشد. نگاشته حاضر به هیچ وجه مدعی برشمردن تمام عوامل نا کارآمدی احزاب سیاسی در افغانستان نیست، ولی تلاش براین است تا مهم‌ترین موانع ناکار آمدی اجزاب سیاسی مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. به¬ نظر می¬رسد اگر احزاب سیاسی عملکرد خوبی می داشت، دموکراسی، توسعه سیاسی و تثبیت نظام سیاسی را تسهیل می¬ساحت.
مقدمه

 

 مفهوم «حزب» پدیدة مدرنی است که از دستاوردهای پیشرفتة قرن نوزدهم و بیستم به شمار می­آید. نطفه حزب به مفهوم مدرن آن از اواخر قرن هیجدهم در اروپا و آمریکا منعقید گردید و به تدریج در سایر نقاط جهان گسترش پیدا کرد. حزب به گردهمایی پایدار گروهی از مردم اطلاق می­شود که دارای عقاید مشترک  و تشکیلات منظّم باشند و با پشتیبانی مردم برای به دست آوردن قدرت سیاسی از راه های قانونی مبارزه کنند.(ا. ن. زاده، ۱۳۷۸: 345) احزاب سياسي که امروز تبديل به مهمترين سازمان سياسي (چرخه دهنده دموکراسي) معاصرشده است، از زمان گذشته در جامعه افغانستان به وجود آمده و فعالیت داشته است. احزاب سیاسی به معنای تشکیلات و نهادهای زنده و پویا در هرکشوری جهان وجود دارد. در افغانستان نیز احزاب سیاسی در حال حاضر می­توانند نقشی مستقیم و غیر مستقیم در اداره کشور داشته باشند، لذا در هر جامعه­ای نهادهای برای اداره کشور و یا برای تسلط بر امورات مادی و معنوی مردم ایجاد می­شود. این نهاد ها، ارگان­ ها و تشکیلات در عرصه ­های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی به فعالیت می­پردازند. در نظام­ های پادشاهی و استبدادی قدرت پادشاه در دیکتاتوری و نقش انحصاری وی قراردارد.

در نظام های سیاسی دموکراسی اداره کشور مربوط به مردم و سازمانها و ارگانهای مردمی می­باشد، بنابراین ارتباط بسیار نزدیک میان حزب­گرای، مردم سالاری، حاکمیت ملی و مشارکت سیاسی شهروندان وجود دارد. احزاب سیاسی به عنوان قدرت­های منسجم و منظم مردمی می­تواند تأثیر فراوان در تشکیل، اداره و استقرار نظامی سیاسی کشور داشته باشد و تمام مسائل امنیتی، نظامی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه را نیز تحت تأثیر مستقیم و یا غیر مستقیم خود قرار دهند. در تاریخ سیاسی افغانستان احزاب سیاسی غیر نظامی و مستقل از نظام سیاسی سلطنتی وجود نداشتند. اما امروزه بر طبق قانون اساسی احزاب می­توانند در عرصه­های سیاسی، علمی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی فعالیت موثر داشته باشند. هرچند احزاب سیاسی تا هنوز با معیارهای دقیق و سیستماتیک آن در افغانستان وجود ندارد.

پیش­فرض پژوهش این است که احزاب سیاسی در فغانستان موفقیت چندانی نداشته است؛ بنابراین لازم به نظر می­رسد که عدم­موفقیت احزاب سياسي در جامعه افغانستان مورد بررسي قرار گیرد تا معلوم شود که چه عوامل و موانع در عدم موفقیت احزب نقش داشته است؟ آيا موانع ناشي از ساختار نظام سياسي حاکم بر ملت افغانستان بوده ؟ يا ناشي از فرهنگ موجود در ميان جامعه و اقوام افغانستان بوده است؟ در نهايت موقعيت جغرافيايي افغانستان چه تاثير در شکل­گيري جريان­هاي سياسي افغانستان داشته؟ راهکارهاي عملي برای نظام سياسي آينده، خصوصاً از نظر قانون احزاب  چگونه می­تواند زمينة موفقیت احزاب سياسي را فراهم سازد؟ براساس تعریف فوق، احزاب سیاسی افغانستان هم از نظر شکلی و هم از منظر فعالیت سیاسی شباهت به یک حزب را دارند، که با حمایت گروهی از مردم در قالب تشکیلات تعریف شده و طبق اساسنامه مدوّن خویش می­توانند به دنبال کسب قدرت سیاسی در جامعه باشد. ماهیت و یا لا اقل شعارهای دموکراتیک احزاب پس از طالبان، چه احزابی که به مقتضای حال، ذات اسلامی شان، متحوّل شده و چه احزابی که مطابق شرایط نوین، متولّد شده اند، به احزاب مدرنی شبیه اند. این احزاب با دغدغه مشارکت مردم در قدرت و برای نجات «مردم» و مشارکت دادن مردم در قدرت، پا به عرصه سیاست نهاده اند.

به طور کلی موانع احزاب سیاسی در افغانستان با سه قالب ظاهر شده اند:  الف) احزابی که متکی به یک شخص بوده و برمحور فردیت شکل گرفته اند. ب) احزابی که با سفارش نظام حاکم توسط کارگزاران برجسته رژیم به وجود آمده اند. ج) احزابی که بنابر شرایط ویژه سیاسی پدیدار شده و به عبارتی احزاب واکنشی اند.

موانع اساسی عدم توسعه سیاسی و یا مانع شکل گیری احزاب سیاسی به معنای واقعی را می‌توان در مورد زیر فهرست بندی کرد: ساختار اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کهنه، سنتی، بسته و به شدت انعطاف ناپذیر، فقدان باورهای مشترک فرا­قومی، تاثیری پذیری شدید فرهنگ سیاسی در مدل‌­های مختلف از ذهن و روان جامعه، عقب‌ماندگی اقتصادی، بی‌سوادی اکثریت جامعه، انحطاط فرهنگی و کشمکش‌های نظامی در اثر مداخلات نیروها و قدرت‌های خارجی وباعث عدم رشد احزاب سیاسی در افغانستان گردیده است.

search Keywords: احزاب سیاسی دموکراسی نظام سیاسی نظام حاکم عملکرد سیاسی
طرح مساله

 

