Views
2
Downloads
40
Citations
جستاری پیرامون نظریه «مکتب انگلیسی» در روابط بینالملل
Received 07 Apr 2021, Accepted 07 Apr 2021, Published online 07 Apr 2021
insert_link http://research.ru.edu.af/da/editor/article/65/details?type=full&submission_id=606d695b627f7&step_1_id=42
lock_outline Open access
Abstract
«مکتب انگلیسی» هرچند که در دنیای اندیشه سیاسی بازتابهای بسیاری داشته است، اما «نظریه مکتب انگلیسی روابط بینالملل» از آن روی که جانب میانه را میان دو سنت واقعگرایی و لیبرالیسم گرفته است، مهم تلقی میشود. ایده اصلی این نوشتار آن است تا نشان دهد که این نظریه روابط بینالملل در میان دیگر نظریههای متعارض و همسو از چه جایگاهی برخوردار است و با چه مولفهها و قابلیتهایی توانسته است در شش دهه گذشته کماکان در صحنه نظریهپردازی روابط بینالملل تقریبا حضور مستمر داشته باشد. بنابراین سخن از ماهیت نظریه مکتب انگلیسی و روندهایی که در گذر شش دهه پیموده است، شناخت ارکان و عناصر اصلی، تحلیل مبانی هستیشناسی و معرفتشناسی، شباهتها و تفاوتهای آن با نظریه سازهانگاری و نقدهایی که احتمالا متوجه نظریه مکتب انگلیسی است(بویژه نقد آن از منظر نظریه اسلامی روابط بینالملل)، مباحث اصلی نوشتار حاضر را تشکیل میدهند.مقدمه
هرچند که تاریخ روابط بینالملل با تاریخ سیاسی چهار سده اخیر اروپا گره خورده است، اما بدون تردید خواستگاه علم روابط بینالملل و متفکران بزرگ این رشته علوم سیاسی در آمریکا قرار دارد و بدین ترتیب مهمترین نظریههای روابط بینالملل را میبایست در آن سوی دریای آتلانتیک جستجو نمود. اما در رابطه با نظریه مکتب انگلیسی در روابط بینالملل باید گفت که این نظریه در میان دیگر نظریههای روابط بینالملل بدلیل آن که خواستگاه اروپایی و مشخصا انگلیسی دارد یک استثنا است. هرچند که تبار این مکتب را برخی به دهه 1950 باز میگردانند و آن را برونداد مناظره دوم میان سنتگرایی و رفتارگرایی و حد فاصل میان واقعگرایی و لیبرالیسم تحلیل میکنند، اما واقعیت آن است که مکتب انگلیسی در دهههای 1980 و 1990 مورد توجه اندیشمندان روابط بینالملل قرار گرفته است.
در میان اصحاب روابط بینالملل بسیاری مارتین وایت که اصالتا مورخ روابط بینالملل بود را به عنوان پدرخوانده این مکتب میشناسند. این همو بود که اصطلاح «جامعه بینالملل» را وارد صحنه نظریهپردازی نمود و شاگردان بسیاری بویژه هدلی بول را در مسیری قرار داد که به اصطلاح «راه میانه» خوانده میشد. به نظر میرسد که مکتب انگلیسی در روابط بینالملل از دو جهت بسی مهم انگاشته میشود. اول این که این مکتب محصول تکیه بر منهج خردورزی حاکم بر جامعه علمی انگلستان بویژه مدرسه سیاسی و اقتصادی لندن است، نه محصول مراکز تحقیقات دانشگاههایی همانند هاروارد و کلمبیا در آمریکا. دوم این که مکتب انگلیسی با در پیش گرفتن راه میانه، مقولات جدیدی همانند «جامعه بینالملل»، «آنارشی نظم» و مهمتر از همه «هنجارها» و «ارزشها» را در روابط بینالملل برجسته نمود. ضمن آن که این مکتب کماکان بر نقش دولت به عنوان واقعیتی غیرقابل اجتناب در روابط بینالملل تاکید مینمود. هرچند که بسیاری از جمله حمیرا مشیرزاده مکتب انگلیسی را تحولی بزرگ در نظریهپردازی روابط بینالملل انگاشته و فصلی از کتاب خویش را به این نظریه اختصاص داده است، اما باز هم میتوان لایهها و سایههای جدیدی از این نظریه را مورد مطالعه قرار داد.
چیستی نظریه مکتب انگلیسی روابط بینالملل
مکتب انگلیسی به مجموعه آثار و نویسندگانی اشاره میکند که در برداشت از روابط بینالملل، آن را یک جامعه مرکب از دولتها میدانند و قایل به اهمیت اهداف، قواعد، نهادها، ارزشها و هنجارهای مشترک در آن هستند. البته، برخی برآنند که این عنوان با توجه به تنوع در ملیت موسسان و پیروان آن نادرست است. به همین دلیل، آن را تحت عناوینی چون نظریه جامعه بینالملل، مکتب مدرسه اقتصاد لندن و گاه واقعگرایی انگلیسی میخوانند. مهمترین نظریهپردازان این مکتب را میتوان مارتین وایت، هربرت باترفیلد، هدلی بول و در دهههای اخیر رابرت جکسون، دیوید آرمسترانگ و جیمز میال دانست(مشیرزاده،1383 :167).
