Views
0
Downloads
40
Citations
تجربه گرایی در ترازوی تحلیل
Majeed MowahhedReceived 03 Apr 2021, Accepted 05 Apr 2021, Published online 05 Apr 2021
insert_link http://research.ru.edu.af/da/doi/full/47/606835afadb96/26
lock_outline Open access
Abstract
تجربهگرایی، یکی از مطرحترین و معتبرترین مکتبهای فلسفی است که صاحب نظران بسیاری، از علوم مختلف در پیدایش و گسترش آن دخیل بوده اند. این رویکرد، با داعیۀ مرگ متافیزیک و ارائۀ راهکار جدیدی برای معرفتهای بشری با استفاده از تجربه و مشاهده به عنوان تنها راه کسب معرفت، وارد عرصه شد. این رویکرد، در عین حال که بسیار تاثیرگذار بوده ولی از جهات گوناگون، از سوی صاحب نظران مختلف مورد نقد قرار گرفته است. نقطۀ عزیمت این مقاله را، علاوه بر ذکر انتقادات درون پارایمی بر تجربهگرایی، این اصل روششناختی تشکیل میدهد که روش هر علم، وابسته به موضوع آن است و ماهیت موضوع است که نوع روش تحقیق مناسب را تعیین میکند. از این رو، مبنای نقد ما، نقد بر «اصول پارادایمی» تجربهگرایی است. بر همین اساس، طرفداران پارادایم تفسیری و انتقادی، انتقادات عمدهای را در به کارگیری روش علوم طبیعی در علوم انسانی وارد میکنند. مهمترین انتقاداتی که در این مقاله ذکر میشود عبارتند از: نقد عینیت، نقد علیت، ماهیت فیزیکالیسم تجربهگرایی، مسئله تعمیمپذیری، نقد اصالت تجربۀ حسی و برخی از نقدهای دیگر که از سوی کوهن، سینکلر و استراوسن به اصول تجربهگرایی در مشاهده وآزمایش وارد است. از اين رو، پيشنهاد مقالۀ حاضر، آن است كه روش تجربی، علاوه بر نقدهای ذاتی و درون پارادایمی خود، هرچند در بررسی و مطالعۀ برخی از موضوعات علوم انسانى، كارآيى محدود و مناسب خود را دارد، اما نمى تواند به عنوان یگانه روش مطلوب و مفيد در اين علوم مورد تأكيد و توجه قرار گيرد؛ لذا، عمده مسائل علوم انسانى به روشهايى ديگر نيازمندند تا بتوانند همه موضوعات خویش را بررسی كرده، به اهداف خود دست يابند.مقدمه
تجربهگرایی بینشی فلسفی است که از آغاز دورۀ رنسانس همزمان با عقلگرایی سنتی و به عنوان مقابله با آن شروع و گسترش یافت و بر خلاف عقلگرایی که تفکر عقلانی و منطقی را وسیلۀ اصلی دستیابی به شناخت میدانست، ارزش بیشتری برای مشاهده و آزمایش و یا به عبارت دیگر، تجربه به عنوان منبع و مأخذ شناخت قایل بود و به جای تفکر قیاسی[1] بر تفکر استقرایی[2] تاکید داشت. این طرز تفکر به فرانسیس بیکن، توماس هابز، جان لاک، جرج برکلی، دیوید هیوم، جان استوارت میل، ارنست ماخ و برتراند راسل نسبت داده میشود(انصاری، 1376: 2).
طرفداران تجربهگرایی که در بین آنها نام توماس هابز، جان لاک و دیوید هیوم بیشتر به چشم میخورد، معتقد بودند که صرفا تجربه حسی است که منبع محتواهای ایدههای ما است و همین امر منجر به عقاید صحیح میشود و از این رو دانش جهان، مبنایی تجربی دارد. بنابراین، یک تجربهگرا، دانش را محدود به ایدههایی میکند که محتوای خود را از تجربه حسی گرفته باشد و گزارشات مرسوم از تجربیات ما دانش اصلی را شکل میدهد(Wang,2012: 1). از این رو، تنها ملاک معتبر برای کسب معرفت، در تجربۀ حسی است که بتوان آن را مورد آزمون قرار داد.
در معرفتشناسی تجربهگرا، تجربه(فکت تاریخی) به عنوان امری خودگویا و مشخص، تنها منبع، روش و داور معرفت است و در این معرفتشناسی هیچ چیز پیشینی قبل از تجربه وجود ندارد. محوریت تجربه در مقام منبع شناخت، تاثیر قابل توجهی بر روششناسی منبعث از این معرفتشناسی گذاشته است، به طوری که در معرفتشناسی تجربهگرایانه، هر رأی یا نظری باید یا تحقیقپذیر تجربی یا علی الاصول تحقیقپذیر تجربی باشد. به عبارتی، معنای هر گزاره همان شیوۀ تحقیقپذیری آن است. لذا هر گزاره باید یا به شکل بالفعل یا به صورت بالقوه تحقیقپذیر تجربی بوده، ما به ازای تجربی داشته باشد و مشاهدهپذیر و تحقیقپذیر باشد(عباداللهی، 1390: 85). در واقع، منظور از آزمونپذیری این است که بتوان آن را به محک آزمایش گذاشت و آن را با واقعیت تجربی دیگر اثبات یا رد کرد. همانطور که بیان شد، در مباحث تجربهگرایی تاکید بر روی حواس انسان برای کشف معرفت است و گزارههایی که مبنای تجربی نداشته باشند یا به نوعی نتوان با حواس انسان به بررسی آنها پرداخت از حوزۀ مطالعۀ تجربهگرایانه خارج میشوند.
در همین زمینه واستون استدلال میکند که اصل اساسی علم تحصّلی (تجربهگرا) شناخته شده است و آن این است كه هیچ واقعیتی به صرف نظر عقلی نمیتواند اثبات شود. حوادث عالم را به رجمالغیب نمیتوان پیشبینی كرد. هر بار كه ما در زمینه موجود به استدلال میپردازیم، باید مقدمات استدلال ما از تجربه استنباط شده باشد و نه از خصوص ادراك عقلی خودمان. علاوه بر این، نتیجهای كه از تمام مقدمات گرفته میشود، ظنّی است و نه یقینی و این نتیجه، یقینی نمیشود مگر اینكه آن را به کمک مشاهدهای مستقیم، مطابق با واقعیت بازیابیم(Waston,1908: 150).
