Views
58
Downloads
40
Citations
سیاست خارجی ایالات متحده در آسیای مرکزی از منظر واقعگرایی 2001-2016
Sayed Mujtaba Alawi , ,Received 06 Nov 2024, Accepted 06 Nov 2024, Published online 06 Nov 2024
insert_link http://research.ru.edu.af/da/doi/full/164/672b0e8c83563/108
lock_outline Open access
Abstract
پژوهش حاضر به بررسی سیاست خارجی ایالات متحده در آسیای مرکزی از منظر منطق واقعگرایی میپردازد. با توجه به دگرگونی متغیرهای تاثیرگذار بر سیاست خارجی ایالات متحده پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر و حضور این کشور در مناطق مختلف جهان از جمله آسیای مرکزی، این پرسش مطرح است که سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا از سال 2001 – 2016 در آسیای میانه متاثر از کدام رویکرد است ؟ فرضیه پژوهش نشاندهندهی آن است که اقدامات ایالات متحده در آسیای مرکزی متاثر از مسایل امنیتی و انرژی در این منطقه بوده و منطق واقعگرایی مبنای سیاستگذاری خارجی این کشور در قبال آسیای مرکزی را تشکیل داده است. دادههای گردآوری شده نشان میدهند که حضور و اقدامات نظامی ایالات متحده در آسیای مرکزی جهت تامین منافع امنیتی و افزایش سرمایهگذاری این کشور در بخش انرژی به منظور تامین منافع اقتصادی خود در منطقه بوده است. در پژوهش حاضر جهت آزمون فرضیه از روش تحلیلی - توصیفی با دادههای کتابخانهای، استفاه شده است.سیاست خارجی ایالات متحده در آسیای مرکزی از منظر واقعگرایی 2016-2001
چکیده
پژوهش حاضر به بررسی سیاست خارجی ایالات متحده در آسیای مرکزی از منظر منطق واقعگرایی میپردازد. با توجه به دگرگونی متغیرهای تاثیرگذار بر سیاست خارجی ایالات متحده پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر و حضور این کشور در مناطق مختلف جهان از جمله آسیای مرکزی، این پرسش مطرح است که سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا از سال 2001 – 2016 در آسیای میانه متاثر از کدام رویکرد است ؟ فرضیه پژوهش نشاندهندهی آن است که اقدامات ایالات متحده در آسیای مرکزی متاثر از مسایل امنیتی و انرژی در این منطقه بوده و منطق واقعگرایی مبنای سیاستگذاری خارجی این کشور در قبال آسیای مرکزی را تشکیل داده است. دادههای گردآوری شده نشان میدهند که حضور و اقدامات نظامی ایالات متحده در آسیای مرکزی جهت تامین منافع امنیتی و افزایش سرمایهگذاری این کشور در بخش انرژی به منظور تامین منافع اقتصادی خود در منطقه بوده است. در پژوهش حاضر جهت آزمون فرضیه از روش تحلیلی - توصیفی با دادههای کتابخانهای، استفاه شده است.
واژگان کلیدی: آسیای مرکزی، ایالات متحده، سیاست خارجی، واقعگرایی، منافع ملی
Abstract
The current research examines the United States foreign policy in Central Asia from the perspective of the logic of realism. Considering the transformation of variables that influenced the foreign policy of the United States after the terrorist attack of September 11 and the presence of this country in different regions of the world, including the Central Asian region, the question has been raised of which approach (logic) has influenced the foreign policy of the United States of America from 2001-2016 in Central Asia? The hypothesis of the research shows that the actions of the United States in Central Asia were affected by security and energy issues in this region, the logic of realism formed the basis of this country's foreign policy towards Central Asia. The collected data show that the presence and military actions of the United States in Central Asia are aimed at maintaining security interests and increasing the country's investment in the energy sector to secure its economic interests in the region, and the research method to investigate the hypothesis is a qualitative descriptive-analytical type and the data has been collected from library and internet.
