صفحه اصلی > All Journals > فصلنامه علمی- پژوهشی رنا> لیست شماره ها > Latest Articles > روش پدیدارشناسی



7504
Views
5
Downloads
40
Citations
Research Article

روش پدیدارشناسی

Majeed Mowahhed
Received 10 Apr 2021, Accepted 10 Apr 2021, Published online 10 Apr 2021

insert_link http://research.ru.edu.af/da/doi/full/87/60713aff78851/63



lock_outline Open access
Abstract
مطابق رویکرد پدیدارشناسی، بنیادی ترین و نخستین اصل پدیدارشناسی این است که پژوهشگر برای شناخت اشیاء به خود پدیده¬ها به دور از عوامل بیرونی روی آورد. براساس تحلیل پدیدار شناسی فرایند تحلیل پدیدارشناسانه در برگیرنده تعیین پدیده مورد مطالعه، تعلیق تجارب پژوهشگر و جمع آوری داده¬ها از افرادی که پدیده مورد مطالعه را تجربه نموده است می¬باشد. پس از گرد آوری داده¬ها پژوهشگر به تحلیل داده¬ها هم¬گام با تقلیل اطلاعات و برگزیدن گزاره¬ها و عبارات مهم مبادرت می¬ورزد. این روند به بسط توصیفی متنی(محتوای) تجارب افراد و گروه¬های در گیر در ماجرا می¬انجامد. نقش پژوهشگر در پدیداشناسی عبارت است از؛ مشاهده¬گرهمدل که می¬خواهد به نوع از عینیت دست یابد؛ با این ویژگی که محقق باید بتواند خود را به جای کنشگر اجتماعی قرار دهد و با درک معناهای ذهنی مورد استفاده کنشگران اجتماعی، به درک معنا مبادرت ورزد. در واقع هدف اصلی پژوهشگر در پدیدارشناسی ورود به تجربه مشارکت کننده¬گان و مشاهده تجربه آنان به طور یکسان می¬باشد.
مقدمه

 

مطابق رویکرد پدیدارشناسی، بنیادی ترین و نخستین اصل پدیدارشناسی این است که پژوهشگر برای شناخت اشیاء به خود پدیده­ها روی آورد.(ریخته گران،­1382: 34). براساس تحلیل موستاکس فرایند تحلیل پدیدارشناسانه در برگیرنده تعیین پدیده مورد مطالعه، تعلیق تجارب پژوهشگر و جمع آوری داده­ها از افرادی که پدیده مورد مطالعه را تجربه نموده  است می­باشد. پس از گرد آوری داده­ها پژوهشگر به تحلیل داده­ها هم­گام با تقلیل اطلاعات و برگزیدن گزاره­ها و عبارات مهم مبادرت می­ورزد. این روند به بسط توصیفی متنی(محتوای) تجارب افراد و گروه­های در گیر در ماجرا می­انجامد.(اعرابی،­1390: 35). 

ساختار عمومی رویکرد پژوهش پدیدارشناسی در برگیرنده، بیان مسئله، پرسش­ها، فرایند و رویه تحقیق مفروضات فلسفی و پدیدارشناختی، گردآوری داده­ها، تحلیل نتایج، احصاء گزاره­های معنادار و مهم، معانی گزاره­ها، تم­های مستخرج از گزاره­ها و توصیف کامل پدیده­ها می­باشد. (اعرابی،­1390: ­44). هدف پژوهش پدیدارشناسی، توصیف روشن و شفاف از پدیده­هاست. پدیدارشناسی برای دست یابی به توصیف معانی مفاهیم به دنبال افراد و گروه­های می­باشد که از طریق تجربه زیسته به درک و فهم معانی و مفاهیم دست یافته اند. پدیدارشناسی در واقع به دنبال کشف تجارب مشترک افراد و گروه­ها در محیط فرهنگی و جعرافیای خاص می­باشد. بهترین راه شناخت و منبع مشروع برای دست یابی به حقیقت پدیده­ها مطالعه روی گروه­های همجوار با آن پدیده است. پدیدارشناسی توانایی در اختیار پژوهشگران قرار می­دهد تا به فهم و درک عمیق تری از ماهیت و معانی تجارب روزانه افراد و گروه­ها دست یابد (اعرابی، 1390: 32). ابزار گردآوری داده­ها در پدیدارشناسی از طریق مصاحبه نیمه ساخت­یا­فته با افرادی به دست می­آید که تجربه کافی از آن موضوع دارند. البته می­توان از دیگر فنون گردآوری داده­ها مانند بررسی اسناد و...نیز بهره گرفت.  

نقش پژوهشگر در پدیدار شناسی عبارت است از؛ «مشاهده­گرهمدل»[1] که می­خواهد به نوع از عینیت دست یابد؛ با این ویژگی که محقق باید بتواند خود را به جای کنشگر اجتماعی قرار دهد و با درک معناهای ذهنی مورد استفاده کنشگران اجتماعی، به درک معنا مبادرت ورزد.(نورمن­بلیکی، 1384: 76). در واقع هدف اصلی پژوهشگر در پدیدارشناسی ورود به تجربه مشارکت کننده­گان و مشاهده تجربه آنان به طور یکسان می­باشد. با این نگاه که میان محقق و تجربه کننده­گان یک نوع همسازی و همکاری وجوددارد. از منظر شوتز رخداد ساخت واقعیت در دو سطح تفسیر می گردد؛ در مرحله نخست کنشگران اجتماعی زندگی روزمره خود را در بستر و زمینه خاص طبق مقتضیات فردی و شرایط زیسته تفسیر می­نمایند. در مرحله بعد اندیشمندان به مشاهده انجام فرایند تفسیر کنشگران مبادرت می­ورزند تا معانی خود از مشاهدات کنشگران را  بازنمایی­کنند. (ایمان، ،1391: 7).

در پژوهش پدیدارشناسی به جای سؤال علمی که «واقعیت چیست؟» هوسرل پرسش خود را این گونه طرح کرده که «واقعیت چگونه به وسیله عملیات ذهن، به صورت یک موضوع شناخته و معلوم در می آید؟» براساس رویکرد هوسرل چیستی و ماهیت واقعیت در چگونگی شناخت آن نهفته است. از این رو «هوسرل میان ذهن و عین، وجود و ماهیت، فاعل و متعلق شناسایی تفکیک قائل نمی­شود».(فریار،1373: 176). در پرسش پدیدارشناسی از مشارکت کننده­گان سوال می­شود که در رابطه به پدیده مورد نظر چه تجربه­ای دارید؟ چه زمینه یا وضعیتی نوعاً بر تجربه شما از پدیده مورد نظر، تأثیر گذار است؟ در واقع سوالی اصلی پدیدارشناسی عبارت است از این که شیوه تجربه نمودن یک پدیده چیست؟ جوهره و ماهیت پدیده مورد نظر چیست؟ چه احساسی در باره آن پدیده وجود دارد؟ تفکر شما در ارتباط با آن چیست؟ چه معنایی در خصوص احساس شما نسبت به پدیده شکل گرفته است؟(اعرابی، 1390: 38 ).

 

[1]  .Empathic observer

search Keywords: فهم شناخت همدلی پدیده ها پدیدار شناسی
مفهوم پدیدارشناسی

 

پدیدارشناسی یا Phenomenology به پدیده­ای اطلاق می­شود که آشکار ­شده و شناخته می­شوند. ریشه یونانی این واژه phainomenon (فاینومنو) یا phainesthai (فاینسثای) و logos (لوگوس) به مفهوم چیزی است که خود را نشان داده، ظاهر و منکشف می­شود. به اعتقاد هایدگر logos حکایت از عمل سخن گفتن دارد که عقل و دلیل را ممکن می­سازد. (ریچاردا.پالمرف1390: 141). پدیدارشناسی در فلسفه به مفهوم توصیف پدیدارهای تجربه انسان بدون توجه به تاریخ، علل و زمینه­ای اجتماعی آن می­باشد. در جامعه شناسی آلفرد شوتز پدیدارشناسی به مطالعه روش­های تجربه مستقیم زندگی روزمره افراد و روش­های معنادادن به فعالیت­ها اطلاق می­شود.(ویلیام­آوتوِیت و تام­باتومر،1392: 194). بنابراین پدیدارشناسی علمی است که به مطالعه حقیقت پرداخته و از درگیری­های خرد گرایانه اشیاء و پدیده­ها خودداری می­نماید.(رابرتساکالوفسکی، 1388: 317-318). دایره المعارف تحقیق کیفی انتشارات سیج پنج نوع پدیدارشناسی متعالی (هوسرل)، وجودی (هایدگر)، هرمنوتیکی (گادامر)، زبان شناسانه (دریدا و فوکو) و اخلاقی(مکث شلر) را معرفی می­نماید.(اعرابی،­1390: 34 ).