غالب شارحان نظریههای روابط بینالملل ريشه مکتب انگليسي را در سنت خردگرايي در روابط بينالملل ميدانند. برخي معتقدند سه سنت نظري را در روابط بينالملل ميتوان تشخيص داد که عبارت اند از: واقعگرايي يا سنت ماکياولي، انقلابيگري يا سنت کانتي و خردگرايي يا سنت گروسيوسي که راهي ميانه(via media) در بين دو سنت نخست محسوب مي شود. اين سنت سوم در عين پذيرش ماهيت آنارشيک روابط بينالملل(مانند واقعگرايان)، بر اجتماعي بودن روابط و وجود اهداف و هنجارهاي مشترک و همکاري ميان دولتها تاکيد دارد (مانند آرمانگرايان) و دگرگوني در روابط بينالملل را ممکن اما دشوار ميداند (يعني نه بدبيني واقعگرايان و نه خوش بيني آرمان گرايان). این مکتب به دهه 1950 و زمانی بر میگردد که مناظره میان آرمانگرایی و واقعگرایی در اوج خود بود و آرمانگرایی پس از یک دوران تفوق بین دو جنگ جهانی، با شروع جنگ دوم جهانی و شکست جامعه ملل افول کرده و واقعگرایی موضع مسلط بود. در این شرایط مارتین وایت استاد تاریخ مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن با مستندات تاریخی و تکیه بر افکار حقوقدانان بینالمللی، همانند پوندرف، گروسیوس و... در پی ایجاد راه میانه بین دو رویکرد فوق برآمد و پس از وی توسط شاگردش هدلی بول، این امر ادامه یافت. سپس همکار بول، تری ناردین در این مکتب به تحقیق پرداخت و به مرور افرادی چون وینسنت، واتسون، رابرت جکسون و...مطالعات بینالمللی خود را در این مکتب ادامه دادند(قوام- فاطمینژاد، 1387ش:181). رابرت جکسون از نظریهپردازان متاخر این مکتب عصاره و عناصر مکتب انگلیسی را چنین توصیف میکند:
مسائل نظری که از روابط بینالملل نه صرفا به عنوان جهان قدرت، تولید، ثروت، توانایی یا سلطه بلکه به عنوان جهانشناسایی، پیوند، عضویت، برابری، انصاف، منافع مشروع، حقوق، روابط متقابل، رسوم و سنن، توافقات و مخالفتها، مناقشات، جرایم، لطمات، آسیبها، غرامت و غیره: [شامل] اصطلاحات هنجارین رفتار انسانی به ذهن متبادر میشود[1]. (قوام- فاطمینژاد، 1387ش:180)
به عبارت دیگر تز اصلی این مکتب آن است که رفتار دولتها را نمیتوان بدون رجوع به قواعد، آداب و سنن، هنجارها، ارزشها و نهادهایی که جامعه بینالملل را به عنوان یک کل تشکیل میدهند، به خوبی تبیین کرد. در دهه 1950، مارتین وایت(1917-1972) همراه با مورخ معروف انگلیسی یعنی هربرت باترفیلد نقش مهمی در تشکیل کمیته انگلیسی نظریه سیاست بینالملل ایفاء کرد. اقدام وایت در ترسیم خط تمایز بین رئالیسم و انقلابیگری شباهت فراوانی با عمل ای.اچ کار در ارایه رئالیسم و اتوپیانیسم دارد. با این تفاوت که وایت سنت سوم اندیشهای را که بدست فراموشی سپرده بود، زنده کرده و سنت خردگرایی را در میان دو نهایت رئالیسم و انقلابیگری قرار داد(مشیرزاده،1386ش : 138). پس از مارتین وایت بدون تردید هدلی بول که شاگرد او بود مهمترین شخصیت این مکتب است. در واقع این بول بود که روابط بینالملل را با مفاهیم اخلاقی و حقوقی به هم آمیخت. «هدلی بول رویکردی در زمینه نظریهپردازی را که منتج از فلسفه، تاریخ و حقوق است و ویژگی عمده آن اتکای آشکار بر قضاوت[فردی] و نیز قبول این فرض است که در صورت مقید ساختن خود به معیارهای دقیق وارسی و اثبات، سخن چندان نمیتوان در باره روابط بینالملل گفت، رویکرد کهن مینامد(دوئرتی-فالتزگراف،1384ش: 64).
[1]-jackson,Robert”pluralism in international political Theory”,Review of international Studies, Vol. 18, 1992, p.271.
مکتب انگلیسی به مثابه «راه میانه»
گفتیم که اهمیت مکتب انگلیسی در آن است که میان سنتگرایی و رفتارگرایی راه میانه را در پیش گرفته است؛ راهی که بر خردگرایی استوار است. این مکتب علیرغم شکستن سنت دوقطبی نظریههای حاکم بر روابط بینالملل، نشان داد که همیشه راههای دیگری نیز برای تفسیر و تعیین روابط بینالملل وجود دارد. لهذا میتوان گفت مکتب انگلیسی در چارچوب سنت خردگرایی جای میگیرد. به عقیده دکتر مشیرزاده «سنت خردگرا به عنوان راه میانه بین دو حد قرار میگیرد و در مقابل آنها تعریف میشود. این سنت تحت تاثیر متافیزیک جان لاک و دیوید هیوم است و وضعیت ماقبل قراردادی را در هرج و مرج مطلق نمیبیند و اشتباه دو سنت فوق را در این میداند که انسان را مخلوقی ذرهای فرض میکنند که در وضعیت طبیعی، رفتار اجتماعی او را طبیعت غیراجتماعی و ایستا تعیین میکند، حال آن که انسان را باید به عنوان موجودی اجتماعی دید که در تعامل مستمر با دیگران است؛ و حتی وضعیت طبیعی نیز وضعیتی شبه اجتماعی است که از نظر نهادینگی ناقص است. فقدان دولت جهانی و همزیستی شمار فراوانی از دولتهای حاکم، سیاست بینالملل را محکوم به وضعیت جنگی نمیکند و مفهوم جامعه بینالملل را نیز بیمعنا نمیسازد»(مشیرزاده، 1383ش:168).
مارتین وایت که بسیاری او را بنیانگذار و پدرخوانده مکتب انگلیسی میدانند، نخستین کسی بود که راه میانه را پیدا نمود. او سه سنت را در روابط بین الملل نام میبرد که عبارتند از: 1- واقع گرایی(سنت ماکیاولی) که دولتها را به عنوان نهادهای قدرت میبیند که به دنبال منافع خود هستند و این دولتها بازیگران اصلی سیاست بین الملل هستند و به سرشت انسان نیز بدبیناند. 2- انقلابیگری(سنت کانتی) که تاکید آنها بیشتر بر روی انسانهاست و معتقدند که انسانها یک اجتماع بشری تشکیل میدهند که مهمتر از جامعه دولتهاست. 3- خرد گرایی(سنت گروسیوس) که راهی میانه در بین سنتهای اول و دوم است. این سنت در عین پذیرش ماهیت آنارشیک روابط بینالملل مانند واقعگراها دولتها را نهادهای قانونی میداند که بر پایه حقوق بینالملل عمل میکند و از طرف دیگر بر اجتماعی بودن روابط و هنجارهای مشترک و همکاری میان دولتها تاکید دارد مانند آرمانگرایان. به اعتقاد مارتین وایت روابط بینالملل از واقعگرایی، خردگرایی و انقلابیگری تشکیل شده است. پس بر همین اساس وایت معتقد بود که جامعه بین الملل را فلسفه، تاریخ و حقوق شکل داده است(مشیرزاده، 1386ش: 151).