Key Words: Central Asia, the United States of America, Foreign Policy, Realism, National Interest
مقدمه
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال1991، عامل سقوط ساختار دو قطبی دوران جنگ سرد به ساختار تکقطبی به رهبری ایالات متحده بود که در ادبیات روابط بینالملل به لحظهی تکقطبی موسوم گردید. از آنجا که ساختار، شکلدهندهی محیطی است که رفتار بازیگر در آن قوام مییابد، تغییر در ساختار، سیاست خارجی دولتها را دگرگون میسازد (دهشیار، 1395: 175). بدین ترتیب، رویکرد حاکم بر سیاست خارجی ایالات متحده باید بهگونهی باشد [بود] که تمام اقدامات این کشور جهت تامین منافع ملی در سطح بینالملل را توجیه کند (کالاهان، 1386: 59). وقوع حملات 11 سپتامبر، عامل مهم دیگر در تغییر عناصر سازندهی سیاست خارجی آمریکا و ماهیت روابط این کشور با سایر مناطق بوده است (رنجکش و لطیفیان، 1394: 274). از آنجا که حفظ وضع موجود از یکسو و مقابله و نابودی تهدیدات بینالمللی جدید از جمله تروریسم از سویدیگر، در دستور کار بود، حضور این کشور در سایر مناطق امری ضروری تلقی میگردید. بر این اساس، یکی از مهمترین مناطقیکه پس از پایان جنگ سرد اهمیت ویژهای یافت، منطقهی آسیای مرکزی است که دارای جایگاه و اهمیت ژیوپلیتیکی در سیاست خارجی آمریکاست (محمدپور و عطار، 1395: 379).
از این جهت، این پرسش قابل طرح است که اقدامات ایالات متحده در جهت تامین منافع خود در منطقهی آسیای مرکزی بر اساس کدام رویکرد در سیاست خارجی این کشور بوده است؟ فرضیه پژوهش نشانگرِ این است که با توجه به اقدامات ایالات متحده در آسیای مرکزی که متاثر از مسایل امنیتی و انرژی در منطقه بوده است، منطق واقعگرایی مبنای سیاستگذاری خارجی این کشور را نسبت به آسیای مرکزی تشکیل داده است. آثار موجود در زمینهی سیاست خارجی آمریکا در آسیای مرکزی را میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد: اول آثار که به بررسی اهداف و منافع ایالات متحده در آسیای مرکزی پرداخته اند که بر محور منافع امنیتی و انرژی تاکید دارند؛ مانند، (شیرازی، 1386)، (ارجمند، 1395)، (بصیری و ایزدی، 1383)، (Hsiang-Tao, 2016) و (Blank, 2007) و دوم آثار که به بررسی رویکردهای حاکم بر سیاست خارجی آمریکا در قبال آسیای مرکزی پرداخته و تحلیل خود را بر اساس رویکردهای لیبرالیسم تهاجمی - تدافعی و بینالمللگرایی لیبرال انجام داده اند؛ مانند، (کوهکن و صحابی، 1395)، (فرهادی، 1395)، (رفیع و جامی، 1392)، (گوهری مقدم، 1387) و (هادیان، 1384). پژوهش حاضر ضمن بهرهگیری از آثار موجود، عناصر تشکیلدهندهی سیاست خارجی و پیگیری آنرا بر اساس منطق واقعگرایی بررسی مینماید. روش پژوهش جهت بررسی فرضیه، کیفی از نوع توصیفی-تحلیلی میباشد و دادهها به روش کتابخانهای گردآوری شده است.