تقسیم گزارهها به تحلیلی و ترکیبی براي تجربهگرایان اهمیتی فراوان دارد. آنها با تکیه بر تمایز تحلیلی -ترکیبی از یک سو جایگاه و منشأ علوم و نسبت آنها با یکدیگر را بیان میکنند و از سوي دیگر بر اساس این تمایز به تمایزي جدید یعنی تمایز دانش و ارزش میرسند و استدلال میکنند که گزاره بیانگر ارزش به این دلیل که نه تحلیلی است و نه ترکیبی از دانش جداست. با این حال تبیین تجربهگرایان از ضرورت ریاضی و منطق به عنوان دو شاخۀ اصلی تحلیلی در فلسفۀ معاصر با مشکلات زیادي روبرو شده است(صادقی، 1391: 140).
به هر حال، با گذر بیش از چهار قرن از ظهور تجربهگرایی در عرصۀ علم، این رویکرد توانسته است به خوبی در مطالعات گستردۀ علمی جای خود را باز کند و همانطور که شاهد هستیم؛ همچنان پوزیتیویسم به عنوان رویکردی غالب در عرصۀ علوم اجتماعی مطرح است. با این وجود، اکثر محققان، موضعی محافظهکارانه در پذیرش این رویکرد اتخاذ میکنند و آن را به همین صورت که هست میپذیرند و بی چون و چرا آن را در مطالعات خود به کار میگیرند. این امر از سوی طرفداران به رویکردهای کمی غالب است. در حالی که امروزه، مخصوصا در بین صاحب نظرانی که معتقد به اصالت تعریف اجتماعی هستند و مخصوصا مکتبهای انتقادی و تفسیری، به خوبی روشن گشته است که عرصههای بررسی در علوم انسانی به طور کامل از علوم طبیعی جداست و ما در علوم اجتماعی با انسان سرو کار داریم که کاملا خلاق و پویاست و محیطهای مطالعه آنها دائما در حال تغییر است و باید در به کارگیری مبنای تجربی در مطالعات انسانی تردید روا داشت. از این رو، توجه به نقدهای وارد بر تجربهگرایی، بررسی آن، تعمق در آن و حتی القدور برطرف کردن کاستیهای آن در علم، شایان توجه ویژه است. لذا، با توجه به تعریف ارائهشده از تجربهگرایی، در این مقاله، سعی شده است ضمن بیان تاریخچه تجربهگرایی و اشاره به شخصیتهای تاثیرگذار در فرایند شکلگیری آن، به شرح اصول کلی این رویکرد بپردازیم و در نهایت، بر اساس اصول ذکر شده، به نقد این اصول بپردازیم. ازاین رو، بر اساس اصول تجربهگرایی، نقدهای وارد شده بر تجربهگرایی، از طرف صاحب نظران مطرح این حوزه بیان گریده و مخاطبان این رشته، با مجموعهای از نقدهایی که اصول پارادایم تجربهگرایی را به عنوان یک رویکرد عمده در پژوهشهای اجتماعی تهدید میکند آشنایی اجمالی را کسب میکنند.
تاریخه تجربهگرایی
گفته شد که «تجربهگرایی رویکرد و نگرشی فلسفی مبتنی بر آزمایش و محوریت تجربه است که زمینههای اولیۀ آن از قرن چهارده میلادی با ویلیام اکام انگلیسی اغاز و در قرن هفده به اوج خود رسید. فرانسیس بیکن، جان لاک و بارکلی برجستهترین تجربهگرایان هستند که در پیدایش و رویش این مکتب تاثیر گذار بودند و موجب شدند تا تجربه محوری به عنوان یک نگرش اجتماعی و فلسفی سر برآورد.
با پیدایش علم نوین(حدود 1600 م) تجربهگرایی، جان بیشتر یافته و توانسته در برابر عقلگرایی عرض اندام نماید. یکی از شخصیتهای دورۀ جدید فرانسیس بیکن[1](1561- 1626 م) است. بیکن فیلسوف و سیاستمدار افراطی، قادر بود دانشهای عملی موجود و علوم سنتی را با الهیات پروتستان در یک نظام فکری( عقلانی) ترکیب و ادغام کند، زمانی که قدرت سلطنت و اسقف بوسیله جنگ داخلی به چالش کشیده شده بود، او تأثیر نیرومندی در توسعه علم، صنعت و اصلاحات اجتماعی داشت. بویژه، این دستاورد برای تفکیک جدی خداوند از طبیعت مناسب بود، همین بدگمانی به الهیات پروتستان بعنوان یک توجیه و دلیلی برای بکارگیری آزمایش مستقل با روشهای آزمایشگاهی( تجربی) در حوزۀ اخیر(طبیعت)، بدون اعمال محدودیتهای مذهبی بود. جداسازی این دو حوزه، بیکن و پیروان تجربهگرایی را قادر ساخت تا به دفاع از استقلال علوم در دورۀ زمانی که عقاید گوناگون ارائه میشدند، بپردازند. علوم بیشتر در دورۀ مشارکتهای علمی به منظور تکریم خداوند از طریق دانش در مورد خلقت و مهمتر از آن، در دورۀ مفهوم پیشرفت انسان از طریق کاربرد علم در تجارت و تولید، عموما توجیه اخلاقی داشتند. بیکن برای توجیه در به کارگیری روش تجربیگرایی به یکسری از موانع ذهن انسان میپردازد. بیکن نام این موانع را «بت» میگذارد و آنها را به چهار قسم تقسیم میکند:
- دسته اول را «بتهای قبیله» مینامد. وجه نامگذاری آن این است که این دسته، خطاهایی را در بر میگیرد که دامنگیر تمام انسانها است و از خصوصیات ذاتی بشر نشأت میگیرد. برای مثال میل به باور احساسات و داوریهای خود.
- دسته دوم «بتهای غار» نام دارند و در واقع خطاهایی هستند که بشر به مقتضای طبیعت خاص خود گرفتار آن میشود، یعنی فرد بسته به وابستگی اش به مطلبی، آن را محور تمام باورهای خویش قرار میدهد. این بت در واقع همان تمثیل غار افلاطون است.
- دسته سوم«بتهای بازار» است که این خطاها در اثر ارتباطات و مبادلات انسانها با هم پدید میآیند و لذا الفاظ در این میان نقش مهمی ایفا میکنند. در واقع چنین خطاهایی ناشی از کاربرد غلط الفاظ میباشد.
- دستۀ آخر «بتهای تماشاخانه» هستند یعنی خطاهایی که ناشی از تعلمی غلط حکما و پیروی کورکورانه از آنها به سبب مقام و موقعیت شان رخ میدهد»(سجادی، 1392: 80 و 81).