حزب از جمله گروه­های سیاسی است که ارتباط میان ملت و دولت را فراهم می­کند. احزاب سیاسی با گزینش نامزدان انتخاباتی، تدوین سیاست­های عمومی، مشارکت در برنامه­های کلان ملی، ارائه طرح برای نظام سیاسی و انتقاد از نظام سیاسی می­پردازند. اما احزاب سیاسی افغانستان چه با ماهیّت نظامی در دوره جهاد (1979 1989م) و چه با ماهیت سیاسی در دوره پساطالبان از ۲۰۰۲ تا کنون، نتوانسته­اند نقش حزبی خویش را در عرصه حکومت داری و مشارکت سیاسی مردم ایفاء نمایند. هرچند شاید عوامل فرهنگی و محیطی همچون توسعه نیافتگی، ناآگاهی و موانعی مانند نگاه فاشیستی به قدرت و ضعف نخبگان سیاسی در ناکارآمدیّ احزاب سیاسی افغانستان نقش داشته باشد، ولی نگاه ویژه تحقیق، به آسیب شناسی شرایط امروزی احزاب معطوف می­باشد، تا علل ناکارآمدی احزاب سیاسی که به عنوان ستون فقرات دموکراسی عمل می­کند معیین گردد. برنامه­های سیاسی احزاب که از ارکان مهم توسعه سیاسی به شمار می­رود در پرتو آگاهی­های است که احزاب به آن می­پردازند. از این رو چالش­های عدم موفقیت احزاب سیاسی افغانستان در نبود دانش کافی از موقف سیاسی آنان و دخالت نظام حاکم در بر نامه­های سیاسی آنان شناخته شده است. در ارتباط با وضعیت سیاسی و نقش احزاب و جریان‌های سیاسی در کشور باید گفت که افغانستان به عنوان کشور چند قومی، عقب‌مانده، سنتی، قبیله‌ای و دارای کوه‌‌پایه‌های بلند با دره‌های عمیق شناخته می‌شود. حافظه تاریخی این سرزمین مملو از تنش‌ها و کشمکش‌های دامنه‌دار قومی و مذهبی بوده است که حتی در پاره‌ای از تاریخ، منجر به تصفیه‌های خونین و فاجعه بار قومی شده است.

اهمیت و ضرورت تحقیق

 

 در جهان امروز، مهم ترین تشکل های فراگیر مردمی، احزاب سیاسی هستند. حزب یک تجمع سیاسی سازمان یافته با اصول، عقاید، مرام و مسلک واحد است. حزب ابزار استقرار حکومت مردم بر مردم، بهترین وسیله پاسداری از امنیت ملی و نقطه غلیان سیاست ورزی و رقابت قانونمند شهروندان برای در دست گرفتن مدیریت کلان جامعه است. حزب مهمترین سازمان سیاسی در دموکراسی های معاصر است. به نظر بسیاری از صاحب  نظران، دموکرسی در نهایت چیزی جز رقابت حزبی نیست. انتخابات بدون رقابت احزاب معنی ندارد. اهمیت احزاب و نقش آنها در توسعه سیاسی جامعه نیازمند تأکید و تکرار نیست. برای نیل به آرمان های بزرگ اجتماعی ملی هیچکس  نمی­تواند بدون داشتن یک تشکیلات پشتیبان به اهداف خود برسد. بنابراین به منظور رسیدن به اهداف بلندمدت و پایدار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی چاره­ای جز تشکل و تحزب نیست. حزب بهترین نهادی است که مسائل مهم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، امنیتی و فرهنگی را مورد بحث و کندوکاو قرار می­دهد و نتایج آن بررسی ها را به هیات های حاکمه بالفعل یا بالقوه کشور منتقل می­سازد. هرچند شاید عوامل فرهنگی و محیطی همچون توسعه نیافتگی و نا آگاهی و موانعی مانند فاشیسم قومی و ضعف نخبگان سیاسی و اسبابی از این دست، در ناکارآمدیّ احزاب افغانستان دخیل اند، ولی نگاه ویژه این پژوهش، به آسیب شناسی شرایط امروزین احزاب معطوف است؛ تا علل ناکارآمدی احزاب سیاسی در نظام دموکراتیک افغانستان معین گردد.

مفهوم و ویژگی احزاب سیاسی

 

حزب واژه party درانگلیسی یا parti در فرانسه برگرفته شده از مصدر partir به معنی رفتن قسمت کردن است که معادل فارسی آن را حزب  برگزیده اند(سجادی، 1386: 20). کاربرد این واژه در ادیبات سیاسی حتی بر مفهوم (طبقه) نیز تقدم تاریخی دارد. در قرن وسطی parti معنی نظامی داشته و به افرادی اطلاق می­شده که برای رفتن به صحنه نبرد از دیگران مجزا می­شده­اند. بعد ها این واژه در مورد اشراف شورشی که علیه لوی سیزدهم و چهاردهم با بیگانه گان متحد شدند، به کاربرده شد. درطول قرن 19 برای مدت ها واژه parti با گرایش یا طرز فکر مترادف  بود، گرایش که اندیشه های یک طبقه یا گروه اجتماعی را به نمایش می­گذارد.(ا. ن. زاده،­۱۳۷۸: 13)

درباره احزاب نظریات متعددی از سوی اندیشمندان علم سیاست ارائه شده است که در بسیار از موارد این تعاریف در تضاد با یکدیگر قرار دارند. این تضاد به دلیل انتخاب عوامل و محورهای متفاوت در راستای عامل ایجاد وحدت در درون حزب نمود می­یابد. که هر یک از دانشمندان عوامل خاص را باعث وحدت و گردهم آیی افراد تشکیل دهنده یک حزب سیاسی دانسته. ادموند برک منافع عمومی را عامل وحدت زا برای تشکیل یک نهاد سیاسی بر می­گزیند و بیان می دارد: «حزب گروهی از افرادند که برپایه اصول خاص پذیرفته شده­ای اتحاد یافته و با تلاش مشترکشان منافع ملی را ارتقا می­دهند» (مشیرزاده،­1375: 15-18) در مقابل ژوزف شومپیتر منافع شخصی را عامل وحدت زا در درون حزب می­داند و معتقد است:« حزب گروهی است که اعضاء آن متحداً در تنازع رقابت آمیز برای کسب قدرت فعالیت می­کنند.» جفری اندرسون درتعریف حزب سیاسی به مشخصه انتخاباتی آن پرداخته و می­نویسد:«حزب هرگروه سیاسی را گویند که رسمیت داشته، دارای سازمان رسمی جهت مرتبط ساختن مرکز و مناطق باشد در انتخابات حضور یابد و از طریق انتخابات (آزاد یا غیر آزاد) نامزدهایی را برای پست های دولتی معرفی کند»(هانتینگتون،­۱۳۷۰:132).

  1. براساس تعریف ارائه شده از حزب، می­توان ویژگی­های زیرا را برای احزاب سیاسی بر شمرد:
  2. اتفاق نظر داشتن درباره اصول بنیادی تشکیل دهنده حزب سیاسی.
  3. سازمان یافتگی و داشتن تشکیلاتی با فلسفه کاملاً منسجم.
  4. تلاش برای دست یافتن به اهداف تعیین شده از راه­های مشخص شده در قانون اساسی.
  5. کوشش در راه گستراندن و تأمین منافع ملی، نه منافع محلی و یا منطقه ای.
  6. مبارزه در راه تصرف قدرت سیاسی برای تامین منافع عمومی.

در واقع حزب گرد همایی پایدار گروهی از مردم است که دارای عقاید مشترک و تشکیلات منظم اند و با پشتبانی مردم برای بدست آوردن قدرت سیاسی از راه های قانونی مبارزه می­کند(عالم،­1393: 323-345). در قانون احزاب سیاسی افغانستان نافذه سال 1382 (ماده دوم) حزب سیاسی را چنین تعریف می­کند: حزب سیاسی به مفهوم این قانون جمعیت سازمان یافته از اشخاص حقیقی است که طبق احکام این قانون و اساسنامه مربوطة، برای نیل به اهداف سیاسی درسطح ملی یا محلی فعالیت می­نماید(عدلیه،1382: ماده دوم).