چارچوب تیوری
نظریه واقعگرایی که اغلب به عنوان سیاست قدرت بدان اشاره میشود، تمرکز اصلیاش بر کسب، حفظ و اعمال قدرت از سوی دولتهاست. این ویژگی، مهمترین عنصر در تعیین رفتار و سیاستگذاری خارجی دولتهاست. در منطق واقعگرایانهی سیاست خارجی، منافع ملی با ساختار سیاست جهانی مشخص میشود (کالاهان،1386: 69). بر این مبنا، ساختار تعیینکنندهی رفتار و سیاستگذاری خارجی میباشد که آنارشی یا فقدان قدرت فایقه، ویژگی اساسی ساختار در سیاست جهان است (حسینی،1390: 116). بنابراین، در این چشمانداز دولتها مهمترین بازیگران بینالمللی هستند و نهادهای بینالمللی مخلوق قدرتهای بزرگ و حافظ منافع آنها میباشند (پورآخوندی، 384: 890). منطق واقعگرایی، استفاده از قدرت نظامی را پیامد اجتنابناپذیر سیاست جهانی میداند. با توجه به اینکه افزایش قدرت جهت حفظ پایداری و تامین امنیت مهمترین ارزش در منطق واقعگرایی است، دستیابی به منابع انرژی به عنوان یکی از عناصر قدرت امر ضروری تلقی میگردد (شیرخانی و مهاجرپور،1391: 1) روی همین دلیل، مدیریت منابع مادی در سیاست بینالملل هسته مرکزی نظریه واقعگرایی محسوب میشود.
نظریه واقعگرایی در نتیجه تحولات دچار انشعابات متعدد گردیده که یکی از مهمترین نحلههای آن واقعگرایی ساختاری است. واقعگرایی ساختاری بر این باور است که محدودیتها و فرصتهای یک دولت، توسط محیط بینالملل به وجود میآید. بنابراین، محیط، شکلدهندهی رفتار بازیگران در قالب سیاست خارجی است (متقی و همکاران، 1389: 5). واقعگرایی ساختاری خود به دو شاخهی تدافعی و تهاجمی تقسیم میگردد. در واقعگرایی تدافعی دولتها به دنبال قدرت نه، بلکه به دنبال تامین امنیت هستند و تمایل آنها به توسعهی نفوذشان نه از روی قدرتطلبی، بلکه از احساس ناامنی سرچشمه میگیرد. بنابراین دولتها زمانیکه احساس ناامنی فزایندهای میکنند، به توسعهی منافع خود میپردازند. در این نظریه، عناصر غیر نظامی قدرت وارد تحلیل رفتار سیاست خارجی میشوند؛ بدین معنا که افزایش توان اقتصادی به منزلهی تقویت بنیانهای قدرت نظامی و در نهایت قدرت ملی است. چنانچه توسل به نیروهای نظامی جهت تامین امنیت دولتها پرهزینه باشد، دولتها از شیوههای غیرنظامی، یعنی اقتصادی استفاده میکنند (شیرخانی و مهاجرپور،1391: 22) و (امیراحمدیان و همکاران، 1395).
در واقعگرایی تهاجمی، امنیت امر کمیاب است؛ زیرا کسب امنیت نیازمند تصاحب هرچه بیشتر قدرت در مقایسه با دیگر دولتهاست. عدم قطعیت در نیت سایر دولتها، قابلیت تهاجمی قدرتهای بزرگ و تامین پایداری مهمترین هدف و دولتها بازیگران عقلایی در ماهیت نظام آنارشیک هستند. بر اساس نظریه واقعگرایی، ساختار تعیینکنندهی رفتار بازیگران است و از آنجاکه ساختار، ماهیت آنارشیک دارد، حفظ امنیت مهمترین ارزش در سیاست خارجی تلقی میگردد. بنابراین، کسب منابع به عنوان ابزار جهت تحقق امنیت ضروری است. چنانچه تسلط سایر قدرتهای بزرگ در یک منطقه، عامل تهدید منافع آمریکا باشد، رویکرد این دولت در سیاستگذاری خارجی بر اساس منطق واقعگرایی و بر اساس اصول زیر خواهد بود:
- افزایش قدرت در جهت تامین امنیت در مقابل تهدیدات؛
- جلوگیری از دسترسی سایر دولتها به موقعیت برتر؛
- جلوگیری از دستیابی و سلطهی سایر دولتها بر منابع اساسی نظامی و اقتصادی؛
بنابرآنچه آمد، اگر یک دولت بر منابع مهم جهان تسلط یابد، امنیت ایالات متحده تهدید میشود. چنانچه کسینجر اشاره میکند: منطقهی اوراسیا دارای جمعیت و منابع بیشتری نسبت به ایالات متحده است. سلطهی یک دولت بر این منطقه، مهمترین خطر راهبردی برای ایالات متحده است (کالاهان، 1386: 73 - 74) و پژوهش حاضر به دنبال بررسی سیاست خارجی ایالات متحده بر اساس منطق واقعگرایی در آسیای مرکزی میباشد.