بررسی اجمالی دیدگاه پایه گذاران پدیدارشناسی

 

روش پدیدارشناسی در فرایند زمان از منظر متفکران مختلف محور بحث و بررسی قرار گرفته است. باتوجه به تعدد متفکران صاحب نظر در روش پدیدرا شناسی آرا و نظرات آن­ها نیز گاهی به صورت جزء و گاهی به طور کلی­تر متفاوت گردیده است. در مطالب زیر ارا و نظرات متفکران حوزه پدیدارشناسی به صورت اختصار و مجزاء مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

الف) پیشینه بحث فلسفی پدیدارشناسی را می­توان به فرانتس برنتانو(1917-1838) نسبت داد؛ با این وجود بنای آن توسط هوسرل یکی از شاگردان برنتانو نهاده شده است. بحث از پدیدارشناسی در دهه 1960 به واسطه مرلوپنتی و سارتر(1969-1968) ادامه پیدا کرد. در فرایند زمان برداشت­ها نسبت به مفهوم پدیدارشناسی متفاوت گردید. از این رو هوسرل پدیدارشناسی متعالی را پایه گذاری نمود، مرلوپنتی و سارتر پدیدارشناسی وجودی را رونق بخشید. برنتانو بر فعالیت آگاهانه و نیتمند که به توصیف فعالیت­های ذهنی افراد و «دریافت درونی» از پدیده­ها منجر می­شد تأکید ­نمود.(نورمن­بلیکی،­1389: ­158-159). فرانتس برنتانو دریافت که ویژگی همه تفکر و اندیشه­های بشر وجه التفاتی[1] بودن آن است. مطابق درک برنتانو ظهور تجربه در جرایان تفکر دلالت بر موضوع تجربه دارد. بنابراین هر فکر و اندیشه­ای برخاسته از چیزی است که بدان اندیشیده می­شود. پس خاطره ناب مفهوم و معنا ندارد.(آلفرد شوتز،1371:  15).

ب) هرچند تأملات دکارتی در مورد تفکر، اندیشه و شناخت، الگوی انکار ناپذیر برای پدیدارشناسی هوسرل واقع شد؛ اما هوسرل تحلیل دکارت را ریشه­ای و عمیق نمی دانست. دکارت معتقد بود «من متفکر» شک ناپذیر، ریشه تمامی معرفت ماست. دکارت با این که جریان تفکر[2] را قلمرو همه پژوهش­های فلسفی می­دانست ضمناً از معانی دو واژه «من»[3] و «می­اندیشم»[4] غلفت نمی­ورزید. دکارت میان عمل فکرکردن[5] و موضوع تفکر [6]تمایز ریشه­ای قائل نبود.(آلفرد شوتز،1371:  15).

ادموند هوسرل( 1859-1938) دارای تحصیلات دکترا در رشته ریاضیات با پایانامه فلسفه حاسب می­باشد.(آلفرد شوتز،1371: 13). هوسرل جهان عینی علمی را قبول ندارد لذا در تلاش است تا از طریق اپوخه نمودن، جهان واقعی را کنارگذاشته و دیدگاه طبیعی نسبت به وجود را معلق نماید تا همه چیز را از جهان هستی ابتدائی شروع کند. هوسرل مرکز ثقل پژوهش پدیدارشناسی را گرایشات عادی روزانه می­داند. روش که هوسرل برای رسیدن دانش طبیعی انتخاب می­کند تقلیل و در پرانتز قرار دادن آگاهی­های محقق می­باشد. هدف هوسرل از تعلیق آگاهی باز گشت به مبدأ جهان طبیعی و ریشه جهان هستی است. به اعتقاد هوسرل انسان بر اثر اپوخه نمودن خود، جهان را که در بین ذهنیت قراردارد باز می­یابد و با خود آگاهی، به باور دوباره جهان می­رسد. جهان هوسرلی در شکل طبیعی ابتدائی، جهان ما قبل علمی می­باشد و انسان در این جهان از طریق وجدان به خود یقین پیدا می­کند.(توسلی،­1368: 12 ).

ج) هرچند هایدگر تحت تأثیر دیلتای و روش پدیدارشناسی استاد خود هوسرل قرار داشته، اما؛ بینش روش­شناسانه هایدگر با هوسرل متفاوت می­باشد. درحال که هوسرل برای درک پدیده­ها به رهایی از زندگی روزمره فکر می­کند؛ هایدگر به درک مردم عادی که اساس و زیربنای وجود بشر است می­اندیشد. به نظر هایدگر درک حالتی از هستی­است نه حالتی از معرفت، بنابراین دغدغه هایدگر هستی­شناسانه است. هایدگر هستی و وجود را مقدم بر معرفت، شناخت و چگونگی دست یابی به معرفت می­داند. هایدگر به چگونگی وجود انسان در جهان می­اندیشد. طبق رویکرد هایدگر فهم در بستر روابط اجتماعی قرار می­گیرد. هایدگر در صدد درک تاریخ از درون می­باشد، زیرا درک بیرونی از تاریخ در روایت هایدگر تحقق پذیر نمی­باشد.(نورمن­بلیکی، 1389: ­161-162). درسنت پدیدارشناسی هایدگر بیشتر تأکید بر «دازاین» صورت می­گیرد، به اعتقاد هایدگر افق­های ذهنی محقق نمی­تواند او را از آگاهی­اش منفک سازد، زیرا فهمیدن بخشی از وجود محقق می­باشد، بنابراین محقق باید پروسه فهم را تشریح نماید.(ریچاردا.پالمرف،1390: 143).

د) به نظر شوتز جامعه شناسی پدیدارشناسانه باید از نظریه تفهّم وبر فراتر رفته و به طرح پدیدارشناختی بپردازد. براساس نظریه وبر، جامعه شناسی دانشی است که می­خواهد به تفسیری کنش اجتماعی بپردازد و از این طریق علل آن را در فرایند جریان تأثیراتش تبیین نماید. از منظر وبر جامعه شناسی نظامی نظری است که هم معانی راتفهیم و تفسیر می­کند و هم جریان وقایع را در زمان به شکلی علّی توضیح می­دهد. با این تفاوت تفسیری که از مسیر تفهّم بدست می­آید مقدم بر بیان علّی می­باشد. به اعتقاد آلفردشوتز« وبر نتوانسته است گزارش واقعی از چگونگی این امر که کنش­ها می­تواند با تکیه بر مجموعه­ای از تفاهم اجتماعی عام شکل گیرد، ارائه دهد، و در نتیجه روابط میان کنش­ها و انگیز‌ه‌ها و نیت­ها را به شکل توجیهات بیش از حد مکانیکی بیان کرده است.»(توسلی،­1368:­ 19).

به اعتقاد شوتز گرایش طبیعی ذهن انسان به جهان خارج و موضوعات مشترک اجتماعی ایجاب می­کند که انسان به طور طبیعی و ساده در زندگی روزمره، اموری را که با آن سروکار دارد تفسیر کند و به آن­ها معنا بخشد و آن­ها را اموری مسلم و انکار ناپذیر پندارد. وظیفه اصلی پدیدارشناسی اجتماعی این است که به جنبه انسانی که حاصل درک عام یا مشترک و گرایش طبیعی می­باشد، بپردازد تا روشن گردد که چگونه واقعیت­های اجتماعی توسط مردم ساخته می­شود و این همان جریان میان ذهنی در پدیدارشناسی هستند.«به اعتقاد آلفردشوتز تفاوت اساسی میان علوم طبیعی و علوم انسانی در آن است که دانشمندان در علوم طبیعی به طور مستقیم به مشاهده پدیده­ها و تبیین آن­ها می­پردازد، یعنی به چیزی می­پردازد که به گفته او ساخت نخستین نام دارد. در علوم اجتماعی برعکس مشاهده و تبیین پدیده­ها دو مرحله را طی می­کند. بار اول مردم در تجربه واقعی و روزمره زندگی و در ارتباط با هم امور انسانی را تصویر و تبیین می­کنند و در جریان میان ذهنیت به نظر مشترکی دست می­یابند، در مرتبه بعد آنچه را که مردم به ترتیب فوق به تصویر کشیده­اند موضوع دانش اجتماعی قرار می­گیرد و علمای علوم انسانی به دوباره سازی تصورات مردم و تبیین آن­ها می­پردازد».(توسلی، 1368:­ 20).

 

[1] .Intentional.

[2]  .Stream of thought.

[3]  .Ego.

[4] .Cogito.

[5] .Act of thinking.

[6] .Object of thought.

اصطلاحات و واژگان پدیدارشناسی

 

هر پژوهش و تحقیق اجتماعی دارای واژگان و مفاهیم کلیدی خاص که براساس دیدگاه اندیشه­مندان و نظریه پردازان آن شکل گرفته است می­باشد. روش تحقیق کیفی پدیدارشناس نیز در برگیرنده واژگان کلیدی منحصر به خود می­باشد. بنابراین لازم است به برخی مفاهیم و واژگان کلیدی روش پدیدارشناسی نیز پرداخته شود، تا کاربرد، نقش و جایگاه روش پدیدارشناسی برای تحلیل پدیده­های اجتماعی بیشتر روشن گردد. 

