صفحه اصلی > All Journals > فصلنامه علمی- پژوهشی رنا> لیست شماره ها > Latest Articles > تامل بر روش و دیدگاه‌ها در زمینه مطالعه جهانی شدن



7247
Views
1
Downloads
40
Citations
Research Article

تامل بر روش و دیدگاه‌ها در زمینه مطالعه جهانی شدن

Beezhan Khoja Noori , ,
Received 20 Apr 2021, Accepted 20 Apr 2021, Published online 20 Apr 2021

insert_link http://research.ru.edu.af/da/doi/full/115/607e7004375ac/87



lock_outline Open access
Abstract
در این جستار به مطالعه روش و نظریه های جهانی شدن با محوریت دیدگاه های مختلف می پردازیم. پرسش اصلی در پژوهش حاضر این است که آیا جهانی شدن، ماهیتی خودجوش و حالت خود پیش رونده فرایندی دارد یا، برعکس، نظریه های گوناگون جهانی شدن بر ویژگی های دال بر هدایت شوندگی و ساختگی بودن آن (طرح/پروژه بودن جهانی شدن) دلالت می کنند؟ پاسخ به این پرسش در قالب این فرضیه اصلی میسر است: «چیستی جهانی شدن (به معنای چه بودگی آن در آرای گوناگون اندیشه پردازان جهانی شدن)، فرآیندی جاری و تاریخی (پروسه ای) پنداشته می شود که سیاست های طراحی شده (پروژه ای) در جهت گیری و چیستی آن تاثیر بنیادینی داشته اند».در این پژوهش، نظریه ها بر اساس رویکرد نظریه پردازان از حیث مخالفت یا موافقت با جهانی شدن بررسی شده و درون هر دسته از موافقان و مخالفان جهانی شدن، نظریه های گوناگون جهانی شدن بررسی شده است.
مقدمه

درباره تاریخچه جهانی شدن دو دیدگاه عمده وجود دارد: دیدگاه اول آن است که جهانی شدن حدود 400 سال قدمت دارد و با شروع جریان مدرنیسم، این رخداد نیز شکل گرفته است. برخی از نویسندگان برآن اند که مدرنیسم شاخصه های متعددی دارد و یکی از آن شاخصه ها جهانی شدن است. اما نظریه دوم متفاوت با دیدگاه اول است. اینها می گویند گرچه ممکن است جهانی شدن ریشه در مدرنیسم داشته باشد؛ ولی به خودی خود یک جریان جدید است و دارای ریشه های تاریخی نمی باشد. درباره تعریف جهانی شدن باید بگوییم: از لحاظ منطقی ارائه یک تعریف جامع و مانع برای جهانی شدن در حال حاضر مقدور نمی باشد؛ زیرا به قول بسیاری از اندیشمندان، واژه جهانی شدن برای افراد در حیطه های مختلف دارای معانی متعدد و متفاوتی می باشد که با تغییر فرهنگ ها و نگرش ها و دغدغه ها، تغییر می یابد. بنابراین بهتر است از طریق ویژگی های جهانی شدن به مطالعه و شناخت آن بپردازیم.

تعریف جهانی شدن هنوز مسئله‌ی بحث انگیز است. در کلی ترین سطح، می‌توانیم گسترده‌ترین تعریف ارائه‌شده درباره‌ی جهانی شدن را بازگو کنیم که عبارت است از ارتباط و پیوند روزافزون میان همه‌ی بخش های جامعه، اما گذشته از این مفهوم بسیار گسترده و با وجود یک‌ونیم دهه بحث و جدال هنوز هم تعدادی قابل توجهی تعریف بر زمینه ی جهانی شدن، در حال رقابت با یکدیگر هستند. همان گونه تیک بیزلی (2007) در ارزیابی اخیر خود در این باره با تأسف بیان کرده است بخشی از این تعدد تعاریف نتیجه ی تفکر نامنظم است. اما بخشی از آن هم از تفاوت های ماندگار و مهم در دیدگاه‌های فلسفی اندیشمندان گوناگون سرچشمه میگیرد. بیزلی باز هم با درستی گفته است که: ((در بررسی پدیده ا ی جهانی شدن، همه چیز به بافتار بستگی دارد)) (همان جا، ص،۲). بر این اساس ، می‌خواهم سه موضوع را در رابطه با تعاریف ارائه شده پیرامون پدیده ای جهانی شدن، مطرح کنم.

نخست این که، از دیدگاه نظری مسایل بنیادیی ناشی از تفاوت های معرفت‌شناختی مطرح است که تعاریف اندیشمندان درباره‌ی جهانی شدن را شکل‌دهی می‌کنند. به بیان ساده، منظور از معرفت‌شناسی چارچوبی از مفروضات است که مفاهیم و دانش در محدوه ی آن ایجاد می‌شود. برای نمونه ، چارچوب نظری مارکسیسم، یک نوع معرفت‌شناسی علوم اجتماعی را عرضه می‌کند. در مبحث جهانی شدن، تفاوت اصلی معرفت‌شناختی تضاد میان رویکردهای مدرن و ساختارگرایانه به علوم اجتماعی نشئت یافته از نظریه‌های اجتماعی و اقتصادی کلاسیک از یک سو، و رویکردهای ((پسامدرن)) و پساساختارگرایانه از سوی دیگر بر می‌گردد. رویکرد اول معتقد است که می‌توان از ساختارها، فرایندها و نظام های یکپارچه به‌عنوان واحدهای برای تحلیل دنیای اجتماعی استفاده کرد. اما رویکرد دوم با ابراز تردید درباره‌ی وجود چنین ساختارهای یکپارچه، توجه نظری خود را به جریان‌ها، شبکه‌ها، روابط و تعامل های موجود متمرکز می‌کند. البته اختلاف نظری میان این دودیدگاه، عمیق‌تر و پیچیده‌تر از آن است که در این چند سطر بگنجد. ویژگی دوم،که با بحث ما ارتباط بیشتری دارد، مسئله‌ی بافتار رشته‌ی مورد مطالعه است. بیشتر شاخه‌ها یا رشته‌های علوم اجتماعی (مثل اقتصاد، جامعه شناسی، علوم سیاسی، روابط بین الملل و غیره) بیشتر بر پایه ی ویژگی معرفت‌شناختی مشترک مشخص می‌شوند. همچنین هر یک از این رشته‌های گوناگون به موضوع های متفاوتی توجه دارند که منجر به تأکید خاص در استدلال ها و استفاده از رویکردهای تجربی متفاوتی می‌شود. پیامد این امر برای تعاریف جهاتی شدن این است که در شماری از آثار منتشرشده بیشتر بر تعریف خاصی از جهانی شدن تمرکز می‌شود که مورد توجه یک رشته خاص بوده است. (Abouharb, M. and Cingranelli, D. 2007).

سوم اینکه، (به دلیل مسائل ناشی از دو ویژگی پیشین) هنوز در مبحث جهانی شدن، بر سر یک نکته اختلاف وجود دارد و آن این که آیا مفهوم جهانی شدن در برگیرنده ی پدیده ای واحد و مشخص است که با تحولات گوناگونی که به آن نسبت داده می‌شود مرتبط است، یا نه. از سوی دیگر، شماری از دانشگاهیان مانند آنتونی  گیدنز که به آرای وی خواهیم پرداخت بر این باورند که جهانی شدن را می‌توان فرایندی عمومی و در پیوند با مدرنیته به شمار آورد که تقریباً در همه‌ی ابعاد زندگی امروزی به چشم می خورد. بر پایه ی این دیدگاه هرچند جهانی شدن به هیچ روی رخداد تازه ای در تاریخ بشر به شمار نمی آید، از نیمه ی سدهی بیستم میلادی بدین سو، به گونه ای چشمگیری بیش از گذشته از آن نام برده می‌شود. از سوی دیگر، بسیاری از نظریه‌پردازان نامدار موافق یا مخالف جهانی شدن مانند تامس فریدمن، مادتین ولف، و ناشومی کلاین که در این مقاله به آن ها خواهیم پرداخت، به ارائه تعریفی بسیار محدودتر، جهانی شدن را پدیده ای سیاسی اقتصادی به شمار می‌ آورند که پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمده است. (Agnew, J. 1994).

search Keywords: جهانی شدن روش نظریه های جهانی شدن ماهیت جهانی شدن نظریه مفهومی مکانی وتحولی
جهانی شدن و روند تکامل آن

 

ما امروزه مستندی از بحث‌های مطرح شده پیرامون جهانی شدن را در دست داریم. گرچند این بحث‌ها ظاهراً به طور ناگهانی در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی شکوفا شدند (بیزلی، ۲۰۰۷، ص. ۱۱)، در دهه‌ی ۱۹۶۰ یا حتی پیش از آن نیز می‌توان نمونه هایی را برای کاربرد واژه‌ی جهانی شدن در محافل دانشگاهی یافت. درباره‌ی پیدایش این واژه تا اندازه ای اختلاف نظر وجود دارد، اما در متونی که در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ به زبان انگلیسی چاپ شده نمونه هایی از آن به چشم می خورد (هرود، ۲۰۰۹). با این حال همان گونه گه پیش تر گفته ام (جونز، ۲۰۰۶) تا جایی که به هدف ما مربوط است می‌توان سه خاستگاه نظری متمایز را برای کاربرد کنونی این واژه شناسایی کرد. نخستین آن‌ها نظریه بازرگانی و مدیریت است که به آغاز دهه‌ی ۱۹۶۰ بر می‌گردد. ابتدا شماری از صاحب‌نظران مدیریت و استادان دانشکده های بازرگانی امریکا کتاب‌هایی درباره‌ی شیوه‌های مدیریت و بهبود توانایی رقابت شرکت‌های بزرگ چندملیتی فعال در آن کشور چاپ کردند. در آن زمان این کتاب‌ها بخش نوین و پیشرفته ی دانش مدیریت بودند. زیرا شرکت‌های امریکایی می‌خواستند دامنه ای فعالیت خود را به کشورهای بیشتری در سراسر جهان بگسترانند. تا دهه‌ی ۱۹۷۰ شماری از نظریه‌پردازان کم کم این دیدگاه را طرح کردند که شرکت به جای این که عمل یاتی را که در مقایس ملی انجام می دهند در کشور های گونگون تکرار کنند، باید همه‌ی عملیات خود را با نگرش جهانی طراحی و اجرا کنند. به مرور،  نظریه‌پردازانِ بزرگ مدیریت این فرایند را ((جهانی شدن)) نامیدند و تا دهه ۱۹۸۰ این واژه به یکی از مفاهیم پرکاربرد تبدیل شد که هم در کتاب‌های دانشگاهی درباره‌ی مدیریت و هم در نوشته‌های پرفروش بازرگانی طرفداران بسیاری داشت. (Bisley, N. 2007).