مکتب انگلیسی یا نظریه واقعگرایی انگلیسی(یا نظریه تاکیدکننده بر جامعه بینالملل)، به تعبیری در میانه دو دیدگاه ایدهآلیسم و رئالیسم قرار دارد، چرا که به نظم در شرایط آنارشیک توجه دارد. مکتب انگلیسی به مجموعه آثار و نویسندگانی اشاره دارد که در برداشت از روابط بینالملل آن را فراتر از یک نظام بینالمللی، بلکه جامعهای مرکب از دولتها میدانند و قائل به اهمیت اهداف، قواعد، نهادها، ارزشها و هنجارهای مشترک آن اند. ریشه مکتب انگلییسی را در سنت خردگرایی در روابط بینالملل میدانند.(صراف یزدی- صبری،1391ش، :73). راه میانه مورد نظر اصحاب مکتب انگلیسی خود را در مواجهه با مفاهیم و مقولات اصلی نیز نشان میدهد. چنان که هدلی بول از شارحان اصلی این مکتب با تاکید بر مفهوم «جامعه بینالملل» در میان دو راه دیگر، راه میانه را پیشه میکند. به عقیده عبدالعلی قوام «هدلی بول سهگانه (نظام بینالملل، جامعه جهانی و جامعه بینالملل) را میپذیرد و معتقد است که در سرتاسر تاریخ سه سنت تفکر رقیب وجود داشته است: سنت هابزی یا واقعگرا، سنت جهانگرا یا کانتی و سنت بینالملل یا گروسیوسی. وی استدلال میکند که «هر یک از این الگوهای سنتی تفکر شامل توصیفی از ماهیت سیاست بینالملل و رهنمودهایی در باره رفتار بینالمللی میشود. باید توجه داشت که مکتب انگلیسی این سه سنت را به عنوان سه تفسیر از روابط بینالملل در خود جای داده و همان طور که لینکلیتر نیز ادعا میکند هر یک از نظریهپردازان مکتب انگلیسی تا حدودی به سمت یکی از این تفاسیر سهگانه گرایش داشتند»(قوام، فاطمینژاد، 1387ش: 180).
ارکان اصلی مکتب انگلیسی
1-3 جامعه بینالملل
گزاره مهمی که در مکتب انگلیسی جلب توجه میکند، تاکید بر «جامعه» به جای «نظام» بینالملل است. اگرچه نه بول و نه نئولیبرالها به این نتیجه نمیرسند که ما باید ساختار نظام بینالملل را بر مبنایی اجتماعی یا فرهنگی تعریف کنیم، اما به نظر میرسد این مضمون طبیعی «جامعه» نامیدن نظام است. جامعه بینالملل یا جامعه مرکب از دولتها در شرابطی وجود دارد که گروهی از دولتها با آگاهی از برخی منافع مشترک و ارزشهای مشترک به یک جامعه شکل میدهند. به این معنا که در روابطشان با یکدیگر خود را مقید به مجموعهای مشترک از قواعد مینمایند که در کارکرد نهادهای مشترک سهیم باشند. از نظر مکتب انگلیسی فقدان همکاری، هر نظمی که در نظام بینالملل وجود داشته باشد، باید ناشی از عوامل مادی باشد و نه فرهنگی. از این منظر هر چه نظام بیشتر از تعارض به سوی همکاری حرکت کند، تناسب رهیافت معناگرایانه افزایش مییابد و از اهمیت رهیافت مادیگرایانه کاسته میشود(ونت، 1386ش: 369).
در بین دو رکن نظام بینالملل و جامعه جهانی، جامعه بینالملل قرار میگیرد که رکن رکین مکتب انگلیسی و مورد توجه عمده نظریهپردازان آن است. این سنت که ریشه در افکار گروسیوس و اوپنهایم دارد ساختار اجتماعی روابط بینالملل را مورد توجه قرار میدهد. نظر به اهمیت این رکن در مکتب انگلیسی، بعضا این نظریه تحت عنوان نظریه جامعه بینالمللی روابط بینالملل مشهور است. ارزشها، اهداف، قواعد، و نهادهای مشترک در این سنت از جایگاه ویژهای برخوردارند(قوام، فاطمینژاد، 1387ش: 180). هدلی بول در تعریفی مشترک با آدام واتسون در تعریف جامعه بینالملل مینویسند: «ما جامعه بینالملل را گروهی از دولتها(یا به طور کلیتر، گروهی از اجتماعات سیاسی مستقل) میدانیم که صرفا یک نظام، بدین معنی که رفتار هر یک عاملی ضروری در محاسبات رفتار دیگران است، تشکیل نمیدهند بلکه با گفتگو و رضایت نهادها و قواعد مشترکی که برای هدایت روابطشان ایجاد کردهاند، و نفع مشترکشان را در حفظ این ترتیبات میدانند(به نقل از: قوام فاطمینژاد، 1387ش:188). با این تعریف جایگاه «جنگ» نیز در روابط بینالملل تا اندازهای روشن میشود. از «منظر بول، جنگ به عنوان «خشونت سازمانیافته واحدهای سیاسی علیه یکدیگر» تعریف میشود گاه به شکل همکاری در جهت حفظ موجودیت جامعه بینالملل و حفظ واحدهای تشکیلدهنده آن میتواند باشد و بنابراین میتوان در آن نوعی همکاری در جهت اهداف جامعه دولتها دید. قدرتهای بزرگ نیز با اتکا به قدرت بیشتر خود میتوانند با تعقیب سیاستهایی که به نفع نظام بینالمللی است و از طریق ایجاد ثبات و نظم به شکلگیری همکاری میان سایر واحدها کمک کنند(مشیرزاده ، 1383ش: 594).
به این ترتیب میتوان گفت منظور از جامعه بینالملل یا جامع دولتها «وجود گروهی از دولتها با آگاهی از منافع مشترک و ارزشهای مشترک است که یک جامعه را تشکیل میدهند. به این معنا که تصور میکنند مجموعهای مشترک از قواعد، آنها را در روابطشان با یکدیگر مقید میکند و در کارکرد نهادهای مشترک سهیماند». استفاده از واژه «تصور» نشان میدهد که بنیان جامعه بینالملل یک بنیان ادراکی و بیناذهنی است.«چنين جامعهاي مبتني است بر شناسايي وظيفه عام رفع آلام با کمک متقابل و در نتيجه، باز توزيع ثروت و درآمد، نظم در جامعه بين الملل بر اساس منافع مشترک اعضا در اهداف اوليه، قواعدي که الگوي رفتار لازم براي تداوم آنها تجويز ميکنند و نهادهايي که موجب کارايي اين قواعد ميشوند، حفظ ميگردد. احساس وجود منافع مشترک ناشي از ترس، محاسبه عقلاني يا وجود ارزشهاي مشترک باشد. اما اين منافع بايد همراه با قواعدي باشند که رفتار مناسب و نامناسب تا نيل به اهداف را مشخص سازند»(مشیرزاده، 1386ش: 140).
بنابراین جامعه بینالملل ساختاری غیرارادی یا یک نظام کارکردی مستقل از کنشگران نیست. آنچه در جامعه بینالملل میبینیم، اعم از هنجارها، نهادها، عرفها، قواعد،... هیچ یک ثابت و ایستا نیستند، بلکه بر ساختههاییاند که در زمان قرار گرفته و در طول زمان تغییر میکنند، به وجود آمده، متحول شدهاند و باز هم متحول میشوند. تاکید اصحاب این مکتب بر جامعه بینالملل نشان میدهد که تا چه حد مکتب انگلیسی به تعامل و قوام بخشی متقابل دولتها و جامعه بینالمللی(کارگزار ساختاری) توجه داشته است. معمولاً مکتب انگلیسی را به تبع تأکید آن بر جامعه دولتها «دولت محور» نیز میدانند.