  1. جوزف لا پالومبار و مایرون وینر برای به وجود آمدن حزب چهار شرط زیرا را لازم است اند:
  2. وجود تشکیلات پایدار مرکزی؛
  3. وجود شعبه­های که به مرکز پیوند وارتباط داشته باشند؛
  4. پشتیبانی مردم؛

کوشش برای دست یافتن به قدرت سیاسی(ابوالحمد،­1393: 405-406).

معایب احزاب

 

  1. حزب مزاهم ازادی فردی است و با تشکیلات سنگین خود فرد را در خود حل کرده، ازادی عمل و اداره را از فرد می­گیرد.
  2. وجود حزب برای وحدت ملی زیان بار است.
  3. حزب به شیوه نادرست به همة مسایل رنگ بوی سیاسی می­دهد.
  4. حزب دشمن دموکراسی است، رهبران و فعالان همة احزاب از چپ افراطی تا راست افراطی، مدعی اند که حزب شان برای تامین دموکراسی و دفاع از منافع مردم به وجود امده است ولی در واقع چنین نیست(ابوالحمد،­1393: 431-442).
عملکرد و کار ویژه احزاب سیاسی

 

 احزاب سیاسی ستون فقرات دموکراسی اند. به گفتۀ بال، مهم­ترین کار ویژه احزاب سیاسی متحد کردن، تسهیل و با ثبات نمودن روند زندگی سیاسی است. کار ویژه­ای که احزاب سیاسی به اجرا در می­آورند ارزش گسترده­ای دارند " مریام " پنج کار ویژه برای احزاب معین کرد:

  1. گزینش نامزد­های انتخاباتی؛
  2. تدوین سیاست­های عمومی؛
  3. انتقاد از حکومت؛
  4. آموزش سیاسی؛
  5. واسطه بودن میان حکومت و فرد(همان، 349).
مفهوم دموکراسی

 

دموکراسی اصطلاحی است مشتق از واژه یونانی demokratia که در آن پیشوند دموس demos به معنی مردم و کراتوس kratos به معنای اقتدار، اختیار، حکومت کردن و فرمانروایی می­باشد(بابایی،  1382: 284). در یونان باستان، دموس مفهومی کلی است که جمعیت  مذکر و آزاد یک کشور یا یک دولت شهر را مشخص می­کند(پناهی،1383: 637). دموكراسي عبارت است از؛ «يك سيستم حكومتي كه در آن مردم، رهبران خود را در برهه­هاي زماني منظم و در جريان انتخابات آزاد، عادلانه و رقابتي بر مي­گزينند» (بشیریه،­1387: 107). به تعبير ديگر، دموکراسی رشته­ای از قواعد یا طرح جامعی از سازمان نیست بلکه چارچوبی از افکار و شیوه عمل است که در راستای خیر عمومی، بدان صورت که اراده عمومی تفسیر و هدایت می­کند، قرار دارد. بدین سان دموکراسی هم شکلی از حکومت است و هم فلسفه زندگی(عالم، 1387: 296). دموکراسی حکومت مردم، به وسیله مردم و برای مردم می­باشد(محمدی،1390: 197). دموکراسی حکومت جمعی است که در آن اعضای اجتماع به طور مستقیم یا غیر مستقیم در گرفتن تصمیم های که به همه آنها مربوط می­شود شرکت دارند و یا می­تواند شرکت داشته باشند. تعدُد احزب مهم­ترین ابزار برای تامین دموکراسی، ازادی، برابری، مشارکت سیاسی و انتخابات رقابتی است(دانش،­1394: 452).

نقش احزاب سیاسی در افغاستان

 

اولین بار در قانون اساسی1343در مادة32، برای اتباع افغانستان تاسیس جمعیت ها و احزاب سیاسی به عنوان  یک حق به رسمیت شناخته شد، براساس این حق بعد از تصویب قانون یاد شده، تعدادی از احزاب سیاسی به وجود آمد. در میان این احزاب خلق، پرچم، شعلة جاوید و احزاب اسلامی، فعالیت های سیاسی خود را اغاز کردند. هرچند در قانون اساسی، قانون احزاب سیاسی رسمت یافته بود و به تصویب ولسی جرگه هم رسید، ولی این قانون از طرف شاه توشیح نگردید. در قانون اساسی 1355، نظام تک حزبی تصویب شد. در مادة 40 قانون یاد شده آمده است: برای انعکاس خواسته­ ها­ی اجتماعی و تربیت سیاسی مردم افغاستان تا زمانی که مردم به رشد طبیعی خود برسد سیستم تک حزبی در کشور به رهبری حزب انقلاب ملی که بانی، پیشاهنگ انقلاب مردمی و مترقی26سرطان سال 1352 مردم افغانستان بوده بر قرار خواهد بود. قانون اساسی 1366 ضمن اینکه تشکیل احزاب سیاسی را به حیث یک حق برای مردم پذیرفت، جبهة ملی جمهوری افغانستان را به مثابة وسیع ترین حزب سیاسی معرفی کرد. با تعدیل شدن ماده فوق، در قانون اساسی 1369 مادة مربوط به جبهة ملی لغو شد، با این وجود در دورة حاکمیت حزب خلق و پرچم عملاً سیستمی تک حزبی حاکم بود. در قانون اساسی نافذ فعلی، مادة 35 تاسیس احزاب سیاسی مجاز دانسته شده است، مشروط بر اینکه :

  1. مرامنامه و اساسنامه آن مغایر با اسلام و قانون اساسی نباشد؛
  2. تشکیلات و منابع مالی آن علنی باشد؛
  3. اهداف و تشکیلات نظامی و غیر نظامی نداشته باشد؛
  4. وابسته به حزب سیاسی یا دیگر منابع خارجی نباشد و بر مبنای قومیت، سمت، زبان و مذهب فقهی تاسیس نشده باشد(عدلیه،1382: ماده35).

برای تنظیم امور مربوط به احزاب سیاسی، در جریده­ی رسمی شمارة812 سال 1382 قانون احزاب سیاسی به تصویب رسید؛ مطابق این قانون احزاب سیاسی ابتدا در وزارت عدلیه ثبت گردیده سپس آغاز به فعالیت سیاسی می­نماید. از زمان تصویب این قانون تاکنون تعداد 110 حزب سیاسی در وزارت عدلیه به ثبت رسیده و جواز فعالیت دریافت کرده است. در مادة سوم این قانون آمده است: (اساس سیستم سیاسی دولت افغانستان مبتنی بر دموکراسی و تعدٌد احزاب سیاسی می­باشد). طبق آنچه در این قانون آمده است دموکراسی و تعدٌد احزب سیاسی جز‌‌ء ارزش­های دولت مدرن افغانستان می­باشد. بر اساس مادة12 این قانون، حزب سیاسی ثبت شده، دارای حقوق زیر می­باشد(همان، ماده12):

  1. فعالیت سیاسی مستقل.
  2. اتحاد یا ایتلاف سیاسی موقت یا دایمی با سایر احزاب سیاسی.
  3. ابراز نظر آزاد و علنی به صورت  شفاهی یا کتبی در مورد مسایل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و گردهمایی صلح امیز.
  4. تاسیس ارگان نشراتی مستقل.
  5. دسترسی به رسانه­های جمعی و انجام فعالیت های سیاسی.
  6. معرفی کاندیدا در تمام انتخابات.
  7. استفاده از سایر حقوق، مطابق اهداف و وظایف مندرج در اساسنامه احزاب(دانش، 1394: 461-464).