خاستگاه دوم  مجموعه ی گسترده ای از نوشته‌های دانشگاهی درباره‌ی نظریه‌های فرهنگی و اجتماعی را در بر می‌گیرد که باز هم ریشه در دهه‌ی ۱۹۶۰ دارند. نامدارترین آن ها نظریه‌ی مارشال مک لوهان درباره‌ی ((دهکده ی جهانی)) است که تأثیر مدرنیته و گونه های نوین ارتباط بر یکپارچگی فزاینده ی جامعه ی جهانی را بررسی می‌کند. مفاهیم برخاسته از شکوفایی جنبش هواداران محیط زیست که درک عقلانی زمین و منابع آن به‌عنوان یک ماهیت فناپذیر را تبلیغ می کردند نیز در این راستا نقش مهمی داشت. نخستین تصاویر فضایی زمین و در پی آن عکس های گرفته شده از مدار ماه که زمین را از فاصله ای بسیار دور و به شکل یک توپ کوچک نشان میداد به پذیرش این اندیشه که همه اعضای جامعه ی بشری در کنار هم و به گونه ی گریزناپذیری در پیوند با یکدیگر زندگی می‌کنند کمک فراوانی کرد. جیمز لاولاک (۱۹۷۹) نیز در فرضیه ی خود به نام گایا که با تکیه بر مفاهیم بوم‌شناختی ارائه کرد استدلال هایی درباره‌ی ماهیت جهانی محیط زیست و اثرات بالقوه منفی جامعه ی بشری و پیشرفت آن بر محیط زیست را بر شمرد. بی‌گمان ایده‌ی ((کشتی فضایی زمین)) هنوز هم در بحث‌هایی که درباره‌ی وضعیت زیست محیطی جهان انجام می‌شود هواداران دارد. خاستگاه سوم که اهمیتی هم سنگ دو خاستگاه دیگر دار مجموعه ای از کتاب‌های دانشگاهی‌ی پیرامون اقتصاد سیاسی و علوم اجتماعی است که به ویژه به تحولات سیاسی و اقتصادی بین المللی پس از جنگ جهانی دوم می پرداخت. در دهه‌ی۱۹۶۰ شماری از شاخه های گوناگون نظریه‌های دانشگاهی حول محور دیدگاه‌های که مدرنیته با پیشرفت برابر می‌دانست در حال شکل‌گیری بود. این دیدگاه مشخصه ای رویکرد مؤسسه های نوپای برتون و ودز به کشورهای در حال توسعه بود. بسیاری از نظریه‌های مزبور بر پایه نظریه‌های سنتی اجتماعی، سیاسی و فلسفی مارکس، وبر، و دورکیم شکل گرفته بودند. دیدگاه آندره گوندرفرانک و همکارانش درباره‌ی ((توسعه طبیعی)) یکی از پیشتازان اصلی نظریه ی جهانی شدن بود. بر پایه ی این دیدگاه، جهان سوم به وسیله ی کشورهای سرمایه‌داری جهان اول عقب نگاه داشته شده است. امانوئل والرشتاین نظریه‌ی مارکسیستی خود به نام ((نظریه ی نظام های جهانی)) را بر همین اساس مطرح کرد. مشخصه ی این نظریه توجه به روابط میان مرکز و پیرامون و ابزار این اندیشه است که نظام جهان سرمایه‌داری در سده بیستم میلادی ابعاد جهانی یافته است (والرشتاین، ۱۹۷۹). (Amin, S. 2005).

تنها از اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰ به این سو بود که جهانی شدن به واژه‌ی مشترک میان این دیدگاه‌ها و مکتب های گوناگون تبدیل شده اند که اندک بحث‌های مشترکی میان استادان رشته‌های مختلف در گرفت و روزنامه‌نگاران کاربرد این واژه را آغاز کردند. بی گمان پایان جنک سرد و ((پیروزی سرمایه دارای بازار آزاد)) نیز به این امر کمک کرد. این روند در دهه‌ی۱۹۹۰ با افزایش کاربرد واژه‌ی مزبور در مقاله های دانشگاهی و سپس در کتاب‌ها و روزنامه ها شدت گرفت. در میانه ی این دهه جهانی شدن دیگر اصطلاحی مبهم و تخصصی نبود و در اینترنت و رسانه های عمومی  به کار میرفت. ورود این واژه به همه‌ی زبان های زنده ی دنیا و گفت و گوهای روزانه در پایان همان دهه و هنگامی قطعیت یافت که جنبش های معترض به نشست های گروهی هشت کشور صنعتی جهان کم کم با نام جنبش ((ضد جهانی شدن)) شناخته شدند. (Anderson, B. 1991).

تعجبی ندارد که دهه‌ی ۱۹۹۰ به این سو بسیاری از دانشگاهیان در نوشته‌های خود کوشیده اند تاریخچه یا تفسیری درباره‌ی سیر تکامل مبحث جهانی شدن ارائه کنند. مهم ترین این نوشته‌ها از آن دیوید هلد و همکارانش (۱۹۹۹) است که امروزه به‌عنوان مرجع آشنایی با سه مکتب فکری افراط گرا ، شک گرا، تحول گرا به جهانی شده پذیرفته شده است. اما به طور خلاصه هلد و همکارانش بر این باور اند که جهان گرایان افراطی جهانی شدن را مفهومی مهم می دانند که دوران تازه ای را در تاریخ بشر رقم میزنند و پیدایش یک جهان بدون مرز را مژده میدهد که در آن فعالیت اقتصادی فارغ از ملیت انجام می‌شود. در برابر این دیدگاه، هلد و همکارانش رویکرد شک گرایان را مطرح می‌کنند که برپایه ی آن مفهوم جهانی شده بیش از اندازه مورد توجه قرار گرفته و دست کم به گونه ای که مورد نظر جهان گرایان افراطی وجود خارجی ندارد. دو تن از اندیشمندان برجسته ی مکتب دوم پل هریت و گراهام تامپسون هستند. در این جا به ذکر این نکته بسنده میکنیم که هلد و همکارانش برای گذر به فراسوی این دو رویکرد متضاد به جهانی شدن در دهه‌ی ۱۹۹۰ دیدگاه سومی را به نام تحول گرا معرفی می‌کند. این مکتب تا حد زیادی بر اندیشه های آنتونی گیدنز یعنی موضوع استوار است که بر پایه ی آن جهانی شدن محرک اصلی تحولات پر شتاب اجتماعی  اقتصادی و سیاسی است که در حال تغییر دادن نظام جهان و جوامع امروزی هستند. پیروان این نگرش با وجود پذیرش بخشی از انتقادهای شک گرایان به شواهد تجربی قابل توجهی اشاره می کنند که نشان می دهد فرایند کنونی جهانی شدن در تاریخ بی سابقه است و منشأ تحولات مهمی به شمار می آید. (Appadurai, A. 1996).

همان گونه که برخلاف شماری از نقدهای نوشته شده درباره‌ی گونه‌شناسی ارائه شده از سوی هلد و همکارانش رویکرد خود این نویسندگان بیشتر به ((پساتحول‌گرایی)) نزدیک است تا پذیرش کامل ویژگی های اصلی مکتب تحول‌گرا. با این حال، نوشته هلد و همکارانش واپسین کوششی نیست که برای گنجاندن مبحث جهانی شدن در یک چارچوب گونه‌شناختی انجام شده است. نیک بیزلی در یکی از مفیدترین دیدگاه‌هایی که اخیراً در این باره مطرح شده است، ویژگی های مبحث جهانی شدن را در مقاطع گوناگون تاریخی بیان کرده است. چهار بخش نخست این نمودار تا حد زیادی با دسته بندی هلد و همکارانش سازگار است، اما دیدگاه‌های بیشتری را در بر میگیرد. بیزلی با اعتقاد به این که هلد و همکارانش به تفاوت‌های ارزیابی اندیشمندان مختلف درباره‌ی ماهیت جهانی شدن علل و آثار تغییرات همراه آن بی اعتنا هستند، این ویژگی کار آنان را به نقد میکشد. بیزلی همچنین هلد و همکارانش را در مقطع چهارم نمودار خود و در کنار مانوئل کاستلز یا آرت شولت  و نیز کسانی که رویکرد ژورنالیستی‌تری دارند، مانند نائومی کلاین و جوزف استیگلیتز دسته بندی کرده است. به  گفته ی بیزلی، در دهه‌ی گذشته مقطع پنجمی آغاز شده که در آن بشدت دانشمندان کوشیده اند از جهانی شدن در برابر منتقدانش دفاع کنند. وی کارهای ژورنالیستی مارتین ولف و تامس فریدمن را نمونه هایی این مقطع می داند. (Friedman, T. 2005).بی گمان دسته بندی مقاطع تاریخی بحث‌های صورت گرفته درباره‌ی جهانی شدن و تقسیم بندی مکتب های فکری مربوط به آن تا اندازه ای سودمند است. اما هنوز باید از تأکید بیش از اندازه بر این گونه‌شناسی ها بپرهیزیم. استدلالی که من در این کتاب حاضر طرح خواهم کرد این است که اختلاف نظرهای موجود در مبحث‌های جهانی شدن همچنان فراتر از چیزی است که بیشتر این دسته بندی ها نشان می دهند و دیدگاه‌های اندیشمندانی که در یک مقطع یا مکتب دسته بندی شده اند، هنوز نیازمند نقدهای دقیق تری است. گرچه بی گمان نشانه هایی از اجماع در میان نظریه‌پردازان جهانی شدن به چشم می خورد، هنوز اختلاف نظرهای فراوانی که از تفاوت های مهم معرفت‌شناختی ناشی می‌شود در میان آنان پا بر جا است. (Beck, U. 1992).