2-3 آنارشی و نظم
به نظر میرسد نظم یکی از محوریترین بحث مکتب انگلیسی و سنت جامعه بینالملل باشد. «نظم بینالمللی دغدغه محوری مکتب انگلیسی است. بنیان این دغدغه این فرض است که نظم پیششرط بنیادی وجود اجتماع است. به گونهای که هدلی بول در مهمترین اثرش(جامعه آنارشیک) صرفا نظم بینالملل را از زوایای مختلف بررسی میکند. لینک معتقد است «خردگرایی نه بر نظام دولتها[مورد نظر واقعگرایی] تمرکز میکند و نه بر اجتماع بشریت[مورد نظر انقلابیگری]، بلکه بر آن چیزی تمرکز دارد که واقعگرایی و آرمانگرایی آن را به عنوان یک واقعیت بنیادی نادیده میگیرند[و] آن نظم بینالملل است(به نقل از: قوام-فاطمینژاد، 1387ش: 192).
در واقع مکتب انگلیسی از جهاتی ریشه در افکار گروسیوس دارد که مفهوم محوری آن، «نظم بینالمللی» است. عرصه بینالمللی در رویکرد گروسیوسی همانند عرصه بینالمللی در رویکرد هابزی، آنارشیک است. با این تفاوت که آنارشی در خردگرایی به معنای فقدان حکومت است و نه فقدان نظم. عرصه بینالمللی در رویکرد خردگرایی حوزه منازعه و بقاست، اما در کنار آن همکاری نیز وجود دارد و با ایجاد نهادهای مشترک میتوان در جهت حفظ قواعد مشترک تلاش کرد و منافع مشترک را کسب نمود. تمرکز اصلی در این رویکرد بر دولتهاست، اما افراد نیز مورد توجه هستند. طرفداران این مکتب در مورد آنارشی نیز موضعی میانه بین نئورئالیسم و نئولیبرالیزم دارند به طوری که آنها آنارشیک بودن نظام بینالملل را میپذیرند. یعنی وجود آنارشی در روابط بینالملل را مانند رئالیستها قبول دارند اما تفاوتشان با رئالیزم و تشابهشان با لیبرالیسم این است که وجود آنارشی را میشود از طریق هنجارها و نهادهای حقوقی کاهش داد. پس وجود دولتها را قبول دارند اما معتقدند که یکسری اصول و قواعد باید بینشان باشد برای جلوگیری از آنارشی، پس معتقدند که در شرایط هرج و مرج هم همکاری بین دولتها میتواند وجود داشته باشد. در مورد نظم هم مارتین وایت معتقد است که آنارشی به معنای فقدان حکومت است نه فقدان نظم. پس به نظم در شرایط آنارشیک نیز توجه دارد. مکتب انگلیسی در مورد آنارشی معتقد است که در قلمرو بینالملل، ما با یک دولت روبه رو نیستیم، بلکه با دهها واحد سرزمینی سروکار داریم که هر یک مدعی حاکمیت و استقلال است و مرجع اقتدار مافوق خود را نمیپذیرند. این فقدان حکومت و دولت در سطح بینالمللی ریشه بیاعتمادی نسبت به نظام بین الملل و نهادهای آن و حتی برای برخی به معنای نفی امکان وجود جامعهای از دولتها در سطح بینالمللی است که این ناشی از قیاس وضعیت بینالمللی با وضعیت داخلی است(مشیرزاده، 1386ش:154).
3-3 عدالت و اخلاق
از دید مکتب انگلیسی، جدا کردن مسائل اخلاقی و هنجاری از روابط بینالملل امکان پذیر نیست، چون سرشت روابط بینالملل چنین اجازهای را نمیدهد. سه سنت فکری مورد توجه وایت سه موضع اخلاقی نیز هستند. واقعگرایی به دنبال اخلاق غیر کمالگرایانه است، انقلابیگری به دنبال عدالتی جهان شمول، و خردگرایی در پی ترکیب ملاحظهکاری و تکلیف اخلاقی. به علاوه در نگاه خود مکتب به جامعه بینالملل دولتها واحدهایی غیراخلاقی نیستند و توسط انسانهایی نمایندگی میشوند که لاجرم موضعی اخلاقی دارند. جامعه بینالملل نیز مبتنی بر اصول اخلاقی است. این اصول نزد شاخه کثرتگرای مکتب شامل نوعی اخلاق کم مایه و نزد شاخه همبستگیگرا شامل اخلاقیاتی پرمایه است. هدلی بول معتقد به نظم و عدالت در جامعه بینالملل است. از نظر او نظم عادلانه پایدار نیست و لازمه حفظ نظم وجود و اجرای عدالت است و برای رسیدن به عدالت باید تلاش کرد. او سه سطح عدالت را در جهان سیاست مشخص میکند: 1- عدالت بین ملتها 2- عدالت فردی یا بشری که شامل حقوق بشر است 3- عدالت جهانی. هرچند که از نظر او نظم مقدم بر عدالت است. جان وینسنت از دیگر نظریه پردازان مکتب انگلیسی، توجه خاصی به نظم اخلاقی دارد و حقوق و عدالت را در زمره اخلاقیات میداند. او معتقد به جامعه دولتهاست که نظم را در سطح بینالملل بوجود میآورد(مشیرزاده، 1386ش:158).
رابرت جکسون در رابطه با چیستی عدالت مینویسد: عدالت پویاست و نه ایستا؛ گفتگویی است شامل بحثهای موافق یا مخالف. این گفتگو میتواند در مکانهای بسیار متفاوت انجام شود، اما زمینه آن معمولا دولت و جامعه دولتهاست. در امور سیاست داخلی میتواند در دادگاهها، قوای مقننه، کابینهها، شوراها، وزارتخانهها، دپارتمانها و غیره عملی شود. در امور بینالملل میتواند در وزارتهای امور خارجه، سفارتخانهها، سازمانهای بینالمللی، کنفرانسها و... عملی شود. عدالت بینالمللی تقریبا با گفتگو و مذاکره بین طرفهای ذینفع تعریف میشود و اغلب از طریق دیپلماسی انجام میشود... عدالت بین دولتها توسط نهادها، اعمال و فعالیتهایی شکل گرفته و هدایت میشود که ما برچسب «بینالمللی» به آن میزنیم و اساسا شامل تماس و مذاکره میشود(به نقل از: قوام، فاطمینژاد1387ش:193).
مکتب انگلیسی به فرایندهایی توجه دارد که نظامهای مرکب از دولتها را به جوامع مرکب از دولتها تبدیل میکنند و کانون توجه آن هنجارها و نهادهایی است که مانع از فروپاشی مدنیت و ظهور قدرت افسار گسیخته میشوند. همچنین این پرسش را مطرح میکند که آیا جامعه دولتها میتواند ابزاری برای پیشبرد عدالت برای افراد و جوامعی که مستقیما با آنها در تماسند فراهم سازد یا نه. بول به طور خاص میان جوامع بینالمللی و نظامهای بینالمللی تفکیک قائل میشود، اما در عین حال میان انواع جامعه بینالمللی ونیز تمایز قایل میشود تا بتواند رابطه میان نظم و عدالت در امور جهانی را روشن ساز(لینکلیتر،1391ش: 139).