روند شکل گیری احزاب در جامعه­ای افغانستان پیوند عمیقی با تاریخ سده­ای اخیر این کشور دارد. پس نیاز است، افغانستان را از حيث کشور چند قومي، عقب مانده، سنتي، قبيله­اي و داراي کوه پايه هاي بلند با دره­هاي عميق مورد شناسایی قرار داد. با مراجعه به حافظه تاريخ افغانستان در مي­يابيم که اين کشور، مملو از تنشها و کشمکش­هاي دامنه داري قومي و مذهبي بوده است. نزاع ها در دوره از تاريخ، منجر به تصفيه هاي قومي و مذهبی شده است. به همين دلیل نظام هاي سياسي که تا کنون روي کار آمده اند، از ويژگي ها و خصلت­هاي قومي برخوردار بوده اند؛ بدين معني زماني در این کشور دولت تشکيل شده که قومي بر ساير اقوام، از طريق اعمال زور و بکار گيري خشونت غالب گرديده است. اين امر سبب شده که هيچگاه در ميان مردم افغانستان هويت واحد شکل نگيرد. مردم افغانستان قبل از آنکه احساس تعلق و وفاداري به کشور افغانستان بکند، احساس وفاداري و تعلق به قوم شان مي­کرده. زيرا  در قالب قوم امنيت جاني و مالي شان تامين بوده است. در حقيقت اين وضعيت معلول قوم محوري بودن نظام هاي سياسي افغانستان و به حاشيه رانده شدن ساير اقوام بوده است. ساختار سياسي نظام هاي حاکم در افغانستان بر اين روند دامن زده است. مثلاً  نظام هاي حاکم هيچگاه به اقوام ديگر اعتماد نمي­کردند و از ورد آنان در هرم قدرت و جاه هاي کليدي جلو­گيري به عمل می­آمدند. پس عجيب نيست در شرايط فعلي، که مرحله گذار و ملت سازي است، مردم افغانستان راجع به آينده و جايگاه قومي و مذهبي شان در قانون اساسي نگران باشند؛ زيرا وضعيت فعلي ما عقبه گذشته ماست.

 بناي فعلي نظام سياسي بر پایه گذشته بنا نهاده شده و رگه­هاي قوي قوم محوري گذشته هنوز در آن وجود دارد. هر قومي در تلاش است که سهم بيشتري از قدرت را به خود اختصاص دهد. طبق نظریه های توسعه سیاسی، وجود احزاب سیاسی در هرکشوری که معتقد به باور های دموکراسی و مردم سالاری باشد از ضروریات پنداشته شده و جزء لاینفک یکدیگر می­باشد. افغانستان نیز کشور است که طی چندین سال دموکراسی را با فراز فرود های زیادی در حال آزمودن است؛ با این وجود تا کنون نتوانسته از این آزمون با موفقیت عبور کند. گرچند تشکیل احزاب و وجود احزاب یکی از مصادق بارز و آشکار حکومت مردمی، مترقی، متمدن و معتقد به ارزشهای دموکراسی است. در افغانستان تأثیر گزاری احزاب در نهادینه سازی و تحکیم  دموکراسی بسیار ضعیف بوده است، این امر شاید از عوامل تشکیل و ایجاد تشکل های سیاسی ناشی گردیده باشد(پناهي، 1388: 231).

ناکار آمدی یک حزب زمانی درست فهمیده می­شود که کار ویژه‌ی حزب را بشناسیم؛ از طریق راهبرد های آموزش سیاسی، گزینش انتخاباتی، تدوین سیاست، نقد حکومت و نقش واسطه گری میان فرد و حکومت نشانه های ناکارآمدی یک حزب شناخته می­شود. احزاب افغانستانی هر چند برخی از راهبرد ها نظیر نقد و تدوین سیاست را به کارگرفته اند ولی در عمل، هیچ نقشی در اتحاد مردم، تسهیل و تثبیت فرایند سیاسی ایفاء ننموده اند؛ بلکه موجب تنش و تفرقه نیز گشته اند. شاید تنش و تشتُتی برآمده از عملکرد احزاب است که وحشت برخی اندیشمندان را برانگیخته است و همانند «آلکسی دوتوکویل»، احزاب را «شرهای لاینفک دموکراسی» خوانده اند(ا.ن. زاده، ۱۳۷۸: 115). یا برخی هم مانند «دانتون»، از کاربرد حزب چشم پوشیده اند. با این وجود می­توان گفت که ذات حزب، بار منفی ندارد جز آن که آفت های تحزُّب را ناشی از شکل الیگارشی حزب و غلبه سازمان بر حزب بدانیم، که حزب را به صورت فرقه متعصّبی در می­آورد که صرفاً به مسایل حزبی خود پرداخته؛ از تسهیل امور مردم غفلت نموده و در عملکرد خویش ضعف نشان داده و یا صادقانه عمل نمی­کنند.

تبیین رفتار و عملکرد احزاب سیاسی در افغانستان

 

با اجلاس بُن (2001) دوره جدید در تاریخ سیاسی افغانستان آغاز گردید. این دروه نقطه گسست و گذار از گذشته استبداد قبیله­ای، همراه با شروع تحوُّل نوینی در این کشور بود که در صورت تحقق مؤلّفه های دموکراتیک دولت سازی و فعالیت قانونمند احزاب، می­توانست با عبور از ناخوشنودی های فاشیسم قومی و قبیله­ای، طعم دموکراسی کثرت گرایانه را با مشارکت عادلانه در دولت، به کام همه ملّت افغانستان، شیرین کند. زیرا تا حدودی با ترکیب اقوام و مشارکت نخبگان سیاسی در قدرت شرایط هم­دیگر پذیری فراهم شده بود، فضای باز سیاسی تا حدودی در جامعه به وجود آمده بود، نهادهای اجتماعی و سیاسی تا حدودی پاگرفته بودند. از همه مهمتر، برای اولین بار در طول تاریخ افغانستان بهترین قانون اساسی تدوین شده و الگوی دموکراسی در آن به رسمیت شناخته شده بود؛ ولی به رغم همه این ظرفیت ها و فرصت ها، احزاب وابسته و ناپخته نتوانستند، نقش سازنده­ای در تحقق مؤلّفه­های دموکراسی ایفا نموده و جایگاه بدیل مجرای قومی در تشکیل حکومت به وجود آورند(شفیعی،­1390: 75). ناکامی ها در رفتار احزاب، نامتأثّر از وابستگی سیاسی، تاثیر و تأثر متقابل با جامعه هدف، اقتضائات زمانه و گرایش فکری احزاب نمی­باشد.

وابستگی سیاسی احزاب

 

در تاریخ افغانستان، سه دسته احزاب در صحنه سیاسی، اعلام وجود نموده اند:

1. احزاب چپی و مارکسیستی که اهداف توسعه طلبانه شوروی هم چون جلوگیری از نفوذ و گسترش انگلستان در قرن نوزدهم، جلوگیری از سیطره آمریکا  بر منطقه، مهار اسلام گرائی در آسیای میانه، دست یابی به آبهای گرم از طریق اقیانوس هند، برتری طلبی منطقه­ای و ایجاد کمربند امنیتی و... در آن دنبال می گردید. مرور بر سیاست های ضدّ دینی و ضد غربی از جانب حکومت کمونیستی افغانستان و واکنش­های خصمانه آمریکا و انگلیس در طول دوره برقراریّ حکومت کمونیستی، توجیه کننده این مدعا می­باشد.