جهانی شدن و روند تکامل آن

مقطع تاریخی

ویژگی ها

نمونه ها

1. پایان دهه‌ی1980

شناسایی جهانی شدن به‌عنوان فرایند زمینه ساز تغییرات بنیادین در عرصه ی اجتماعی

گیدنز (1990)، هاروی (1989)، فدرست. ن (1990)، لوارد (1990)

2. آغاز تا میانه ی دهه‌ی 1990

افزایش ادعاها درباره‌ی جهانی شدن، تبدیل فزاینده ی آن ها به گفتمان غالب، و پسدایش خطوط اصلی اختلاف نظر

اومایی (1995)، گیدنز (1994)، کامیلری و فالک (1992)، البرو (1996)، مک گرو و لویس (1992)

3. پایان دهه‌ی 1990

رو به رو شدن ادعاهای غا لب درباره‌ی جهانی شدن با چالش های نظری، تجربی و سیاسی

وایس (1998)، گارت (1998)، هرست و تامپسون (1996)، رودریک (1997)، هوگولت (1997)

4. آغاز دهه‌ی 2000

تثبیت جایگاه جهانی شدن از طریق بررسی های تعیین شاخص و به‌عنوان عرصه ی کشمکش سیاسی

هلد و همکاران (1999)، شوات (2000)، کاستلز (1996، 1997، 1998)، کلاین (2000)، استیگلیتز (2002)

5. میانه‌ی دهه‌ی 2000

دفاع آشکار از فواید جهانی شدن در برابر منتقدان

بهاگواتی (2004)، ولف (2004)، لگرین (2002)، فریدون (2005)

 منبع: ان. بیزلی (2007) بازاندیشی درباره جهانی شدن.

نظریه‌ها وروش های عمده جهانی شدن: تحلیل والرشتاین از نظام‌های جهانی

 

برای فهم بهتر استدلال های والرشتاین، باید آرای او را در چند گام بررسی کنیم. در گام نخست، ویژگی های اصلی مهم ترین نظریه‌ی وی درباره‌ی جهانی شدن، یعنی تعریف دوران معاصر از طریق تحلیل نظام‌های جهانی را بررسی می کنم. به باور من، تحلیل او از نظام های جهانی، با وجود نقد‌های گوناگونی که صورت گرفته، یکی از  مهم ترین پایه های نظریه‌های معاصر در زمینه‌ی جهانی شدن است. که چگونه والرشتاین طیف گسترده و متنوعی از صاحب نظران را به مشارکت در مباحث عمده‌ی جهانی شدن، وا داشته است. بدین منطور، در بخش بعد، مهم ترین نظریه‌ی والرشتاین ـ یعنی تحلیل نظام های جهانی ـ و استدلال های اصلی آن را برسی می کنیم. در بخش سوم نیزبه شماری از نقد های بر بازنگری‌هایی که والرشتاین بعد ها در نظریه‌اش انجام داد و نیز آن دسته از نظریه‌های جهانی که بر پایه‌ی دیدگاه‌های وی شکل گرفتند، تاثیر مهمی دانشته اند. در بخش چهارم، خواهیم دید که تا که چه حد می‌توان تحلیل نظام های جهانی را یک "نظریه‌ی بنیادین جهانی شدن" به شمار آورد. بدین منظور، وجوه اشتراک و افتراق آن با سایر نظریه‌های مهم جهانی شدن را شناسایی خواهیم کرد. سرانجام در بخش پایانی، تأثیر اندیشه‌های والرشتاین بر نظریه‌های امروزی درباره‌ی جهانی شدن و ابعاد گوناگون این مبحث در دوران کنونی را بررسی می کنیم. (Wallerstein, I. 1974).

نظریه‌ی تحلیل نظام های جهانی بر پایه دو مکتب تاریخی برجسته‌ی آغاز سده‌ی بیستم میلادی استوار است. نخستین مکتب از آن گروهی از مورخان فرانسوی است که بنام مکتب آنال  شناخته می‌شود. اعضای این مکتب با نشریه‌ی تاریخ اقتصادی و اجتماعی آنالی که در سال ۱۹۲۹ از سوی مارک بلوخ  و لوسین فور پایه گذاری شد، در پیوند بودند. این مکتب از رویکرد (تاریخ کامل) به‌عنوان رشته‌ی تلفیقی برای مقابله با ازهم گسستگی رشته‌های علوم اجتماعی، پشتبانی می کرد. این دیدگاه واکنشی به جزیی نگری افراطی تاریخ نگاران آغاز سده‌ی بیستم بود که به رخدادهای سیاسی، پیش از زندگی روزمره‌ی مردم عادی توجه می کردند (فلینت و نیلور، ۲۰۰۷). بنابراین، والرشتاین کارخود را با رویکردی کل گرا آغاز کرد که در آن، کنش های مهره های برجسته‌ای مانند سیاست مداران، بخش کوچکی از کلیت تاریخی است که بدست مردم عادی رقم میخورد، مکتب آنال بر ریشه های اجتماعی و اقتصادی تاریخ تأکید داشت که فرناند برودل آن را تاریخ بلند مدت نامید.

تحلیل نظام های: نظریه‌ی بنیادین جهانی شدن

 

اهمیت کار والرشتاین در این است که در میان نخستین نظریه‌های ارائه شده درباره‌ی جهانی شدن، از بیشترین انسجام برخوردار است. گرچه خود والرشتاین صرفأ در آثار اخیرش (والرشتاین، ۲۰۰۰ ) واژه‌ي (جهانی شدن ) را به کار برده است، از بسیاری جهات می‌توان چارچوب مفهومی او را یکی از پایه های آشکار نخستین نظریه‌هایی به شمار آورد که پایان دهه‌ی ۱۹۸۰ درباره‌ی جهانی شدن مطرح شد. گرچه دامنه و گستره‌ی تحلیل تاریخی  والرشتاین از جامعه و اقتصاد جهانی با بخش های گوناگونی از مبحث جهانی شدن معاصر همخوانی دارد، شماری از ویژگی های نظریه‌ی تحلیل های جهانی هم هستند که از یک ‌سو، آن را به‌عنوان یکی از پیشگامان مبحث جهانی شدن، متمایز ساخته و از سوی دیگر، همچنان به تأثیرگذاری بر مفاهیمم نظری امروزی درباره‌ی چیستی پدیده‌ی جهان شدن ادامه می دهند. (Wallerstein, I. 2000).

نخستین و شاید مهم ترین ویژگی معرفت‌شناختی والرشتاین، اتکا به این فرض است که در سده‌ی بیستم، جوامع گوناگون به یک جامعه‌ی جهانی تبدیل شده‌اند. فرض مزبور با تعاریف پذیرفته شده مبنی بر پراکندگی جوامع و اقتصاد های گوناگون میان کشور ها و ملت ـ دولت های مختلف در تضاد است. والرشتاین با وجود درد جوامع چندگانه فرضیه جامعه‌ی واحد را مطرح کرد. نباید اهمیت این تحویل معرفت‌شناختی را دست کم بگیریم حتا در دهه‌ی ۱۹۷۰ که والرشتاین در حال نگارش نظریه‌ی خود بود. بیشتر نظریه‌های اقتصادی و اجتماعی از تحول در درون جوامع ملی سخن می گفتند، تعامل های بین اللملی به رسمیت شناخته می با شد،  اما نه در چارچوب فراتر از تماس میان نظام های حکومتی فرهنگ ها و مدل های اقتصادی کشور های گوناگون به علاوه تقسیم بندی جغرافیایی پذیرفته شده میان بلوک های جهان اول جهان دوم جهان سوم خط کشی های سرزمینی میان نظام های مختلف اجتماعی و اقتصادی را بیش از  پیش تقویت می کرد، اما نظریه‌ی تحلیل نظام های جهان با اتخاذ موضعی جسورانه استدلال می‌کند که این نهاد های ملی به ظاهر مجزای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، بخشی از یک نظام یکپارچه هستند (که البته از نقص و نابرابری، مبرا نیست). از این گذشته، والرشتاین در تعریف این نظام واحد از برتری نظری و تاریخی برخوردار است و یک رشته شواهد تجربی را در دفاع از موضع خود ارائه می‌کند. از این جهت، نظریه‌ی تحلیل نظام های جهانی با نظریه‌های پس از خود در زمینه‌ی جهانی شدن که از سوی کسانی مانند هلد و همکارانش ارائه شده‌اند اشتراک معرفت‌شناختی دارد که در تحلیل های اجتماعی ـ اقتصادی پیشین دیده نمی شد. (Wallerstein, I. 1989).

تحولات اخیر در اندیشه‌ی والرشتاین

 

والرشتاین در نوشته  های اخیرش، جهانی شدن را یک مفهوم گمراه کننده نامیده است ( والرشتاین، 2000، 2005). از دید او، «آن چه جهانی شدن نامیده می‌شود پدیده ای است که در 500 سال گذشته، در حال رخ دادن بوده» و از این رو، گذاشتن یک نام جدید بر آن در دهه‌ی 1990، کاری نادرست است. وی بیشتر گفتمان های گوناگونی که در پانزده سال گذشته پیرامون جهانی شدن، شکل گرفته را نیز «برداشت های بسیار نادرست از واقعیت موجود» می داند ( همان ص. 252).

او وچند تن دیگر از نظریه‌پردازان جهانی شدن، بر این باور است که گفتمان های مزبور، نمایانگر یک پروژه ی سیاسی است که در دوران معاصر، خود مردم نیز در ((تحمیل آن بر خود)) همکاری کرده اند. از این رو، والرشتاین استدلال می‌کند که گرچه بی گمان جهان، ((در حال تحول)) است هنوز ((یک دنیای جهانی شده ی نو و برخوردار از قوانین روشن)) به وجود نیامده است (همان جا، ص. 252). او گذر را ویژگی اصلی دوره ی کنونی می داند. این گذار فقط شامل تغییری نیست که در آن ((چند کشور عقب مانده به جهانی شدن می رسند))، بلکه فرایندی است که کل نظام سرمایه داری را به چیز دیگری تبدیل می‌کند.

