Views
0
Downloads
40
Citations
نگرش¬ جنبش¬های فمینیستی به ازدواج و پیامدهای آن در غرب
Amanullah ShafayiReceived 10 Apr 2021, Accepted 10 Apr 2021, Published online 10 Apr 2021
insert_link https://research.ru.edu.af/en/doi/full/96/60718817d2225/72
lock_outline Open access
Abstract
کارنامه جنبش¬های فیمینستی در جهان غرب نشان می¬دهد که فمينيسم با طرح موضوع آزادي زن از قیمومیت مردان و طرد نقش¬هاي تکراری مادري و همسري در خصوص ازدواج و خانواده دچار تعارضاتي گرديده و موضع¬گيري خاصي را در اين راستا اتخاذ نمود كه عمدتا در جهت مخالفت و حذف بنيان¬هاي اجتماعي بود. از نقطه نظر فمينيسم راديكال، مردان در جايگاه سلطه هستند و ارتباط با آنان انقياد زنان را در پي دارد، لذا سيستم¬هاي متعامل زنان و مردان نظير خانواده بايد مورد تجديد نظر قرار گيرد. ایده اصلی نوشتار حاضر آن است تا نشان دهد که نگرش جریانهای فیمینیستی به مقوله ازدواج و خانواده چیست و این نگرش¬ها چه پیامدهایی در جهان غرب به دنبال داشته است؟ یافته¬ها نشان می¬دهد که جریان¬های فیمینیستی با توجه به تغییر نقش زنان در صحنه¬های اجتماعی و ورود آنان به میدان¬هایی که در گذشته مختص مردان شمرده می¬شد، از جهات مختلفی در تحول نهاد خانواده و نگاه به امر ازدواج نقش داشته¬اند.مقدمه
ایدئولوژی ازدواج از حوزههای اصلی پژوهش فمینیستی است. ازدواج نهادی است که به طور سنتی هویتی اجتماعی به زنان میبخشد و نظریه فمینیستی از منظرهای گوناگون آن را مورد توجه قرار داده است. نظریهی فمینیستی، ازدواج را محملی برای شکلگیری گروه بندیهای جنسیتی، جایگاه تقسیم جنسی کار و انقیاد زنان و الگوی یک «هنجار» جنسی برای سایر نهادهای اجتماعی میداند. فمینیسم امروز به عنوان مسألهای شناخته میشود که از دل جریان مدرنیته سر برآورده و تأثیرات بسیاری در حوزههای نگرشی و تحولات اجتماعی در جهان غرب و پس از آن در جهان شرق بر جای گذاشته است. امواج و نحلههای فمینیستی هرچند که با طرح موضوع "جنسیت" تبدیل به جریانی فراگیر در میان زنان و مردان غربی شد، اما این جنبش به سرعت راه سیاسی شدن را در پیش گرفت و خواهان تحولات زیربنایی در حوزههای اجتماعی خصوصا خانواده و اخصا ازدواج شد.
بنابراین بررسی ساختارشکنیها و هنجارشکنیهای فمینیستها در رابطه با ازدواج که امروزه جوامعِ بویژه جهان غرب را مورد تهدیدی جدی و حیثیتی قرار داده، دارای اهمیت بسیار است. باید به این سوال کلیدی پاسخ داده شود که جریان فمینیست با نگرشها و عملکردهای روشنی که از آنان میشناسیم تا چه اندازه بر دگرگونی نُرمها و حقیقتی به نام«ازدواج» تأثیر داشته است؟ ما فعلا بر این باوریم که وضعیت نابسامان ازدواج که تا حدود زیادی نگرش ارزشی به آن از بین رفته و تحولات کمی و کیفی عجیبی در آن پدید آمده است، بخش بزرگی از بار گناه آن بر دوش فمینیستهاست. بر این حسب در این نوشتار برآنیم که آن سوال و این ذهنیت را با مدل تحلیل توصیفی- تاریخی مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم.
مفهوم شناسی
1-1- فمنیسم feminism) (
فمینیسم را گاه به جنبشهای سازمان یافته برای احقاق حقوق زنان و گاه به نظریهای که به برابری زن و مرد از جنبههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی معتقد است، معنا کردهاند. این واژه با اندکی تغییر در تلفظ در زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی به یک معنا به کار میرود و از ریشۀ «feminine» که معادل «feminin» در فرانسوی و آلمانی باشد، اخذ شده است. «feminine» به معنای زن یا جنس مونث است که خود از ریشه لاتینی «femina» گرفته شده است. از قرار معلوم واژۀ فمینیست نخستین بار در سال 1871در یک متن پزشکی به زبان فرانسوی برای تشریح گونهای از وقفه در رشد اندامها و خصایص جنسی بیماران مرد که تصور میشده است از خصوصیات زنانه یافتن تن خود رنج میبرند، نوشته شده است.(آقابابایی،شالباف، 1382؛14) در برابر واژه «فمینیست» در فارسی معادلهای "زنگرایی"، "زن وری" و "مونث گرایی" قرارداده شده است. از لحاظ اصطلاحی «فمینیسم» به تمام فعالیتهای نظری و عملی که از قرن نوزدهم تا کنون در کشورهای اروپایی و آمریکا (و این اواخر جهان سوم) با نام دفاع از حقوق زنان انجام شده است، اطلاق میشود. هم چنین فمینیست به کسی اطلاق میشود که : معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند که نیازهای مشابهی دارند که این نیازها ارضا نشده میماند و لازمهی ارضای این نیازها تغییر اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است.