- اهمیت آسیای مرکزی در سیاست خارجی آمریکا
ویژگیهای ژیوپلیتیک، ژیواستراتژیک و ژیواکانومیک منطقه از جمله عوامل مهم قابل توجه قدرتهای بزرگ از جمله ایالات متحده به این منطقه بوده است (5، 2004: Samanchina). برژنیسکی، مشاور امنیت ملی ایالات متحده، منطقهی اوراسیا را به عنوان صفحهی شطرنجی میداند که حرکت بر سلطهی جهان در آینده، به روی آن صورت خواهد گرفت. این منطقه از غرب به اتحادیهی اروپا به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی و سیاسی جهان؛ از شمال به روسیه که قدرت بالقوهی سیاسی، اقتصادی و نظامی است؛ از جنوب به ایران و عراق؛ از جنوبشرقی به پاکستان و هند؛ و از شرق نیز با چین به عنوان یک قدرت نوظهور وصل است (بصیری و زمانآبادی1383: 105) بنابراین، داشتن کنترل بر منطقهی آسیای مرکزی میتواند تضمینکنندهی حفظ ثبات سیاسی و اقتصادی و تداومبخش نقش و جایگاه آمریکا در سطح جهان باشد (محمدپور و عطار، 1395: 379).
در کنار اهمیت ژیواستراتژیک این منطقه که تامینکنندهی اهداف امنیتی ایالات متحده است، این منطقه دارای اهمیت ژیواکونومیک نیز میباشد؛ چراکه دومین منابع بزرگ نفت و گاز جهان در این منطقه وجود دارد که میتواند آینده انرژی ایالات متحده را تامین نماید (شیرازی،1386). کشورهای آسیای مرکزی پس از استقلال با دو تحول ژیوپلیتیک در عرصه داخلی (چالشهای مربوط به مسایل سیاسی، قومی، هویتی و مرزی که به یکی از عوامل اختلاف و مناقشه در منطقه تبدیل شده بود) و منطقهای (خلأ ناشی از فروپاشی شوروی و افزایش رقابت بین قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای) مواجه شدند. منابع انرژی و همجواری با چین به عنوان قدرت جدید در حال ظهور، ایران اسلامی با جایگاه و برنامههای در حال رشد و روسیه که با جاهطلبیهای منطقهای خود همچنان بزرگترین قدرت حاضر در منطقه بهشمار میآید، به حد کافی اهمیت ژیوپلیتیک و ژیواستراتژیکی این منطقه را بهویژه برای آمریکا برجسته میکند (کوهکن و صحابی، 1395: 161). همچنین، اهمیت این منطقه برای آمریکا را عواملی چون؛ 1- محل تقاطع اروپا در غرب، آسیا در شرق، شمال به روسیه و از جنوب به جهان اسلام؛ 2- دسترسی به آبهای آزاد فقط از طریق خاک کشورهای همسایه؛ 3- منابع عظیم نفت، گاز و فلزات؛ و 4- وجود پیوند با فرهنگ ترکی و اسلام تشکیل میدهد (بصیری و زمانآبادی، 1383).
- اهداف و منافع سیاست خارجی آمریکا در آسیای مرکزی
منافع سیاست خارجی آمریکا در منطقه را میتوان به دو دسته اهداف اقتصادی - تجاری و اهداف سیاسی - امنیتی تقسیم کرد:
الف: منافع اقتصادی و تجاری
منافع اقتصادی و تجاری شامل تضعیف وابستگی کشورهای منطقه به روسیه از راه ارایهی کمکهای اقتصادی و تسهیلات تجاری، تقویت مسیرهای حملونقل شرقی - غربی به جای شمالی - جنوبی جهت قطع وابستگی به روسیه، ایجاد فرصتهای تجاری و سرمایهگذاری برای شرکتهای آمریکایی و کنترل منابع انرژی منطقه با هدف تامین سیاستهای انرژی آمریکا در سطح کلان میباشد (رنجکش و لطیفیان، 1394: 276).