به گفته ی او، پیامدهای این تغییر، هنوز ناشناخته اند، اما فرایندهایی که جهانی شدن نامیده می‌شوند به هیچ روی، تازه نیستند. وی با تکیه بر سخنان کندراتیف. شومپیتر درباره‌ی موج های بلند نوآوری و رشد اقتصادی، می گوید که اقتصاد جهان سرمایه داری وارد یک مرحله ی بحرانی شده که ویژگی آن تحول مزبور است. به باور والرشتاین، شاید این بحران، پنجاه سال به درازا بکشد، اما جنبه ی پایانی دارد. پرسش این است که در دهه های آینده و هنگامی که بحران مزبور، نظام جهان سرمایه داری را به گونه ی نوینی از نظام یا نظام های تاریخ تبدیل می‌کند، چه رخ خواهد داد. (Cohen, J. and Sabel, C. 2005).

نظریة مفهومی: آنتونی گیدنز

 

آنتونی گیدنز از فعال ترین اندشمندان علوم اجتماعی است که آثارش تفکر اجتماعی و سیاسی را گسترش داد. او نقش قابل توجهی در بحث جهانی شدن دارد که نه تنها از لحاظ کمیت مطالب (که کم اهمیت نیست)، بلکه بیشتر به دلیل دیدگاهی است که به‌عنوان متفکر نظری دربارة چیستی جهانی شدن، خاستگاه آن، و چگونگی نظریه‌پردازی در بارة آن دارد. بی تردید گیدنز یکی از مهم ترین بنیان گذاران حوزه‌ای از اندیشه است که شاید با مسامحه ((نظریة جهانی شدن))  نامیده شود، اگر چه همان گونه که خواهیم دید، از این لحاظ گیدنز اندیشمندی است که به طور طبیعی پس از والرشتاین بررسی می‌شود و شاید بیش از هر نظریه‌پرداز دیگر جهانی شدن از او نقل قول شده است. علاوه بر این، در حالی که آثار والرشتاین ریشه در اندیشه‌های اقتصاد سیاسی کلاسیک مارکس دارد، تأثیر جامعه شناسان کلاسیک بر اندیشة گیدنز دربارة جهانی شدن آشکارتر دیده می‌شود. البته نظریه‌های مارکسیستی در شکل‌گیری عقاید گیدنز نیز تأثیر داشتند، اما مهم‌تر از آن میراث فکری ماکس وبر و امیل دورکیم است. آنان بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی نوین هستند و این واقعیت که گیدنز نظریه‌های هر سه نفر را ترکیب کرد. شاید تا حدودی این موضوع را توضیح دهد که چرا کارهای او از نفوذ زیادی برخوردارند. (Giddens, A. 1996).

در حالی که تفکر آکادمیک، سیاست گذاری، و سیاسی گیدنز همه جانبه بوده است، نقش نظری او در اندیشة مربوط به جهانی شدن هم با زندگی سیاسی و توصیه‌های سیاست‌گذاری که به دولت انگستان و دولت‌های دیگر ارایه شده، مرتبط بوده و هم بر آن‌ها تأثیر گذاشته و هم از آن‌ها تأثیر پذیرفته است. به ویژه استدلال‌های گیدنز دربارة خط مشی سیاسی ((راه سوم)) تا حد زیادی ریشه در نظریه‌پردازی مفهومی او در خصوص چگونگی تأثیرگذاری مدرنیتة معاصر و فرایندهای جهانی‌شدن ملازم آن بر زندگی مردم در سراسر جهان دارد. موقعیت برتر گیدنز در مجادله‌های سیاسی و رسانه‌ای (به‌عنوان مثال سخنرانی‌هایی دربارة جهانی شدن که در سال 1999 در بی‌بی‌سی انجام داد) تا حدودی بحث‌های مربوط به جهانی شدن را گسترش داد. با وجود این، همه‌ی استدلال‌های او مورد پذیرش قرار نگرفتند و عقاید خاص او دربارة ماهیت مدرنیته و رابطة آن با جهانی شدن موجب انتقادات شدیدی شد که تا اندازه‌ای شبیه انتقادهایی بود ک به راه سوم به‌عنوان یک الگوی سیاسی وارد شدند: هم از سوی مکتب‌های موجود در اندیشة اجتماعی مثل اقتصاد سیاسی بین‌المللی، و هم از سوی اندیشمندان پُست مدرن. (Giddens, A. 1999).

جهانی‌شدن و مدرنیته

 

سهم اصلی گیدنز در بحث جهانی‌شدن، در کتاب پیامدهای مدرنیته[1] (1990) مطرح شد، اگر چه در تعدادی از کتاب‌‌های بعدی استدلال‌های او تحول بیشتری پیدا کرد. او در این کتاب مهم مبانی پدیده‌ای را تدوین کرد که بسیاری از صاحب‌نظران معاصر آن را پایة مفهومی نظریة جهانی شدن و به ویژه استدلال‌های می‌دانند مبنی بر این‌که چرا هم مفهوم و هم چارچوب نظریه پیرامون آن برای درک ماهیت و توسعة جامعة جهانی ضرورت دارد.

گیدنز استدلال می‌کند که جهانی‌شدن پدیده‌ای است که نمی‌توان آن را خارج از شرایط ((مدرنیته) که آن را ایجاد می‌کند، درک کرد. او نشان می‌دهد که شرایط مدرنیته خودش ذاتاً جهانی کننده است و این موضوع ((در برخی از بنیادی‌ترین ویژگی‌های سازمان‌های مدرن، به ویژه جابه‌جایی[2] و بازتابندگی[3] آن‌ها آشکار است)) (همان‌جا، ص. 63). او می‌گوید که مدرنیته شکل پویا و دگرگون کنندة زندگی اجتماعی است که از قرن هفدهم به بعد در اروپا ظاهر شد و پس از آن از لحاظ تأثیر ((کم‌وبیش جهانی)) شد. وجه تمایز آن از جوامع پیشین، آهنگ دگرگونی اجتماعی، وسعت این دگرگونی و افزایش و توسعة‌سازمان‌های مدرن است. با وجود این، مهم‌ترین از همه نقش آن در دگرگونی زمان و فضا است، و همین عقیدة گیدنز محور مفهوم‌پردازی او دربارة جهانی‌شدن است. این جدایی زمان از فضا به‌عنوان یک تحول یک بُعدی درک نمی‌شود و گیدنز معتقد است که آن سه بعد دارد. اول، شرط اصلی فرایندهای ((تثبیت کردن))[4] است که برای درک جهانی شدن مهم است. دوم، مکانیسم‌های هماهنگ‌کننده را برای ((آن ویژگی ممتاز زندگی مدرن که سازمان منطقی است)) ایجاد می‌کند. سوم، ((تاریخ‌نگری رادیکال)) مدرنیته بستگی به شیوه‌های ((سازمان‌دهی)) زمان و مکان دارد که در تمدن‌‌های پیشین و جود نداشت. تاریخ از این لحاظ عبارت از جذب کردن منظم گذشته برای آسان‌سازی شکل‌دهی آینده است. (Giddens, A. 1990).

 

[1] . Consequences of Modernity

[2] Disembeddedness

[3] Reflexivity

[4] Embedding

نظریه جهانی شدن مانویل کاستلز

 

مانویل کاستلز جامعه شناسی است که برای اندیشه های که دربارة ((جامعة‌ شبکه‌ای))[1] و ((جامعة‌ اطلاعاتی))[2] بیان کرده، شهرت زیادی و هر دوی این مفاهیم با تأثیر گستردة فناوری اطلاعات و ارتباطات بر همة‌ جنبه های اقتصاد و جامعه رابطه دارند. در حالی که او کتاب‌های معدودی دارد که واژة ((جهانی شدن)) را در عنوان آن ها با صراحت به کار برده است، تقریباً در همة آثار او طی پانزده سال گذشته به نوعی به این موضوع پرداخته شده است. علاوه بر این، تفکر او میراث مشترک زیادی با دلیل بررسی نقش بسیار مؤثر هر چند گاهی غیر مستقیم -  او در بحث جهانی شدن، در این جا معنی پیدا می‌کند. (Castells, M. 1991).

 

[1] Network society

[2] Information society

مفهوم فضا و زمان از دیدگاه کاستلز

 

در حالی که کاستلز به خاطر مطرح کردن اندیشۀ سرمایه داری اطلاعاتی جهانی که در ادامۀ این بحث به آن خواهیم پرداخت احتمالاً شهرت زیادی دارد، نظر او دربارۀ‌ جهانی شدن به وسیلۀ‌ رشته ای از استدلال های فلسفی و معرفت‌شناختی دربارۀ ماهیت فضا، پشتیبانی شده است. کاستلز درکارهای اولیه اش به‌عنوان یک نظریه‌پرداز شهری، رشته ای از استدلال ها دربارۀ فضا عنوان می‌کند که در رابطه با شهر ها ابداع کرده است. این موضوع در کتاب شهر اطلاعاتی[1] (1991) درخور توجه است که در آن استدلال می‌کند ((در حالی که سازمان ها در مکان ها واقع شده اند و اجزای آن ها وابسته به مکان است، منطق سازمانی بی مکان است و در اصل وابسته به فضای جریان‌هایی است که شبکه‌های اطلاعاتی مشخصۀ آن است (همان جا). این عقیده در درجۀ اول با مصداقی که دربارۀ تحول شهرها و مناطق دارد چارچوبی برای درک دگرگونی چشم انداز شهری فراهم می‌کند. باوجود این، به طور کلی این استدلال محور و زیربنای دیدگاه کاستلز دربارۀ دگرگونی فضا است (استالدر[2]، 2006). برای درک گسترۀ آن چگونگی فراهم کردن مبنایی برای استدلال های او دربارۀ جهانی شدن، لازم است سه رشته از این استدلال ها را اهمیت ویژه ای دارند، مورد بررسی قرار دهیم.