بعد از بیکن، جان لاک(1632-1704) ظهور کرد. او در کتاب خود به نام«پژوهش دربارۀ فاهمۀ انسانی» به رد قول دکارت در مورد «فطری بودن بعضی از معلومات انسانی» پرداخت و ادعا کرد که همه مفاهیم حتی مفاهیم ریاضیات و منطق از طریق تجربه به ذهن میآیند. کار فرا انقلابی فیلسوف بعدی، جان لاک، میتواند به بعنوان یک سازش میان گرایشات متضاد، تصدیقِ(همراه با شک مداوم) حتمی دانش ما نسبت به هستی خدا، در عین پیشبرد ادعاهای علوم طبیعی، فهم شود. تنها در کار فیلسوف ایرلندی، اسقف جورج برکلی است که ما میتوانیم پشت کردن به تجربهگرایی را با بحثی تاریخی برای دفاع از الهیات و نقد علم بیابیم. برای برکلی، از آنجا که کل ذهن بطور مستقیم از اندیشۀ خود آگاه است، ذهن میتواند بدون جانب داری از تجربه ادعا کند که این اندیشهها بازنما یا تقلیدی از جهان مادی پیرامون ما هستند. ما باید ترجیحا فرض کنیم که ایدههایمان توسط یک خالق بخشنده در ذهنمان تولید شده اند(Benton, 2015: 23 , 24).
دیوید هیوم(1776-1711) آخرین و مشهورترین چهرۀ فلسفۀ تجربهگرایی است که میتوان اصالت تجربه را در آراء و نظریات او مشاهده نمود. آنچه هیوم را از دیگر فلاسفه همفکرش متمایز میکند، ویژگیهای منحصر به فردی است که در روش تجربی او به چشم میخورد از جمله:
- واضح سخن گفتن به گونهای که همه میفهمند چه میخواهد بگوید؛
- هر مطلبی را به نهایت منطقی اش میرساند؛
- شکاکیت عجیبی بر سخنانش حکم فرماست که این حالت را به خوانندۀ آثارش به سرعت انتقال میدهد.
- مهمتر از همه، علیت انکاری هیوم است که جز او کسی در این باره چنین افراط نکرده است»(محمدی، 1389: 128).
در قرن نوزدهم دانشمندانی مثل جان استوارت میل(1801-1873 م)در انگلستان، آگوست کنت (1798-1857 م) هیپولیت تن(1828-1893 م) در فرانسه با توجه به آراء هیوم، درصدد مقابله با خردگرایان برآمدهاند. شاید به خاطر اعتقاد به «تجربه بیواسطۀ شهودی» هانری برگسن(1859- 1941 م) را نیز بتوان در زمرۀ تجربهگرایان به حساب آورد. در قرن بیستم چهرههای مختلف مکتب پوزیتویسم، در واقع ادامهدهندگان راه تجربهگرایان میباشند(خادمی، 1375: 14و15).
تجربهگرایی، در بهکارگیری روشهای طبیعی در مطالعۀ همۀ پدیدهها، ثبات عزم دارد و امروزه در بین پوزیتویستها، این نوع نگرش غالب است. آنها خواستار ایجاد وحدت روش در مطالعه پدیدههای جهان هستند که همان روشهای علوم دقیقه است و از این طریق در پی کشف قوانین طبیعت و انسان هستند که در نهایت به دنبال پیش بینی و تعمیمهای پهن دامنه هستند.
[1] . Francis Bacon
اصول تجربهگرایی
فیلسوفان تجربهگرا، با تلقی علم به منزله عالیترین شکل معرفت اصیل، یا اغلب حتی یگانه شکل آن، گرایش به این داشته اند که علم را نیز تحسین کنند. در قرن بیستم، فیلسوفان تجربهگرا، گرایش به این داشته اند که خط فاصل روشنی، میان علم در مقام معرفت اصیل، و نظامهای اعتقادی گوناگون نظیر دین و متافیزیک و روانکاوی و مارکسیسم بکشند. در دیدگاه تجربهگرایانه میتوان ثابت کرد که این نظامهای اعتقادی، که گاهی خود را علمی جلوه میدهند، شبه علم یا علم کاذب اند. دیدگاه تجربهگرایانه علم را میتوان بر حسب هفت دکترین اصلی مشخص کرد:
- ذهن نسان به صورت یک لوح سفید شروع به کار میکند. ما شناختمان را از طریق تجربه حسی مان از جهان و تعاملمان با آن کسب میکنیم.
- هر ادعای معرفتی اصیل به کمک تجربه( مشاهده یا آزمایش) آزمونپذیر است.
- ادعای معرفتی دربارۀ هستیها را که نمی توان مشاهده کرد کنار میگذارد.
- قوانین علمی الگوهای عام و تکرار شونده در بارۀ تجربه اند.
- تبیین پدیده از نظر علمی اثبات این مسئله است که آن پدیده، نمونهای از قانون علمی است. گاهی به این مدل «قانون فراگیر تبیین علمی» میگویند.
- اگر تبیین پدیدهای به اثبات این مسئله بستگی دارد که نمونهای از قانون عام است، پس شناخت این قانون باید ما را قادر سازد تا رخدادهای آتی پدیدههایی از آن نوع را پیش بینی کنیم. منطق پیش بینی و تبیین یکی است. این گاهی به تز «تناسب تبیین و پیش بینی» معروف است.
- عینیت علمی متکی به تفکیک صریح گزارههای (آزمونپذیر) واقعی از داوریهای ارزشی( ذهنی) است(بنتون و کرایب، 1386: 39 - 37).
«هیوم، که دیگر تجربهگرایان، به شدت متاثر از نظریات او هستند، قواعدی را برای کشف نسبت علی فرموله کرده است که در کشف قوانین علی در تجربهگرایی نقش به سزایی دارد:
- نخستین نسبتی که هیوم نام میبرد مجاورت زمانی- مکانی است.
- دومین نسبت تقدم زمانی است. هیوم برهان میآورد که از حیث زمانی، علت، باید بر معلول تقدم داشته باشد. هیوم مجاورت و توالی را برای نسبت علی مهم میداند اما معتقد است چه بسا شی ء با شیء دیگر مجاور و مقدم بر آن باشد بدون آنکه علتی به شمار آید.
- سومین نسبت، تقارن(به هم پیوستگی) ثابت میان دو رویداد- علت و معلول- است. هیوم نسبت علی را به هم پیوستگی پیدرپی ثابت، میان دو رویداد نسبت میدهد. در نظر او، استنباط علی ناشی از شناخت شهودی ماهیات نیست.
- چهارمین نسبت علی آن است که علتهای خاص (مشابه) باید معلولهای خاصی(مشابه) داشته باشد. حال اگر معلول مشابه ناشی از حضور چند علت باشد، این امر، دلالت بر وجود خصوصیت مشترک میان آنها دارد»(ساعی، 1390: 67 و 68). این اصول، ظاهرا کاملا منطقی به نظر میرسند و برای هر نوع ادعای علیت، ما به وجود این شرایط نیازمندیم. با این حال، همبستگی ساده چند متغیر و همجوار بودن دو پدیده به معنای این نیست که یکی را علت دیگری بدانیم.