ب: منافع سیاسی، امنیتی و نظامی
منافع سیاسی، امنیتی و نظامی شامل حمایت از استقلال کشورهای منطقه جهت تضعیف روسیه، جلوگیری از بحرانها و بیثباتی در منطقه جهت تامین امنیت انرژی در منطقه، حضور نظامی در منطقه و گسترش همکاریهای نظامی با کشورهای منطقه در قالب طرحهایی چون؛ برنامهی مشارکت برای صلح و برنامهی گسترش ناتو به شرق و ادغام کشورهای منطقه در ساختارهای امنیتی - نظامی غربی - آمریکایی، مانند ناتو میباشد (همان: 277).
در کنار این موارد، میتوان به برخی از ملاحضات منطقهای و فرامنطقهای از جمله: جلوگیری از پیوندهای استراتژیک هند و روسیه که به دوران اتحاد شوروی باز میگردد؛ مقابله با طرحهای چین با توجه به اینکه دولت چین در سالهای اخیر نقش فعالی در منطقه داشته و همکاریهای مختلف اقتصادی و امنیتی داشته است؛ جلوگیری از سیاستهای توسعهطلبانهی چین در تایوان و آسیای مرکزی و استفاده از مسألهی تبت علیه چین به عنوان ابزار فشار و عضویت کشورهای منطقه و چین در سازمان شانگهای؛ جلوگیری از قدرتیابی روسیه به عنوان رقیب از طریق جلوگیری از سلطهی مجدد روسیه بر کشورهای منطقه از طریق اعطای کمکهای مالی و تشویق این کشورها به ایجاد همکاریهای نظامی با آمریکا؛ در نهایت، فراگیرکردن ارزشهای لیبرالی – آمریکایی که در راستای تلاش در جهت دموکراسیسازی و ثبات سیاسی در کشورهای منطقه انجام میشود (شیرازی، 1386). بر این اساس، میتوان نتیجه گرفت که سیاست خارجی ایالات متحده در قبال آسیای مرکزی در دورههای مذکور مبتنی بر محور امنیت و انرژی بوده است (Hsiang-Tao, 2016: 155).
- روابط و اقدامات ایالات متحده در آسیای مرکزی
گرچه به لحاظ تاریخی میان ایالات متحده و کشورهای آسیای مرکزی، روابط قابل توجهی وجود نداشته است؛ اما پس از پایان جنگ سرد به ویژه بعد از حوادث 11 سپتامبر، این منطقه به یکی از مناطق مهم در سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل گردید. اهمیت این منطقه برای ایالات متحده متاثر از نگرانیهای امنیتی و منابع انرژی آن میباشد که باعث شد دولت ایالات متحده به سالهای 2001 تا 2016، 1.9میلیارد دالر کمک مالی به آسیای مرکزی نماید. این کمکها به منظور آموزش و افزایش تواناییهای نظامی کشورهای منطقه پرداخت گردید (2، 2017: Omelicheva). نمودار شماره 1 کمکهای امنیتی و اقتصادی ایالات متحده نسبت به کشورهای آسیای مرکزی را نشان میدهد.
این نمودار نشان میدهد طی سالهای 2001 تا 2007 اعطای کمکهای مالی، به دلیل وجود تهدیدات امنیتی از جمله تروریسم در پیرامون منطقه، بیشتر از کمکهای امنیتی به این منطقه بوده است، اما پس از سال 2007 به دلیل کاهش تهدیدات امنیتی بیشتر کمکها اقتصادی بوده است.