الف) دیدگاه و نگرش طبیعی[1]

دیدگاه و نگرش «طبیعی» از جمله واژگان روش پدیدارشناسی می­باشد که در تحلیل پدیده های اجتماعی از اهمیت زیاد بر خوردار است. رویکرد طبیعی به این نکته توجه دارد که از منظر کنشگران اجتماعی، جهان به طور طبیعی دارای نظم می­باشد اما کنشگران به این امر واقف نیستند که این نظم را افراد و گروه­ها در ذهن پرورانده و ایجاد کرده­اند. بست نگرش طبیعی به نظم جهان، کنشگران اجتماعی را از کشف فراگرد معرفت به فاعل نظم و نقش آفرینش­گران انسانی در این نظم، باز داشته است.(فریار،1373: 177). در نگرش طبیعی مجموعه­ای از باورها، تصورات و اشیاء وجود دارند که انسان از مسیر التفات بدان­ها، با دنیای خارج پیوند و ارتباط بر قرار می­سازد.(رندل و دیگران،­1363: 101). هوسرل معتقد است انسان­ها جهان را به منزله یک مجموعه بسیار منظم می­پندارند. در حال که افراد و گروه­ها بدون آگاهی از نقش خوایش همواره به انتظام بخشی فراگرد کاملاً پیچیده جهان اجتماعی اشتغال دارند.

هوسرل نگرش طبیعی و روش روان­شناسی را به جهت محدویت­های شناخت به تعلیق در می­آورد؛ زیرا توانایی این روش برای درک ماهیت اگاهی و چگونگی پدایدار شدن نا چیز است، به بیانی، روان­شناسی از حیات روح بی خبر است. روان­شناسی به جهت ماهیت عینی عاجز از آن می­باشد که روح یا جان به معنای ذاتی آن را موضوع پژوهش خود قرار دهد، روح همان نفسی است که عمل نموده و رنج می­کشد.(هوسرل،­1378: 34). به اعتقاد هوسرل وظیفه علم مطالعه طبیعت می­باشد. اما وظیفه پدیدارشناسی مطالعه ذهن و آگاهی انسان مرتبط به جهان است. پدیدارشناسی در صدد ایجاد مناسبت بین انسان و جهان می­باشد بر خلاف طبیعت­گراها که قایل به تفکیک انسان (ذهن) از جهان(عین) بودند. هوسرل به دنبال این است تا گسست ذهنیت- عینیت گرایش­های تجربه­گرا را مورد تشکیک قرار دهد و آگاهی را در رابطه به پیوند میان ذهنیت و عینیت مورد تحلیل قرار دهد.(نقیب زاده،­1385: ­38). هدف هوسرل از این عمل آشکار نمودن پیش فرض­های نهفته­ای می­باشد که هر نوع دانش در باره جهان و امور طبیعی، اجتماعی و حتی فلسفه رایج بر آن بنا گردیده است.(شوتز،­1371: 12).

بر اساس رویکرد نگرش طبیعی انسان در فرایند برداشت­ها و تفاسیر از پدیده­های پیرامون خود سبب معنا ­بخشی آن­ها می­شود. معنا بخشی انسان به این دلیل صورت می­گیرد که فرایند تفسیر پدیده­ها را تردید ناپذیر، قطعی و بدهی می­پندارد. طبق این رویکرد به جای تأملات پیچیده عقلی برای شناخت حقایق اشیاء به نگرش بین­الاذهانی انسان مبادرت ورزیده می­شود. منشه این دیدگاه همان طور که هوسرل متذکر می­شود برگشت به زندگی انسان در محیط و عالم طبیعت جهت بر آورده سازی نیازهای حیاتی شان دارد. نگاه طبیعی به عالم همگام با رفع نیازهای طبیعی زیست جهان انسان را از عقلانیت دور می­سازد. پدیدارشناسی به تقویت رویکرد می­پردازد که به جنبه طبیعی و زمینی نگرش انسان به زندگی روزمره اهمیت می­دهد. پدیداشناسان می­خواهد نشان دهد که چگونه دنیای اجتماعی انسان در جریان فعالیت میان ذهنی از جانب اذهان متعادل افراد که در شبکه روابط اجتماعی فعالیت دارند ساخته شده و معانی بخشی بدان صورت می­گیرد. زندگی مشترک شعور و آگاهی همگانی در باره معنا و مفاهیم را به صورت میان ذهنی در نزد افرادی که با آن معنا سر و کار دارند پدید می­آورند.(توسلی،­1368: 14­- 15).

ب) تعلیق و اپوحه در پدیدارشناسی

گام­های اساسی پدیدارشناسی بر اساس نظر هوسرل در برگیرنده اپوخه(تعلیق) و ایدیسیون (تقلیل­گرایی) می­باشد. اپوخه به مفهوم خودداری از هرگونه حکم در مورد وجود عالمی خارج از آگاهی بشر می­باشد. بر این اساس دیدگاه طبیعی که اعتقاد به عالم خارج و مستقل از آگاهی وجود دارد به تعلیق در می­آید.(خاتمی،­1383: 22). در پدیدارشناسی هوسرل مفهوم «اپوخه کردن» یا تعلیق ناظر بر آگاهی محقق است. هدف هوسرل این است که بفهمد پدیده در وجه پدیداری­اش چگونه در ذهن افراد ظاهر ­شده و تجربه می­شود، بنابراین لازم است که محقق ذهنیت خودش را کنار بگذارد تا بتواند ذهنیت سوژه را فهم کند. هوسرل به دنیای «واقعی»علاقه نداشت بلکه در صدد توصیف موضوعات آگاهی و نشان دادن چگونگی تشکیل و ساخت آن بود. هوسرل به پدیدارشناسی تجربی و تفسیر پدیده اعتقاد ندارد. بلکه می­خواهد حقیقت را به طور مستقل و به دور از ذهنیت سوژه­ و تجربه زیسته او به صورت ناب به دور از موقعیت­های اجتماعی و تاریخی اثبات کند. به اعتقاد هوسرل افراد عادی در زندگی روزمره از روی ساده لوحی جهان را به صورت بدهی می­پذیرند. و از شک کردن در مورد جهان خودداری می­کنند در صورت که افراد استثنایی نگرش طبیعی و پیرایه­های موانع درک دقیق جهان را در پرانتز قرار داده و به تهی سازی استعلایی و تعلیق باورها دست می­زنند تا به آگاهی ناب فارغ از عوامل تاریخی، فرهنگی و اجتماعی دست یابند.(نورمن­بلیکی،­1389: ­160).

پدیدارشناسی وجود جهان خارج را مورد تردید و انکار قرار نمی­دهند بلکه می­خواهند اعتقاد و باور خود در مورد جهان را به طور سیستماتیک و به دور از داوری­های مستقیم و غیر مستقیم در پرانتز قراردهد. تا از نگرش طبیعی نسبت به جهان فراتر رود. بر اساس رویکرد پدیدارشناسی هر نوع پیش فرضی که از آزمون شک موفق بیرون نیاید مورد پذیرش واقع نمی­شود. زیرا هدف پدیدارشناسی رسیدن به یقینی است که امکان شک در آن به حد صفر برسد. با توجه به فراگرد پالایشی جریان آگاهی که پس از شک و غربال­گری به قلمرو ناب نایل می­شود، بازگشت به قلمرو جهان روزمره و واقعی همراه با آزمودن زندگی روزمره فراهم می­شود.(آلفرد شوتز،1371: ­17). بنابراین مقصود از «اپوخه کردن» در پدیدار شناسی خنثی کردن همه روی آورد­های طبیعی می­باشد. پس زمان که با رویکرد پدیدار شناسانه به اشیاء و پدیده­ها می­نگریم، باورهای‌مان را به تعلیق در می­آوریم و جهان پیرامون را، درون «کروشه» یا «پرانتز» قرار می­دهیم.(رابرتساکالوفسکی،­1388: 110). پدیدارشناسی تقدم جهان بر آگاهی انسان را انکار نمی­کند. بلکه به تعلیق و پالایش داده­های پیشین و قبلی جای­گرفته در آگاهی تأکید دارد. هدف اساسی شناخت از این منظر، تمرکز بر شیوه­هایی است که از طریق آن شناخت عینیت امکان پذیر می­گردد.(فریار،1373: 176).