از نقطه نظر معرفتشناسی/ روششناسی[1]، مشخصۀ تجربهگرایی، تلاش سیستماتیک و منظم برای رسیدن به دانش عام از طریق انباشت واقعیتهای جا افتاده و در دسترس است- نوعا واقعیتهایی که در یک موقعیت به خوبی تعریف شده تولید شده است، که ما آنها را واقعیتهای تجربی مینامیم. محقق تجربی برای رسیدن به این واقعیتها، یکسری از وظایف دقیقی را بر عهده دارد (توجه به جایگاه، موقعیت و اتخاذ یک پارادایم تجربی) که برخی مواقع تفاوت فردی در نوع موضوع را لحاظ کند؛ سپس او به دادۀ قابل اتکا دست یافته است. این دادهها معمولا در نتیجه آزمایش کردن سوژهای خاصی است که به روش تصادفی و در شرایط خاصی انتخاب شده اند. توجه به این نکته لازم است که از آنجا که سوژهها به صورت تصادفی انتخاب شده اند، دچار تغییر میشوند ولی موقعیت ثابت باقی میماند و دادههای دریافتی منتج شده، ضرورتا باید تمام محدودیتهای موقعیت خاص را منعکس کند ولی در اینجا دیگر محدودیتهای ارگانیسمی که از یک سوژه به سوژۀ دیگر تغییر میکند مد نظر نیست(Pascual & Sparkman, 1980: 90).
[1] . Epistemological & methodological
نقدهای اصول تجربهگرایی از دید صاحب نظران
صاحب نظران مختلف هر یک به نحوی، از موضع پارادایمی خاص خود، به نقد اصول تجربهگرایی پرداخته اند که نکات قابل توجهی ارائه کرده اند. در اینجا به اختصار به مهمترین انتقاداتی که اصول رویکرد تجربهگرایی را به چالش کشیده است بررسی میکنیم:
نقد ماهیت فیزیکالیسم
ژیل دلوز، در کتاب «تجربهگرایی و سوبزکتیویته» انتقادات خوبی به تجربهگرایی وارد میکند که میتوان آن را تحت عنوان فیزیکالیسم خلاصه کرد. او با شرح نقطۀ شروع تجربهگرایی، یعنی تجربه و مبنای واقعی، به نقد آن میپردازد: «تجربه عبارت است از توالی یا حرکت ایدههایی که قابل تفکیک اند از آن حیث که متفاوت اند و از آن حیث که قابل تفکیک اند. از این تجربه باید آغاز کرد، چراکه تجربه است. این تجربه هیچ چیز را پیش فرض نمیگیرد، هیچ چیز مقدم بر آن نیست. مستلزم هیچ سوژهای که این تجربه تاثر آن باشد نیست، یا جوهری که این تجربه تغییر حالت یا حالت آن باشد. از این رو کل فلسفه هیوم و تجربهگرایی به طور کلی گونهای «فیزیکالیسم» است. در واقع برای اصلهایی که طبیعتشان صرفا فیزیکی است باید کاربردهایی کاملا فیزیکی یافت. چنانچه کانت اشاره میکند، از نظر هیوم اصلها، طبیعتی منحصرا فیزیکی و تجربی دارند. در پرسش تجربهگرایی، یعنی این پرسش که «چگونه سوژه در امر داده شده برساخته میشود؟»، دو چیز را باید متمایز کنیم: از یک سو، ضرورت توسل به اصلها برای فهم سوبژکتویته تصدیق میشود و از سوی دیگر، هماهنگی اصلها با امر داده شدهای که اصلها در آن سوژه را بر میسازند کنار گذاشته میشود، اصلهای تجربه اصلهایی برای ابژه تجربی نیستند، این اصلها بازتولید ابژهها در تجربه را تضمین نمی کنند. چنین موقعیتی برای اصلها قطعا فقط در صورتی ممکن است که بتوان برای آنها نیز کاربرد فیزیکی پیدا کرد. کاربردی که بنا بر پرسش ضروری میشود (دلوز، 1388: 178- 127).
البته این انتقاد بیشتر از طرف مکتب انتقادی به رویکرد تجربهگرایی وارد است. از دیدگاه مکتب انتقادی، رویکرد تجربی، به علت خصلت محافظهکارانه خود، نمی تواند از واقعیت موجود فراتر برود و در نهایت در خدمت حاکمیت فعلی و برای سرکوب بیشتر تودۀ مردم فعالیت میکند. از طرف دیگر، طبق رویکرد تفسیری، تجربهگرایی، دیدگاهی خطی و یکطرفه دارد که چندان مناسب بررسیهای انسانی که از خلاقیت انسان ناشی میشود نیست. کسب معرفت، در علوم انسانی، بسیار پیچیدهتر از علوم طبیعی است. به خصوص اینکه در علوم انسانی، متن یا زمینۀ کنش، از اهمیت اساسی برخوردار است و هیچ تجربهای از متن و تاریخ خود مجزا نیست (فتحی و غریبی، 1390: 111 و 112).
فیزیکالیسم یا تاکید صرف بر سطح ظاهری و کسب معرفت از طریق حواس، باعث شده است که خطاهای حواس انسانی از دیگاه بسیاری از منتقدان مطرح شود که تجربهگرایی در بررسی واقعیتهای ظاهری باید بتوانند این خطاها را لحاظ کند. بررسی واقعیتهای ظاهری، با قابلیتهای حسی انسان، یعنی حواس پنج گانه، جای بسی تامل و نقد دارد. اگر حواس انسان دچار خطا شوند، آیا برای تحیقیق تجربی اعتباری باقی میماند؟ بدیهی است که خطای حواس انسان در بررسی سطوح ظاهری واقعیت، میتواند اعتبار علم را تهدید کند:
اگرچه تجربهگرایی پیوسته تاکید دارد که مشاهدۀ منبع نهایی ما برای دستیابی به فکتها است، با این حال مشاهدۀ بیشتر از چیزی که تصور شود دارای مسئله است. در واقع، این مسائل توسط هیوم که مهمترین شخصیت در تاریخ تجربهگرایی است به خوبی لحاظ نشده است. هنگامی که هیوم در آخرین بخش از تحقیق خود به بررسی شکاکیت فلسفی[1] میپردازد، تاکید میکند که فرایند مشاهده نوعا به اعتقادات و عقایدی میانجامد که ممکن است در قلمرو دانش محسوب شوند یا نشوند: نقص و خطای ارگانهای ما در موقعیتهای بی شماری مانند خطای شکست دید در آب، جنبههای متنوع اشیاء بر حسب فاصلههای متفاوت آنها از ما، ایجاد تصاویر دوگانه که حاصل فشار دادن چشمها بر روی هم است و خیلی موارد دیگر از این دست وجود دارند ( Bruce Aune, 2008: 95).