بنابراین، تخصیص کمکهای امنیتی و اقتصادی تابعی از وضعیت امنیتی در منطقه بوده است. بهگونهای که طی سالهای 2008 تا 2015 بهدلیل کاهش نگرانیهای امنیتی، اعطای کمکهای اقتصادی به نسبت امنیتی افزایش قابل توجهی داشته است (همان: 5). همچنان، در جنوری 2017، سرمایهگذاری مستقیم ایالات متحده در این کشورها 25 میلیارد دلار بوده است که دومین سرمایهگذار کلان خارجی در این منطقه محسوب میگردد. علاوه براین، میزان سرمایهگذاری از طریق قراردادهای دوجانبه خصوصا با کشور قزاقستان به میزان قابل توجهی در حال افزایش است.
از آنجا که مهمترین عنصر اعطای کمک ایالات متحده به آسیای مرکزی مبنای امنیتی دارد، نمودار شماره 2 نشاندهندهی میزان کمکهای دو جانبه به کشورهای این منطقه میباشد. براین اساس، ایالات متحده حدود 13هزار نفر از نیروهای نظامی کشورهای منطقه را از طریق برنامههای نظامی از جمله (IMET)، (FMF) و (CTFP) مورد آموزش قرار دادهاست (2، 2017: Omelicheva).
بر این مبنا، اساس اعطای کمکهای امنیتی ایالات متحده آمریکا به کشورهای منطقه (آسیای مرکزی) ریشه در دو نگرانی داشتهاست: اول مبارزه با تروریسم و دوم مقابله علیه حضور روسیه و چین در منطقه. حضور فیزیکی ایالات متحده در منطقه پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر و با حمله نظامی این کشور (ایالات متحده آمریکا) به افغانستان آغاز گشت. پس از این حادثه، جورج بوش اعلام کرد که سیاست ما تسلط بر جهان از راه برتری نظامی مطلق و به مبارزه برخواستن با هر دشمن بالقوه از راه جنگ پیشدستانه خواهد بود (محمدپور و عطار، 1395: 378). رویداد 11 سپتامبر، بر کل سیاست خارجی آمریکا تاثیر چشمگیر گذاشت؛ آغاز روند یکجانبهگرایی، تعریف تروریسم بینالمللی به عنوان تهدیدی علیه خود و مجاز شمردن جنگ پیشدستانه برای واشنگتن، مهمترین تاثیرات این رویداد بر سیاست خارجی ایالات متحده بود. روی همین دلیل، ایالات متحده نسبت به نگرانیای که داشت، به افغانستان حمله کرد و همهی کشورهای آسیای مرکزی از حملهی آمریکا به افغانستان حمایت کردند. همهی کشورهای منطقه استفاده از حریم هوایی خود را توسط ایالات متحده مجاز دانستند و این کشور در قرقیزستان و ازبکستان پایگاههای نظامی ایجاد کرد. همچین، امکان استفاده از زیرساختهای حمل و نقل، از جمله راه آهن نیز فراهم گردید (3، 2017: European Parlement November). اهمیت آسیای مرکزی به عنوان خطوط مقدم در نبرد با تروریسم برای آمریکا سبب شد تا واشنگتن برای برقرای روابط راهبردی با این کشورها به ترویج مردمسالاری و انجام اصلاحات اقتصادی نیز توجه کند (متقی و همکاران،1389: 218). مجموعهای از توافقنامهها و اقدامات امنیتی ایالات متحده در کشورهای آسیای میانه از قرار زیر میباشد:
- امضای اعلامیه همکاری و دوستی راهبردی دو جانبه با ایالات متحده و امضای بیانیه مشارکت و همکاری راهبردی ایالات متحده و ازبکستان در مارچ 2002 و ایجاد پایگاه نظامی در خانآباد؛
- قرقیزستان از حضور نیروهای آمریکایی در خاک خود استقبال و در 28 دسامبر 2001 در قرارداد یکسالهی دسترسی نیروهای ایتلاف را به فرودگاه مناس فراهم آورد و در سال 2002 دو طرف یکدیگر را همپیمان اصلی منطقهای دانستند؛
- قزاقستان در سال 2005، کاخ سفید قزاقستان را شریک راهبردی ایالات متحده دانست و خواستار گسترش همکاریهای مشترک علیه تروریسم شد؛
- پیمان راهبردی تاجیکستان با ایالات متحده آمریکا که باعث استقرار نیروها در کولاب و استفاده از حریم هوایی تاجیکستان را برای ایالات متحده فراهم ساخت؛
- و در نهایت، ترکمنستان که از دو جهت برای ایالات متحده دارای اهمیت بود: اول داشتن منابع عظیم گاز و دوم مجاورت با کشور ایران. پیگیری سیاستهای انرژی ایالات متحده در منطقه در پی ساخت خط لولهی ترانس کاسپین (Trans Caspian) و انتقال گاز این کشور به اروپا بدون عبور از روسیه، دنبال گردید (همان: 218 - 221).