4-3 نهادهای بینالمللی
با برجسته شدن مفهوم «جامعه بینالملل»، لاجرم مکتب انگلیسی به سمت نهادهای بینالمللی سوق پیدا میکند. از منظر این مکتب هرچند «دولت» کماکان جایگاه اول را در روابط بینالملل دارد اما جامعه بینالملل با نهادهای بینالمللی معنای روشنتری پیدا میکند. بر این حسب هر یک از نظریهپردازان مکتب انگلیسی از نهادهای خاصی یاد میکنند که بعضا با هم متفاوت نیز هستند. مثلا مارتین وایت از نهادهای عرصههای مذهبی و فستیوالها، اصول دودمانی، تجارت، دیپلماسی، اتحادها، ضمانتها، جنگ، بیطرفی، داوری، موازنه قدرت، حقوق بینالملل و حاکمیت یاد میکند. به طور کلی بول پنج نهاد دیپلماسی، جنگ، بیطرفی، داوری، موازنه قدرت، حقوق بینالملل و دولت را مورد توجه قرار میدهد و رابرت جکسون نهادهای دیپلماسی، جنگ، موازنه قدرت، حقوق بینالملل، حاکمیت و استثمارگری را مهم میداند(به نقل از: قوام-فاطمینژاد، 1387ش: 194).
طرفداران مکتب انگلیسی بر خلاف واقعگرایان که به نقش هنجارها، قواعد و نهادهای بینالمللی اهمیتی نمیدهند و به آن بدبیناند، بر نقش هنجارها و حقوق و نهادها در نظام بینالملل تاکید دارند و حتی معتقدند که نهادها و حقوق بینالملل در کاهش تعارضات و افزایش همکاری اهمیت زیادی دارند. از نظر مکتب انگليسي، همکاري در شرايط آنارشي نه تنها امکان پذير است، بلکه عملا نيز وجود دارد. برخلاف برداشت بدبينانه واقعگرايان که همکاري بينالمللي را بسيار محدود و شکننده ميدانند، اين رهيافت همکاري را بخش جداييناپذير جامعه بينالمللي تلقي ميکند. در واقع هنگامي که از وجود قواعد، رژيمها، نهادها و ... صحبت ميکنيم، به نوعي به همکاري ميان دولتها توجه داريم. زيرا در اين چارچوبها است که همکاري صورت ميگيرد. از نظر مکتب انگليسي، نهادهاي بينالمللي دولتها را از نقش اصليشان در اجراي کارکردهاي سياسي جامعه بينالمللي محروم نميکنند و به عنوان مرجع اقتدار مرکزي در نظام نيز عمل نمينمايند، بلکه تجلي عنصر همکاري ميان دولتها را متوجه آن ميکنند که از اهداف مشترک خود غافل نمانند. دولتها از طريق نهادهاي بينالمللي در جهت ايجاد قواعد و حمايت از آنها عمل ميکنند. اين نهادها لزوما به شکل يک سازمان يا سازوکار اداري نيستند، بلکه مجموعهاي از عادات و رويهها هستند که در جهت تحقق اهداف مشترک شکل ميگيرند. هدلی بول بر پنج نوع از این نهادها که جملگی در وهله نخست در جامعه اروپایی دولتها شکل گرفتند، تاکید میکند. این پنج نهاد عبارتند از: موازنه قدرت، حقوق بینالملل، دیپلماسی، جنگ، و نظام مدیریتی قدرتهای بزرگ(مشیرزاده، 1386ش: 164).
مبانی فرانظری مکتب انگلیسی
1-4 هستی شناسی
چنان که گذشت مکتب انگلیسی بر جامعه بینالملل به جای نظام بینالملل تاکید میکند. نظام بینالملل به مجموعهای از دولت ها اشاره دارد که در تماس با یکدیگرند و تعامل آنها با یکدیگر به حدی است که هر یک از آنها در محاسبات خود رفتار دیگر را مدنظر قرار دهد. این تعاملات میتوانند مستقیم و غیرمستقیم و از طرف یک طرف ثالث باشند. در مقابل جامعه بینالملل یا جامعه مرکب از دولتها در شرایطی وجود دارد که «گروهی از دولتها با آگاهی از برخی منافع مشترک و ارزش های مشترک به یک جامعه شکل دهند، به این معنا که در روابطشان با یکدیگر خود را مقید به مجموعهای مشترک از قواعد تصور کنند، و در کارکرد نهادهای مشترک سهیم باشند».
از منظر این مکتب جامعه بینالملل امروز یک فرایند تاریخی است که با فرهنگ، قواعد و هنجارها شکل گرفته و سپس در یک روند تاریخی بلندمدت به کل جهان تعمیم یافته است. این مکتب با وجود تاکید بر دولتها به عنوان کنشگران اصلی در سیاست بینالملل اما جایی برای طرح سایر کنشگران نیز دارد به طوری که هدلی بول در کنار جامعه دولتها و نظم بینالملل، از نظم جهانی نیز سخن میگوید که واحدهای تشکیلدهنده نظم جهانی افراد انسانیاند، پس در واقع میتوان گفت که مکتب انگلیسی از لحاظ هستی شناسی رویکرد انسان محوری دارد، به جای دولت محوری(مشیرزاده، 1384ش: 141-142).
برای هواداران مکتب انگلیسی محورهای اصلی در مباحث هستیشناختی عبارتند از: چیستی واقعیت اجتماعی؛(این که موجودیتهای اجتماعی واجد سرشتی مادی و مستقل از برداشت و فهم انسانی هستند یا جنبه گفتمانی و ذهنی و یا بیناذهنی دارند و یا شامل هر دو بعد مادی و غیرمادی هستند). سرشت کنشگران؛ این که آیا کنشگران هویت و سرشتی ثابت دارند که ساختارهای مادی به آن تعین میبخشد یا این ساختارهای زبانی هستند که قوامبخش سوژههای اجتماعیاند، و یا در درون تعاملات اجتماعی سرشت آنها بر ساخته میشود؛ نوع واحدهای کنشگر یا مورد مطالعه(که در روابط بینالملل به طور خاص به این موضوع مربوط میشود که آیا کنشگران روابط بینالملل دولتها هستند یا افراد یا سایر واحدهای اجتماعی و رابطه میان کنشگران و زمینه کلان اجتماعی که در آن عمل میکنند(مشیرزاده، 1383ش:169-170).