 

[1] The information city

[2] Stalder

جهانی شدن و سرمایه داری اطلاعاتی

 

از دیدگاه کاستلز جهانی شدن در واقع نمایانگر دگرگونی فرایندی زمان و فضا به گونه ای که در بالا به طور خلاصه مطرح شد، همراه با پیامد های متعدد آن در اجتماع و اقتصاد است. پیش از دهۀ 1990 این عقاید دربارۀ ‌زمان و فضا موضوع هایی بدیهی بودند که بی تردید به اندیشۀ جهانی شدن اولیه در رابطه با شهر ها و مناطق منتهی شد. به‌عنوان مثال در کتاب شهر اطلاعاتی استدلال های مشروحی مطرح می‌شود مبنی بر این که شهرهای معاصر به اساس مادی یا ((ایستگاه های بین راهی)) برای جریان بی وقفۀ اطلاعات، کالاها و مردم تبدیل شده اند و این شهر ها به طور روزافزون به وسیلۀ مکان ها و فعالیت هایی مشخص می‌شوند که گره هایی را در فضای جریان‌ها به وجود می آورند. باوجود این، در حالی که این استدلال ها شباهت زیادی به اندیشۀ ساسن دربارۀ ((شهر های جهانی)) دارند. به طور آشکار در اصطلاحات نظری جهانی شدن جا نیفتاده اند. بنابراین کاستلز فقط با انتشار کتاب ظهور جامعۀ شبکه ای[1] (a2000) مجموعۀ‌ از استدلال های عمومی و صریح تر دربارۀ‌ پدیدۀ جهانی شدن مطرح کرد. (Castells, M. 2000a).

کتاب ظهور جامعۀ‌ شبکه ای (a 2000) نخستین کتاب از مجموعۀ سه گانۀ ((عصر اطلاعات)) عمدتاً به حوزۀ اقتصادی و نقش مهم آن در بحث جهانی شدن دمی پردازد و بر این استدلال اصلی متمرکز می‌شود که ((اقتصاد اطلاعاتی جنبۀ جهانی دارد)) (همان جا، ص.101). کاستلز با برداشت از والرشتاین، واقعیت تاریخی جدیدی را که اقتصاد جهانی می نامد از اقتصاد دنیای قبلی تفکیک می‌کند. از دیدگاه کاستلز تفاوت آن ها در این است که اقتصاد جهانی ((اقتصادی است که مؤلفه های اصلی آن از توانایی نهادی، سازمانی و فناوری برای فعالیت به‌عنوان یک واحد در زمان واقعی، یا در زمان مورد نظر، در مقیاس جهانی برخوردارند)) (همان جا، ص.101). موضوع اصلی این است که اگر چه مشخصۀ سرمایه داری گسترش مداوم است، و همواره تلاش می‌کند ((بر محدودیت های زمان و فضا غلبه کند))، اقتصاد دنیا فقط در اواخر قرن بیستم توانسته است ((واقعاً جهانی)) شود. بنابراین کاستلز می گوید که جهانی شدن سرمایه داری معاصر به این معنی نیست که ((همه چیز در اقتصاد جهانی، واقعاً جهانی است)). او بر عکس به این واقعیت اشاره می‌کند که بیشتر تولیدات، حرفه ها و بنگاه ها محلی هستند، و محلی باقی خواهند ماند. باوجود این، او استدلال می‌کند که ((می‌توانیم ادعا کنیم که اقتصاد جهانی وجود دارد، زیرا اقتصاد های سراسر دنیا به یک هستۀ‌ جهانی شده وابسته اند)) که شامل ((بازارهای مالی، تجارت بین المللی، تولید فراملیتی و تا حدودی علم، فناوری، و کار)) است .(Castells, M. 2000b).

 

[1] .The Rise of Network society

دیوید هلد و آنتونی مک گرو و نظریة تحولی

 

در اینجا به موضوع نظریة تحولی دو چهرة‌ مشهور در علوم سیاسی، دیوید هلد و آنتونی مک گرو را به اتفاق هم دربارة جهانی شدن نوشته‌های زیادی دارند، بررسی خوهیم کرد. این پیشنهاد که هلد و مک گرو به‌عنوان ((اندیشمندان تحول گرا)) معرفی شوند، مبتنی بر تلاش فراوان آن ها برای ابداع یک رویکرد نظری عام به درک جهانی شدن است که بر برداشت خاصی از جهانی شدن به‌عنوان ((پدیده ای متمایز)) در رابطه با گسترده ای از ((دگرگونی ها))  در همة جنبه های زندگی اجتماعی متکی است. این دیدگاه متکی بر اندیشه های است که آن ها را ((مکتب تحولی)) متمایز (اگر چه گستردة) تفکر دربارة‌ جهانی شدن می دانند (که شامل گیدنز و کاستلز است)، اما اندیشه های مذکور را به طور چشمگیری بسط می دهد. بنابراین اهمیت آرای هلد و مک گرو به احتمال زیاد به لحاظ نقش پایداری است که بیش از هر فرد دیگری در امکان پذیر نمودن ابداع نظریة جهانی شدن فراگیر دارند. حتا کسانی که ممکن است با این دیدگاه موافق نباشند به دشواری می‌توانند استدلال کنند که چارچوب نظری آن ها به ویژه در ابداع دیدگاه ((تحول گرایی بازنگری شده)) دربارة جهانی شدن در بحث جهانی شدن مورد استناد گسترده قرار نگرفته و نقش مهمی ندارد. تا آن حد که در برخی از نوشته‌های علوم اجتماعی چارچوب تحول گرایی بازنگری شدة آن ها به مفهوم پردازی موجود دربارة آن چه از جهانی شدن استنباط می‌شود، تبدیل شده است، اگر چه در این فصل استدلال خواهم کرد که این موضوع خالی از اشکال نیست.

ماهیت بحث جهانی شدن

 

هلد و مک گرو به اتفاق همکاران در کتاب دگرگونی های جهانی (1999) دست اندر کار تدوین چیزی شدند که جیمز روزناو[1] آن را ((کاری قطعی)) دربارة‌ جهانی شدن توصیف کرده است. گسترة این کتاب بلند پروازانه، و هدف آن بررسی همة‌ جنبه های جهانی شدن است که آن ها را به هشت گروه تقسیم کردند که به طور خلاصه عبارت است از: دولت و سیاست کشوری، جهانی شدن نظامی، تجارت و بازار ها، امور مالی، شرکت‌ها و تولید، مهاجرت، فرهنگ، و محیط زیست. همة این هشت تحلیل عمدتاً تجربی دارای ریشه های تاریخی در بافت تفسیر انتقادی در خصوص بحث جهانی شدن تا پایان دهة 1990، است. در این جا چارچوبی نظری برای درک جهانی شدن به‌عنوان یک پدیده به وسیلة اصطلاحات انتزاعی ارایه می دهد. اگر چه مجموعة تجربی کتاب دگرگونی های جهانی اهمیت زیادی دارد، امکان خلاصه کردن حتا نیمی از استدلال های اختصاصی تری که هلد و همکارانش در این هشت فصل مطرح کردند، وجود ندارد. علاوه بر این، فصل های کتاب مذکور همه اساساً بر ادعاهای نظری چارچوب مطرح شده در فصل نظری مقدماتی متکی است. بدین ترتیب اهمیت و تأثیر اصلی اندیشه هی هلد و همکارانش عمدتاً بر ارزیابی بحث جهانی شدن و چارچوب نظری تحولی شکل گرفته استوار است. (Held,D.andMcGrew, A. 2007).

 

[1] James Rosenau

دیدگاه تحول گرایی درباره‌ی جهانی شدن

 

هلد و همکارانش با تعریف جهانی شدن به‌عنوان ((گسترش، تعمیق، و تسریع به هم پیوستگی جهانی)) قبول دارند که چنین مفهومی برای درک این پدیده بیش از حد کلی مبهم است. بنابراین آنان در تلاش برای مشخص کردن مشروح و دقیق ماهیت و شکل جهانی شدن یک چارچوب تحلیلی پیشنهاد می دهند که سه مولفه‌ی اصلی دارد.

نخستین مولفه‌ی معرفت‌شناختی یک چارچوب نظر چهار بخشی برای درک مفهوم جهانی شدن است اول از همه آن استدلال می کنند که جهانی شدن دلالت بر گسترش فعالیت های اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی در فراسوی مرزها دارد ((به طوری که رویداد ها، تصمیم ها، و فعالت ها در یک منطقه‌ی دنیا می‌تواند برای افراد و جوامع مناطق دور دست جهان اهمیت پیدا کند)) ( همان جا، ص. ۱۵). این در واقع همان عقیده‌ی گیدنز درباره‌ی به هم پیوستگی فرا منطقه‌ی است که شامل وسعت یافتن دسترسی شبکه‌های فعالیت و قدرت اجتماعی و امکان اقدام از دور دست است (همان جا) همچنین با مفهوم معروف جهان ((مسطح)) که فریدمن بعد ها مطرح کرد تا حدود شباهت دارد دوم هلد و همکارانش معتقد اند که اندازه‌ی به هم پیوستگی ها الگوهای تعامل و جریان‌ها تشدید شده یا افزایش یافته است. این بدین معنی است که جهانی شدن پدیده‌ای تصادفی نبوده بلکه ازتباط ها میان مرزها سازمان‌دهی چهارم و دست آخر هر سه مورد ـ گسترده وشدت با شتاب گرفتن تعامل ها و فرایند ها در مقیاس جهانی همراه است زیرا توسعه‌ی حمل و نقل و ارتباطات جهانی پوتانسیل سرعت اندیشه ها، کالا ها، اطلاعات، سرمایه، و مردم را افزایش می دهد چهارم و دست آخر هر سه مورد ـ گسترده شدت و سرعت ـ با تعمیق در هم تندگی محلی و جهانی همراه است به طور که تأثیر رویداد های دور دست تشدید می‌شود و ((حتا تحولات کاملأ محلی ممکن است پیامدهای جهانی فوق العاده داشته باشند)) (همان جا)) هلد و همکارانش می گویند که هر گونه تعریف رضایت بخش جهانی باید بیانگر هر یک از این عناصر باشد و به همین ترتیب تبین مناسب جهانی شدن باید هریک از این عناصر را به طور جامع بررسی کند (همان جا، ص. ۱۶ ).