به هر حال از مفهوم فمینیسم برداشت ایستا و ثابتی وجود ندارد و میتوان گفت که بیش از اندازه این مفهوم میان جریانات و عالمان سیاست و اجتماع دست به دست شده است. منظور از واژه فمینیسم در قرن بیستم به نحوی بوده است که در حال حاضر ارایه مفهوم واحد و جامع از این واژه که مورد قبول همۀ متفکران و نظریه پردازان این نهضت باشد ممکن نیست و تقسیم بندیهای متعددی در این حرکت رخ داده است و هر گروه تعریف خاص و متفاوتی - حتی در برخی موارد معانی متضادی- را ارایه میدهد. فمینیسم را باید نه به صورت یک واحد مشخص و معین، بلکه باید به صورت یک طیف گسترده و وسیع نگریست که هر تعریفی از آن میتواند فقط یکی از جنبههای آن را به تصویر بکشاند.(انوشیروانی، 1381: 85)
2-1- ازدواج (marriage): در لغتنامۀ دهخدا ازدواج به معنای «زن گرفتن»، «شوهر کردن»، «جفت گرفتن»، «باهم جفت شدن»، «مزاوجه»، «زناشویی» و.... آمده است.( دهخدا، ج 3،1342: 1975). از لحاظ دایرةالمعارفی ازدواج به معنای ایجاد پیوندی (دائم یا موقت) با ایجاد امکان روابط بین دو جنس مخالف که مورد تصویب جامعه (شرع، عرف) قرار گرفته باشد، آمده است(ساروخانی،1370: 418-412). در واقع این تعریف دیدگاه اندیشمندان شیعی است و آنان با تضارب آرایی که(در خصوص ازدواج موقت) با عالمان اهل سنت دارند، چنین برداشتی از ازدواج دارند. اما بنگریم به این که از ازدواج در نزد اندیشمندان دنیای غرب به عنوان خواستگاه جنبش فمینیستی چه برداشتی وجود دارد. «ابرسون» ازدواج را فرایندی میداند که کشش آن دو سویه است میان دو انسان، یک مرد و یک زن که به پارهای از نیازهای مشروع خود پاسخ دادهاند و این عمل ایشان همراه با تشریفات رسمی زناشویی بوده و در هرحال به عنوان ازدواج، توسط قانون پذیرفته شده است.( 93: Karlsson). روشن است که هر جامعهای قاعده و قانون خاص خود را در امر ازدواج دارد. اندیشمند دیگری به نام فُکس(fox) در تعریفی مناقشه بر انگیز ازدواج را از انواع معاملات میداند:
«ازدواج یک معامله است و موجب قراردادی میشود که در آن یک شخص یک ادعای همیشگی را نسبت به حق دسترسی جنسی به یک زن ایجاد میکند. این حق بر حقوق دستیابی جنسیای که دیگران اکنون دارند، مقدم است.(5: 1993،fox). این تعریف دستاویزی در دست فمینیستهاست تا بر اساس آن خصلت مردانۀ ازدواج را مستمسک طرح دیدگاههایشان قرار دهند.
- ازدواج در نگرش امواج و گرایشهای فمینیستی
در جنبش زنان همیشه مسئلهی رابطهی زناشویی و نهاد ازدواج به نوعی مورد توجه بود. این مسئله در موج اول فمینیستی(1960- 1948) نیز مورد توجه فمینیستها بود. اما در مورد آن حرکت انقلابی صورت نگرفت. هر چند که برخی از زنان خصوصا در سطح رهبری جنبش نسبت به ازدواج بدبین بودند. "سوزان آنتونی" آن روزگار در مورد ازدواج نوشت:
«ازدواج همیشه مسألهای یک جانبه بوده است که به شکل شدیدا نابرابر بر دو جنس تحمیل میشود. مرد با ازدواج همه چیز را به دست میآورد و زن همه چیز را از دست میدهد؛ قانون استبدادی و حاکمیت شهوات از آن مرد است و انقیاد بردبارانه و فروتنانه و اطاعت محض صرفا مناسب زن تلقی میشود( 28: Yates .op. cit)».
همین طور "اِما گُلدمن" از سر دستههای این جنبش، ازدواج را تا سطحی کمتر از بیمه نامۀ عمر تقلیل داد:
ازدواج در وهلهی نخست ترتیباتی اقتصادی است، نوعی بیمه نامه. عواید ازدواج به نسبت سرمایهگذاریها به شکل بارزی اندک است. فرد در اعمال یک قرار داد بیمه، دلار و سِنت میپردازد و همیشه آزاد است که از ادامۀ پرداخت سرباز زند. اما اگر حق زن در مقابل بیمه یک شوهر است، زن نام خود، زندگی خصوصی خود، احترام به نفس خود و کل حیات خود را بابت آن میپردازد... علاوه اینکه بیمهی ازدواج وابستگی مادام العمری را به دنبال میآورد(318: op. cit Shnier.)
با وجود این نگاههای بدبینانه، میتوان گفت که در موج اول در مورد ازدواج و نهاد خانواده اتفاق نظر وجود نداشت. بسیاری از طرفداران حقوق زنان از اواخر سدهی هیجدهم و اوایل سدهی نوزدهم از ازدواج به عنوان ابزار ستم بر زنان نام میبردند، برخی کلا نهاد ازدواج را ناعادلانه و در جهت انقیاد زنان میدیدند و برخی دیگر وضعیت فرودست زنان را مورد توجه قرار میدادند و اما لزوما مایل به براندازی آن نبودند. از این عده میتوان به فمینیستهای لیبرال یاد کرد که صرفا خواستههای برابرخواهانه خصوصا در باب حق کسب رأی برای زنان داشتند. از این رو فمینیستها تا اواخر موج اول با وجود تمام فرضیات بدبینانه نسبت به مقولۀ ازدواج، هنوز رادیکال نشده بودند. « افرادی همانند مک ول، استون و خواهران گریمکی و ... از آن بیم داشتند که مبارزات آنها برای "حقوق عادلانه" زنان با انگارههایی چون عشق آزاد که به شدت در افکار عمومی تقبیح میشد، پیوند پیدا کند و توطئهای علیه عفاف و نهاد مقدس ازدواج قلمداد شود(37:cit،Sinclair).