2-4 معرفت شناسی
همان گونه که مکتب انگلیسی در اصل خود راه میانه به حساب میآید، باید گفت که معرفتشناسی آن نیز در میانه معرفتشناسی واقعگرایی و لیبرالیسم قرار میگیرد. در ميان پيروان مکتب انگليسي ميتوان گرايشهاي کم و بيش متنوع معرفت شناختي را تشخيص داد. آن چه مسلم است، بدبيني کلي اين مکتب به مطالعه علمگرايانه يا روايت آمريکايي از علمگرايي در روابط بين الملل است. از آنجا که به نظر مکتب انگليسي دولتها در جامعه بين الملل توسط افرادي نمايندگي ميشوند که نقش کارگزاري دارند، پس بايد بتوان اصل راهنماي رفتار آنها و معنايي را که براي کنشهاي خود قائلاند، شناخت. اما اين کنشگران در خلاء عمل نميکنند، بلکه در ساختار جامعه بينالملل که شامل اصول و قواعد حقوقي است عمل مي نمايند. اما واقعیت آن است که مشکل اصلی مکتب انگلیسی با مکتب واقعگرایی در کمیگرایی افراطی این مکتب است. چه آن که مکتب انگلیسی نسبت به مطالعه علمی کمیگرایانه یا روایت آمریکایی از علمگرایی در روابط بینالملل بدبین است و در نتیجه تصمیم میگیرد برای شناخت روابط بینالملل از ابزارها و روشهای متفاوتی استفاده کند. از جمله مشخصههای معرفت شناسی مکتب انگلیسی: تفسیرگرایی، نگاه تاریخی، تاکید بر جنبه منحصر به فرد و یگانه پدیدههای اجتماعی و توجه به ابعاد هنجاری در کنار ابعاد توصیفی و تحلیلی به شمار میرود. حمیرا مشیرزاده در رابطه با این وجوه معرفتشناسی مینویسد:
تفسیرگرایی: از منظر مکتب انگلیسی نهادها الگوی رفتاری قابل مشاهده نیستند بلکه جنبه هنجاری دارند. همچنین نگاه این مکتب به رابطه میان ارزش و دانش نگاهی اثباتگرایانه نیست. از دید این مکتب جدا کردن مسائل اخلاقی و هنجاری از روابط بینالملل امکانپذیر نیست. پس از نظر آنها جامعه بینالملل مبتنی بر اصول اخلاقی است. همچنین بر اولویت فرد نسبت به نظام در روابط بینالملل تاکید دارد. نگاه تاریخی: وجه دیگر مکتب انگلیسی نگاه تاریخی به روابط بینالملل است، به عنوان مثال افرادی چون باترفیلد و مارتین وایت اساتید تاریخ بودهاند. بطوری که مارتین وایت به مطالعه نظامهای تاریخی چون ایران باستان و یونان باستان توجه داشت و به شواهد تاریخی تاکید داشت(مشیرزاده،1384ش: 148).
مارتین وایت از مفسران مکتب با طرح سه سنت در روابط بینالملل بر آن بود که واقعیت را میتوان در مکالمهای سه جانبه میان سه سنت واقع گرایی، خردگرایی و انقلابیگری پیدا کرد. او به طور موازی به تفسیر دیدگاههای اندیشمندان و نظریه پردازان از یک سو و سیاستمداران و دولتمردان از سوی دیگپر میپردازد و میکوشد فهم آنها را از روابط بینالملل در قالب سه سنت فکری بیان کند. اما باید توجه داشت از نظر وایت، این سه سنت به معنای سه پارادایم غیرقابل جمع یا غیر قابل قیاس نیستند، بلکه جریاناتی اند که در بستر خود نمیمانند، در هم نمیآمیزند، و در هم تنیدهاند، بر هم اثر میگذارند، تغییر میکنند، اما هویت خود را از دست نمیدهند. از دید این مکتب جداکردن مسائل اخلاقی-هنجاری(یعنی چیزی که علمگرایان به دنبال آنند) از روابط بینالملل امکان پذیر نیست، چون سرشت روابط بینالملل چنین اجازهای را نمیدهد. سه سنت فکری مورد توجه وایت بیانگر سه موضع اخلاقی نیز هستند. واقعگرایی به دنبال اخلاقی غیر کمالگرایانه است، انقلابیگری به دنبال عدالتی جهان شمول، و خردگرایی در پی ترکیب ملاحظهکاری و تکلیف اخلاقی(مشیر زاده،1386ش: 150).
قرابتها و تفاوتهای مکتب انگلیسی و سازهانگاری
هرچند که میان نظریه موسوم به سازهانگاری و مکتب انگلییسی از لحاظ زمانی و مکانی تفاوت قابل توجهی وجود دارد؛ چه آن که سنگ بنای مکتب انگلیسی در دهه 1950 آن نهاده شد و حال آن که سازهانگاری محصول دهه 1990 میلادی است و از جهتی مکتب انگلیسی رهآورد نظام اندیشه اروپایی در روابط بینالملل است و حال آن که سازهانگاری کماکان بر اساس سنت آمریکایی روابط بینالملل تکوین یافته است. اما با این وجود این دو مکتب از جهات بسیاری به هم مشابه و نزدیک هستند به نحوی که حتی سازهانگاری را هویت جدید مکتب انگلیسی میدانند. این در حالی است که میان این دو مکتب در عین یگانگیها، تفاوتهایی نیز وجود دارد که در ادامه مورد مطالعه قرار میگیرد.
1-5 قرابتها
مکتب انگلیسی از نظر تاریخی بر سازهانگاری قدمت دارد اما مولفههای دو مکتب در بسیاری وجوه به هم نزدیک است. «نگاره تاریخی مکتب انگلیسی به پدیدههای اجتماعی و توجه آن به زمینهمندی و پرهیز از شیئیتانگاری شایان توجه است. برخلاف واقعگرایان که نظام بینالملل را امری مفروض میگیرند، مکتب انگلیسی به چگونگی شکلگیری تاریخی این نظام و امکان شکل گرفتن آن به گونههای دیگر توجه دارد. تاکید بر این که جامعه بینالمللی امروزی در اصل، حاصل یک فرایند تاریخی است که با «فرهنگ»، «مفروضهها»، «قواعد» و «هنجارها»ی خاص اروپاییان در دوران مدرن شکل گرفته و سپس در یک روند تاریخی نسبتا بلندمدت به کل جهان تعمیم یافته است، این برداشت را نشان میدهد. تاکید بر نقش فرهنگ، هنجارها، قواعد و... از نگاه شارحان متاخر مکتب انگلیسی، حاکی از «سازهانگارانه» بودن آن است»(مشیرزاده،1383ش: 171-172).
نگاه دو مکتب به هنجارها و جایگاه عناصر فرهنگی در روابط بینالملل نیز به شدت به هم نزدیک است. «سازه انگاری به این امر میپردازد که چگونه هویتها و هنجارهای اجتماعی مردم میتوانند با روابط نهادینه میان آنها گسترش یابد. در این روند سعی میگردد تا مختصات فرهنگ، سیاست و جامعه داخلی که با هویت و رفتار دولت در سیاست جهانی ارتباط پیدا میکند، مورد بررسی قرار گیرد. از این منظر، سیاست بینالملل از دید سازهانگاران به عنوان یک برساخته اجتماعی، قلمروی اجتماعی است که ویژگیهای آن در نهایت از طریق ارتباطات و تعامل میان واحدهای آن تعیین میشود. پس در این دیدگاه میتوان شباهتهایی را با مکتب انگلیسی روابط بینالملل و تاکید آن بر جامعه بینالملل فراتر از نظام بینالملل مشاهده نمود؛ زیرا سازهانگاری نقدی فرانظری بر تضاد کلاسیک میان نظم و آنارشی نیز تلقی میشود(هادیان، 1382ش: 919-918).