تاکید صرف بر سطح ظاهر و دستیابی به دانش عینی در رویکرد تجربهگرایی موجب ایجاد روابط علت و معلولی سطحی و بی توجهی به ابعاد درونی پدیدهها گشته است. این مسئله، به خصوص، در مطالعات آنها در علوم انسانی بیشتر خودش را نشان میدهد:
- هرچند انفعالات انسان با علم حضورى درک مى شود، بازتاب آنها در ذهن به صورت علومى حصولى و مفاهيمى تصورى است.
- حالات درونى انسان، آثارى محسوس در دستگاههاى مختلف بدن برجاى مى گذارند، كه از آن جمله است، تغييرات هورمونى تحریکهاى عصبى، حركتهاى ماهيچهاى و مفصلى، و نتايجى كه براى ارگانيسم زنده به عنوان يک كل به بار مى آورد. ممكن است ميان اين آثار نيز رابطه علّى و معلولى وجود داشته باشد و يكى از آنها علت پيدايى ديگرى باشد، مانند اين كه عصبانيت موجب ترشح يک هورمون شده، و زیاد شدن اين هورمون در خون، موجب سرعت گردش خون مى گردد. كشف رابطۀ علّى ميان حالات درونی با اینگونه آثار بدنی تنها با تجربه حسى امكان پذير نيست؛
- حالات درونى انسان، نمودهايى بيرونى و تجلياتى عينى دارند. مثلا نمود بيرونى حالت خوشحالى، انبساط چهره و لبخند است. لبخند، معلول حالت خوشحالى است، و آن حالت درونى علت معدّ براى پيدايى لبخند بر لبان شخص است كه اگر ديگر اجزاى علت تامه اش نيز فراهم باشد، موجب پيدايش معلول مى شود.
- بخشى از مسائل علوم انسانى كه با حالات انسان در ارتباط است، به كشف علل و عواملى مى پردازد كه موجب پيدايى حالاتى خاص در انسان مى شوند، يا از پيدايى آنها جلوگيرى مى كنند. اگر این رابطه علی میان دو حالت انسانى باشد، درک هر يک از حالات و نيز درک رابطۀ علّى ميان آنها به وسيلۀ علم حضوری ممکن میشود و حس و تجربه در آنها راه ندارد.
- حالات انسان علاوه بر آنكه به صورت مفاهيم در ذهن منعكس مى شود، غالبا داراى نمادهايى زبانی به نام الفاظ است كه انسانها در محاورات خود با آنها از آن حالتها حکایت میکنند.
- رفتار معنادار است که موضوع علوم انسانی است نه هر رفتاری که از انسان سر میزند.
- افعال انسانى به تناسب عناوین مختلفى كه بر آنها مترتب مىشود، آثار اجتماعى و روانى متفاوتى پيدا مىكنند. يكى از آثار افعال اختيارى كه به واسطه عناوین انتزاع شده از آنها تحقق مى يابد، ارزش گذارى آنها است (مصباح، 1391: 140-119).
ذکر این نکته باقی میماند که از لحاظ فلسفی هیچ یک از این تعالیم، دارای محتوای با اهمیتی نیست. همه منحصرا دارای خصلت حسگرایانه (سانسوالیستی) و نومینالیستی اند، و ناتوان از اینکه به آن سوی مرزهای تفکر محسوسانه برسند. ماتریالیسم مکانیستی در آنها سخت فعال است. این تناقض شگرفی است که نظریهای که در فیزیک و حتی در زیستشناسی کهنه شده بود توانست در پهنۀ روانشناسی و جامعهشناسی پا بگیرد (بوخنسکی، 1379: 22).
[1] . philosophical skepticism
نقد تعمیمپذیری
در رویکرد تجربهگرایی و پوزیتویستهای معاصر، دستیابی به تعمیمهای عام، یک هدف است، و روش تجربی صرفا ابزاری است برای رسیدن به تعمیمهای عام و در نهایت امکانپذیر ساختن پیش بینی؛ دلیل این جامع نگری در بین تجربهگرایان بر میگردد به نگرش پارادایمی آنها که معتقد به اصول جهان شمول، واقعیت خارجی، استقلال ابژه و وحدت روش برای همه علوم هستند: پوزیتویسم روششناختی[1] به مفهومی از دانش ارجاع میدهد که مفهومی از واقعیت اجتماعی و علم را در بردارد. ابتدا، این رویکرد یک نوع معرفتشناسی است که دانش علمی را به خاطر در بر گرفتن قوانین عام، هویت میبخشد- یعنی اینکه اظهاراتی از این دست را در بر میگیرد: اگر A اتفاق بیافتد B نیز به دنبال آن میآید. دوم اینکه این رویکرد نوعی هستیشناسی[2] است که «وجود» را با اشیاء بیرونی که قابل مشاهده هستند میشناسد. سوم؛ این رویکرد با خود فهمی[3] فعالیتهای علمی همراه است که در آن علوم اجتماعی از واقعیتی که به شرح آن میپردازد مستقل است (Riley, 2007: 115).
وظیفه ایجاد اهمیت تجربی برای تحقیق به مسئله مشخص کردن شیوۀ دقیق روابط انتقال پیدا میکند که از طریق رابطه بین یک فرضیه با یک یا چند گزارۀ مشاهدهای در جایی به دست میآید که پدیده با فرضیههای مورد تایید یا تاییدنشده توصیف میشود. توانایی یک گزارۀ خاص برای ورود به روابط با مجموعهای از گزارههای مشاهده ای، باید اصل آزمونپذیری[4] آن را مشخص کند و از این رو، بنیان تجربی آن را فراهم کند (Hempel, 1965: 103).