در موج اول خواستههای حقوقی فمینیستها تا حدودی بر آورده و به مبارزات اصلاحات خواهانه آنان پاسخ داده شد و وضعیت زنان متأهل ارتقای حقوقی پیدا کرد. از جمله « بر اساس مصوبه ایالت نیویورک آمریکا (1836) اموال و مستغلات شخصی هر زنی که از این پس ازدواج کند و در زمان ازدواج آن اموال را داشته، اجاره و سود ناشی از آن به مالکیت شوهر او در نمیآید و در مقابل دیون شوهر ضبط نمیشود و کماکان مانند اموال یک زن مجرد به مثابهی اموال جداگانه و شخصی خود زن محسوب خواهد شد. با این قانون زنان متاهل نسبت به اموال شخصی خود کنترل کامل پیدا کردند»(73:cit،Sinclair).
جنبش فمینیستی از سال 1949 شکل و شمایل جدیدی پیدا نمود و از این تاریخ تغییرات ساختاری ملموس در رابطه با خانواده و ازدواج در جهان غرب بوجود آمد.« فمینیستهای موج دوم برخلاف موج اول که خواهان برخورداری از فرصتهای برابر بودند، با طرح شعار برابری کامل زن و مرد در تمام حوزههای اجتماعی، روانی و فرهنگی خواهان انقلاب اساسی در تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی شدند. دستآوردهای مهم آنان عبارت بود از: «جداسازی روابط جنسی ازتولید مثل»، «آزادی کامل زنان در امور جنسی و حق تسلط بر بدن»، « کاهش ازدواج و زاد و ولد در مقابل افزایش آمار طلاق»( توحیدی، 138:165)
در موج دوم جریان فمینیسم که در فاصله دو جنگ جهانی(1919-1939)، افول کرده بود، تحرک جدی یافت. در این موج همه چیز بر تغییرات بنیادین استوار گشته و دیدگاهها وعملکردها به شدت افراطی و رادیکال شده بود. از جمله نهادهایی که در این موج رادیکالها بر تغییر بنیادی آن تأکید میکردند، نهاد خانواده و سنت ازدواج بود. فمینیستهای رادیکال، شمشیر را علیه ازدواج از رو بستند. به باور آنان ازدواج و خانواده انقیاد مستمر زنان را موجب میشد. آنان خانواده هستهای را قالب فرهنگی میدانستند که مردان از طریق آن میخواهند نقش سلطهگرانهی خود را ادامه دهند. زیرا خانواده را مایملک خود میدانند(239-245: op. cit،Oakley).
در این موج طلاق امری مثبت تلقی میشد. آنان طلاق را راه ضروری رهایی از ازدواج میدانستند که البته مسیری رادیکال نبود. به باور آنان راه اصلی برای رهایی زنان از هر نوع رابطهی سلطهآمیز با مردان، جدایی طلبی در تمام زمینهها و عرصههاست. یعنی زنان از طریق قطع رابطهی همه جانبه فقط میتوانستند از تأثیرات جهان مردانه با همهی نهادها و بنیانها فرهنگی، معرفتی و پدرسالارانه آن رها شوند. « فمینیستهای رادیکال علاوه بر آن که در پی یافتن آلترناتیوهایی در برابر نهادهایی چون خانواده و ازدواج بودهاند، این جایگزینی را بخشی از یک مبارزه یا در انقلاب» وسیع میبینید که هدف آن ایجاد تحول فرهنگی و دگرگونی بنیادی و ایدئولوژی مسلط بر جامعه بشری است»(مشیرزاده،1382:288). آنان ازدواج را یک وضعیت غیرارادی میدانند که در آن مجموعهای از خشونت و تقاضاهای جمعی ناخواسته به زنان تحمیل میشود. تفکرات افراطی فمینیستهای رادیکال حتی فحشا و ازدواج را هم شأن یکدیگر میدانند که در هر دو مورد با زن در حد یک کالای جنسی برخورد میشود. در گردهمایی سال1990 از سوی "سازمان زنان رادیکال" (Organization Radical Women) نقش همسری به عنوان بردگی خانگی تعریف گردید و رشد خانوادههای تک سرپرست و زندگی توافقی در اجتماعات کمدرآمد به عنوان گام مثبتی در جهت آزادی زنان شمرده شد.( فرهمند- بختیاری، 1384: 99).
فمینیستهای رادیکال ازدواج را شکلی از ناهمجنسخواهی اجباری تعریف میکردند که هدف اصلی آن کنترل احساسات جنسی زنان از طریق مقید کردن آن ها به شوهرانشان است. این امر، همراه با کنترل مردان بر کار زنان در خانه، ازدواج را در جامعهی مردسالار به منبع اصلی سرکوب زنان تبدیل کرده است. آنها خانواده را نهادی سر منشا نابرابری میدانند که در آن مردان از زنان هم توقع خدمات خانگی دارند و هم توقع خدمات جنسی و این در حالی است که عنوان حریم خصوصی برای خانواده امکان خشونت بدون مجازات علیه زنان را به مردان میدهد. بر خلاف لیبرالها در موج اول، فمینیستهای رادیکال در موج دوم معتقد بودند که ستمدیدگی زنان بسیار عمیقتر از حقوق عمومی است که لیبرالها بدنبال آن بودند. هدف رادیکالها تغییر قوانین نبود تا زنان حقوق برابر پیدا کنند بلکه آنها بر این باور بودند که مشکل در ساختار جامعه است، یعنی پدر سالاری. "سیمون دوبوار" از فمینیستهای سرشناس در این باره مینویسد:
«هیچ کس زن متولد نمیشود بلکه زن ساخته میشود. بدینسان ساختارهای اجتماعی مردسالارانه یک سری اصول اجتماعی خاصی از زنانگی (Femininity) را بر زنهای بیولوژیکی تحمیل میکنند تا زنها را متقاعد نمایند که این اصول زنانگی، کاملا طبیعی و بیولوژیکی هستند و البته کسانی که این اصول را نپذیرند، طبیعی و زن نیستند. جامعه مردسالار میکوشد تا به زنان بقبولاند که یک اصل اساسی و اصولی به نام مونث بودن(Femaleness) وجود دارد که آن را زنانگی مینامند. بدیهی است این به نفع جامعهی مردسالار است که این دو واژهی مونث و زنانه در هالهای از ابهام و سردرگمی قرار گیرد.( به نقل از: انوشیروانی، 1381: 90).