در رابطه با تعریف دو مکتب از نظم و آنارشی که در دو مکتب واقعگرایی و لیبرالیسم بحث هستیشناسی مهمی تلقی میشد، نیز قرابتهای معتنابهی وجود دارد. چنان که لینکلیتر در این رابطه مینویسد:«اعضای مکتب انگلیسی با سازهانگاری در این مورد اتفاق نظر دارند که آنارشی به بیان معروف ونت «چیزی است که دولتها میسازند». همچنین هر دو مکتب حاکمیت را نه به عنوان واقعیت دگرگونیناپذیر عرصه سیاست جهانی، بلکه به عنوان پدیدهای تلقی میکنند که معنای آن در پیوند با تغییر انگارهها تغییر میکند. همان گونه که بول یادآور میشود که دولتها میتوانند از درون شرایط آنارشی به یک جامعه بینالملل شکل دهند، و شاید زمانی بتوانند جامعه خود را با اصول پایه عدالت بشری منطبق سازند»(لینکلیتر، 1391ش: 158).
2-5 تفاوتها
چنان که گفتیم هرچند که هر دو مکتب در میان نظریههای روابط بینالملل راه میانه به شمار میروند، اما باید گفت که این دو مکتب در خواستگاه و تاریخی که بر آنها گذشته اختلاف نظر دارند. مکتب انگلیسی با توجه به تحولاتی که در طول نیم قرن بر آن گذشته، چند مرحله دوران افول و صعود را طی نموده و چندبار دست به بازسازی خود زده است. بنابراین نظریه مکتب انگلیسی به سهم خود نظریهای است که به اندازه کافی مورد نقد و محاجه منتقدان قرار گرفته و مورد اصلاح قرار گرفته است. این در حالی است که سازهانگاری که محصول دوران پس از جنگ سرد و از بین رفتن نظام دوقطبی است نظریهای جوان و جویای نام شمرده میشود. هر چند که در همین دوره نسبتا کوتاه بیش از انتظار توسعه پیدا نموده است. هرچند که برخی از شارحان نظریههای بینالملل از آن روی که سازهانگاری رویکردی انتقادی داشته و به مباحث هستیشناسی و معرفتشناسی بیش از حد بها میدهد آن را یک «فرانظریه» در روابط بینلملل میدانند نه «نظریه».
با این وجود سازهانگاری از آنجا که به موضوع فرهنگها و هویتهای برساخته از آن(انگارهها) در روابط بینالملل بها میدهد، به نحوی از مکتب انگلیسی فراتر میرود. به عبارت دیگر میتوان گفت سازهانگاری نظریه(فرانظریه)ای است که با الهام از گزارهها و مفروضههای مکتب انگلیسی، در میدانهای جدید از روابط بینالملل قدم میگذارد و مباحث حقوقی و اخلاقی در روابط بینالملل که مورد تاکید مکتب انگلیسی بود را به سطح فرهنگها و هویتها ارتقا میدهد. گذشته از اینها واقعیت آن است که «عمده اختلاف میان مکتب انگلیسی و تئوری سازهانگاری اختلافی هستیشناختی است. یعنی اختلاف راجع به جنس نظام بینالملل است. در حالی که مکتب انگلیسی به نقش عوامل معنایی در سطح ساختار در تبین سیاست بینالملل میپردازد و بر این اعتقاد است که معانی و قواعد جامعه بینالمللی هستند که توسط ساختار، سیاست بینالملل را قوام میبخشند، تئوری سازهانگاری ضمن تایید معنا و ساختار، توجه صرف مکتب انگلیسی به معنی و ساختار را تقلیلگرا میداند و بر قوام متقابل ماده و معنی و ساختار-کارگزار در تبیین سیاست بینالملل تاکید دارد»(امامجمعهزاده، 1391ش: 31).
نقد و ارزیابی مکتب انگلیس
نظریه مکتب انگلیسی در روابط بینالملل از جهات بسیاری دارای اهمیت است. این که این مکتب میان دو سنت واقعگرایی و انقلابگرایی راه میانه را گشود و خردورزی را پیشه نمود، بحث قابل توجهی است. این که این مکتب سنت آمریکایی حاکم بر نظریهپردازی در روابط بینالملل را نقض نمود، نیز موضوع مهمی است و مهمتر از آن این که این مکتب دست به تجمیع بسیاری از مولفههای رئالیسیم و ایدآلیسم زد و شق سومی را پدید آورد. با این وجود این مکتب از آن رو که کماکان بر دو اصل دولتمحوری و آنارشیکپنداشتن محیط بینالملل تاکید مینمود، مورد نقد بسیاری از نهادگرایان قرار گرفته و حتی آن را واقعگرایی انگلیسی خواندهاند. برخی از پژوهشگران نظریههای روابط بینالملل مکتب انگلیسی را از چند جهت به چالش کشیدهاند:
- این نظریه کماکان دولتها را بازیگر اصلی روابط بینالملل تلقی میکنند؛ این در حالی است که با توجه به تحولات اخیر در نظام بینالملل پس از 11سپتامبر 2001 و اهمیت بازیگران غیردولتی حتی از لحاظ امنیتی و نظام بر لزوم جذب آنها در نظریهپردازی در روابط بین الملل تأکید دارند.
- مکتب انگلیسی کماکان قدرتهای بزرگ را تعیینکننده اصلی روابط بینالملل میدانند و حال آن که قدرتهای متوسط و حتی کوچک بسیاری در شرایط فعلی روابط بینالملل میتوانند جهت سیاستها را تغییر دهند.
- مکتب انگلیسی علیرغم اذعان به اهمیت اقتصاد از صمیم قلب به این بخش نپرداخته است. گفته میشود که اعضای مکتب انگلیسی مکررا به اهمیت تجارت به عنوان نهاد بینالمللی اذعان میکنند. بنابراین منطق بنیادین مکتب انگلیسی به وضوح نشان میدهد که شناخت و بررسی تمام بخشهای بینالمللی مربوط برای فهم روابط بینالمللی لازم است و هرچند پیامدهای روششناختی این یدگاه به طور عمیق بررسی نشده است اما به نظر میرسد که بررسی روابط بینالملل به طور مشخص به طور بخش بخش و توجه به ارتباط متقابل این بخشها، کار پژوهش لازم و مفیدی باشد( نظریههای روابط بینالملل(لیتل، 1390ش: 168).