دومین مولفه‌ی معرفت‌شناختی چارچوب تحلیلی هلد و همکارانش به موضوع تازگی (یا متفاوت بودن) جهانی شدن معاصر می پردازد. آنان استدلال می کنند که متمایز کردن جنبه های جدید جهانی شدن در هر دوره‌ای مستلزم نوعی چارچوب تحلیلی برای سازمان‌دهی چنین بررسی تاریخی مقایسه‌ای است ( همان جا، ص. ۱۷). بنابراین آنان مفهوم ((شکل های تاریخی جهانی)) با حوزۀ‌ اقتصادی سروکار دارد، در این صورت وارد دو حوزۀ دیگر نیز می‌شود: تجربه و قدرت. در این جا امکان بررسی عمیق همۀ استدلال های کاستلز در رابطه با این حوزه های زندگی اجتماعی وجود ندارد، اما با توجه به این که ظهور جامعۀ شبکه ای ویژگی ذاتی جهانی شدن معاصر است، دو رشته از اندیشه های اصلی وابسته به هم بیشترین اهمیت را دارند.

سومین مولفه‌ی معرفت‌شناختی چارچوب تحلیلی هلد و همکارانش برای درک جهانی‌شدن، به «تعیین شکل جهانی‌شدن معاصر» مربوط می‌شود. منظور آنان از «شکل» شامل سنخ‌شناسی برای درک انواع مختلف جهانی‌شدن است که از بازنمایی جریان‌ها، شبکه‌ها و روابط جهانی در «ابعاد فضایی-زمانی بنیادی آن‌ها» - گستره، شدت، سرعت، و تاثیر حاصل می‌شود. آنان معتقد اند که این «مقاومت کار» را برای جابه‌جا کردن بحث جهانی‌شدن به فراسوی سنخ ایده‌آل اقتصادگرایانه و «دنیای واحد» شک‌گرایان و جهان‌گرایان افراطی فراهم می‌کند. (Held, D., McGrew, A., Goldblatt, D. and Perraton, J. 1999).

نظریه شک گرا : پل هرست و گراهام تامپسون

 

کارهای هرست و تامپسون درباره‌ی جهانی شدن عمدتاً به این دلیل اهمیت دارد که یکی از اولین نقدهای عمده به شعارهای جهانگرایی (افراطی) و مکتب تجارت گرا در بحث جهانی شدن در اوایل دهه‌ی 1990 بود. سابقه ای آنان در علوم سیاسی و اقتصاد در تضاد شدید با لحن کتاب‌های راهنمای مدیریت اوایل دهه‌ی 1990 در خصوص جهانی شدن ، مثل کنیچی اومایی است و در مقایسه با موضوع های نظری گسترده تری که در کارهای والرشتاین، گیدنز، با حتا کاستلز (تا حدود کمتری) یافت می‌شود، شیوه تحلیل تجربی تری را به کار میبندد. که این اقدام مهم نقش اصلی را در تعدیل بحث‌های افراطی درباره‌ی جهانی شدن ایفا کرد و این بحث را طی دهه ای گذشته به سوی دقت بیشتر در خصوص ادعاهای گسترده درباره‌ی جهانی شدن و این که جهانی شدن چگونه میتواند به بهترین شیوه تعریف شود، هدایت کرد. با وجود این همچنین معتقدم که ماندگارترین تاثیر هرست و تامپسون بر اندیشه های مربوط به جهانی شدن ، رایج کردن حدودی از دقت تجربی در مجموعه ای از اندبشه های به شدت انتزاعی و گاهی خالی از محتوا یا شعارگونه بوده است. برخلاف توصیف هلد و همکارانش از کارهای هرست و تامپسون به‌عنوان محور مکتب فکری شک گرا، معتقدم که اندیشه ی آنان در واکنش به مفهوم عام و فراگیر جهانی شدن، تفاوت های ظریف تری دارد و بینش آن به وسیله ی بحث‌های توصیفی پیرامون میزان معنی دار بودن یک مفهوم واحد جهانی شدن، تضعیف نمی‌شود.

جهانی شدن به‌عنوان یک «اسطوره ی» ضروری

 

هرست و تامپسون (1999) در پیش گفتار چاپ دوم کتاب مهم «تردید درباره‌ی جهانی شدن» تکرار می‌کنند که (تمرکز اصلی کتاب تغییر نیافته) زیرا در صدد (مورد سوال قرار دادن مفهوم جهانی شدن است که بر گفتمان اقتصادی عمومی حاکم شده است) کتاب تردید درباره‌ی جهانی شدن، این عقیده که جهانی شدن یک (اسطوره) است، بر پنج استدلال متکی است. اول، هرست و تامپسون معتقد اند که (اقتصاد بسیار بین المللی شده ی کنونی بی سابقه نیست) (همان ، ص.2). به بیان دقیق تر،یکی از (چند مجموعه ی متمایز یا وضعیت ها در اقتصاد بین المللی است که از حدود سال 1860 تا 1914 رواج داشت، کمتراست) (دوم، آنان استدلال می‌کنند که (از قرار معلوم شرکت‌های فراملیتی واقعی نسبتاً نادرند. در عوض، بیشتر شرکت‌ها پایگاه کشوری دارند و بر اساس قدرت عمده ی جایگاه دارایی ها، تولید  و فروش ملی، به تجارب چند ملیتی میپردازند) و (گرایش عمده ای در راستای گسترش واقعی شرکت‌های بین المللی وجود ندارد).

سوم، توجه هرست و تامپسون به تحرک سرمایه در اقتصاد بین المللی جلب شده است و می گویند: (این تحرک موجب جابه جایی انبوه سرمایه گذاری و اشتغال از اقتصاد های توسعه یافته به اقتصادهای در حال توسعه نمی‌شود. (همان جا). تحلیل تجربی آنان نشان میدهد که سرمایه گذاری مستقیم خارجی به شدت در میان اقتصاد های صنعتی توسعه یافته متمرکز شده است. خلاصه، با وجود چند کشور تازه صنعتی شونده، (کشورهای در حال توسعه هم از لحاظ سرمایه گذاری و هم تجارب در حاشیه می مانند).

چهارم، آنان به این واقعیت اشاره می‌کنند که اقتصاد دنیا واقعا با جهانی بودن فاصله دارد به طوری که تجارب، سرمایه گذاری و جریان‌های مالی همه در مجموعه ی سه گانه ی اروپا، ژاپن و امریکای شمالی متمرکز است، که برتری آنها از قرار معلوم گرایش به تداوم دارد .

پنجم و دست آخر آنان استدلال می‌کنند که این سه منطقه ی قدرت اقتصادی عمده (به ویژه از توانایی هماهنگ کردن سیاست ها به منظور وارد آوردن فشارهای حکومتی موثر بر بازارهای مالی و دیگر گرایش های اقتصادی برخوردارند) (همان جا). نتیجه این که بازارهای جهانی (به هیچ وجه خارج از نظارت و کنترل نیستند،گرچه (گستره و اهداف حکمرانی اقتصادی کنونی بر اثر اختلاف منافع، محدود است(Hirst,P.and Thompson, P. 1999).

هرست و تامپسون بر اساس این استدلال ها مجموعه ای از عقاید دیگر درباره‌ی ماهیت بحث جهانی شدن و نوشته‌ها در این زمینه مطرح کردند. اول، در حالی که توجه آنان بر بعد اقتصادی این بحث متمرکز است اعتقاد دارند که (بدون اندیشه ی یک اقتصاد واقعا جهانی شده بسیاری از پیامدهای دیگر مورد استناد در حوزه های فرهنگ و سیاست یا قابل دوام نخواهند بود یا کمتر تهدید آمیز خواهند شد) (همان جا). دوم این که، اگر چه نوشته‌های زیادی درباره‌ی جهانی شدن (تا پایان دهه‌ی 1990) وجود داشت، (حجم زیادی از نوشته‌هایی که به اقتصاد بین المللی پرداختند بر فرض های غیر قابل دفاع متکی بودند) (همان جا). بنابراین سومین استدلال عمده این است که باید میان گرایش های معطوف به بین المللی شدن و شرح گسترده ی نظریه ی جهانی شدن تمایز گذاشته شود و نباید (جهانی شدن) را برای اشاره به هردو به کار برد (همان جا، ص. 4). آنان در دفاع از تحلیل مبتنی بر درک تاریخی بین المللی شدن در صدد مقابله با شیوه ای هستند که در آن مفهوم جهانی شدن موجب کاهش اهمیت و فرودستی فرایندهای در سطح ملی می‌شود. (همان جا).

بنابراین در مجموع چندان ساده انگارانه نخواهد بود اگر گفته شود که از دیدگاه هرست و تامپسون اصل (مسئله‌ی جهانی شدن) بر این گزاره متمرکز است که جابه جایی ساختاری به یک نظام اقتصادی جدید و واقعاً  (جهانی) رخ داده است. آنان استدلال می‌کنند که مفهوم جهانی شدن را فقط موقعی می‌توان ارزیابی کرد که (مدل نسبتاً شفاف و دقیقی وجود داشته باشد که نشان دهد یک اقتصاد جهانی چه شکلی خواهد بود) و همچنین (چگونه مرحله ی جدیدی در اقتصاد بین المللی را بازنمایی می‌کند و محیط را برای بازیگران اقتصاد ملی به کلی تغییر میدهد) (همان جا، ص. 7).

آنان به منظور دستیابی به این هدف (دو نوع اصلی اقتصاد بین المللی ایده‌آل و متضاد) مطرح می‌کنند، (یکی کاملاً جهانی شده) و دیگری چیزی که آن را (اقتصادبین المللی آزاد) می نامند (که هنوز هم با اقتصادهای ملی نسبتاً متمایز شناخته میشوند و در آنها نتایج هنوز هم به وسیله ی فرایند هایی تعیین می‌شود که در سطح ملی رخ میدهند) (همان جا). در بخش بعدی این دو مدل بررسی می‌شود.