در حالیکه جریان اصلی رادیکال در نظام سرمایهداری مشکل زنان را در ساختار اجتماعی نهاد خانواده و ازدواج میدانستند، فمینیستهای مارکسیست به تقسیم جنسی کار در ازدواج توجه ویژه داشتند. از نگاه آنها ازدواج قراردادی کاری است که در آن شوهر، صاحب کار بدون مزد زن است و این امر به شیوه ی تولید خانگی و نحوهای از استثمار مردسالارانه شکل میبخشد. این امر باعث میشود در نهادهای دولتی مربوط به رفاه و تامین اجتماعی اساس و معیار بر این قرار بگیرد که زنان از لحاظ اقتصادی به مردان متکی هستند. آنها مشکل زنان را در وابستگی اقتصادی به مردان میدیدند. از دید آنان وابستگی اقتصادی باعث میشود که زنها خود را به مردان بفروشند تا از خودشان و در مواردی از فرزندانشان حمایت کنند. از این رو به باور آنان جنگ با نظام سرمایهداری، جنگ با فاحشهگری نیز خواهد بود، گرچه فاحشهگری درشکل ازدواج ظاهر شود. "هارتمن" از هواداران فمینیست مارکسیست، علت گناه اجبار زنان به ازدواج را به دوش نظام سرمایهداری میاندازد:
«استدلال من این است که تفکیک شغل بر اساس جنس، نخستین روشی است که جامعهی مبتنی بر سرمایهداری برای حفظ برتری مردان نسبت به زنان به کار میگیرد، زیرا دستمزد کمتر را در بازار کار به زنان تخصیص میدهد. دستمزد پایین زنان را وابسته به مردان نگه میدارد و باعث تشویق شان به ازدواج میشود(هارتمن، 1385: 218).
عدۀ دیگری از رادیکالها به نام فمینیستهای سوسیالیست نیز منشا ازدواج سلطهآمیز را در نظام سرمایهداری مبتنی بر مالکیت خصوصی و نظام طبقاتی میدانستند. آنان بر این باورند که با الغای مالکیت خصوصی و طبقات استثمارکننده و استقرار مالکیت اجتماعی در شهر و روستا ضوابط اقتصادی و اجتماعی برای کاهش این گونه ازدواجها آفریده شد و این امکان را بوجود آورد که ازدواج حقوقی بر پایهی عشق شیوع یابد (لنین:33).
از نیمهی دهه 1990 زمینههای ظهور موجی دیگر شکل گرفت که در حقیقت تعدیل کنندهی نگاه افراطی موج دومیها نسبت به نهاد خانواده و ازدواج بود. این موج در حقیقت مرهون تحولاتی بود که نظام سرمایهداری به خود دید که با مطرح شدن دیدگاه پستمدرن و عکسالعملهای ناشی از تندروی و یک جانبهگری موج دوم بود. این موج چند ویژگی عمده دارد که مهمترین آنها تاکید بر تفاوتهاست. به گونهای که برخی تلاش برای پاسخ به معضل تفاوت را ویژگی اصلی موج سوم دانستهاند.( آقابابایی- شالباف،1382: 18) در شرایطی که از عطش فمینیستهای رادیکال در ایجاد تغییرات بنیادین در زمینهی ازدواج تا حدودی کاسته شده است، موج سومیها که خود را واقعگرا میدانند در صددند تعریف مجددی از خانواده و ازدواج ارایه دهند. آنان در عین این که مجال اجتماعی برابری را به زنان همپای با مردان میدهند، اما از فروپاشی خانواده و زایل شدن سنت ازدواج احساس نگرانی نموده و این مسئله را به عنوان یک بحران اجتماعی خاطر نشان میکنند. فمینیسم نوین(موج سوم) دیگر همچون گذشته به ازدواج و خانواده به عنوان جایگاه عمدهی سرکوب زنان نگاه نمیکند. با این حال تمامی فمینیستها میپذیرند که خانواده – به رغم داشتن پیچیدگیها و تفاوتهای بنیادینی که بسته به جامعهای که در آن شکل گرفته، دارد – تعریفهای جدیدی لازم دارد؛ چراکه تعاریف موجود برخاسته از فرضیاتی دربارهی نقش مسلط مردان است.
پیامدهای جنبش فمینیستی
1- 3- تغییر نگرش به ازدواج در جامعهی غربی
با راه افتادن موج دوم و ویرانگر از دهه 1960 تبلیغات فمینیستی تاثیر خود را بر نگرش عمومی آمریکائیان و اروپائیان گذاشت و از این پس در بینش بسیاری از آنان ازدواج دیگر امر مقدس الهی نبود. بویژه این که کلیسا نیز آن را از باب "ضرورت حفظ نسل" و دفع "افسد به فاسد" مورد پذیرش قرار داده بود. «دیگر در خطبههای عقد مسیحی این عبارت که "تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند"، بی مسمی شده بود. ازدواج و طلاق از این پس به لحاظ حقوقی به صورت قراردادی مطرح شد که از خرید و فروش یک خودرو نیز آسانتر بود و به لحاظ اجتماعی نیز رابطهی خصوصی و شخصی بین دو نفر فرد مجرد و بالغ اطلاق گردید، خانواده دیگر به عنوان یک نهاد مطرح نبود و در رویکردهای روانشناختی جدید، اخلاق و تعهد در خانواده به سلامتی در روابط تعبیر شد.