- جدیترین انتقاد از نقاشی سهلته مکتب انگلیسی را گروه نوخاستهای از متفکران وارد کردهاند که متمایل به تلفیق مجدد نظریه سیاسی روابط بینالملل هستند. به نظر میرسد که ضعف بنیادی مکتب انگلیسی از تلاش برای ایجاد رشته مستقل روابط بینالملل نشات میگیرد. در این فرایند تلاش کردهاند که ببینند چه نظریهپردازانی در گذشته در باره روابط بینالملل سخن گفتهاند؛ از نظر منتقدین این رویه چندین نتیجه وخیم به همراه داشته است؛ اول این که آنها مدعیاند که فلاسفه سیاسی اهمیتی به روابط بینالملل نمیدهند و دوم این که این مکتب در هنگام مردارخوری در آثاری که در گذشته راجع به روابط بینالملل، ظاهرا به نام «نظریه» نوشته شده است، نتوانستهاند آثار واقعا فلسفی را از آثار جدلی متمایز کنند(لیتل، 1390ش: 154-155).
- اگر بخواهیم نظریه مکتب انگلیسی را با نظریه اسلامی روابط بینالملل مورد مطالعه تطبیقی قرار دهیم، باید گفت که نظریه از آنجا که اخلاقیات، ارزشها و حقوق را در روابط بینالملل تعیین کننده میداند و در این رابطه به پلورالیسم معرفتی معتقد است میتوان گفت که میتواند با نظریه اسلامی روابط بینالملل راست بیاید. اما این را نباید از نظر دور داشت که این نظریه به مانند دیگر نظریههای روابط بینالملل با مباحث الهیاتی که مبنای روابط بینالملل اسلامی است سنخیت برقرار نمیکند و میتوان گفت به نظریه عمومی سکولاریسم پایبند است. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که شعار «راه میانه» نیز در نظریه مکتب انگلیسی روابط بینالملل با روششناسی و معرفتشناسی فلسفه و کلام اسلامی(شیعی) نزدیک است. چه آن که در فرهنگ شیعه نیز اصول «اعتدال» در فلسفه سیاسی و «الامر بینالامرین» در کلام سیاسی جای پای محکمی دارد که در حقیقت در نوع خود راه میانهای میان دو طیف افراط و تفریط کلامی(اشعریگری و اعتزالیگری) قرار میگیرد.
بسیاری بر این باورند که نظریه مکتب انگلیسی در چند مرحله دست به اصلاح و باسازی خود زده و توانسته است دیدگاههای نسل نخست این مکتب بویژه مارتین وایت را رفع و رجوع کند. با این وجود به گفته یکی از نویسندگان این حوزه؛ «علیرغم این نقدها و اشکالاتی که به اندیشههای مارتین وایت وارد است، آثار او از ارزش فراوانی برای مطالعه «ابعاد فرهنگی و اخلاقی روابط بینالملل» برخوردار است. به نظر وی آن چه که امروزه در قالب مشاجرات جدید در روابط بینالملل ظاهر میشود، چیزی جز بحثهای کهنه و قدیمی نیست که به شکل خاصی جلوهگر میشود»( بابایی،1383ش: 437).
نتیجهگیری
در دهه های 1950 و 1960 مکتب انگلیسی بیش از هر چیز به عنوان رهیافت کم و بیش متمایز کلاسیک انگلیسی در چارچوب سنت خردگرا به روابط بینالملل محسوب شد. اما این برداشت وجود داشت که آراء نظریهپردازان مکتب بیش از آنکه جنبه علمی داشته باشد، در سنت اندیشه سیاسی قرار دارد. در اواخر دهه 1970 و اوایل 1980 نسبت به امکان بقای آن ابراز تردید میشد و منتقدان بر غیرعلمی بودن آن تأکید داشتند. برخی از اندیشمندان خواهان بسته شدن پرونده مکتب انگلیسی شدند. زیرا رهیافت کلگرایان، دولت محوری، و عدم توجه به ابعاد اقتصادی روابط بینالملل را نقاط ضعف مهم آن می دانستند. برخی اساسا منکر موجودیت واحدی به نام مکتب انگلیسی بودند. همچنین از سویی مجموعه نویسندگان مورد اشاره در آن چه مکتب انگلیسی نامیده میشود، فاقد وحدت ناشی از اتکاء به اصول و روشهای مشابهی هستند و مفروضههای فلسفی مشترکی ندارند. در مقابل برخی نیز آن را قابل مستحیل شدن در سایر نظریهها میدانند و به نوعی همانگونه که از یکی دیگر از نامهای این مکتب(رئالیسم انگلیسی) اشتنباط میشود، برداشت معتدلی از رئالیسم کلاسیک ارایه مینماید. به هر حال از نیمه دهه 1980 و به ویژه در دهه 1990 مکتب انگلیسی در روابط بینالملل مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت(صراف یزدی- صبری، 1391ش: 74).
واقعیت آن است که نظریه مکتب انگلیسی روابط بینالملل از چنان قابلیتهایی برخوردار است که توانسته است برای بیش از شش دهه در میان نظریههای روابط بینالملل ادامه حیات دهد. در این میان در نغلتیدن اصحاب این نظریه به جانبین طیف، و استوار ماندن بر راه میانه را میتوان نقطه قوت آن دانست. البته این نظریه اگر بخواهد به شکل موثرتری در روابط بینالملل حضور داشته باشد، نیازمند بازخوانی و روزآمدی است. همان گونه که دکتر مشیرزاده معتقد است؛ «قرائت مجدد مکتب انگلیسی در سایه تحولات و مباحثات جدی فرانظری دو دهه اخیر-که آنها را در قالب مناظره سوم یا چهارم روابط بینالملل میشناسیم- نشان میدهد که این مکتب نه تنها از نظر جایگاه، دارای همان جایگاه میانهای است که مارتین وایت از دید برداشت محتوا برای آن در میان واقعگرایی و انقلابیگری در روابط بینالملل قایل شده بود، بلکه از نظر هستیشناختی و معرفتشناختی نیز در جایگاهی میانه قرار میگیرد و همین اهمیت بیش از پیش آن را نشان میدهد... مکتب انگلیسی با تکیه بر ابعاد غیرمادی و گفتمانی روابط بینالملل، تاکید بر نقش فرهنگ، هنجارها و قواعد، نگاه تاریخی و تفسیری به «واقعیت» بینالمللی، پرهیز از شیءانگاری در مطالعه روابط بینالملل و توجه به ابعاد هنجاری حیات سیاسی بینالمللی و به دنبال آن، توجه به امکانات موجود برای دگرگون ساختن روابط در جهت عادلانهتر ساخت آن، به موضعی میانه در مباحث فرانظری شکل میدهد که میتواند در کنار سایر دیدگاههای میانی، بستر مناسبی را برای مطالعات نظری و پژوهش در حوزه روابط بینالملل فراهم سازد» (مشیرزاده، 1383ش: 186-187).
Related articles
جایگاه حقوق و اخلاق روزنامهنگاری در قوانین رسانهای افغانستان
Abdul Basir Mesbah
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 07 Apr 2021