از دیدگاه ویلر، تجربهگرایی صرفا در پی ایجاد تعمیمهای عام است که بتواند پیش بینی کند در حالی که در مطالعه تاریخ نمی توان از ابهام به دقت رسید:
تجربهگرایی کاری بیش از تعمیم نمیکند و فرایندی است که به جمعبندی آنچه مشاهده شده محدود میشود. اما با جمعبندی مشاهدات گذشته نمیتوان تبیین و پیشبینی کرد و نمیتوان از ابهام به دقت رسید. برای مثال به ابهام این حکم توجه کنید: «تنها با درونی شدن ارزشهای نهادی شده است که یکپارچگی اصیل رفتار انگیزشی در ساختارهای اجتماعی ظهور میکند و لایههای ژرفتر انگیزه چنان مهار میشوند که بتوانند به نقش مورد انتظار جامه عمل بپوشانند». علیرغم انتخاب مبهم کلمات، این اصطلاحات از مقولات تجربی اند و هیچ یک به درد نظریهسازی نمی خورند. تجربهگرایان میگویند روشهای جامعهشناسی یا دست کم، کمیترین آنها علمی اند. میگویند فقدان نظریه نظام دار و تبیین دقیق و پیشبینی درست، ناشی از دورۀ شباب علم اجتماعی است. اما تحقیقات اجتماعی به اندازۀ تحقیقات در هر زمینۀ دیگری قدمت دارند. میگویند پدیدههای اجتماعی بغرنجتر از سایر پدیدههاست. اما بغرنج امری ذهنی است چون با داشتن یک نظریه میتوان به ظاهر کورترین پدیدههای بغرنج را خودگویا کرد. میگویند سایر علوم بودجه زیادی دارند و پیشرفتشان مدیون تلاشهای مستمری است که تسهیلات بودجهای فراهم آورده است. ولی آیا کپلر و گالیله مگر چقدر بودجه داشتند؟ روشن است که اکاذیبی از این دست در گوش ما میخوانند که بزرگترینشان همان است که تجربهگرایی را علم میداند. همین کذب، شالودۀ مشروعیت روشهای تجربهگرایانۀ جامعهشناسی نوین را تشکیل میدهد (ویلر، 1380: 12 و 13). از طرف دیگر، به اعتقاد جنس مند[5] ما نمی توانیم از تعمیمهای منفرد به قانونهای عام برسیم. همچنین، ما باید از تعمیمهای تجربی به سوی نظریههای تبیینی حرکت کنیم و محدود شدن به تعمیمهای تجربی چندان کمکی به پشرفت علم نمی کند. به اعتقاد مند، اگر آموزههای تجربهگرایی محدود به این موراد باشد، خطرناک است(Mende,2005: 204).
همچنین، از دیدگاه پارادایم تفسیری، این انتقاد به تجربهگرایی وارد است که ما اساسا در مطالعۀ انسان به دنبال تعمیم عام نیستیم بلکه به دنبال توصیف دقیق و ضخیم زندگی روزمره افراد و بررسی کنشهای معنادار آنها هستیم، در اینجا، تعمیم به این معناست که اگر یافتههای خود را به افرادی دادیم که در آن محیط زندگی میکنند، آن را انعکاسی از زندگی واقعی خودشان بدانند؛ همچنین، افرادی که در آن محیط زندگی نمی کنند، آنقدر با یافتهها احساس نزدیکی کنند که انگار خودشان عضوی از آن مجموعه هستند:
برخی از محققان کیفی ادعا میکنند که هدف تحقیقات آنها تولید تعمیمها نیست. نسبتا هدف آنها تولید توصیفات ضخیم و غنی از زندگی اجتماعی است، به طوری که خوانندگان بفهمند که این توصیفات واقعا شبیه تجارب و نقطهنظرات واقعی افرادی است که در آن محیط زندگی میکنند. در اینجا تحقیق برای خوانندگان فهم نیابتی از تجربۀ زندگی دیگر افراد فراهم میکند که اغلب تعمیم طبیعتگرایانه نامیده میشود. در اینجا محققان نیستند که تعمیم فراهم میکنند بلکه خوانندگان هستند (Dickens, 2004: 13-14).
نقد علیت
مشکل اساسی که در مسئلۀ علیت در تجربهگرایی، مطرح میشود این است که تجربهگرایان کلاسیک و مخصوصا هیوم، قانون کلی عقلی علیت را قبول ندارند. هیوم استدلال میکندکه علیت در رخدادهای تجربی نهفته است و آن هم رخدادهایی که ما صرفا همزمان بودن دو رخداد را میبینیم و به خاطر کنار هم قرار گرفتن همیشگی آنها، «عادت کرده ایم» یکی را علت دیگری بدانیم:
«به نظریه اول هیوم، این اشکال وارد میشود که اگر تصورات نخستین منحصر به تصورات حسی است، پس چگونه میتوانیم قانون علیت را یک قانون تجربی بدانیم، در حالی که ما بر اساس قانون علیت، چیز دیده نشده را کشف میکنیم. همچنین اگر قانون علیت یک قانون عقلی است، هیوم باید قبول کند« قضیهای ترکیبی و مفید آگاهی جدید» است و بشر با آن، بسیاری از مجهولات و نادیدنیها را کشف میکند (نه اینکه چون قضیهای عقلی است، قضیهای تحلیلی و بی فایده باشد)؛ به علاوه؛ هیوم باید قبول کند قضایای مفید و آگاهی بخش و ترکیبی، منحصر به قضایای حسی نیستند، بلکه قضایای عقلی هم مانند قانون علیت، یعنی قانون «استحالۀ پیدایش چیزی بدون علت» از همین قضایای عقلی ترکیبی آگاهی بخش هستند (علوی سرشکی، 1389: 90-85).
همچنین اگر علیت را محصور در قضایای تجربی ببینیم، آیا قضایای بدیهی و اولیه که همگی در آن اتفاق نظر داریم در این مجموعه قرار نمیگیرد؟ مسلما ما نمی توانیم در صحت این قضایای بدیهی شک کنیم. قضایایی مثل اینکه «اجتماع متناقضین محال است» که هرچند عقلی است و تجربی نیست ولی قابل پذیرش برای همگی ما است: در علوم تجربی، آنجا که در بارۀ روابط علی و معلولی بین امور عالم طبیعت میخواهیم سخنی بگوییم، یقین دست نایافتنی است، زیرا در مشاهدات و آزمونها به علت احکام دست نمی یابیم و فقط توالیها و تقارنها را میبینیم و توالی و تقارن غیر از علت و معلول است. درست است که علت و معلول معیت دارند اما دو امری که معیت دارند لزوما علت و معلول نیستند، هرچند معیت آنها اکثری و دائمی باشد. از جمله فرانسیس بیکن میگوید صرف معیت دو شیء یا به عبارت دیگر، حضورهای همزمان دو شیء دلیل وجود رابطۀ علت و معلولی بین آنها نیست، بلکه باید آن دو شیء، علاوه بر حضورهای همزمان، غیبتهای همزمان نیز داشته باشند(حکاک، 1380: 280-273).