بنابراین از یک سو بینش جوانان غربی نسبت به ضرورت و اهمیت ازدواج حالت رویگردانی پیدا نمود و از سوی دیگر زنان و مردان متاهل در ادامهی زندگی خانوادگی به شک و تردید افتادند. به طور کلی ازدواج و نهاد خانواده حالت تقلیلگرایانه پیدا کرد. به تعبیر برخی از جامعهشناسان، خانواده و ازدواج در دیدگاه جدید غربی از "نهاد" به "مصاحبت" مبدل شده است.(Kuper.1985 :208)
در پیامد امواج اول و دوم فمینیستی اکنون از منظر زوج جوان غربی، ازدواج قراردادی است که با گزینش کاملا آزادانه صورت میگیرد و بر مبنای عشق رومانتیک استوار گردیده است. چنین مفهومی از ازدواج به خودی خود مفهوم طلاق و گسست زناشویی را در بر دارد؛ زیرا با توجه به ناپایداری و گذرا بودن احساسات عاشقانۀ اولیه نه تنها دلیلی بر ادامۀ رابطه نمیبینند، بلکه دلیل موجهی برای خروج از رابطه در اختیار دارند. (بستان،1383: 239). دلیل موجهی که آنان بر آن تاکید میکنند به تغییر نقش جنسیتی باز میگردد که امروزه در جوامع غربی به عنوان یک باور و حتی ارزش عمومی پذیرفته شده و ترویج میشود. احساس بیعدالتی نسبت به تقسیم کار خانگی، رضایت شخصی زنان را از زندگی زناشویی کاهش داده و باعث شده است که آنان بیش از مردان به انفصال زندگی مشترک علاقمند شوند. از دیدگاه برخی جامعهشناسان، نگرش عمومی گذشته به فعالیت جنسی به عنوان عملی صرفا در جهت تولید مثل و کار خانگی، به نگرشی جدید تغییر یافته است که آن را نوعی بازآفرینی تلقی میکنند و این یکی از عواملی است که به افزایش بیبندوباری جنسی در قالب روابط خارج از چارچوب ازدواج میانجامد.(ward and ston. 1998: 296)
نگرش تقلیلگرانه به ازدواج از سطح باور عمومی در نیمۀ دوم قرن گذشته عبور نمود و فمینیستها توانستند برخی از سازمانهای بینالمللی و دولتها را نیز با خود همراه کنند. فمینیستها در نیمۀ دوم قرن بیستم با سیاستمدارانی که مشتاق آرا و دستیابی به دولتی فربهتر بودند، دست اتحاد دادند. فمینیست جدید(موج دوم) جنبشی رادیکال بود که در بسیاری از اهداف با دولت رفاه مشترک بود؛ بنابراین ویژگی بارز این جنبش در نیمهی دوم قرن گذشته ماهیت سوسیالیستی و ضد خانوادگی آن بود. این نهضت با شیوۀ تهاجمی، تمایل دولت به تجزیه خانواده را افزایش داد(گاردنر،1386: 173)
همین طور در معاهدات بینالمللی که جنبه حقوقی داشت، فمینیستها حاضر میشدند و بیشک کنوانسیون حقوق سیاسی زنان(1952) و کنوانسیون رضایت برای ازدواج(1992) بخشی از دیدگاههای فمنیستها را تامین مینمود. اما این تنها بخشی از خواستهی آنان بود. فمینیستها چند سال دیگر هم صبر کردند تا این که در کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان که در سال 1979 به تصویب رسید، توانستند بخشی دیگر از دیدگاههایشان را رنگ قانونی دهند. قانونی که اینک شکل جهانی پیدا کرده است و بدون توجه به عرف و ساختار فرهنگی و مذهبی کشورها موادی در آن وجود دارد که با فرهنگ و باورهای بسیاری از جوامع شرقی و اسلامی سازگاری ندارد. از باب نمونه طبق بند 16 کنوانسیون، ازدواج همجنسگرایان و روسپیگری ممنوعیتی ندارد. تقریبا قاطبهی کشورهای غربی کنوانسیون را امضا کردهاند و کشورهای جهان سوم برای پیوستن به آن تحت فشار قرار میگیرند.
2- 3- تاثیرات عینی جنبش فمینیستی بر ازدواج
پس از آن که جنبش فمینیستی موفق شد تا حدود زیادی درک و برداشت فلسفی عمومی را از ازدواج تغییر دهد و ازدواج را به عنوان قراردادی جلوه دهد که خوب و بد نداشته و همواره علیه زنان است، این مسئله عوارض و تاثیرات عمیق اجتماعی بر جای گذاشت. هرچند که فمینیستها به خواستۀ اصلیشان یعنی نابودی نهاد خانواده و انقراض نسل ازدواجِ متعارف، کاملا نایل نشدهاند. خانم "شیلا کرونان" از اعضای یک سازمان فمینیستی؛ بنیان ازدواج و حفظ موقعیت زنان در این حیطه را درست مانند نظام بردهداری توصیف میکند. به باور او همانگونه که سفید پوستان سیاهان را به غل و زنجیر میکشند، مردان زنان را بوسیله قرارداد گمراه کنندهای به نام ازدواج، استثمار میکنند. وی نتیجه میگیرد که جنبش زنان فقط با محو ازدواج و حذف ارزشدهی به این قرارداد ستمگرانه به پیروزی میرسد(Cronan.1985:214) جنبش فمینیستی از لحاظ تاثیرات عینی بر ازدواج، چنان که وضعیت جوامع غربی و تا حدودی جوامع شرقی و آمار و ارقام نشان میدهد، چهار پیامد مخرب را بر بنیان ازدواج و نهاد خانواده برجای گذاشته است:
1-2-3- کاهش آمار ازدواج: چنان که آمار تحلیلگران اجتماعی نشان میدهد، از زمانی که موج دوم از سال 1960 ازدواج را عمیقا به چالش کشید، اقبال عمومی به تشکیل خانوادههای هستهای و ازدواج متعارف تقلیل یافته است. این تحول در میان تمام ممالک اروپایی مشترک است و فرانسه، انگلستان و بلژیک تنزلی ملایم و آلمان و هلند کاهشی شدیدتر را تجربه میکنند که به نوبۀ خود به آنچه پیشتر در سوئد بروز کرده، بیشباهت نیست(به وضعیت سوئد بعدا اشاره خواهیم کرد). از آغاز قرن نوزدهم به بعد در کشورهای اروپایی ازدواج به گونهای منظم رو به تنزل بوده است. هرگاه آمار سالانه را بین سالهای 1931 تا 1975 مورد برسی قرار دهیم (بجز چند سال بعد از جنگ دوم جهانی) کاهش چشمگیری تا سال 1973 که اوج فعالیت فمینیستهای رادیکال بود، داشته است.(سگالن،1370: 162)