مرحله تعلیق بدین معناست، انسان به چیزهایی که بر او ظاهر می­شود سروکار دارد، بنابراین اگر خود را بیهوده مشغول این کار سازد که در پشت چیزی که بر من ظاهر می­شود جوهری خوابیده یا نه و در صدد اثبات یا رد آن جوهر بر آید در عمل نتیجه بخش نخواهد بود.(نقیب زاده، 1385:­ 41). بنابراین مطابق رویکر پدیدارشناسی:

آنچه باید در پرانتز گذاشته­شود فقط هستی جهان خارج با تمامی اشیاء فرهنگی و جامعه و نهادهای آن نیست. بلکه اعتقاد به اعتبار و صدق گزاره­های‌مان در مورد جهان و محتوای آن که در حوزه قلمرو زندگی روزمره واقعی بدان رسیده­ام، نیز در پرانتز گذاشته­می­شود. در نتیجه، نه فقط معرفت عملی ما از جهان بلکه گزاره­های تمامی علومی که با وجود جهان سروکار دارند، یعنی تمام علومی طبیعی، اجتماعی، روانشناسی، منطق و حتی هندسه نیز باید در پرانتز گذاشته شوند. این امر بدین معنی است که نمی توانیم در قلمرو تحویل یافته بدون بررسی انتقادی، هیچیک از حقایق آن علوم را بپذیریم؛ چه این حقایق با تجارب استنتاجهای جهان واقعی آزموده شده باشند یا نه. حتی فزون‌تر از این، من که انسانم و واحدی زیستی- روانی و عنصری از این جهانم نیز باید در پرانتز قرار گیرم، همچنین است وضع ذهن من، تن من، روح من، و یا هر نامی که مایلید بر دستگاه مختصاتی بگذارید که تجاربمان از جهان را به آن ربط می­دهیم.(آلفرد شوتز،1371: 18).

در واقع پدیدارشناسی زمانی تولد می­یابد که مسئله مربوط به هستی را به طور موقت یا دایم بین پرانتز قرار داده و کیفیت ظهور اشیاء را به شکل مسئله­ای مستقل بررسی نماید.(آندره دارتیگ،1382: 4).  توجه به این نکته ضروری است که«با بحث اپوخه، ساحت ما از ساحت نومن به ساحت فنومن تبدیل می شود، و بدان معناست که سوژه در ابتدا در باب چیزی که ظهور یافته قضاوتی نمی کند که این ابژه نفس الامری دارد یا نه. اساساً این مرحله را اپوخه می­نامند».(نقیب زاده،­1385: ­40). به طور کلی بر اساس نگرش پدیدارشناسی الف) تمام احکامی که در ارتباط به موضوعیت نفسانی می­باشد به حالت تعلیق در آید و توجه صرفاً به متعلق متمرکز گردد. ب) تمام معارف نظری مانند فرضیه­ها و برهان­هایی که از منابع دیگر گرفته شده کنار گذاشته می­شود و آنچه به آگاهی داده شده لحاظ می­گردد. ج) کلیه دانش­های که از دیگران در مورد پدیده مورد مطالعه نقل گردیده است به حالت تعلیق در می­آید. مراحل سه گانه فوق به نحوی تعلیق تاریخی می­باشد که احکام اشیاء مورد پژوهش را از آنها سلب می­نماید.(ریخته‌گران،­1382: 39).   

در «تقلیل­گرایی» پدیدارشناسی تلاش براین است که اطلاعات پیشین، عقاید و باورهای روزمره خود در مورد پدیده­ای مورد مطالعه را کنار بگذاریم. آنچه هنگام پژوهش در «پرانتز گذاشته» می­شود معناهایی هستند که بعد از پژوهش فهم بهتر و ساختارمند از آن بدست می­آید.(تدبنتون و کرایب،1384: 161-164). تأمل فلسفی در پدیدارشناسی به دلیل اثبات با تکذیب یک گزاره انجام نمی­گیرد، بلکه این تأمل کاملاً ژرف اندیشانه و بی طرف می­باشد. به همین دلیل زمان که از اعتقادات و باورهایی خود نبست به جهان فاصله می­گیریم و آن را به حالت تعلیق در می­آوریم به جهت ژرف اندیشی حنثی سازی صورت می­گیرد، نه برای اثبات یا تکذیب گزاره یا پدیده­ای خاص.(رابرتساکالوفسکی، 1388: 324). تقلیل گرایی هوسرل با مفهوم تقلیل یا تحویل در زبان علمی متفاوت می­باشد؛ به عنوان مثال در لسان متعارف علمی مارکس را به تقلیل گرایی تحلیل پدیده­های اجتماعی به مبادی اقتصادی در تبیین داده­های تاریخی متهم می­نماید. در حال که مقصود از «تقلیل در پدیدارشناسی» باز گشت به ریشه نخستین پدیده برای شناخت معانی بعدی است که بدان الصاق می­گردد. تقلیل گرایی در پدیدارشناسی بر اثر ترک تعهدات پیشین، معلق گذاشتن، کنار زدن و بی اثر ساختن داده­های جا گرفته در آگاهی امکان پذیر می­باشد.(فریار،1373: 178).

تعلیق، اپوخه و تعلیل گرایی در پدیدارشناسی از مباحث چالش بر انگیز می­باشد به همین دلیل در مباحث فوق ابعاد و زوایایی مختلف چگونگی تعلیق و اپوخه در پدیدارشناسی به بحث گذاشته شد تا امکان تعلیق از منظر پدیدارشناسی روشن گردد. با این حال بسیاری از متفکران و نظریه پردازان علوم اجتماعی تعلیق دنش و آگاهی پژوهشگران را جهت تحلیل داده­ها به طورکلی غیر ممکن می­دانند. در این میان افرادی هستند که تعلیق را به میزان که پژوهشگر خود را از زمینه فرهنگی خویش رها سازد امکان پذیر می­داند. به عنوان مثال موستاکس مفهوم اساسی تعلیق(اپوخه) هوسرل را  در رابطه به کنار گذاری تجارب قبلی پژوهشگر برای فراهم سازی فضا و بستر جدید در مورد پدیده محور بررسی تاجایی که امکان دارد می­پذیرد. مفهوم متعالی بودن در پدیدارشناسی هوسرلی رویکردی است که درک نو و جدید از پدیده مورد بررسی به پژوهشگر می­دهد، به گونه­ای که محقق احساس نماید برای اولین بار آن پدیده را درک می­کند. موستاکس براین باور است  که درک نو و جدید به ندرد حاصل می­شود.(اعرابی،­1390: 34).

ج) نیت­مند و رابطه ­دار بودن آگاهی[2]

مفهوم پدیده به هر چیز یا شئی دلالت دارد که در وجدان یا ذهن فرد به طور مشخص نمود پیدا می­کند. هوسرل بر اساس رویکرد پدیدارشناسی به توصیف پدیده آگاهی انسان و چگونگی ساخته شدن آن مبادرت می­نماید. توصیف آگاهی یا شعور در نزد هوسرل جهت شناخت عالم هستی به کار برده می­شود. طبق دیدگاه هوسرل آگاهی پدیدارشناسانه در برگیرنده فرایند آگاه بودن و موضوع آگاهی می­باشد. فرایند آگاهی به صور گوناگون مانند به خاطر آوردن، درک کردن، فهمیدن و ارزیابی کردن ظاهر می­شود. در روش پدیدارشناسی، آگاهی پولی ارتباطی میان عین و ذهن را بر عهده می­گیرد که در نهایت هردو وجه عین و ذهن به صورت واحدی در می­آید. پدیدارشناسی هوسرل هم گام با تعلیق، نوع از آگاهی را به ما القا می­کند که سرچشمه و اساس یکپارچگی شناخت می­باشد، این نوع آگاهی هوسرلی هرگز با روش­های روانشناسانه و جامعه­شناسانه اثباتی قابل دریافت نمی­باشد.(توسلی،­1368:­­ 13).

آگاهی نزد هوسرل همواره باتوجه و قصدمندی پیوسته از چیزی یا موضوعی مطرح می­گردد.  بر این اساس آگاهی به عنوان امر رابطه­ای میان کنشگر و موضوع شناسایی تجلّی پیدا می­کند. طبق این دیدگاه معنا[3]امر ذاتی و لاینفک موضوع شناسایی[4]نمی­باشد، بلکه معنا در رابطه میان کنشگران و موضوع شناسایی پدید می­آید. در رویکرد پدیدارشناسی آگاهی به عنوان یک فراگرد که به موضوع شناسایی معنا می­بخشد، در محور و مرکز ثقل قلب جامعه شناسی پدیداری معاصر قرار گرفته است. در روش پدیدارشناسی آگاهی همواره ملتفت و در رابطه به شیء قرار دارد که شکل دهنده آن پیوسته از سنخ عین و موضوع[5]یا از سنخ داده[6]می­باشد.(فریار،1373­: 182). مقصود از نیت سرفاً رابطه تفکر با عمل نمی­باشد بلکه بحث برسر رابطه آگاهی و موضوع آن آگاهی می باشد. رابطه میان عین و ذهن که ما را به عرصه آزادی اراده انسان هدایت می­کند در واقع نقطه مقابل جبر در علوم اجتماعی قراردارد، زیرا جبر علوم احتماعی ذهن انسان را به پدیده طبیعی و بی اراده تحت تأثیر عوامل گون ناگون قرار می­دهد. با این حال هیچ آگاهی وجود ندارد مگر این که به سوی شئی هدایت شود. بنابراین آنچه را آگاهی ما درک می­کند، فهمیدن یا قصد داشتن نسبت به آن چیزی می­باشد که قرار است بدان آگاهی داشته باشیم. بدین معنا که وجه عینی با وجه ذهنی پدیده ملازم و همبسته یکدیگرند.(توسلی،­1368: ­14).