نقد کوهن بر اصول تجربهگرایی
کوهن در نقد تجربهگرایی از روش تاریخی و کلگرایانه بهره میگیرد. او با اینکه ابطالپذیری را نیز نقد میکند، اما در برخی از مواضع فلسفی خود به پوپر نزدیک میشود. برای اینکه نقدهای کوهن بر تجربهگرایی روشن شود بحث او را در چهارچوب ادبیات فلسفی دنبال خواهیم کرد. کوهن با نگاهی فلسفی وارد علم میشود و به نهاد علم نگاهی جامعهشناختی و کلگرایانه دارد. از نگاه او در دورۀ علم عادی، یک پارادایم خاصی حاکم است و انقلاب علمی، به معنای جانشین شدن یک پارادایم جدید به جای پارادایم حاکم است. او پوپر و حلقه وین را با نگاهی تاریخی و کلگرایانه به نقد میکشد. موارد نقد کوهن عبارتند از:
نقد کوهن بر اثباتپذیری: اصل اثباتپذیری با بحثهای گوناگون مانند بحث مسئلۀ استقراء، منطق احتمالات و مسئلۀ دانش و ارزش در ارتباط است. با این بیان، هیچ نظریهای را هرگز نمیتوان تحت تمام آزمونهای ممکن قرار داد. این سخن کوهن به این معناست که هیچ گاه راهی برای اثبات قطعی یک نظریه وجود ندارد. کوهن هر تجربهای را متاثر از نظریه میداند؛ از نظر او تمایز مشاهدتی- نظری صرفا تمایزی نسبی و تاریخی است. واژهها میتوانند همزمان هم مشاهدتی باشند و هم نظری و این دو در مقابل هم نیستند. (حکاک، 1380: 41).
نقد کوهن بر ابطالپذیری: پوپر نظریهای را علمی میدانست که از نظر منطقی با تجربه قابل ابطال باشد. کوهن ابطالپذیری را نیز رد میکند. او با پوپر موافق است که تجربه اثباتگر یا تاییدگر نیست. ولی با تضعیف نقش ناچیزی که پوپر برای تجربه در نظر گرفت، یک قدم جلوتر میرود و ادعا میکند تجربه، توان ابطالگری نیز ندارد. لذا او اصلا تردید دارد که تجارب ابطالی وجود داشته باشند. در اینجا استدلال کوهن این است که یک نظریه هرگز تمام معماهایی که با آن مواجه است را حل نمی کند و راه حلها نیز غالبا کامل نیستند. برای هر پارادایم میتوان موارد نقیضی یافت و اگر صرفا ناکامی در انطباق بین نظریه و تجربه، مبنایی برای ابطال باشد «تمام نظریهها باید در تمام زمانها طرد شوند»(صادقی، 1394: 63-54).
نقد کمیتگرایی: تجربهگرایان اندازهها و کمیتها را مهمترین نمونۀ دادههای تجربی محض میدانند و علم فیزیک را به دلیل اینکه با اندازهها سر و کار دارد به عنوان الگوی هر دانش موفقی معرفی میکنند. کوهن در مقالۀ «کارکرد اندازهگیری در علم فیزیک نوین» که در سال 1961 منتشر شد ضمن آنکه نقش محوری اندازهگیری را پذیرفت اما تاکید داشت که شایعترین تصور ما چه در مورد نقش اندازهگیری و چه در مورد منبع کارایی ویژۀ آن عمدتا از اسطوره مشتق میشود». استدلال کوهن این است که اندازهگیری در یک چهارچوب خاص معنا و کارکرد خود را خواهد داشت و «پژوهش کیفی، هم نظری و هم تجربی، معمولا شرط ضروری و لازم کمیتسازی سودمند حوزۀ پژوهشی معینی میباشد. لذا این ادعا را که علوم پس از دکارت صرفا کمی هستند اسطورهای است که کوهن آن را باطل اعلام میکند. از نگاه تجربهگرايان اهميت كميتها در اين است كه خنثي و دقيق هستند. ولي كوهن دقت اندازه گيري را نسبي مي داند (همان: 63-54).
نقد استراوسن و سینکلر بر اصول تجربهگرایی
بیلر و استراوسون[1] معتقدند تجارب فرد و یا مشاهدات او در برگیرندۀ شواهد بدیهی فرد است و از سه جهت تجربهگرایی را نقد میکنند:
به طور خلاصه، ما فهمیدهایم که تجربهگرایی در سه نقطه نامنسجم[2] است: یکی در ارتباط با نقطۀ شروع خود، دیگری در رابطه با هنجارهای معرفتی، و سومی در رابطه با اصطلاحات ارزیابی معرفتی. در مقابل تجربهگرایی، عقلگرایی معتدل[3]، که هم اکنون در عملیات توجیه استانداردهای ما جاسازی شده است، در هر سه مورد ذکر شده دارای روشنی و عدم ابهام است (Bealer& Strawson, 1992: 128). ناتان سینکلر نیز، بر وجود حقاقیق عقلی و حقایق پنهانی که صرفا با تجربه قابل مشاهده و بررسی نیست تاکید دارند:
ناتان سینکلر[4] استدلال میکند که «سه استراتژی برای رد تجربهگرایی قوی[5] وجود دارد: شناخته شدهترین و اغلب بهترین نوع آن، در تلاش است استدلال کند که حقایقی وجود دارند که تنها با قوۀ استدلال شناخته شده اند (نه تجربه). اغلب فرض گرفته میشود که این حقایق در برگیرندۀ ضروریات و مصداقهای عمومی و تعمیمیافته است که با قطعیت شناخته شده اند. تجربهگرایان به طور کلی، موافقند که هیچ تجربهای نمی تواند دانش ضروریات و اطمینان مطلق[6] در تعمیمپذیری که ماورای تمامی تجارب باشد را توجیه کند. نکتهای که برای ما اساسی است این است که اگر تجارب مشروط هستند و تنها در موارد خاص شناخته میشوند، این حقایق نمی توانند در بارۀ تجربه صادق باشند ( Sinclair, 2008: 37-39).
تکذیب موفقیتآمیز دیگر تجربهگرایی قوی، مبتنی بر این استراتژی است که نباید صرفا نشان بدهیم که برخی از عقاید در برگیرندۀ چیزهایی هستند که فراسوی تجربه قرار میگیرد، بلکه برخی از عقاید توسط چیزهایی که خوشان فراسوی تجربه قرار دارند توجیه و تایید میشوند ( Sinclair, 2008: 37-39).
استراتژی سوم برای رد تجربهگرایی، ضعیفتر است. مانند استراتژی دوم، این استراتژی نیز بر وجود هر منبع غیر تجربی دانش متکی نیست، اما در حالی که استدلالهایی که ذیل استراتژی دوم قرار میگرفت بر روی اظهاراتی متکی بود که مستقل از تجربه وجود داشتند، استدلال ذیل این استراتژی، تصدیق میکند که ادعاهای ما فراتر از سطح تجربه نمیروند. در عوض، این استراتژی استدلال میکند که برای تولید محتواهای تجربی مناسب و کافی، وجود اشیاء پنهان یا غیر مشاهده ای[7] بدیهی فرض میشود- که هیچ نظریهای که به این اشیاء پنهان اعتقاد نداشته باشد نمی تواند محتوای تجربی کافی برای تئوریهای تجربی پیچیده مانند آنچه در علوم ما هستند ایجاد کند» (Sinclair, 2008: 37-39).