در ایالات متحده آمریکا به عنوان دیگر خواستگاه جنبش فمینیستی، وضعیت ازدواج بهتر از اروپا نیست. آمار نشان میدهد که بین سالهای 1960 تا 1970 در ایالات متحده از یک سو میزان ازدواج کاهش محسوسی داشته و از سوی دیگر طلاق رشد قابل ملاحظهای یافته است.( 389: 2000،lindsey and Beach )
طبق آنچه آمار نشان میدهد میزان رویگردانی از ازدواج میان دختران تحصیل کرده به مراتب بیش از پسران بوده است. بنابر یک پژوهش که در دههی 1990صورت گرفته است 25% از دختران فارغ التحصیل در کالج و نیمی از زنان که مدرک دکترا داشتهاند، مجرد باقی ماندهاند. (توحیدی، 1384: 176). البته مردان نیز از رهآورد جنبش فمینیستی بینصیب نمانده و آنان نیز در کشورهای غربی و به میزان کمتری در جهان سوم، دیگر به مانند گذشته نیاز چندانی به ازدواج نمیبینند و اگر مردی هم ازدواج میکند بخاطر رضایت زنی است که عشقی زودگذر به او یافته و بدون ازدواج حاضر به همراهی نیست. به طور طبیعی این ازدواج فقط تا پایان دورۀ علاقمندی ادامه خواهد یافت و برخی از ازدواجها صرفا بهدلیل میل فرزندخواهی و برخی عادات است که آن هم اغلب در سنین بالا اتفاق میافتد و مملو از بی اطمینانی و تردید است.( بادامچیان،1384: 14).
2-2- 3-افزایش میزان طلاق
فروپاشی خانوادهها و ازدواجهای انجام شده از دیگر رهیافتهای فمینیسم برای آزادی زنان است. "مُل کرانترلر" در کتاب خود تحت عنوان "طلاق خلاق" با لحن شاعرانه اظهار میدارد:
«خداحافظی کردن یعنی سلام، سلام به زندگی جدید با آزادی و اطمینان بیشتر. سلام به نگرش جدید به دنیا. طلاق میتواند بهترین اتفاقی باشد که در زندگی شما رخ داده است»( به نقل از: فرهمند- بختیاری،مطالعات راهبردی زنان، ش 31: 108)
تغییر ساختار اساسی خانواده و نظام ارزشی زنان، پس از موج دوم باعث شد تا بسیاری از زنان با احساس حقارت به واسطۀ مادری یا همسری، زندگی خانوادگی را ترک گفته یا اصلا تن به ازدواج ندهند و جامعۀ فمینیستی آنان را به سوی زندگی بدون مردان سوق داد. در نتیجۀ چنین دیدگاه ارزشی و آرمانی در چند دهۀ اخیر در بیشتر کشورهای غربی، طلاق با رشد بیسابقهای روبرو شده است. به طوری که گاه این مسئله به عنوان یکی از شاخصهای انقلاب جنسی در غرب مطرح میشود. البته این بدان معنا نیست که میزان بالای طلاق به جوامع غربی اختصاص داشت؛ چرا که در مورد بسیاری از جوامع ابتدایی و نیز در مورد برخی ملتهای معروف جهان شرق در دورههای پیشین مانند ژاپن بین سالهای 1887-1919؛ الجزایر بین سالهای 1887-1940 و مصر بین سالهای 1935-1954 میزان بالای طلاق گزارش شده است(92 :1969،Goode). یافتههای آماری در مورد ایالات متحده نشان میدهد که در حال حاضر این کشور بالاترین میزان طلاق را در میان کشورهای جهان داراست. در آمریکا در سال 1997 تقریبا 1/2 میلیون طلاق واقع گردید که نسبت به سال 1960 که فمینیستهای رادیکال هنوز سر و سامان آن چنانی نیافته بودند، دو برابر افزایش داشته است(26 :2001،Allanand). آمارها نشان میدهد که در انگلیس و ولز تعداد طلاقهای ی که در سال 1996 واقع شده ، 157107 مورد بود در حالی که در سال 1964، 33868 طلاق و در سال 1931تنها 3668 مورد واقع شده بود. ( 25: 2001،Allanand).). همین طور میزان طلاق در کانادا از زیر 38 در هر صد هزار نفر سال 1951 به بیش از 270 در هر صد هزار نفر در سال 1991 رسیده است(26: 2001،Allanand).) و در تعدادی از کشورهای اروپایی مانند سوئد، دانمارک، مجارستان، فنلاند، آلمان غربی و فرانسه هرسال بیش از300 طلاق در مقابل 1000ازدواج واقع میشود(412-411: 1998، lytton Grusec).
3-2-3- شیوع فحشا و روابط آزاد خارج از ازدواج
از جمله پیامدهای مضیقۀ ازدواج در منظومۀ فکری فمینیستها و پس از کاهش امکان ازدواج و احتمال گرایش به داشتن روابط جنسی بدون ازدواج، ناهنجاریهای اجتماعی همانند تولد فرزندان خارج از چارچوب خانواده و نامشروع بود. شیوع این وضعیت به نوبۀ خود اهمیت اجتماعی ازدواج کردن یا نکردن را کمرنگتر نمود. اوایل قرن 18 "مری وستون" فمینیست انگلیسی، فحشای خیابانی را محترمانهتر از ازدواج دانست و ازدواج را فحشای قانونی نامید(1797،Cr.Wollstonecaft). حدود یک قرن بعد سوسیال فمینیست آمریکایی "اِما گُلدمن" در رابطه با روسپیگری ابراز داشت:
«سوال فقط در مورد درجه و سطحی است که یک زن، خود را به یک یا به تعداد زیادی مرد میفروشد، چه در داخل و چه خارج از ازدواج(14-5 ،1913،Goldman)».