2. احزاب جهادی و انقلابی که هرچند در آغاز با هدف دفاع از اسلام، شکل گرفتند ولی چون پایگاه مذهبی اهل سنّت، پاکستان و عربستان و پایگاه مذهبی شیعیان ایران بود. احزاب سنّی با تشکیلات شکل یافته و یا وابسته با این کشورها وارد افغانستان شد. وابستگی های فکری و گرایشی به این منابع، ملزم به رعایت دیکته های سیاسی آنان بودند. باوجود وابستگی­های فوق، علقه قومی نیز مزید بر علت شد که حتّی جهاد علیه شوروی نیز نتوانست اتّحادی پایدار را میان احزاب جهادی سنّی و شیعه یا احزاب متعلّق به هرقوم  با احزاب قوم دیگر برقرار سازد و جنگ های خانمانسوز همین احزاب، حدود یک و نیم میلیون کشته و میلیون ها آواره و میلیاردها خسارت و فاجعه را به دنبال آورد. جهاد مردم افغانستان هرچند الهام بخش بسیاری از حرکت های انقلابی گردید و افتخار شکست ابرقدرت شرق را نصیب ملّت مبارز افغانستان نمود ولی پس از خروج نیروی های شوروی از افغانستان درسال 1998م، سرزمین جنگ زده افغانستان، معرکه رقابت گروه های جهادی شد. جدال بر سر تصاحب قدرت، مردم افغانستان را به سوی گرداب حقارت و بدبختی سوق داد و این مرز سوخته را به نا امنی و نا به هنجاری، فقر و عقب ماندگی دچار نمود تا آنکه جغرافیای به خون آغشته افغانستان وارد مرحله دیگر توأم با تفکر افراطیت به نام طالبان گردید. در فرایند زمان افکار انتحاری وهابیت با حمایت مالی عربستان و برخی از شاهزاده نشین های عرب به افغانستان باز شد. حکایت دامنه دار فجیع که تا هنوز با دستان آلوده طالبان و داعشیان و... بر دیوار تاریخ معاصر کشور ثبت می­شود.

 3. احزاب دوره دموکراسی که با مرام نامه­ های مدرن، تشکیلات نوین و آرمان های دموکراتیک، بنیان نهاده شده اند، تا کنون نتوانسته اند جایگاه بایسته وشایسته­ای در جامعه پیدا کند و در قامت رقیب قدرتمند در برابر احزاب و اشخاص جهادی عرض اندام نمایند، هرچند وابستگی مالی و لوجیستیکی این احزاب را به بیرون از مرزها نمی توان منتسب و مستند نمود ولی همگونیّ فکری و سیاسی اغلب آنان به انواع اندیشه سیاسی بیرون از جعرافیایی افغانستان کاملاً آشکار است(عالم، 1393: 150).

جایگاه و مقبولیت مردمی احزاب

 

  1. قبل از تجاوز شوروی، سه عامل موجب ضعف و عدم مقبولیت احزاب سیاسی شده بودند:
  2. عقب ماندگی اجتماعی.
  3. نظام مستبد پادشاهی.
  4. دلباختن نخبگان به روسیه، طبق وعده های و مواهبی که شوروی به آنان داده بودند.

با آغاز جهاد، احزاب کمونیستی مورد ترد اجتماعی قرار گرفت. احزاب جهادی هرچند در دوره جهاد از محبوبیت خوبی در جامعه بر خوردار بود. پس از خاتمه یافتن جنگ اجزاب جهادی باتوجه به نزاع های که مرتکب شدند محبوبیت اجتماعی خود را از دست دادند. احزاب مدرن هرچند اندکی از عمر سیاسی آنها نگذشته، با این وجود تا هنوز در دوره گمنامی و ابتدائی خویش به سر می­برند. ساختار سیاسی احزاب افغانستان، بیانگر این نکته است که احزاب افغانستان، مثل شرایط مبهم سیاسی آن، بر معیار قاعده­مند استوار نگردیده. نگرش سیاسی احزاب عشیره­ای در میان هر قبیله با احزاب قبیله دیگر متفاوت می­باشد. ازبک ها و تاجیکان، کمتر دچار تعدُّد احزاب شده اند. این دو قوم بیشتر با تعدادی اندکی حزب به سراغ چانه زنی­های سیاسی و نظامی با سایر اقوام رفته اند. از آنجائی که هر حزبی، با تعدد شکل ها و عناوین، علاقه ها و سلیقه های ویژه خویش را به دام می­اندازد، شاید بتوان مقبولیت مردمی بیشتری را برای حزب «جمعیت اسلامی» در میان قوم تاجیک و «جنبش ملّی اسلامی» در بین ازبک ها جستجو نمود. پشتون ها و هزاره ها همواره با تعدد حزبی در صدد تثبیت و ارتقای موقعیت سیاسی خویش برآمده اند؛ لذا مقبولیت آنها نیز میان مردمان شان پخش شده. هر حزب به مقدار ایفای نقش و تأثیر رفتار سیاسی خود بر افکار عمومی، از محبوبیت مردمی برخوردار بوده اند. احزاب موجود در میان قوم پشتون به دو گروه تندرو مانند طالبان و حزب اسلامی و...و میانه رو مانند محاذ ملّی، جبهه نجات ملّی و احزاب نوپدید دیگر قابل دسته بندی می­باشد. گذشته از جایگاه انحصاری احزاب قبیله­ای، شرایط فرهنگی و مدنی نیز مزید بر علّت کاهش محبوبیت احزاب سیاسی بوده اند(فاروق،­1381: 118).

عملکرد سیاسی احزاب

 

 شکل گیری احزاب سیاسی افغانستان را می­توان در چارچوب ایده «بحران توسعه» و «شکل گرفتن احزاب» برای پاسخگوئی به بحران هویت، مشروعیت، مشارکت و توزیع قدرت سیاسی تحلیل نمود. احزاب تندرو افغانستان در دسته­ای احزابی قرار می­گیرد که حول بحران هویت پدید آمده اند و نگران هویت اسلامی افغانستان در برابر کمونیسم بوده. یا احزابی مانند طالبان و حزب اسلامی، که دغدغه صیانت از هویّت اسلامی را بر مبنای طرز فکر متحجّرانه خود دارند. احزاب دیگر گاهی با رویکرد لیبرالی، خواهان مشارکت در قدرت بوده و یا با رویکرد سوسیالیستی، خواستار توزیع اقتصادی و یا با رویکرد جمهوری خواهانه، برای درمان بحران مشروعیت، طرح و نقشه داشته اند.