نتیجهگیری
رویکرد تجربهگرایی، در نقطۀ شروع خود، با الهام گرفتن از علوم طبیعی، در مطالعات خود(چه انسانی و چه غیر انسانی) خواستار بررسیهایی از نوع مطالعات تجربی و فیزیکی بود تا بتواند به یافتههای آن اتکاء کند و در واقع راهی بود برای جدا شدن از محدودیتهای کلیسا که سالهای زیادی گرفتار عرصۀ علم گشته بود. این رویکرد، هنوز هم، با وجود نقدها و رقیبهای جدی، روش غالب در تحقیقات علوم انسانی و اجتماعی است. همانطور که ذکر شد، در این مقاله، ما به نقد اصول اساسی در پارادایم تجربهگرایی پرداختیم. تجربهگرایی، حتی از درون خود تجربهگرایان و علوم طبیعی هم به خاطر ماهیت فیزیکالیسم خود، نوع همبستگی علت و معلول، عینیت علمی، تاکید زیاد بر حواس و مواردی از این دست مورد انتقاد قرار گرفته است. به خصوص این رویکرد، از طرف پارادایم انتقادی و تفسیری که معتقد به تفاوت روش علوم طبیعی و انسانی هستند مورد انتقادات زیادی قرار گرفته است. موافقان و مخالفان تجربهگرایی در علوم انسانی از شیوهها و راهبردهای مختلفی برای اثبات نظر خویش و ابطال نظریات مخالف بهره برده اند. از تغییر در موضوع علوم انسانی، تا تحول در هدف آنها و تا دگرگونی در مبانی هستیشناختی یا معرفتشناختی آنها. تفسیریها معتقد بودند که موضوع علوم انسانی با علوم طبیعی متفاوت است و در بررسی جامعه با انسان سروکار داریم که نیازمند روششناسی خاص خود است. روش هر علم وابسته به موضوع آن است و ماهیت موضوع آن علم است که نوع روش تحقیق مناسب را تعیین میکند و از این رو در علوم اجتماعی به جای تبیین روابط، ما به دنبال فهم کنشهای اجتماعی معنادار افراد هستیم. بدیهی است که کنشهای انسانی دارای معنایی است که غیر قابل مشاهدۀ مستقیم است و برای بررسی آنها باید به دنبال روشهایی جدا از آمار و روشهای کمی باشیم. رویکرد انتقادی با ورود از سطح نظریه به واقعیت، خواستار تغییر جامعه طبق رویکرد ارزشی خاص خود است که در نهایت به آشکار کردن آگاهی کاذب افراد و حرکت جمعی افراد برای رهایی از سلطه و استثمار طبقات مسلط بر روی طبقات پایین تحت سلطه، منجر میشود. بالاخص؛ انتقادیها معتقدند برای کشف آگاهی راستین و زدودن آگاهی کاذب، باید از سطح ظاهر پدیدهها فراتر رفت؛ چراکه سطح ظاهر همان چیزی است که توسط رسانهها و حاکمیت تبلیغ میشود و مفاد آن چیزی فراتر از آگاهی کاذب نیست که تماما در راستای سرکوب توده پیش میرود. برای این کار استراتژی پس کاوی را پیشنهاد میدهند که برای کشف لایههای پنهان واقعیت اجتماعی و روابط ناملموس افراد به کار میرود. از این رو، به اعتقاد آنها، بررسی لایههای ظاهری چیزی جز خدمت به نظام فعلی نیست و ایده علم فارغ از ارزش، در علوم انسانی بی معنی است. یکی دیگر از این نقدها فیزیکالیسم بود که گفته شد از نظر هیوم اصلها، طبیعتی منحصرا فیزیکی و تجربی دارند. از این رو، شروع بررسیهای آنها از واقعیت تجربی است که این تاکید باعث میشود که ما نتوانیم از سطح ظاهر پدیده فراتر برویم و به جای اینکه روش در خدمت واقعیت باشد، واقعیت در خدمت روش قرار میگیرد. در ضمن، مشکلات حواس انسان در اینجا مطرح میشود که ناگزیر برخی از خطاهای حواس، ممکن است نتایج مطالعات ما را تهدید کند. همچنین این رویکرد، با تاکید بسیار بر عینیت علمی و استقلال واقعیت خارجی از افراد، باعث بیتوجهی به بعد درونی میشود که گفته شد هرچند انفعالات انسان با علم حضورى درک مى شود، بازتاب آنها در ذهن به صورت علومى حصولى و مفاهيمى تصورى است.
در مسئلۀ تعمیمپذیری، نمایا بودن نمونۀ مورد مطالعۀ مسئلهای جدی است. اینکه تا چه حد انسان و جامعه انسانی، با توجه به تنوع و پیچیدگی درونی آن و تغییرات مداومی که تجربه میکند، شبیه اشیاء در علوم طبیعی است؛ میتواند تعمیمپذیری یافتههای تحقیقات تجربی را با مشکل مواجه کند. چگونه میتوانیم این نتایج را از طریق تعمیمهای نظری به جوامع آماری دیگر تعمیم دهیم؟ همچنین در مطالعات تجربی، تاثیر گذر زمان بر تعمیمپذیری یافتهها مورد توجه اندکی قرار گرفته است. حتی نمونۀ مورد مطالعه نیز دارای تجربیات خاص اجتماعی- اقتصادی است که محدود به خودشان است ولی در تعمیمپذیری یافتهها تاثیر جدی دارد. توماس کوهن، نقدهایی تا حدودی مشابه را به اصول تجربهگرایی وارد میکند که عبارتند از نقد بر اثباتگرایی، نقد بر ابطالگرایی و نقد بر کمیتگرایی. هیچ گاه راهی برای اثبات قطعی یا ابطال کامل و قطعی یک نظریه وجود ندارد. گفتیم که از نگاه تجربهگرايان اهميت كميتها در اين است كه خنثي و دقيق هستند. ولي كوهن دقت اندازه گيري را نسبي مي داند. چون سطح مستوي بدون اصطكاك وجود ندارد، خلأ كامل صرفا يك فرض است، جسمي كه هيچ نيرويي به آن وارد نشود وجود ندارد و اتمها به واسطة تصادف تأثير خود را از دست نمي دهند. به طور خلاصه نقدهایی که بر اصول تجربهگرایی وارد است، مخصوصا جهتگیری خطی آن در بررسیهای انسانی بسیار شایان توجه است چراکه مبنای پارادایمی آن با خلاقیتهای انسانی متناقض است.
Related articles
بررسی روشهای عددی حل معادلات دیفرانسیل معمولی با کاربرد نرمافزار متلب
Tawifiq Ayubi
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 05 Apr 2021