هر عمل یا جریان آگاهی در برگیرنده رابطه­ای ناگسستنی در دو قطب خویش می­باشد. یکی آگاهی و دیگری امری که آگاهی بدان معطوف و توجه دارد.(ذاکرزاده،­1383: ­83). آگاهی در پدیدارشناسی به عنوان یک امری رابطه­ای میان عین و ذهن مطرح می­گردد؛ زیرا در قلمرو پدیدارشناسی عین و ذهن جدا و مستقل از همدیگر مطرح نمی­شود. به همین منظور پدیدارشناسی آگاهی را پلی میان عین و ذهن می­داند که هر دو وجه را به صورت واحد در می آورد. اساس پدیدارشناسی هوسرل بر این مبنا شکل گرفته که کل حقیقت عینی یا علمی نهایتاً در درون زیست جهان تجربی انسان­ها مبنا دارد و دغدغه اصلی دست یابی به حقیقت درونی تجربه می­باشد.(بشریه، 1385: 336).

در حقیقت ویژگی اصلی آگاهی نسبت می­باشد، آگاهی همواره اطلاع از چیزی است و نسبت ماهیت التفاتی اگاهی را به نمایش می­گذارد، بنابراین چیزی به عنوان آگاهی صرف وجود ندارد.(نقیب زاده،­1385: ­39). «هیچ آگاهی و ادارکی بدون مدلول نیست، بلکه ادراک از وجود دارد؛ هیچ ادراکی بدون امکان آگاهی از آن ادراک وجود ندارد، بنابراین اعمال ذهنی غیر مقرون به آگاهی وجود ندارد».(رشیدیان،­1384: 54). به اعتقاد هوسرل معنا نه صرفاً در ذهن شکل می­گیرد و نه در عالم خارج آنطور که پوزیتویست­ها بیان می­دارند. بلکه دو وجه عینیت و ذهنیت در خلق آگاهی نقش دارد. زیرا وجود هر یک از این دو وابسته به دیگری است و از حانب رابطه و نسبتی که میان این دو وجود دارد، هر دوی آن­ها را قوام می­دهد. هوسرل در مقابل طبیعی گرایان که جهان را ابژه­ای بریده از آگاهی انسان می­دانستند و مفهوم حقیقت هر پدیده را در خود آن پدیده می­یافتند، بر رابطه تأکید می­کرد، به این دلیل که حقیقت هر پدیده در ارتباط به آن پدیده شکل می­گیرد.(نقیب­زاده،­1385: ­40) هوسرل وجود نسبت یا رابطه میان آگاهی و موضوع آگاهی حیث التفاتی می خوند.(ضمیران، 1380: 72). زیرا عینیت یابی آگاهی در نزد هوسرل از طریق روابط بین اذهانی یا درون ذهینت سوژه­های آگاه و بر اساس روش همدلی امکان پذیر می­گردد. بدلیل این که عالم زندگی با عالم تجربه­های مشترک، وجود اختلاف نظرها، از طریق همدلی بر همگان آشکار می­باشد. پدیدارشناسی در نزد هوسرل به نمایش گذاشتن شیوه ظهور آگاهی و ساختن علوم و توصیف دانش می­باشد.(نقیب زاده،­1385:  44-45).

باید توجه داشت که علم در نزد هوسرل مترادف تجربه گرایی و آمار شمرده نمی­شود؛ زیرا هوسرل انحصار علم به آمار و تجربه گرایی را با آگاهی به عنوان یک هدف با دقت علمی مطرود می­داند. بدلیل اینکه چنین علمی نهایتاً به دامن نگرش متافیزیکی  یا صرفاً مادی می­غلطد. (فریار،1373­: 180). هوسرل بر خلاف فلاسفه و علوم طبیعی و اثباتی که همه عنصر آگاهی را مورد انکار قرار می­دادند یا به واقعیت عینی تقلیل می­دادند با نگاه آسیب شناسانه در صدد تبیین آگاهی و چگونگی به دست آوردن آن بود.(نقیب زاده،­1385:­ 38).

د) ذات و جوهر متعالی در پدیدارشناسی

به اعتقاد هوسرل وجو یا عدم وجود جوهر متعالی در اشیاء از دو صورت زیر خارج نمی باشد. الف) نفس­الامر و ذات نومن مفزوض اشیاء هستند که خود پدیدار شده اند و در دسترس ما قرار دارد. با صحت این مدعا دلیلی برای جستجوی امر متعالی وجود ندارد. ب) نومن مفروض خود را ظاهر نمی­کند و از طرفی فهم آن نیز ممکن نمی­باشد. براین اساس پرسش از اثبات یا رد آن دردی را درمان نمی­کند.(نقیب زاده،1385: 41-42). ذاتی که به پدیدارها منتصب می­گردد نه نومن یا مثال متافیزیکال افلاطونی و کانتی است، بلکه آگاهی سوژه و جنبه متدولوژی کال دارد، براساس این پیش فرض همه علوم در نزد هوسرل جوهری و ذات گرا پنداشته می­شود.(نقیب زاده،1385: 44). با این که دانش مدرن پس از گالیله هرگونه تلاش برای یافتن جوهر را بی فایده می­دانست. اما هوسرل با رویکرد جدید به ذات و ماهیت بخشی پدیدارها توجه نمود و آن را به شیوه عام ترین، کلی ترین و ضروری ترین صورت اشیاء محور تحلیل پدیدارشناسی قرارداد.( ضمیران،­1380: 83). به اعتقاد هوسرل پدیدارشناسی علاقه­مند است تا به اصل ذات و جوهر[7]اشیاء بپردازد، نه به اصل وجود.[8](آلفرد شوتز،1371: 27). زیرا با فرایند ذات بخشی[9] یا ماهیت بخشی پدیدارشناسی از مرحله پدیداری محض مجدداً به مرحله ذاتی باز می­گردد تا با ذات بخشی به پدیدارها و خلق مفاهیم کلی شرایط را برای آفرینش علوم فراهم نماید.(نقیب زاده، 1385:­ 43).

ایدیسیون در پدیدارشناسی گرایش به ذات پنداری و ماهیت بخشی دارد. در این مرحله فرایند پدیداری محض با این نگاه بازگشت به مرحله ذاتی دارد، که ذات بخشی پدیدارها و خلق مفاهیم کلی شرایط و بستر تولید دانش را فراهم سازد. با گذار از مراحل فوق بحث از معناداری و مفاهیم سازی علوم صوری یا ماهوی در پدیدارشناسی مطرح می­گردد که به دنبال بنیاد یابی، آگاهی بخشی و عینیت یافتن می­باشد. هوسرل در مرحله بعد، عینیت­یابی در پدیدارشناسی را در چارچوب روابط بین­الاذهانی یا درون ذهینت سوژگان با رویکرد روش همدلانه جستجو می­کند. (اعرابی،­1390: 36). روش همدلانه به محقق کمک می­کند تا فرهنگ بیگانه را از طریق نوع تجربه دیگری با همدلی فرهنگی درک نموده و مفهوم سازی کند. زیرا فهم فرهنگ بیگانه برای کلیه کسانی که با هم اشتراک فرهنگی دارند از طریق نوعی تجربه از دیگری، همدلی با انسانیت فرهنگی بیگانه امکان­پذیر است و این نوع همدلی نیز باید مورد پژوهش­های قصدی قرار گیرد.(هوسرل،1384: 203).

 

[1]. Stand point natural attitude.

[2]. Consciousness.

[3]. Meaning.

[4]. Object.

[5]. Object.

[6]. Datum.

[7]  .Wesen.

[8]  .Existence.

[9]. Ideation.

رویکر هستی­شناسی و معرفت­شناسی پدیدارشناسی

 

مفروضات هستی­شناسی پدیدارشناسی تحت لوای پارادایم تفسیری برای جهان اجتماعی واقعیتی مستقل از ذهن انسان­ها را مردود می­داند. این پارادایم جهان اجتماعی را چیزی بیشتر از ساخته ذهنی تک تک انسان­ها نمی­داند که به وسیله ایجاد و به کار گیری زبان مشترک و تعاملات زندگی روزمره، ممکن است یک جهان اجتماعی را با معنای مشترک بین­الاذهانی انسان­ها ایجاد نموده و تداوم بخشد. براساس این مبنا جهان اجتماعی اصولاً ماهیت غیر ملموس دارد که در فرایند مستمری از تثبیت مجدد یا تغییر قرار دارد.(گیبسون بوریل،1383: 351). پدیدارشناسی جهان عینی و خارجی محدو در زمان و مکان را با این ویژگی، که جهان خارجی مصنوع و ساخته آگاهی خود انسان است؛ از طریق بررسی دقیق و کامل پیش انگاری­های علوم به مفاهیم ضمنی تقلیل می­یابد، مورد بررسی قرار می­دهد. در روش پدیدارشناسی عالم از نظر هستی­شناسی جریانی از خود آگاهی جهان تجربی و ذهنیت، منشأ تمام عینیت­ها دانسته می­شود. وظیفه معرفت­شناسی در پدیدارشناسی کشف و آشکار­سازی ساختارهای تجربه­ها می­باشد. براین اساس پدیدارشناسی از طریق مطالعه رابطه میان جوهرها به بررسی تجربه­ها می پردازد تا بتواند بسترهای واقعی شکل دهی معرفت را آشکار نماید. پدیدارشناسی برای رسیدن به اهداف خود «شهود مستقیم» و بینش در باره ساختارهای اساسی جهان را، ابزار مناسب جهت نفوذ در اعماق خود آگاهی، فراتر رفتن از زندگی روزمره و دست یابی به ذهنیت در شکل خالص آن می­داند.(بوریل،1383: 317-318). همگام با فرایند تفسیری خود پرهیزی (اپوخه) و مشارکت معلق(تعلیق باورها) زمینه مناسب برای ورود به ذهنیت افراد و گروه­های که محقق در صدد تحلیل و توصیف داده­های بدست آمده از آنها دارد فراهم می­سازد. 