نظریه مکانی پیتر دیکن و ساسکیا ساسن

 

سهم دیکن در اندیشه ورزی درباره‌ی جهانی شدن بی تردید متکی بر کتاب مهم دگرگونی جهانی: باز نمایی طرح های در حال تغییر در اقتصاد جهانی (2007) است. این کتاب تاکنون پنج بار تجدید چاپ شده و در ابتدا به‌عنوان یک کتاب درسی دوره ی کارشناسی در اوایل دهه‌ی 1980 نوشته شد. در هر حال این کتاب مهم چیزی بیش از یک کتاب درسی است و هم بیش از ((یک)) کتاب. چاپ های اولیه ی کتاب دگرگونی جهانی حاوی حجم وسیعی از تفکر آگاهانه، انتقادی و خلاق بود تا خلاصه ی ساده ای از ادبیات آکادمیک که کتاب‌های درسی به طور مرسوم انجام می دهند. دیکن برای چاپ اخیر کتاب مذکور در حدود سه دهه وقت صرف تجدیدنظر، توسعه و باز نویسی آن کرد، بنابراین شاید به‌عنوان حاصل یک پروژه ی شغلی و حرفه ای درازمدت بهتر قابل درک باشد. وقتی این کتاب منتشر شد مفهوم ((جهانی شدن)) برای همه به جز معدودی از نظریه‌پردازان مدیریت، ناشناخته بود، اما توجه او در چاپ اول کتاب به موضوع بین المللی شدن تولید، نشان دهنده ی پیشایند و بنیان آشکار بحث‌های بعدی درباره‌ی جهانی شدن اقتصادی است. با وجود این کتاب دگرگونی جهانی طی چند چاپ از دهه‌ی 1990 به بعد به اندازه ی زیادی بازنویسی و بسط داده شد تا هم بازتاب روند در حال توسعه ی بحث درباره‌ی تکامل اقتصاد جهانی باشد و هم واقعیت تجربی به سرعت در حال دگرگون شدن به هم پیوستگی اقتصادی جهانی طی بیست و پنج سال گذشته را نشان دهد. برای ارزیابی زمینه ی اندیشه ی کنونی دیکن درباره‌ی جهانی شدن از لحاظ مفهومی، لازم است تاریخچه ی طولانی کارهای او درباره‌ی جهانی شدن درک شود.

جهانی شدن به مثابه ی فرایند های مکانی

 

جهانی شدن به نظر دیکن ((یک پدیده ی یک دست و واحد نیستف بلکه مجموعه ای از فرایندها و فعالیت ها است)) (همان جا، ص.8)، (همچنین نگاه کنید به میلتمن، 2000). این فرایند ها را باید به شکل مکانی درک کرد، و فرایندهای جهانی شونده به جای این که بازتاب یک جفرافیای جهانی واحد باشند، هم در جفرافیاهای چندگانه انعکاس یافته و هم از آن ها تأثیر می پذیرند.

این پدیده ای است که در آن ((محلی و جهانی در هم تنیده می‌شوند، و از هر طریقی باهم تلاقی می کنند)) (تریفت ، 1990). این اندیشه بر گرفته از جامعه شناسی به نام باب جساپ است که این پدیده را به‌عنوان
((مجموعه های بسیار پیچیده ای از فرایند های چند مرکزی، چند سطحی، چند زمانی، چند شکلی، و چند علیتی)) می داند. (جساپ، 2002). این درک مفهوم ((بسیار پیچیده)) در واقع فاصله گرفتن اساسی از جریان حاکم بر علوم سیاسی دهه‌ی 1990 در بحث جهانی شدن است.

دیکن در رویکرد خود چهار فرایند کمی یا عینی را شناسایی می‌کند: فرایندهای محلی کننده که فعالیت های تمرکز یافته از لحاظ جغرافیایی با درجات متفاوتی از یکپارچگی کارکرد است؛ فرایندهای بین المللی کننده که انتشار جغرافیایی ساده ی فعالیت های اقتصادی در فراسوی مرزهای ملی با سطوح یکپارچگی کارکردی پایین است؛ فرایندهای جهانی کننده که مشخصه ی آن ها انتشار جغرافیایی گسترده و هم چنین درجه ی بالایی از یکپارچگی است؛ و سرانجام، فرایندهای منطقه ای کننده که دراصل عمل فرایندهای جهانی کننده در مقیاس جغرافیایی محدودتر (اما فراملی) است. (Dicken, P. 2007).

ساسن و شبکه ی شهرهای جهانی

 

مفهوم ((شهر جهانی)) تأثیر فوق العاده ای بر اندیشه ی معاصر درباره‌ی جهانی شدن گذاشته است، اگر چه این بحث تا حدودی به موازات روند غالب مجادله ی جهانی شدن جریان یافته است تا به اتفاق آن، این موضوع از جهات گوناگون یک تحول تأسف آور است، زیرا ((بحث شهرهای جهانی)) اطلاعات زیادی به درک چگونگی تداوم جهانی شدن در دنیای واقعی و البته مادی اضافه می کرد.

نظر ساسن درباره‌ی ((شهر جهانی)) نخستین بار در چاپ اول کتابی با همین نام در سال 1991 مطرح شد. بحث او بعداً تکامل یافت و مورد تجدید نظر قرار گرفت. استدلال اصلی او این بود که تا اوایل دهه‌ی 1990 ((آمیزه ی پراکندگی مکانی و ادغام جهانی نقش استراتژیک جدیدی برای شهرهای بزرگ ایجاد کرد)) (ساسن، 1991، ص. 3). او می گوید این شهرها ((به چهار شیوه ی جدید عمل می کنند)) اول به‌عنوان ((نقاط کنترل به شدت متمرکز شده در سازمان اقتصاد جهانی ))؛ دوم به‌عنوان ((مکان های اصلی برای امور مالی و بنگاه های خدمات تخصصی، که تولید را به‌عنوان بخش های پیشرو اقتصادی دگرگون کرد))؛ سوم به‌عنوان ((مکان های تولید، از جمله تولید و نوآوری ها در این صنایع پیشرو))؛ و چهارم به‌عنوان ((بازارهایی برای محصولات و نوآوری های تولید شده)) (همان جا، ص. 3-4). ساسن می گوید این تغییرات ((تأثیر چشمگیری هم بر فعالیت اقتصاد بین المللی و هم بر شکل شهری)) گذاشته است. او در اولین چاپ کتاب شهر جهانی سه نمونه ی پیشرو از چنین ((شهرهای جهانی)) را معرفی می‌کند : لندن، نیویورک، و توکیو. مسئله این است که مفهوم شهر جهانی موجه است، زیرا این سه شهر ((از لحاظ شالوده ی اقتصادی، تشکیلات مکانی یا فضایی، و ساختار اجتماعی متحمل دگرگونی های مهم و مشابهی شده اند)) (همان جا، ص. 4). دلیل آن این است که شهرهای مذکور از ((مجموعه ای از فرایندهای جهانی )) تأثیر پزیرفته اند که ساسن آن ها را پیرامون چهار موضوع در رابطه با ماهیت و تأثیر تحقق این وظایف جدید ترسیم می‌کند. (Sassen, S. 1991).

نظریه‌ی مثبت گرا: تامس فریدمن و مارتین و لف

 

شرایطی که فریدمن و ولف این دیدگاه ها را در آن مطرح کردند وجوه اشتراک زیادی با هم دارد ـ هر دوی آنان خبرنگار اند و در زمینه‌ی شغلی اقتصاد، سیاست، تجارت فعالیت کرده‌اند. فریدمن و ولف به عنوان  متفکران مثبت گرا که آن ها در شکل خاصی از جهانی شدن که می تواند آن را جهانی شدن اقتصادی نولبیرال در سه دهه‌ی گذشته توصیف کرد مثبت گرا هستند. از این لحاظ نوع تفکر مثبت آن ها درباره‌ی جهانی شدن هم بانفوذ و هم جنجالی است؛ هردوی این متفکران برخلاف متفکران آکادمیکی که تاکنون بررسی کردیم به طور مستقیم در گیر ماهیت ساسی شده‌ی بحث درباره‌ی جهانی شدن هستند و درحالی که تفکر آنان بدون تردید با آگاهی از دیدگاه های نظری در این باره است که جهانی شدن چیست و چه باید باشد و آن ها را گسترش می دهد نظریه پردازان نظریه پردازی برای آنان عمدتأ جایگاه دوم را دربحث های مربوط به سیاست گذاری کاری است و سیاست دارد. بنابراین فصل حاضر باید پیش از هر چیز چند کار انجام دهد اولین کار آشکار کردن و بررسی استدلال های نظری _ و فرض های معرفت شناختی زیر بنایی _ است که اساس عقاید عمومی این متفکران را تشکیل می دهد نشان خواهیم داد که نگرش هر دوی آنان ریشه در دیدگاهی دارد که پیرو بسیاری کاز اصول اساسی عقاید مکتب نولیبرالی پس از جنگ جهانی دوم است یا دست کم آن ها ها را می پیذیرد (یک و تیکل، 2006).

فریدمن و جهان ((مسطح)) 

 

خواندن نوشته های تامس فریدمن در مقایسه با بیشتر نوشته های مربوط به جهانی شدن آسان و خوشایند است. فریدمن به عنوان یک روز نامه نویسِ ماهر به سبکی می نویسد که هم جالب و هم پرشور است، اما نکته‌ی مهم برای هر پژوهشگر جهانی شدن که مایل است اندیشه های اصلی فریدمن را درباره‌ی جهانی شدن خلاصه کند، آن است که این رویکرد معمولی ممکن است در انتخاب استدلال های او از متن ایجاد مشکل کند. هدف این بخش باز کردن مسیری از میان نوشته‌های فریدمن برای ارائه‌َی شرحی در خصوص چگونگی پیشرفت عقاید او درباره‌ی جهانی شدن از طریق در اثر اصلی است لکوس و درخت زیتون و جهان مسطح است. (Friedman,T.1999).