شکل شماره 3 پایگاههای ایالات متحده در کشورهای آسیای مرکزی را نشان میدهد.
ردیف |
نام پایگاه: فارسی |
انگلیسی |
کشور |
1 |
عشقآباد |
Ashgabat |
ترکمنستان |
2 |
مرو |
Mary |
ترکمنستان |
3 |
کوشک |
Kushka |
ترکمنستان |
4 |
چیرچیق |
Chirchik |
ازبکستان |
5 |
مناس |
Manas |
قرقیزستان |
6 |
خجند |
Khujand |
تاجیکستان |
(محمدپور و عطار، 1395: 382)
- تحلیل اقدامات ایالات متحده در آسیای مرکزی
سیاست خارجی ایالات متحده در آسیای مرکزی را میتوان متاثر از اصول منطق واقعگرایی دانست. اولین اصل در این منطق تامین منافع ایالات متحده در محور سیاست خارجی است. از آنجاییکه مبارزه با تروریسم به عنوان یک نیاز امنیتی و مقابله با حضور مجدد روسیه در منطقه به عنوان یک هدف، رابطهی مستقیمی با تامین منافع ملی این کشور دارد، حضور نظامی در این منطقه ضرورت مییابد. گرچه آسیای مرکزی در کانون بیثباتی جنبشهای بنیادگرای اسلامی قرار ندارد، اما مجاورت این منطقه با برخی از کشورها بهویژه پاکستان و سابقهی تاریخی اسلامخواهی در این منطقه میتواند به اندازهی کافی این منطقه را بیثبات کند. ایجاد بیثباتی در منطقه میتواند به تقویت جنبشهای بنیادگرا و گسترش آن کمک کند؛ لذا تهدیدات امنیتی علیه ایالات متحده با توجه به اقدامات جهانی تروریسم افزایش مییابد. از اینرو، به منظور جلوگیری از اقدامات احتمالی تروریسم در این منطقه، حضور ایالات متحده را ضرورت میبخشد. همچنین، تسلط مجدد روسیه بر منطقه میتواند مانند گذشته سیاست امنیتی ایالات متحده را به چالش کشیده، مانع تامین اهداف این کشور گردد. بنابراین، اقدام ایالات متحده به حمایت از استقلال سیاسی کشورهای منطقه، امضای موافقتنامههای امنیتی دو یا چند جانبه با کشورهای منطقه و اعطای کمکهای امنیتی به این کشورها موجه به نظر میرسد.
دومین اصل تاکید بر افزایش قدرت نظامی و اقتصادی دارد. سیاست امنیتی ایالات متحده که در اسناد راهبردی امنیت ملی این کشور تجلی یافته است، تهدیدات علیه منافع خود را جهانی دانسته، اقدام علیه این تهدیدات را در سرتاسر جهان ضروری تلقی میکند. حضور ایالات متحده آمریکا در آسیای مرکزی از طریق پیمانهای امنیتی میتواند قدرت نظامی این کشور را از طریق استفاده و هدایت از منابع نظامی کشورهای منطقه علیه تهدیدات افزایش دهد. همچنین، اعطای برخی از ابزارهای نظامی به کشورهای منطقه و آموزش آنها میتواند بخشی از توانایی قدرت نظامی تلقی گردد. از سویدیگر، افزایش سرمایهگذاریهای اقتصادی و تشویق شرکتهای آمریکایی جهت سرمایهگذاری به منظور بهرهبرداری از ظرفیتهای اقتصادی و دستیابی به بازار و نیروی کار در منطقه، میتواند به افزایش قدرت اقتصادی ایالات متحده منجر شود.