هستی­شناسی پدیدارشناسی در مورد واقعیت اجتماعی بر رهیافت «نام­انگاری»[1]استوار بوده و در موضوع معرفت­شناسی «غیراثبات­گرا»[2]می­باشد. پدیدارشناسی به لحاظ طبیعت انسانی «اختیارگرا» و در روش­شناسی از شیوه­های «ایده انگارانه»[3]بهره می­گیرند.(اعرابی،­1390: 38 ). به طور کلی پدیدارشناسی از منظر هستی­شناسی ذهنی­گرا، معرفت­شناسی غیر­اثبات­گرا و انسان شناسی اختیارگرا می­باشد. نوع پرسش در پدیدارشناسی چه و چگونه اند، کنترل بر رفتار کنشگران وجودندارد، زمان مورد بررسی معاصر بوده، اهداف اکتشافی تحقیق آشنایی با حقایق، شرایط و مفاهیم بنیادی است، تصویری ذهنی کلی از شرایط پدیده ارائه می­دهد، محقق نقش مشاهده­گرهمدل را دارد، فنون گردآوری داده­ها عموماً مصاحبه نیمه ساخت یافته است، فنون تحلیل داده­ها، تجزیه و تحلیل تم، تقلیل داده­ها به توصیفات متنی و ساختاری می­باشد.(اعرابی،­1390: 39-40 ).

باید توجه داشت که هوسرل در پدیدارشناسی رویکرد­ی معرفت­شناسانه را برگزیده است و هایدگر در پدیدارشناسی به رویکرد باز اندیشی هستی­شناسانه و فلسفی تأکید می­نماید. تفاوت عمده هوسرل و هایدگر این است که در پدیدارشناسی هوسرل مسئله مهم چگونگی ظهور ابژه­ها در آگاهی افراد است و این­که محقق بتواند این آگاهی را به صورت ناب بنمایاند ولی در پدیدارشناسی هایدگر تأکید بر دازاین است. به اعتقاد هایدگر افق­های ذهنی محقق نمی­تواند او را از آگاهی­اش منفک سازد، زیرا فهمیدن بخشی از وجود محقق می­باشد، بنابراین محقق باید پروسه فهم را تشریح نماید. هایدگر در پدیدارشناسی بیشتر بر تفسیر و هوسرل بر توصیف تأکید دارد. هایدگر معتقد است افق ذهنی محقق به او قدرت تفسیر می­دهد. تشابه هایدگر و هوسرل این است که هر دو به جزئیات و به تجربه زیسته انسان­ها اهمیت می­دهند. از آنجای که پدیدار شناسی هوسرلی از سطح توصیف فراتر نمی­رود و تأکید بر آگاهی دارد، بنابراین پدیدار­شناسی هوسرلی را نمی­توان تجربی به معنای بررسی مشاهده دانست. توجه به این نکته ضروری است که پدیدار شناسی هایدگری از توصیف صرف عبور کرده و قدم به میدان تفسیر می­گذارد. تفاوت هوسرل و شوتز این است که هوسرل بر اپوخه کردن تأکید می­کند و شوتز بر نمونه­سازی تأکید دارد، هوسرل بر فرد تأکید دارد و شوتز می­خواهد از فرد به جمع برسد.

 

 

[1]  .Nominalism

[2]  .antipositivism

[3]  .Ideographic

گام­ اجرایی و تحلیل داده­ها در پدیدارشناسی

 

در پدیدارشناسی جهت واکاوی معانی پدیده مورد پژوهش از افراد و گروه­های مختلف سوال می­شود. محقق تلاش می­کند تا به تشخیص و تعیین مفروضات فلسفی پدیده دست یابد. برای توصیف کامل چگونگی نگرش مشارکت کنندگان در مورد پدیده محور بررسی، محقق تا جای که امکان دارد تجارب شخصی خود را در پرانتز قرار می­دهد. داده­ها از افراد و گروه­های که در خصوص پدیده مورد نظر تجاربی دارند جمع­آوری می­گردند. بیشترین­داده­ها در پدیدارشناسی از طریق مصاحبه­های عمیق و مصاحبه­های چندگانه با مشارکت کنندگان آنجام گرفته و جمع آوری می­شوند. بر این اساس از مشارکت کنندگان دو سؤال گستره و عمومی پرسیده می­شوند؛ در مورد پدیده مورد نظر چه تجربه­ای دارید؟ چه زمینه یا وضعیتی نوعاً بر تجربه شما از پدیده مورد نظر تأثیر گذارند؟ بر پایه سوال­های فوق محقق به تحلیل داده­ها از طریق برجسته سازی جملات، عبارات و گزاره­های مهم که بیان کننده شکل گیری تجربه مشارکت کنندگان در خصوص پدیده مورد پژوهش هستند مبادرت می­ورزد. محقق به توسعه دسته­ها و خوشه­هایی از معانی در درون گزاره­های مهم و با معنا به شکل تم می پردازد. به گزاره­های غیر تکراری غیر همپوشانی که سازنده تم هاست اهمیت زیادی داده می­شود. با دسته بندی تم­ها در گروه­ها، توصیفی از تجارب مشارکت کننده­گان و انسجام درونی میان توصیفات با توجه به محتوای کلی انجام می­گیرد. با ادغام و یکپارچه سازی محتویات ساختاری، نگارش توصیفی جامع مرکب از تم­ها و محتوای ساختاری که جوهره پدیده را عیان نماید پرداخته می­شود.(اعرابی،­1390: 42-43).

براساس دیدگاه پدیدارشناسان پدیده­ها جوهری و شهودی می­باشند. مقصود از جوهر صور الزامی و ثابت عینیت­ها (اشیاء) هستند. پدیدارشناسی به صور جوهرها صراحت می­بخشد. هر حکمی که در رابطه به جوهرها بیان می­شود یک حکم تجربی هستند. این حکم از طریق مقایسه نمونه­های فراوانی از یک نوع  و با استنباط از توصیفات همه آن نمونه­ها که با نوعی تعمیم همراه است حاصل می­شود.(توسلی،­1368­: 9) تحلیل پدیدارشناسی در برگیرنده استفاده از روش­های درون نگری و تفهّمی می­باشد. رویکرد تحقیقاتی پدیدارشناسی همراه ویژگی­های پژوهش تفسیری، دارای همه مشخصات تحقیقات کیفی می­باشد. براین اساس فرایند تحقیقات پدیدارشناسی مراحل خطی را نمی پیماید، بلکه حالت بازگشتی و سیکلی به خود می­گیرد. پژوهش پدیدارشناسانه به دنبال فهم تجربه مشترک افرادی است که با آن پدیده سرکار دارند. بنابراین در تحقیق پدیدارشناسی اطلاعات از افرادی که پدیده مورد مطالعه را تجربه کرده اند جمع آوری می­شود. جمع آوری اطلاعات از طریق مصاحبه­های عمیق، مشاهده اسناد رسانه­ای، فیلم، داستان، اسناد هنری، شعر، موسیقی و دیگر مباحث هنری انجام می­گیرد. در تحلیل اطلاعات پدیدارشناسی تلاش بر این است که بیانات مهم و معنادار برجسته شوند تا به چگونگی فهم تجربه زیسته مشارکت کننده گان دست یابی صورت گیرد.(ایمان،1391: 26-28).   

دست یابی به نمونه­های فراوانی و توصیفات پدیده­های بدست آمده از مصاحبه شوندگان بر اساس اصول و معیار آنجام می­گیرد؛ که با رعایت آن اصول، تحقیق پدیدارشناسانه روش مند تلقی می­شود. این اصول در برگیرنده مراحل زیر می­باشد؛ الف) تنظیم سؤال و تعریف واژه­های پژوهش. ب) مروری بر مبانی نظری و تعیین ماهیت پژوهش. ج) انتخاب معیارهای برای برگزیدن مشارکت کنندگان جهت کسب آگاهی و حصول طمینان از قابلیت اعتماد بودن و توافق بر سر زمان، مکان و کسب اجازه برای ضبط و انتشار مطالب. د) گردآوری داده­ها همراه با تعهد به فرایند اپوخه(تعلیق)، داخل پرانتز نهادن پرسش و اجرای مصاحبه­های کیفی، برای کسب اطلاعات از تجربه زیسته با در نظر گرفتن مصاحبه­های غیر رسمی؛ سئولات باز و مصاحبه­های مضوع محور.(اعرابی،­1390: 44).