احزاب تندرو با راهبرد جنگ در صدد تثبیت هویت اسلامی افغانی است، احزاب سیاسی دیگر با راهبردهای سیاسی، به دنبال مشارکت، عدالت و مشروعیت بخشی اند. از آن سو نیز واکنش های سکولارها در برابر تندروان، محافظه کاران در برابر لیبرالها، جمهوری خواهان در برابر فاشیست ها و برخورداران در برابر فقراء، آرایش های حزبی را برای رویارویی بر می­انگیزد. غالب احزاب امروزی افغانستان هرچند با پسوند مردم، ملّی، اسلامی و افغانستان که مفاهیم عام و همه شمولند، آراسته شده و یا با شعارهای هویت افغانستانی، مشارکت و مشروعیت مردمی، توزیع عادلانه و...ترکیب یافته اند. فعالیت این احزاب بر محور قوم، قبیله، مذهب و جغرافیا استوار بوده است. احزاب عمده و تأثیرگذار کشور، شناسه قومی، مذهبی و حتّی جغرافیایی دارند و همین شناسنامه انحصاری، احزاب افغانستان را پارادوکسیکال و خود متناقض نموده است(حقانی، 1394: 142).

متأسفانه، رویاروئی احزاب قومی، قبیله­ای، جعرافیایی و مذهبی در ساختار سیاسی افغانستان چنان سخت و آهنین بوده که همواره به جای راهبرد های آرام سیاسی از ابزار خشونت، بیشترین و بدترین استفاده نموده است. احزاب سیاسی در حلّ بحران هویت، مشارکت، مشروعیت و توزیع برابر قدرت ناکام بوده اند. اگر کار ویژه احزاب سیاسی را شکل دادن افکار عمومی، گزینش نامزدها، ترتیب کار انتخابات شدگان در موقع انتخابات، اطلاع رسانی، آموزش، مشارکت سیاسی توده ها، جامعه پذیری و ادغام اجتماعی در حوزه آموزش بدانیم(د. ا. زاده، 1388: 70-75). مسئولیت هایی همچون رقابت سالم انتخاباتی، تدوین سیاست های عمومی، انتقاد سازنده از حکومت و واسطه گری مردم  و حکومت را از وظایف احزاب بر شمریم، احزاب افغانستان هیچ یک از این کاربردها و مسئولیت ها را به جا نیاورده اند و یا در حد و قامت این نقش ها ظاهر نشده اند.

 اساساً سازوکار سیاسی در افغانستان از مجرای حزبی انجام نمی­شود بلکه مجرای عشیره­ای وایلی دارد. اگر شاهد مشارکت گسترده در چند دوره انتخابات ریاست جمهوری و شورای ملّی بودیم، بیش ازآن که محصول فعالیت احزاب باشد، حاصل رقابت قومی، شوق تجربه پدیده جدید انتخابات در افغانستان، جوّ جدید دموکراسی خواهی، تبلیغات نامزدان و رسانه های غیر حزبی و...بوده است. حتّی برخی از این احزاب سیاسی دارای تشکیلات، هدف، خط مشی سیاسی با گرایش براندازانه اند. این دسته از احزاب نه تنها در نهادینه سازی دموکراسی مسئولیتی به دوش نگرفته اند بلکه مدام بر طبل جنگ و خشونت کوبیده و هنوز هم راهکار نظامی را بهترین گزینه برای حلّ مناقشه سیاسی افغانستان می­دانند.

ساختار احزاب سیاسی افغانستان همان گونه که در نشانه شناسی آنها اشاره گردید با ویژگی شخص محوری، وابسته به بنیانگذار آنها می­باشند. لذا عمری این احزاب کوتاه تر از مؤسّسان آنها بوده است. حزبی در عملکرد کارآ و موفّق است که توان بسیج مردمی را برای حمایت از خواسته­های حزبی و دستیابی به قدرت داشته باشد. احزاب بدون شناسه قومی افغانستان هیچگاه چنین توانایی ندارند. از نظر هدفمندی حزبی کارآمد و کامیاب است که دارای برنامه، طرح و هدف معیّنی باشد که بتواند مردم را با برنامه های عام المنفعه خویش همراه کند. غالب احزاب افغانستان یا فاقد برنامه و یا دارای برنامه های دست نیافتنی و ناشناخته اند و یا هم برنامه های کوچک، قومی، قشری و مقطعی دارند. فقدان برنامه جامع، ساحة فعالیت و  برنامه های احزاب را منحصر در شهر كابل نموده. عدم اتكأ به مردم یا عدم توفیق در جلب و جذب نیروهای  مردمی، سبب وابستگی احزاب بر یک یا چند شخص گشته است. ضمن آنکه بیشتر این احزاب بنیه مالی مطمئن نیز ندارند و به ثروت بنیانگذاران خویش نیازمند می­باشند. این وابستگی موجب معامله حزب، جهت دهی های فردی و شخصی شده و بی اعتمادی مردم را نسبت به احزاب برانگیخته است.

به رغم تمام ناکامی ها، برخی احزاب سیاسی نقش های مثبت اندکی نیز ایفا نموده اند. فراهم نمودن زمینه گسترش نهاد های مدنی، ایجاد روحیه انتقاد از حکومت، انتشار نشریه و  فعالیت های معلوماتی و رسانه ای، برپایی گردهمایی‌های آگاهی بخش فرهنگی و  سیاسی، مشارکت دادن زنان در امور سیاسی و اجتماعی و...جزء فعالیت های مثبت برخی احزاب سیاسی بوده است. ناکامی های احزاب درکسب قدرت و انگیزش سیاسی مردم که کار ویژه های یک حزب سیاسی است کاملاً آشکار بوده. احزاب سیاسی نتوانسته اند هویّت، وحدت ملّی، مشارکت، مشروعیت مردمی و عدالت ملّی را از طریق فعالیت نرم سیاسی، فارغ از نگرش قومی، فراهم نموده و  قدرت را با سازوکار حزبی توزیع کنند. این ناکامی ها درچارچوب همان چهار ساختار جهت دهنده یعنی وابستگی سیاسی، تأثیر و تأثُّر متقابل با جامعه هدف، اقتضائات زمانه و گرایش فکری احزاب قابل تحلیل اند.

موانع رشد احزاب سیاسی در افغانستان

 

هر رخداد تاریخی و اجتماعی معلول علل و عواملی است. برای ناکارآمدی و ناکامی احزاب سیاسی افغانستان نیز می­توان علل و عواملی زیرا را بر شمرد:

عوامل محیطی و بیرون: عواملی که موانع رشد جامعه مدنی و  موفقیت احزاب در جهان سوّم بر شمرده شده اند در مورد احزاب سیاسی افغانستان نیز قابل صدق می­باشند. عوامل مورد نظر عبارت اند از:

  1. ساختار قبیله­ای و اجتماعی: شکاف­های قومی، قبیله­ای، فرهنگ مبتنی بر ساختار عشیره­ای قدرت و خودکامگی حاکمان، فعالیت های سیاسی را به رکود و  خشونت می­کشاند. شورش، عصیان و خشونت به جای تقاضا، مبارزه آرام و دموکراتیک می­نشیند(مخیلز،­۱۳۸۵: ۳۲۱-۳۴۵). در جغرافیایی که تاریخ اختصاصی آن در 272 سال گذشته (1747-2019م) همواره با ساختار قبیله­ای اداره شده و شایسته سالاری در آن به ندرت وجود داشته، اینک نیز در آن فشار از پایین و چانه زنی ها از بالا، بیش از آن که زمینه ساز فعالیت نرم سیاسی را مهیّا نماید، فضای خشونت و جنگ را فراهم می­کند و احزاب سیاسی فرصت عرض اندام پیدا نمی­کنند.
  2. جامعه توده وار: فقدان یا ضعف جامعه مدنی، غلبه احساسات و تحریک پذیری را بر عقلانیت درپی آورده و نظام توتالیتر (جامع القوا) و اتوریتر( اقتدارگرا) را بر کرسی می­نشاند. در جامعه­ای که ضعف فرهنگ سیاسی و شعور اندک سیاسی، سبب ظهور دموکراسی توده­ای شده و جامعه بسته در پی ستایش و پیروی از قدرت حاکم هستند، نخبگان نیز آلت دست صاحبان قدرت می­شوند، جایی برای حضور و فعالیت احزاب قدرتمند و مؤثّر، نمی­ماند تا طرحی را ارائه و در راستای کسب قدرت از حمایت عامه برخوردار گردد.
  3. ضعف نخبگان سیاسی: نخبگانی که فاقد جایگاه اجتماعی و اقتصادی بوده و از پشتوانه جامعه مدنی نیز بهره مند نیستند، برای استقرار سلطه خویش، دست به اعمال زور و  فساد می­زنند. نخبگان افغانستان یا به دلیل  بی اثری و یا بداثری، از جایگاه اجتماعی بالای برخوردار نیستند، کسر منزلت اجتماعی خود را با واسطه بازی ها یا فساد و از راه های غیر قانونی جبران می­کنند و لذا ضعف آنان، مانع همراه کردن مردم با حزب و در نتیجه عامل ناکامیّ حزب می­گردد(همان، 351).
  4. شخصی شدن قدرت: وقتی قدرت، حالت شخصی می­گیرد و در انحصار شخص یا قوم خاص قرار می­گیرد، انگیزه­ای برای فعالیت احزاب نمی­ماند تا به حریم شخصی شده قدرت، نفوذ نماید و احزاب به جای مبارزه برای کسب قدرت، مسابقه برای مدح دولت را وجهه کار خویش قرار می­دهد، از کارآمدیّ که واسطه گری ملّت، حکومت و  کسب قدرت می­باشد باز می­ماند.
  5. ضعف فرهنگ سیاسی: ظهور یک دفعه نظام دموکراتیک پس از سابقه استبدادی در افغانستان، فرهنگ عمومی را غافلگیر نمود. ناگواری سیاسی نیز بر رابطه نظام سیاسی و  مردم اثرگذاشت.  بحران بی اعتمادی میان دولت و  مردم، زمینه ساز دیکتاتوری گردید. روی آوردن  توده ها به چهره های کاریزما و احزاب تمامیت خواه، سبب شد فعالیت احزاب بیش از آن که کمکی به گسترش دموکراسی کند، باعث آشوب ها و درگیری های احزاب باهم دیگر شده و  بی ثباتی سیاسی را به ار مغان آورد.
  6. فقدان پشتوانه مالی دولتی: به رغم آنکه درماده 35 قانون اساسی مصوّب 1382شمسی، تشکیل احزاب به رسمیت شناخته شده و عدم وابستگی حزب به منابع خارجی و علنی بودن منابع مالی آن شرط شده است. هرچند مطابق روند معمول در دنیا، دولت ها مکلّف به حمایت مالی از احزاب سیاسیّ ثبت شده بر مبنای آراء، نامزد یا تعداد کرسی بر وفق قوانین موضوعه هر کشور هستند امّا پشتوانه مالی احزاب افغانستان نه علنی است و نه دولتی از این رو وابستگی مالی احزاب به منابع خارجی و نبود حمایت دولتی، نقش احزاب را به مجرای نفوذ بیگانگان فرو می­کاهد. احزاب سیاسی مستقل را دچار ضعف، ورشکستگی و در نتیجه نا کامی و ناکارآمدی می­کند.
  7. عملکرد مقطعی: اصولاً ما دو دسته احزاب در جهان داریم،  یک دسته احزابی که از آنها به ماشین های انتخاباتی تعبیر میشود و در فواصل بین انتخابات آماده مبارزات سیاسی میشوند. دسته دوم احزاب واقعی که در همه زمان ها فعال بوده و دارای برنامه و اهداف از قبل تعیین شده می­باشد. متأسفانه در کشور افغانستان احزاب سیاسی کارکرد صرف انتخاباتی دارد؛ فقط در زمان انتخابات برای جلب آراء  مردم به فعالیت می­پردازند اما وقتی انتخابات تمام شد هیچ رابطة دقیق و تعریف شده­ای میان حامیان حزب و رهبران حزب وجود ندارد.
  8. ضعف عملکرد احزاب: بنا به دلایلی مانند تشکیل احزاب از  بالا به پایین، نبود آموزش کافی در حزب و عدم وجود کادر سیاسی مناسب، بی توجهی به گردش نخبگان و نیروهای جدید در داخل حزب؛ موجب شده تا احزاب نتوانند حتی به هنگام تأسیس نقش مؤثری ایفا کنند. از آنجایکه احزاب عملکرد خوبی نداشته و نتوانسته اند به عنوان یک نهاد قدرتمند و تأثیر گذار در جامعه مطرح شوند مردم نسبت به احزاب ذهنیت منفی پیدا کرده اند.
  9. ضعف سازمانی: احزاب سیاسی افغانستان به دلایل متعددی نتوانستند به ساختارهای ملی و حزبی دست یابند. نرسیدن به تعریفی درست از حزب برای تعیین استراتژی ملی، نبود تجربه کافی برای ایجاد ساختارهای نیرومند، ضعف مالی و حتی وابستگی به کمک‌های خارجی، از دلایل عمده شکست سازمانی احزاب افغانستان شمرده می‌شود. همچنین اتکای بیش از حد احزاب  بر محور شخصیت رهبران خود از دلایل مهم عدم موفقیت احزاب است، به گونه‌ای که عمر برنامهها و حتی سازمان سیاسی احزاب از حیات سیاسی رهبران شان فراتر نمی‌رود. در موارد بسیاری مناسبات درون حزبی چندان دموکراتیک نیست. مقامهای حزبی از راههای غیردموکراتیک و بیشتر بر اساس تصمیم رهبران احزاب ارتقا پیدا می­کنند. این امر با ادعای احزاب مبنی بر حمایت از مناسبات دموکراتیک و انتخابات در جامعه مغایرت دارد. عدم دستیابی احزاب به پایگاه‌های گسترده اجتماعی به ضعف سازمانی آنها کمک کرده است. در افغانستان زمینه‌های تاریخی، اجتماعی (به‌جز قومی) و اقتصادی که منجر به تشکیل ساختارهای بزرگ حزبی شود چندان قابل توجه نیست. از سوی دیگر، در گذشته دخالت خارجی نیز مانع شکلگیری ساختارهای نیرومند حزبی مبتنی بر نیروهای داخلی شده، چون احزاب مورد حمایت خارجیها برای رسیدن به اهداف مقطعی ساخته میشوند و نه برای رسیدن به اهداف دراز مدت ملی.