روابط آزاد جنسی به باور فمینیستها هم به نفع مردان بود و هم به نفع زنان. برای مردان به دلیل آن که ریسک احساسی و مالی ازدواج و طلاق را ندارد، پر فایدهتر و از مطلوبیت و مقبولیت بالایی برخوردار بود. چنین روابطی مشکلات داشتن فرزند را حذف مینمود و آنان هر وقت که مایل بودند میتوانستند از این رابطه انصراف دهند. برای زنان نیز همین مزیتها برقرار بود، علاوه بر آن که از لحاظ روانی به باور فمینیستها دیگر از سایهی سنگین مرد خبری نبود و آنان در جامعه ارزش برابر یافته بودند. با رنگ باختن مفهوم ازدواج و گسست ازدواجهای سابق، آمار فحشاء و روابط آزاد جنسی در کشورهای غربی تا حد حیرتآوری بالا رفت و روسپیخانههای زیادی از دولت مجوز میگرفتند و بسیار درآمدزا هم بودند، سوای آنکه روابط خارج از نظارت دولت غیرقابل سنجش آماری بود. فقط در یک مورد در سال 1999 تعداد فاحشه خانههای استرالیا ( که حاشیه غرب خوانده میشود) از 400 به 500 مرکز افزایش پیدا کرد( مکنون- عطایی،مطالعات راهبردی زنان، ش 28: 242) در خصوص آمریکا از سال 1950 تا سال 1990، نرخ زايمان زنان ازدواج نكرده از 1/14 در هر هزار نفر به 8/43 و تعداد زايمانها از 150 كودك نامشروع به 1150 كودك در هزار رسيد كه با احتساب نرخ رشد جمعيت، رشد بسيار بالايي داشته است. همچنين نرخ زايمان دختران زير 20 سـال (15 الـي 19 سالـه)، از 6/12 به 5/42 (337درصد) افزايـش يافته است» (پل ويتز، سياحت غرب، ش 10: 34).
4-2-3- ابداع ازدواجهای نامتعارف
با رنگ باختن ازدواجهای قانونی و ریشهدار عرفی، رفته رفته در جوامع غربی روابطی شکل گرفت که بر آن بعضا نام ازدواج را هم میگذاشتند. در یک مورد واحد خانواده به تدریج از حالت هستهای خارج گردید و زندگی توافقی بدون ازدواج، خانوادههای تک والد، خانوادههای هم جنسگرا و حتی زندگی گروهی چند زن و مرد با ایجاد ارتباط آزاد جنسی در غرب معمول شد. با تأثیراتی که اندیشهی فمینیستی در آمریکا و اروپا گذاشت اخلاق سنتی جنسی به تدریج ناپدید گردیده و دیگر اخلاقیات بسیار خشن و نامأنوس جایگزین آن شده است. این مسئله توسط دولتها هم پذیرفته شده است. از حیث موردی در دانمارک پدران و مادران مجرد اکثر اوقات نزد هم در یک خانه زندگی میکنند و ادارهی آمار آنان را به منزلهی پدران و مادران ازدواج کرده به شمار میآورد. در ایرلند وجود مادران ازدواج نکرده بیش از مادران متأهل است(به نقل از: توحیدی، 1384: 172) همین طور در فرانسه 10% و در دانمارک و نروژ از هر 10 زوج 3 الی 4 زوج به صورت ازدواج خارج از قانون زندگی میکنند(فرهمند- بختیاری، مطالعات راهبردی زنان،ش31: 101). در آمریکا هم در دههی 1980 بدلیل همزیستیهای مشترک زنان و مردان، آمار ازدواجهای قانونی به شدت کاهش یافت و یک سوم ازدواجها به طلاق انجامید(محمدی،1384، مطالعات راهبردی زنان، ش 29: 143). این وضعیت در خصوص کشور سوئد حیرتآور است. امروزه تقریبا سوئدیها بیش از ازدواج، دارای زندگی مشترک خارج از چارچوب ازدواج هستند. اکنون همزیستی بدون ازدواج، به صورت جایگزینی برای ازدواج در آمده است؛ آمارها نشان میدهد که نرخ فروپاشی زندگی مشترک این گونه افراد (با داشتن یک فرزند) به طور متوسط سه برابر نرخ طلاق میان افراد مشابهی است که ازدواج کردهاند. در کانادا و انگلستان تقریبا همین وضعیت برقرار است( گاردنر، 1386: 115) بررسي آمارهاي رسمي و غيررسمي در آمریکا حاكي از يك وضعيت كاملاً نااميد كننده است. بين سالهاي 1960 تا 1998 تعداد زوجهاي همزيست بدون ازدواج در این کشور 10 برابر شده است. بيش از يك سوم اين خانوارها داراي فرزند هستند. به عبارتي امروزه يك سوم كودكان در آمريكا از زنان مجرد متولد ميشوند و درصد چنين تولدهايي در دههی نود در جاي جاي آمريكا افزايش يافتهاست.
نوع دیگری از ازدواج نامتعارف چیزی است که نام آن را ازدواج همجنس گذاشتهاند که در این مورد نیز فمینیستها پیشتاز هستند. در همایش اخیر فمینیستها، یکی از شرکت کنندگان به نام "جری واین" اعلام کرد:
«سنگینی بار نهضت فمینیسم بر دوش زنان همجنسباز بوده است. گفته میشود که 75 تا 90 درصد برخی سازمانهای فمینیستی شرکت کننده در این همایش همجنسباز بودهاند».( به نقل از:گاردنر،1386: 174)
در پرتو تعالیم عدهای از اندیشمندان غربی، خصوصا فمینیستها امروزه هم جنسگرایی در جوامع غربی دیگر قبحی ندارد و با منطق آزادی و اختیار در تمایلات شخصی، توجیه میشود. امروزه همجنسگرایان که به نوعی مدیون مبارزات فمینیستها هستند، موفق شدهاند که در قوانین کشورهایشان تمایلاتشان را شکل قانونی داده و به عنوان خانواده شناخته شوند. از پیامدهای اندیشهی فمینیستی، هلند اولین کشوری بود که ازدواج همجنس در آن قانونی شد. در کشورهایی مثل بلژیک، دانمارک، فرانسه، کانادا و برخی ایالات آمریکا نیز همجنسگرایی قانونی شده است. (به نقل از: فرهمند، ، مطالعات راهبردی زنان، ش 28: 144).