پدیدارشناسی وجودی و جامعه­شناسی پدیداری

 

شاخه پدیدارشناسی وجودی با تلاش هادیگر، مرلوپونتی، سارتر و شوتز پیگیری شد. این افراد به جهان تجربه روزمره که در مقابل حوزه ذهن متعالی قرار دارد علاقه نشان می­دهند. با این نگاه که دیدگاه متفکران این حوزه باهم متفاوت می­باشند. آلفرد شوتز(1899-1959) تلاش دارد تا اندیشه پدیدارشناسی را با مسائل جامعه­شناسی مرتبط سازد. شوتز در سدد بر می­آید تا کار وبر و هوسرل را به هم پیوند دهد. شوتز رهیافت وبر را مورد تأید قرار می­دهد اما خود به دنبال راه حل های است که بتواند با عمق بیشتر مسائل علوم انسانی را حل کند. به اعتقاد شوتز معنا به کنش­ها، با توجه به گذشته استناد می­گردد، بنابراین آنچه قبلاً تجربه شده داری معنا می­باشد نه چیزی که در فرایند تجربه قرار دارد. از منظر شوتز تحلیل معنا در حیات اجتماعی روزانه، نیازی به دانش متعالی که به واسطه آن فروکاست پدیدارشناسی به وجود می­آید ندارد. شوتز با گذر از فلسفه متعالی به سوی اقبال از درک تجربه باقی مانده دیگران می­باشد.«به عقیده شوتز، فرایند درک برخورد دیگران را می­توان به عنوان فرایندی گونه نمود درک کرد، که در آن کنشگر برای شناخت معانی آنچه افراد انجام می­دهند از ساخت بندی تفسیری نزدیک به انواع آرمانی استفاده می­کند. این ساخت بندی­ها از تجربیات روزانه یا موجودی دانش یا درک­های شعور متعارف که گرایش طبیعی را نیز در بر می­گیرد گرفته می­شود. از طریق به کارگیری گونه نمودهاست که ما واقعیت روزانه خود را طبقه­بندی و سازماندهی می­کنیم. گونه نمودها از طریق شرایط زیستمانی فراگرفته می­شوند. آن­ها طبق بافت اجتماعی ما به ما انتقال می­یابد. بنابراین، مفهوم گونه نمود یا نوع آرمانی آنگونه که وبر تجسم کرده است صرفاً ابزار روش شناختی نیست، بلکه مشخصه ذاتی جهان روزمره ماست.»(بوریل،1383: 332-336).

ارتباط میان ذهن من و دیگری همان طور که در زندگی روزمره وجود دارد میان ذهینت نامیده می­شود. آلفردشوتز با طرح بحث میان ذهنیت می­خواهد ارتباط میان پدیدارشناسی و جامعه شناسی را روشن سازد. مباحث میان ذهنیت و تقابل مناظر از نظر شوتز، به بده بستان­های زندگی اجتماعی اشاره دارد. طبق این دیدگاه افرادی که در فرایند زندگی روزمره در موقعیت­های مختلف اجتماعی قرار می­گیرند، می­توانند دیدگاه­های خود را تغییر بدهند. به نظر شوتز تفاوت دیدگاه ناشی از تفاوت جایگاه ناظر می­باشد. از جانب همبستگی نظام ارتباطی موجب می­شود که من و دیگری علی رغم وضعیت مشترک زندگی واحدمان تصور کنیم که سیستم ارتباطی ما به خاطر مقاصد فوری تفاوت­هایی باهم دارد، لیکن به طور کلی من و او که یک جمع را به وجود می­آوریم، واقعیت­ها و عینیت­های مشترک بالقوه و بالفعل را در یک انطباق تجربی تفسیر می­کنیم و ذهنیت مان مبنای مشترکی پیدا می­کند. به همین دلیل میان ذهنیت مبنای عمل اجتماعی قرار می­گیرد، زیرا خود پدیده­ها در ذهینت و زندگی اجتماعی ما تلبور می­یابد. همین میان ذهنیت است که به انسان­ها امکان می دهد از هر چیزی یک تفسیر اجتماعی ساخته و برداشت مشترک به وجود بیاورند، زیرا از تجربیات همدیگر بهره می­گیرند. ارتباط میان ذهنی انسان­ها را به دیدگاه مشترک در مورد مسائل رهنمون می­سازند و هماهنگی میان دیدگاه­ها را ممکن می سازد. از نظر شوتز هر نوع تجزیه و تحلیل پدیده ها همراه با طرح مسئله واقعیت اجتماعی آغاز می­شود. این مرحله نخستین واقعیت بدهی و مبتنی بر نگرش طبیعی و مقدم بر علم می­باشد. جهان فهم متعارف و جهان زندگی روزانه و زندگی روزمره دنیوی، تعبیراتی است که شوتز مورد استفاده قرار می­دهد. تا جهان اجتماعی، روش­شناسی علوم اجتماعی، پدیدارشناسی و واقعیت اجتماعی را بهم ربط دهد. شوتز می­خواهد روشن سازد که جهان یک مکان خصوصی در ذهن نمی­باشد، بلکه خصلت میان ذهنی است. که افراد در جهان همدیگر حضور دارند.(توسلی،­1368: 17-­20).

باید در نظر داشت که پدیدارشناسی متعالی هوسرل در جامعه شناسی پدیداری شوتز به صورت عینی تر و دنیوی تر دنبال می­شود. دیدگاه تحلیلی شوتز از زندگی مشترک در جهان روزمره آغاز می­شود، با این نگاه که نقش جامعه شناسی را  باز سازی مفاهیم عادی زندگی روزانه در نظر می­گیرد. پس شروع فعالیت جامعه­شناسی پدیدارشناسانه باید متوجه گرایشات طبیعی زندگی روزمره باشد. دو باره سازی مفاهیم زندگی عادی از طریق تقلیل­گرایی تجربه زیسته افراد و گروه­ها بیان می­گردد. در واقع راه ورد روش پدیدارشناسانه باز گشت مجدد به قالب­های واقعیت­های ملموس زندگی انسان­ها به جای پرورش دادن مفاهیم و واژه­های مجرد و قالبی است. زیرا هدف پدیدار­شناسی مطالعه پدیده­های انسانی و اجتماعی بدون توجه به واقعیت عینی و علت یابی آن می­باشد. در واقع پدیدار­شناسی بیشتر به دنبال فهم، درک و تصور سوژه است و این که کنشگران چگونه پدیده­ها را ارزش گذاری می­کنند. مطالعات پدیدارشناسانه تجربه زیسته افراد را  از یک پدیده یا مفهوم تشریح می­کند. در پدیدار­شناسی معمولاً پاسخگو حجمی از داده­ها در اختیار محقق قرار می­دهد و محقق با حذف داده­های زائد، هسته مرکزی سخنان مصاحبه شونده و تجربه زیسته او را کشف می­کند. بر این اساس موضوع که جامعه شناسی به دنبال آن می­باشد:

شناخت چگونگی تجارب کنشگرانی است که به خلق معنا و به ایجاد ذهینت مشترک از دنیای بیرونی خود مبادرت دارند. بدین معنا که در قلمرو جامعه­شناسی پدیداری، واقعیت اجتماعی از نوع سازه­ها[1]است، واقعیت اجتماعی آن است که مردم، خود، آن­ها را تجربه می­کنند. از این روست که یک چنین واقعیت، تنها از زاویه دید کنشگران قابل مشاهده است و تنها از طریق متارکه با پیش دانسته­ها و با همدلی[2]و مشاهده فعّال است که می­توان در صدد شناخت بلا واسطه و تجربه ناب درونی این سازه­ها برآمد.(فریار،1373­: 194).