اصل سوم بر جلوگیری از کنترل و سلطهی سایر قدرتها بر منابع تاکید میکند. بر این اساس، با توجه به وجود منابع سوختی؛ از جمله گاز و نفت در منطقه، تسلط هر یک از قدرتهای منطقه بر این منابع میتواند بهعنوان منبع قدرت تلقی گردد. افزایش توان نظامی و اقتصادی کشور منوط به تامین منابع سوختی میباشد (شیرخانی،1391: 3). بنابراین، حضور ایالات متحده در منطقه جهت حفظ منابع حیاتی ضرورت مییابد. افزایش قدرت اقتصادی چین در منطقه عامل تلاش این کشور جهت دستیابی به منابع و بازارهای آسیای مرکزی است. بدین منظور، چین تلاش کرده است که از طریق انعقاد قراردادهای دو جانبهی اقتصادی و افزایش سرمایهگذاری در منطقه بر منابع انرژی و بازار منطقه تسلط یابد. از طرفی، روسیه نیز تلاش دارد تا از طریق سلطه بر منابع منطقه و انحصار صادرات گاز، اهرم فشاری علیه کشورهای اروپایی داشته و از این طریق علیه منافع ایالات متحده استفاده نماید. بر این اساس، حضور در منطقه ضمن اینکه میتواند منابع انرژی ایالات متحده در آینده را تامین کند، مانع تسلط سایر قدرتهای منطقه بر منابع این منطقه نیز خواهد شد.
اصل چهارم بر جلوگیری از دستیابی سایر قدرتها بر موقعیت برتر تاکید میکند. افزایش قدرت سایر دولتها میتواند برتری ایالات متحده را به چالش کشیده و بسیاری از منافع این کشور در سرتاسر جهان را تهدید نماید. از آنجا که روسیه و چین از ظرفیتهای لازم جهت به چالش کشیدن برتری ایالات متحده در نظام بینالملل را برخوردار هستند، ایجاد مانع جهت جلوگیری از تسلط این دو کشور بر منطقهی آسیای مرکزی برای ایالات متحده ضروری به نظر میرسد. بدینمنظور، ایالات متحده از طریق ایجاد روابط، موافقتنامههای همکاری امنیتی و حضور نظامی در منطقه سعی در تحقق جلوگیری از دستیابی سایر قدرتهای منطقه داشته است (ارجمند، 1395: 283).
نتیجهگیری
بررسی سیاست خارجی ایالات متحده طی سالهای 2001 - 20016 نشان دهندهی سلطهی منطق واقعگرایی در سیاستگذاری خارجیاش میباشد. محور سیاستگذاری خارجی این کشور در آسیای مرکزی متاثر از دو عامل؛ نگرانیهای امنیتی و منابع انرژی بوده است. بر این مبنا، ایالات متحده از طریق حضور نظامی، انعقاد موافقتنامههای همکاریهای امنیتی، اعطای کمکهای مالی، تسلیحات نظامی، آموزش و تجهیزات نیروهای نظامی کشورهای آسیای میانه، سعی در رفع مسایل و تامین منافع امنیتی خود داشته است. همچنان، از طریق اعطای کمکهای مالی جهت بهبود وضعیت اقتصادی و افزایش سرمایهگذاری در بخش انرژی و تشویق شرکتهای آمریکایی به سرمایهگذاری در کشورهای این منطقه، بهدنبال تـامین منافع اقتصادی خود بوده است. بنابراین، مبارزه با تروریسم، عدم سلطهی سایر قدرتهای بزرگ بر منطقه و حفظ منابع انرژی منطقه از مهمترین متغیرهای تاثیرگذار بر سیاستگذاری خارجی ایالات متحده در قبال منطقهی آسیای مرکزی بوده است.
Related articles
آسیبشناسی سیاستگذاری توسعهای افغانستان(1400-1383)
Kambakhsh Nikoui
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 06 Nov 2024