عوامل درون حزبی: عواملی زیر برخواسته از نقص داخلی احزاب می­باشد که در ناکارآمدی آنان اثر گذارند:

  1. بحران رهبری: نخستین چالش اساسی که احزاب شخصی شده افغانستان با آن مواجهند، بحران رهبری است. اغلب احزاب سیاسی به صورت سنّتی و بدون ساز وکار دموکراتیک رهبری می­شوند. این احزاب توسط رهبران موروثی و مادام العمر اداره می­شوند.  متأسّفانه در جامعه افغانستان دانش سیاسی و تجربه لازم برای مدیریت احزاب وجود ندارد. رهبران سنتی توان لازم برای تحلیل رخداد جامعه خویش را نداشته و با نفوذ سنّتی و یا بهره مندی مالی که داشته به مقام رهبری نایل آمده اند. این نواع احزاب پاسخگوی نیازمندی های جامعه و نسل جدید نمی­باشند.
  2. فقدان تشکیلات کارآمد و منسجم: از آنجای که فعالیت احزاب، رویکرد عام المنفعه و جامع باید داشته باشد، نیازمند تدویر کمیته های چندگانه و  فعالیت نظام مند و منسجم است. بسیاری از احزاب سیاسی افغانستان هماهنگی لازم تشکیلاتی حتّی در موضع گیری های سیاسی ندارند. این نوع احزاب معمولاً یا فاقد کمیته های چندگانه بوده و یا فعالیت کمیته های آنها دایر شده برآیند نداشته است.
  3. فقدان اهداف کلان: داشتن ایدئولوژی از پیش تعریف شده احزاب را هویت بخشیده و هوا خاهان احزاب را به آینده امیدوار می­کند. احزاب سیاسی افغانستان معمولاً  اهدافی خاصی را تعقیب نمی­کنند. فقدان هدف و ایدئولوژی مبتنی بر واقعیت ها و  نیازمندی ها، موجب نا مقبولیّ اجتماعی احزاب گشته و احزاب را با فقدان مشروعیّت و  مشارکت و در نتیجه ناکامی رو به رو می­کند. سر در گمی احزاب باعث می­شود که بسیاری از آنان بویژه در آیام انتخابات بسیار سریع تغییر موضع ­دهند. این حالت سیّار تغیر موضع حکایت کننده بی­هدفی احزاب می­باشد.
  4. فقدان رسانه و فعالیت های معلوماتی و فرهنگی: یکی از رسالت های حزب، آموزش و جهت دهیّ افکار عمومی است، حزبی که در دنیای مملو از اطلاعات، هیچ گونه فعالیت نشراتی و معلوماتی، رسانه ای و فرهنگی نداشته و صرفاً به دنبال قدرت سیاسی هستند، دستاورد و موفقیت اجتماعی و مردمی نخواهد داشت.
  5. شخص محوری: یکی دیگر از معضلات احزاب افغانستان، شخص محوری به جای برنامه و اساسنامه محوری است. محبوبیت و کارآئیّ این نوع احزاب وابسته به طرز عمل و کامیابیّ شخص نخست حزب می­باشد نه ساییر اعضای حزب.
  6. رفتار تندروانه و افراط گرایانه: برخی از احزاب افغانستان بیش ازآن که به حزب سیاسی شبیه باشند، به سازمان های نظامی و افراطیون مذهبی شبیه اند.
  7. قوم محوری: هدف حزب سیاسی، ملّت سازی و برآوردن منافع و وحدت ملّی است؛ دامن زدن به نفاق قومی، قوم گرایی یا قبیله گرایی و منطقه گرائی که رویکرد احزاب عمده افغانستان است، به تفرقه و منازعات غالباً خونین انجامیده.
نتیجه­گیری

 

با مطالعه و بررسی که روی پشینه تاریخی احزاب سیاسی در افغانستان صورت گرفت، می­توان ادعا نمود که تفاوت های فاحش بین جریان های سیاسی افغانستان و احزاب کشور­های مدرن که بر مبنای دموکراسی شکل گرفته وجود دارد. این تفاوت ها هم در عوامل شکل گیری و هم در عملکرد های احزاب به چشم می­خورد. در کشورهای دیگر احزاب بر هر مبنای که شکل گرفته باشند، همواره تلاش می­کند جایگاه واقعی خود را به عنوان یک حزب سیاسی حفظ نموده و در راستای تحقق اهداف و آرمان های مردم  و اعضای خود به صورت قانونی فعالیت می­نماید، اما احزاب سیاسی افغانستان در هر مقطع  زمانی که وجود داشته اغلباً از مردم استفاده ابزاری نموده و صرفاً به تحقق منافع سران احزاب توجه نموده اند. هر زمانیکه خواسته های سران احزاب بر آورده شده به حق، حقوق و خواسته های مردم اهمیت نداده اند. به همین جهت احزاب سیاسی افغانستان هیج وقت نه تنها اینکه به موقعیت بالای اجتماعی نتوانیسته ارتقا یابند بلکه جایگاه خود را به عنوان یک حزب و جریان سیاسی در جامعه حفظ نکرده اند. نا کارامدی احزاب در فرایند زمان باعث بروز وضعیت ناگوار سیاسی احزاب در جامعه گردیده است. از آنجای که کارکرد ها و نقش احزاب سیاسی فراهم ساختن فرصت ها برای ظهور استعدادهای جوان در ساختارسیاسی کشور و بسترسازی برای رشد افراد در رقابت های انتخاباتی سالم، هدایت و جهت دهی آراء عمومی است، احزاب سیاسی عهده دار مسئولیت تدوین سیاست های عمومی، ارائه برنامه های آموزشی و شکل دادن افکار عمومی جهت بازتاب نیازهای اجتماعی، ایجاد رابطه و  پیوند میان مردم  و حکومت می­باشد. احزاب سیاسی چرخ دنده اصلی ماشین دموکراسی می­باشد. احزاب می‌تواند در روند دموکراتیزه شدن ملت نقش اساسی داشته باشد. اگراحزاب  نتواند موقعیت اصلی خود را در بین مردم افغانستان بدست بیاورد، حکومت افغانستان به سوی استبداد واختناق سوق داده خواهد شد. به امید آن­روز که رهبران سیاسی کشور خلاء های سیاسی را درک کرده ودر سدد رفع آن برآید. 

فعالیت احزاب در افغانستان، متأثّر از عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است. این عوامل را می­توان در ساختار دو دسته عوامل بیرون حزبی و درون حزبی گروه بندی نمود. راهکار کامیابی و کارآمدی احزاب به عنوان موتور و ستون فقرات دموکراسی، برداشتن موانع دموکراسی است. احزاب بايد بستر مناسب براي ايجاد اهداف خود در جامعه تعيین کند. تصميم گيرندگان و پاليسي سازان احزاب بايد به صورت گروهی عمل کند، از شخص محوري و فرد گرایی دوری کند. بر نامه احزاب به گونه ترسیم شوند که از پشتوانة  مردمي بر خور دار باشند. احزاب با ارائه­ي برنامه هاي سودمند، عام المنفعه و سياست گذاري های دقيق برمبنای اصول عيني و پذيرفته شده علمي می­توانند حمايت مردم را جلب کنند. چه در غير اين صورت خلاقيت هيئت مديره حزب به عنوان افراد سياسي  زير سوال رفته و از  پرستيژ سياسي و ارزش اجتماعي حزب کاسته خواهد شد.

Related articles



نقش جامعه شهری در پرورش نخبگان اجتماعي

Asfandyar Ghafary
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 07 Apr 2021