در جامعه­شناسی پدیدارشناسی پدیده­های اجتماعی دوگانه فرض می­گردد، یک فرض آن از مسیرجریان میان ذهنیت و ساخت معنی بدست می­آید. فرض دیگر از طریق عینیت­های ملموس و مفاهمی مانند طبقه، قشر، قانون و...که عینی­تر هستند بر ساخته می­شود. در واقع نقطه شروع جامعه شناسی پدیدارشناسی وجوه عینی پدیده­ها است؛ زیرا وجه عینی پدیده­های اجتماعی در جریان فرایند میان ذهنی، محقق را به سوی ساخت معنی رهنمون می­سازد. به اعتقاد هوسرل اکثر پدیده­های جهان طبیعی یا حسی هستند یا به گونه­ای با مراکز حسی در ارتباط اند، ولی  پدیده های جهان اجتماعی تنها از خلال معانی خود هستی می­یابند. به همین جهت آن­ها عینیت ایده­آل هستند که در روند جریان­های اجتماعی، جنبه­های فرهنگی و معانی اجتماعی مکرراً در تجربیات افراد به صورت یکسان معنا می­بخشد. اغلباً پژوهش­های هوسرل با پدیده ایده­آل و عینیت­های ایده­آل یا تفهّمی و شهودی مانند مفاهیم ریاضیات و منطق ارتباط می­یابد. به گونه­ای که ایده­آل از نظر هوسرل پدیده­ای معنی دار، به عنوان تجربیات یکسان و همانند پنداشته می­شود. این نوع پدیده­ها بدون این که هستی واقعی داشته، عینی می­باشند.(توسلی،­1368: 22). طبق دیدگاه شوتز، جامعه از ادراک و معنا بخشی اعضای ساختار اجتماعی نشأت می­گیرد و از طریق شیوه­های تفسیری آنان بر پاگشته، حراست و نگاه­داری می­گردد. به اعتقاد ریتزر از منظر شوتز جامعه­شناسی از دل کنشگران اجتماعی سرچشمه می­گیرد. بدین معنا که اعضای ساختار اجتماعی با معنا بخشی و شیوه تفسیری خود جامعه­شناسی را ایجاد می­کند. طبق این دیدگاه مرکز توجه جامعه شناسی پدیداری به این امر می­باشد که ساختار اجتماعی چگونه با معنا بخشی و شیوه­های تفسیری کنشگران اجتماعی ساخته و محافظت می­گردد.(فریار،1373­:188-­189).

کنش متقابل اجتماعی از منظر پدیدارشناسی فرایند تفسیر معنا میان کنشگران اجتماعی می­باشد، که به واسطه مخزن دانش کنشگران فرصت­ها و موقعیت­ها بر ساخته می­گردد. کنشگران اجتماعی که در گیر کنش متقابل باهم دیگر می­باشند، بر اساس معانی سنخ­بندی شده که بر اثر موقعیت­های خاص به وابسطه دانش عامه کنشگران شکل می­گیرند، فرایند تعامل اجتماعی را تسهل می­کنند. شکل گیری کنش از جانب هر کنشگر، بدون هماهنگی با کنشگران دیگر امکان عملیاتی شدن نمی یابد. بنابراین هدفمندی و نیت­مندی کنش متقابل میان کنشگران به ارتباط، هماهنگی و همکاری میان اعضای یک گروه اجتماعی و فرهنگی می­انجامد. در گروه اجتماعی اعضا قادر می­باشد، وارد تعامل اجتماعی با هم دیگر شوند. در حال که همزمان شرایط خود را نیز تفسیر می­کنند. از طریق تفاسیر، اعضا کنشگران تلاش دارند تا موقعیت را برای خود به صورت محسوس نظام­مند سازند. اعضای کنشگران سعی می­کنند تا در گفتگو، از شکاف با هم دیگر پرهیز کنند. ناهمسانی­ها را نا دیده بنگرد و به استمرار تبادل معنای مشترک با هم دیگر بیندیشند؛ تا دچار چالش و ناهمسانی نگردند. براساس رویکرد پدیدارشناشی، قوانین، اظهارات و بیانات، راه­گشای فرایند­های تفسیری هستند که کنشگران در تعاملات خود به کار می­گیرند. از منظر پدیدارشناسی قوانین از سوی کاربران آن، تدوین و مصوّب گردند. با این وجود کنشگران از همه زمینه­های فکری و انظاراتی که دارند بهره می­گیرند؛ تا تعاملات خود با دیگران را در هر شرایط مدیریت نمایند. آنچه بر توانایی کنشگران در فرایند تعاملات اجتماعی می­افزاید خلاقیت و بر جستگی فکری آنان می­باشد. کنشگران توانایی و خبره­گی را بر اساس قوانین، خط مشی­ها، سلسله مراتب و سازمان­ها و از مسیر اَعمال تفسیری یا مذاکرات میان اعضا واحد اجتماعی بدست می­آورند. اعضا با خلاقیت و اَعمال خلاقانه قواعد و معنا را توأم با تفسیر آن بر ساخته و تسهیم نموده و باهم به اشتراک می گذارند؛ که در قالب دانش عامه حالت منطقی و سازمان یافتگی به خود می­گیرند. پدیدارشناسی می­خواهد، چگونگی نظام واقعیت کنشگران را به تحلیل بشکد تا به چگونگی شکل گیری معرفت میان کنشگران دست یابد. پدیدارشناسی برای دست یابی به این نتیجه سطوح زیرین رسوبات اگاهی انسان ها را که درونی شده اند و به نحوی عادات رفتاری مبدل گشته اند، محور بررسی قرار می­دهند.(ایمان، ،1391: 21-22).        

بر اساس دیدگاه شوتز واقعیت اجتماعی متکثر و چند لایه می­باشد. در جهان اجتماعی انسان به خاطر دارا بودن اراده و آگاهی دنیای انسانی خود را می­آفریند، آنگاه علمای اجتماع این فرآورده را مورد بررسی قرار داده، به ساختن نظریه و تبیین پدیده­ها دست می­زند. بنابراین پدیدارشناسی اجتماعی دو وظیفه به عهده دارد، یکی توصیف و تصویر پدیده اجتماعی که افراد در برخورد طبیعی خود آن را حس و تجربه می­کنند، دیگر نشان دادن چگونگی شکل گیری پدیده در جریان فعالیت میان ذهنی و آگاهی افراد و گروه­ها. به بیان دیگر باتوجه به این که ذهن انسان آگاه و فعال است فعالیت انسان باید از طریق بررسی اراده آگاه و فعال خود انسان­ها بررسی شود و نه از طریق عوامل جبری مانند نیروی زیستی، اجتماعی، اقتصادی، روانی و مانند آن. در واقع گرایشات عادی مردم در زندگی روزانه به صورت ماقبل علمی شکل می­گیرد. از منظر شوتز گرایشات طبیعی و مشترک زمینه­ای را فراهم می­سازد تا علوم اجتماعی در رابطه به آن­ها دوباره سازی ­گردد. در زندگی اجتماعی هرفردی انسانی در روابط متقابل با انسان­های دیگر قرار دارد. زیرا هر انسانی عضوی از یک ساخت اجتماعی می­باشد که در آن متولید شده یا به آن پیوسته است، ساختی که قبل از افراد وجود داشته و پس از آن­ها نیز وجود خواهد داشت. هرنظام اجتماعی کامل، در برگیرنده ساختی از روابط خانوادگی، گروه سنی، توالی نسل­هاو...می­باشد. معمولاً؛ سازمان اجتماعی دارای یک نظام تقسیم کار، تمایزات و سلسله مراتب برحسب مشاغل افراد هستند. چنین نظامی دارای توازن قدرت، نظام سلطه، رهبر و کسانی است که بر آن­ها حکومت می­شود. هر نظام تمامی این عناصر را باهمه سلسله مراتب اجتماعی شان در خود جای داده است.(توسلی،­1368: 20-25). جامعه شناسی با رویکرد پدیدارشناسی می­خواهد شیوه تکون و باز سازی نظام اجتماعی را از طریق تجربه زیسته مشارکت کننده آن، فهم و باز تفسیر نماید.

 

 

 

[1]. Constructs.  

[2]. Empathy.

نتیجه‌گیری

 

پديدارشناسي به عنوان روش علمي از گذشته دور مورد توجه بسياري از نظریه پردازان علوم اجتماعی قرار گرفته است، به گونه اي كه برخی از فلسوفان و جامعه شناسان آن را به عنوان روشي پژوهشی تحلیل علمی پدیده های اجتماعي به كار گرفته اند. پديدارها در نزد هوسرل با خودآگاهی مبتنی بر پدیدارشناسی آغاز می‌شود و بر نقطۀ آغازینِ تفکر تأکید می‌ورزد. به اعتقاد هوسرل اندیشمند می‌تواند در فرآیند شناخت بر سوابق ذهنی و تمایلات فردی غالب آید و پدیده ها را همنطور که وجود دارد مورد شناخت قرار دهد. مکتب پدیدارشناسی با نام ادموند هوسرل، به عنوان پایه‌گذار مکتب، و فیلسوفانی همانند مارتین هایدگر، ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی به عنوان توسعه‌دهنده‌گانِ این مکتب گره خورده است.

پدیدارشناسی روشی است که از طریق آن م‍ی‌توان به آگاهی ناب به دور از پیش زمینه های ذهنی فرد محقق دست یافت. هوسرل پدیدار را نوع از شناخت می‌داند که حاصل ترکیبِ دو محدودۀ عین و ذهن می­باشد. علم پدیدارشناسی ناظر به نگاهی است که فراتر نیت، توجه و ادراکِ ما قرار دارد. در روش تحلیل پدیدار شناسی انتزاعات ذهنی و گرایشات فکری محقق عجالتاً کنار ‌گذاشته می شود. در انگاره پدیدار شناسی، پدیدار به معنای خاص، امر بی‌واسطه‌یی است که توسط ادراک انسان دریافت می‌شود. اگر محقق بتواند یک موضوع را آن‌گونه که خود می‌نمایاند و برکنار از مفهوم‌ها و قالب‌های پیشین درک کند، در آن صورت به ادراکِ پدیدار یا خود موضوع دست یافته‌ است.