ولف و چرایی ((عمل بودن)) جهانی شدن

 

کتاب مارتین ولف چرا جهانی شدن عملی است در مقایسه با اندیشه‌‌ی ((خیالی)) مبالغه آمیز داستان گونه و مبتنی بر استعاره‌ی تامس فریدمن تفاوت چشمگیری دارد. کتاب او با نخستین انتقادآمیز قابل توجهی روبه رو شد، که علت آن به درستی بحث عالمان (اگرچه جدلی) درباره ی جهانی شدن اقتصادی معاصر است که به طور تحسین برانگیزی هم به موضوع های کلی و هم جزییات اختصاصی می پردازد.

دیدگاه ولف به عنوان یک اقتصاددان سیاسی لیبرال هوادار بازار مشخص است و کتاب او دفاع جدی از ماهیت مترقی اقتصاد بازار جهانی لیبرال است. اندیشه ی او با وضوع هر چه تمام از اقتصاد کلاسیک و اقتصاد سیاسی به ویژه با برداشت از آدم اسمیت، دیوید ریکاردو، و اندیشمندان اقتصاد نیو لیبرال قرن بیستم از جمله فردریش فون ها یک، جاگدیش بهاگواتی، و آن کروگر شکل می گیرد. به نظر من، در حالی که استدلال های ولف درباره ی خاستگاه ها، ماهیت، و مسیر آینده ی جهانی شدن، گسترده است، تلاش او به‌طور خلاصه پیرامون سه بحث اصلی متمرکز است: اول این که دموکراسی های بازار آزاد بهترین نوع حکومت است؛ دوم این که جهانی شدن لیبرال بهترین استراتژی برای ثروت روزافزون انسان و تضمین صلح جهانی است، و سوم این که استدلال های جنبش ضدجهانی شدن نادرست است. این ادعاها با سهل انگاری عنوان نشده، بلکه به استناد مشروح به اندیشه ای آکادمیک، پژوهش و تحلیل برخی از داده ها مطرح شده است. (Wolf, M. 2004).

نظریه‌ی اصلاح طلب: جوزف استیگلیتز

 

در زمینه‌ی جهانی شدن تعداد کمی متفکر وجود دارد که نفوز اندیشه های آنان گسترده تر از جوزف استیگلیتز باشد. استیگلیتز پس از انتشار کتاب جهانی شدن و مخالف آن در سال ۱۹۹۹که در سطح بین المللی پرفروش بود به عنوان یکی از متفکران پیشرو در زمینه‌ی جهانی شدن و آینده‌ی این پدیده در اوایل قرن بیست و یکم شناخته شد. توجه دانشگاهیان سیاست مداران و سیاست گذاران به اندیشه های استیگلیتز عمدتاً از سه عامل ناشی می شود. مهارت اکادمیک او شغل سیاست گذاری مهم در بانک جهانی و در دولت کلینتون و سبک نگارش جذاب خوانا و واضح او بدون تردید یک دانشگاهی با صلاحیت عالی است ـ به طور مشترک با جرب اکرلف وای مایکل اسپنس برنده جایزه‌ی نوبل علوم اقتصادی سال ۲۰۰۱ شد ـ اما هچنین شخصیتی بود که در نهاد های مهم سیاست گذاری در زمینه‌ی جهانی شدن (اقتصادی) در حال آشکار شدن در اواخر قرن بیستم سِمَّت های مهم داشت. استیگلیتز رئیس شورای مشاوران اقتصادی کلینتون رئیس جمهور امریکا طی دهه‌ی ۱۹۹۰ و همچنین اقتصاددان ارشد بانک جهانی تا سال ۲۰۰۰ بود اعم از این که بامبنای ایدئولوژیکی تفکر پساکینزی استیگلیتز درباره‌ی اقتصاد جهانی موافق باشیم، نادیده گرفتن استدلال های اندیشمندی با این پیشینه دشوار است. (Stiglitz, J. 2000).

جهانی شدن و مخالفان آن

در اواخر ۱۹۹۹ وقتی سیمای جهانی شدن به عنوان یک اندیشه در نتیجه‌ی اعتراضات در سیاتل در سرخط اخبار سراسر دنیا بود، استگلیتز اولین کتاب مهم خود را با موضوع جهانی شدن و مخلفان آن منتشر کرد این کتاب که تقریبً بلافاصله پرفروش شد در صد نقد مدل جهانی شدن نولیبرالی به رهبر امریکا پس از جنگ جهانی دوم به ویژه طی دو دهه‌ی گذشته بود. بنابراین تمرکز استیگلیتز عمدتاً بر جهانی شدن اقتصادی و سیاسی است اگر چه به ابعاد دیگر این مفهوم مثل جهانی شدن فرهنگی نیز گاه گاهی می پردازد. بحث عمومی او در کتاب یادشده این است اگر چه جهانی شدن از لحاظ توسعه کاهش فقر و انتشار اندیشه های جدید منافع زیادی به همراه داشته، طرفداران آن در اعلام موقعیت جهانی آن یک جنبه عمل کرده‌اند در حالی که او معتقد است طرفداران جهانی شدن آن را به خودی خود پیشرفت می دانند و معتقد اند که ((کشور های در حال توسعه اگر می خواهند توسعه یابند و با فقر به طور موثر مبارزه کنند، باید آن را بپزیرند)). استیگلیتز می گوید متاسفانه ((جهانی شدن برای خیلی ها در کشور های در حالی توسعه منافع اقتصادی وعده شده را به بار نیاورده است))؛ همچنین نتوانسته است ثبات اقتصادی را تأمین و محیط زیست را حفاظت کند (ص ۶ ). بنابراین جهانی شدن ((به خودی خود نه خوب است نه بد)) و ((قدرت انجام دادن کار های خوب و فوق‌العاده‌ی دارد))، اما برای بعضی ها ((در حد فاجعه‌ی تمام اعیار به نظر می رسد)) بدین ترتیب او درصدد تشخیص ریشه‌ی نارضایتی آن است. (Stiglitz, J. 1999).

نتیجه‌گیری

 

تفکر درباره ی جهانی شدن دشوار است، یا حتی دیدگاهی قطعی برای درک این که جهانی شدن چیست و چگونه باید هدایت شود، وجود ندارد. با وجود این، با تحلیل مقایسه ی تفاوت ها و شباهت های عمده میان اندیشمندان مهم و گوناگونی که در جستار با آنها آشنا شدیم به پایان میرسانم. در این جا هدف ما شرح دادن زمینه های عمده ی توافق و اختلاف نظر است که اشاره کردم و نیز تلاش برای ارایه ی تصویر کلی روشن تری در این باره است که کدام یک از استدلال ها بهتر از دیگران تدوین شده اند. به این ترتیب، این امکان را پیدا میکنم که به شیوه‌ای قابل قبول برخی پیشنهادات کلی احتیاط آمیز پیرامون آنچه درباره ی (جهانی شدن) میدانیم و آن چه نمیدانیم و این که کدام زمینه های مورد اختلاف و عدم قطعیت باقی مانده اند، ارایه دهم.

دراین مقاله مطرح شد که جهانی شدن فرایندی است که در آن فرایندهای اجتماعی و فواصل زمانی و مکانی خود را از دست می دهند و ماهیت غیر مرزی پیدا می کنند. در واقع مقصود از جهانی شدن این است که مسائل و مباحثی که قبلا به حوزه داخلی و حیطه حاکمیت دولت ها تعلق داشتند ، با گذشت زمان ابعاد جهانی بیشتری پیدا می کنند. برخی از مسائل مانند مهاجرت، تخریب محیط زیست یا سلاح های کشتار جمعی ماهیتا جهانی هستند. برخی دیگر مانند بحران های داخلی کشورها به لحاظ فشارهای متعددی توسط دولت ها، شرکت های فرا ملی، سازمان های غیر دولتی و نظام های ارتباطات جهانی به طور خودکار ابعاد جهانی پیدا می کنند. در تعریف جهانی شدن بیش از هر چیز مفهوم و جنبه اقتصادی آن غلبه دارد تا ابعاد سیاسی، علمی، فرهنگی و اجتماعی آن. دلیل آن ناشی از تکامل یافتگی بیشتر بعد اقتصادی جهانی شدن بر سایر ابعاد و جنبه های آن و تقدم زمانی وقوع آن است. به همین دلیل به مقوله جهانی شدن بیشتر با نگاه اقتصادی نگریسته می شود. جهانی شدن از بعد اقتصادی از تبدیل جهان به جهانی بدون مرزهای اقتصادی و نظام های اقتصادی در حال ادغام خبر می دهد که در آن بنیان های جهانی مشترک و شرکت های بین المللی صاحب نفوذ در تمام اقتصادهای داخلی ، بدون دخالت و رهبری دولت ها هدایت می شوند.در واقع بخش های اقتصادی متاثر از جهانی شدن به مرحله ای می رسد که خود را از دولت های ملی مستقل می داند. جهانی شدن اقتصادی پدیده ای بسیار مهم و اساسی است که به ویژه در تحلیل طبیعت و ساختار نظم اقتصادی و سیاسی بین المللی در دوران پس از جنگ سرد مورد استفاده قرار می گیرد. گروهی از صاحب نظران و دانشمندان سیاست و اقتصاد و بین الملل معتقدند که جهانی شدن اقتصاد مربوط به مجموعه ای از عوامل و عناصر جهانی و بین المللی می شود که در صدد عمومی کردن و تسریع ارتباط متقابل و وابستگی متقابل میان دولت ها و نیز میان جوامع مدنی در سطح سیستم اقتصاد سیاسی بین الملل برآمده اند.

یکی دیگر از ابعاد جهانی شدن ، بعد فرهنگی و تاثیرات آن بر ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ملت ها و کشورهاست. بسیاری از روشنفکران و تحلیل گران پدیده جهانی شدن را بیشتر با توجه به بعد فرهنگی و اثرات اجتماعی آن مورد توجه قرار داده اند.از بعد فرهنگی، جهانی شدن بیشتر ناظر بر فشردگی زمان و مکان و پیدایش شرایط جدید جامعه جهانی فرهنگ است. این بعد از جهانی شدن بر اقتصاد و سیاست تفوق دارد و عمده توجه آن بر روی مشکلاتی تمرکز دارد که فرهنگ جهانی با بهره گیری از رسانه های جمعی برای هویت های ملی و محلی به وجود می آورد.