همین طور در انگلیس و آلمان نیز این مسأله قانونی شده و بر اساس این قانون زنان و مردان هم جنس میتوانند رسما زندگی مشترک داشته باشند و از حقوق متقابل که شامل ازدواج متعارف زن و مرد میشود برخوردار شوند. "گرهارد شرودر" صدر اعظم سابق آلمان این نوع ازدواج را گامی مهم در جهت عدم تبعیض اقلیتهای اجتماعی قلمداد کرد.(روزنامه جمهوری اسلامی، ش6396، 30/5/1380: 5)
نتیجهگیری
از آن چه گذشت میتوان به دست آورد که از نقطه نظر فمينيسم راديكال، مردان در جايگاه سلطه هستند و ارتباط با آنان انقياد زنان را در پي دارد، لذا سيستمهاي متعامل زنان و مردان نظير خانواده بايد مورد تجديد نظر قرار گيرد. اين تندرويهاي فمينيستي عليرغم ظاهر فريبندهاش، ناهنجاريهاي فرهنگي، اجتماعي را ايجاد نمود. فمنیستها در تمام ادوار و امواج در خارج شدن زنان از آن چه حوزهی خصوصی خوانده میشد و ورود به حوزهی عمومی اشتراک نظر داشتند. آنان پس از آن که در مبارزات طولانی مدت موفق به رفع و یا تعدیل نابرابریهای سیاسی در جهان غرب شدند، در موج بعدی ساختارهای کهن و مرسوم اجتماعی از جمله نهاد خانواده و بنیان ازدواج را مورد هدف قرار دادند. رادیکالهای فمینیست تاکید میکردند جنسیت امری طبیعی نیست بلکه امری اجتماعی و ساخته و پرداخته مردان است. آن چه در کانون توجهات فمینیستها است جنسیت است که برخی از برداشتها بر تغییرپذیری و تنوع بیشتر تاکید میشود و در برخی کمتر. زیرا به هر حال محور اساسی فمینیسم « زن» است و مسئلهی جنسیت به تبع آن به مسئلهی اصلی فمینیستی تبدیل شده است. فمینیستها تلاشهای فراوانی برای از میان بردن این باور عمومی که شخصیت اجتماعی زنان را وضعیت تاهل آنها نشان میدهد، انجام دادهاند، باوری که در سطوح مختلف زندگی مردم کشورهای جهان سوم و اسلامی عمیقا ریشه دوانده است و به نوعی مشخص کنندهی نوع نگاه و حتی طرز برخورد با زنان است.
مصایب و مخاطراتی که هم اکنون جامعهی غربی از رهگذر تغییر در ارزشهای ازدواج و تشکیل خانواده در آن دست و پا میزند و برای جوامع شرقی تهدید جدی به حساب میآید، باعث شده است که بسیاری از اندیشمندان غربی و عموم غربیان فلسفهی ازدواج و شکلگیری خانوادههای هستهای را از نو بخوانند. به گفتهی فِگان؛ «علیرغم آن که چند دهه فمینیستها بنیاد ازدواج را موجب مشکلات زنان میدانستند، واقعیات و تحقیقات جدید نشان میدهد که در مجموع ازدواج برای زنان، مردان و کودکان مفید و حایز اهمیت است. به طور میانگین زنانی که خارج از چارچوب ازدواج صاحب فرزند میشوند، هفت برابر از زنان متاهل و ازدواج کرده در فقر زندگی میکنند (Fagon.2000: 118). امروز زنان غربی دریافتهاند که رهآورد فمینیستها برای آنان حاصلی جز فلاکت شخصیتی و بحرانهای روحی و روانی حاصلی نداشته است و ازدواج ستیزی نه تنها آنان را به آمال و آرزوهایی که در بدیل ازدواج جستجو میکردند، نرسانده است، بلکه سرمایههای دوران ازدواج را نیز از زنان مطلقه ستانده و دختران گریزان از ازدواج نیز دیگر فرصت ازدواج و تشکیل خانواده به شکل متعارف را از دست دادهاند. در سالیان اخیر ازدواج به یکی از آرزوهای زنان در غرب تبدیل شده است. در حالی که آنان واقعا به دنبال عشق و ازدواج هستند، کمتر مردی پیدا میشود، که بتوانند به آن اعتماد کنند. مردان هم اگرچه به سهم خود از این وضعیت رنج میبرند، اما رنج آنان به اندازهی رنج زنان نیست(محمدی، مطالعات راهبردی، ش19: 144)
اینک دولتها و برخی سازمانهای غربی نیز مخاطرات گسست خانواده و انقراض سنت ازدواج را در غرب حس کردهاند و گویا به طور سازمان یافته رویکرد جدیدی به ازدواج و تشکیل خانواده درحال شکلگیری است. اندیشمندان و پژوهشگران آزاد و حتی برخی ازتئوریسینهای فمینیستِ جدا شده از موج دوم، طرحها و پروژههای ملی را ارائه کردهاند تا وضعیت بحرانی کنونی خانواده و ازدواج را بهبود بخشند. به نظر میرسد که غربیها ناگزیر خواهند بود که به فلسفهای که خداوند از خلقت دو جنس مکمل زن و مرد بیان نموده، خواهند رسید.
Related articles
جنبش روشنفکری زنان افغانستان در صد سال پسین
Majeed Mowahhed
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 10 Apr 2021