Views
2
Downloads
40
Citations
بررسی زمینه¬های واگرایی و همگرایی در مناسبات افغانستان و پاکستان
Abdul Wahid AlizadaReceived 06 Apr 2021, Accepted 06 Apr 2021, Published online 06 Apr 2021
insert_link https://research.ru.edu.af/en/doi/full/59/606c43306a27d/38
lock_outline Open access
Abstract
افغانستان با همسایۀ جنوبیاش، از آغاز شکل¬گیریِ کشور جدیدی به نام پاکستان، روابط پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشتهاند. در پارهای از برههها به واسطۀ نقش و جهتگیریِ نخبگان حاکم، دوکشور با وجود موانع داخلی، منطقه¬یی و بینالمللی مسیر دوستی را به پیش گرفتهاند. اما در اکثر مواقع به سبب وجود عوامل متعددی، مناسبات دوکشور غیر دوستانه گردیده، با تنش و واگرایی همراه شده است. با این حال، زمینه¬های بهبود روابط و همگرایی میان دوکشور به صورت بالقوه مهیاست و در بخش¬های مختلفی دوکشور میتوانند تأمینکنندۀ نیازهای یکدیگر (به عنوان نمونه در زمینۀ اقتصادی و امنیتی) باشند. از این رو، پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که زمینه¬های واگرایی و همگرایی در روابط دوکشور کدامها هستند؟ بر این اساس، این فرضیه مطرح است که مهمترین بسترهای واگرایی، اختلافات مرزی، ساختار سیاسی و فقدان عمقِ استراتژیک پاکستان، و اصلیترین عوامل همگرایی دو کشور عبارت از اشتراکات فرهنگی ـ دینی، همکاریهای اقتصادی و سیاسی میباشد. این تحقیق براساس ماهیت و روش؛ توصیفی ـ تحلیلی محسوب میشود و اطلاعات مورد نیاز آن به شیوه کتابخانه¬یی و با مراجعه به اسناد و مدارک گردآوری شده است.مقدمه
بررسیِ مناسبات افغانستان و پاکستان از آن جهت حایز اهمیت است که پس از شکلگیری دولت پاکستان، دوکشور همسایه آنگونه که شایسته است نتوانستهاند روابط همگرایانه و قابل قبولی داشته باشند. با توجه به تاریخ مناسبات دوکشور، بحث روی روابط افغانستان و پاکستان همواره بدبینی، بیاعتمادی، بحران، و واگرایی را در اذهان و افکار تداعی میکند. چنانچه ظهور پاکستان در سال 1947م (1326ش) مقارن است با تنشهای جدی این کشور با همسایه شمالیاش افغانستان. همزمان با تأسیس پاکستان، بعضی از روشنفکران افغانستانی به این بهانه که حق افغانستان ضایع شده، دست به اعتراض زدند و دولت افغانستان را مجبور ساختند که توسط یادداشت نامه در تاریخ 13 جون 1947م موضوع سرنوشت پشتونها را در ماورای خط دیورند به سفارت بریتانیا در کابل تذکر دهند. اما یادداشت نامه افغانستان بسیار دیر تر از زمان مورد انتظار به دولت بریتانیا تسلیم شده بود (بختیاری، 1381: 77).
پیش آمد دیگری که بر میزان بدبینی میانِ دوکشور افزود، مخالفت نماینده افغانستان با عضویت پاکستان در سازمان ملل متحد بود. پس از جدا شدن پاکستان از هند در سال 1947م ( 1326 هـ-ش)، مقامات رسمی افغانستان از تحولاتی که در کشور همسایه (شبه قاره هند) جریان داشت به شدت نگران بودند. این مقامات عقیده داشتند که تحولات و وقایع اخیرِ شبهقارۀ هند(شکل گیری دولت پاکستان) به ضرر افغانستان است. چنانچه دولت افغانستان در سپتامبر 1947م با عضویت پاکستان در سازمان ملل متحد به مخالفت پرداخت. عبدالحسین عزیز نماینده افغانستان در 30 سمپتمبر 1947 رأی منفی خود را به عضویت پاکستان در مجمع عمومی سازمان مللمتحد به صندوق انداخت. او اظهار داشت که افغانستان ایالت سرحد شمالغربی را به عنوان بخشی از خاک پاکستان نمیپذیرد. تا زمانیکه شرایط آزاد برای تبارز اراده مردم این ایالت در پیوستن به پاکستان و یا استقلال سرزمین شان مساعد نشود، افغانستان از این موقف خود دست نخواهد کشید. اما سپس نماینده افغانستان در 20 اکتوبر 1947 رأی منفی خود را پس گرفت و به عضویت پاکستان در سازمان ملل رأی مثبت داد و ابراز امیدواری کرد که هر دوکشور در حل اخلافات از طریق مذاکره و راههای دیپلماتیک به توافق برسند (اندیشمند، 1391: 75).
در اواخر سال 1947م وزیر معارفِ افغانستان (نجیب الله خان) در یک سفر رسمی به پاکستان، به عنوان اولین مقام رسمی افغانستان وارد پاکستان شد و با مقامات پاکستان از جمله محمد علی جناح، فرماندار کل و قاید اعظم پاکستان (رییس دولت) در بارۀ مسایل پیشآمده بین دوکشور و به ویژه مسایل قبایل سرحدی به مذاکره پرداخت و محمد علی جناح نیز وعده داد که در وضع نیمه آزاد قبایلیان تغییری نخواهد داد. در ادامه پاکستان منطقۀ قبایلنشین را جزء جداناشدنی خود خواند و دولت وقت افغانستان این ادعا را نادرست پنداشته و مدعی شد که این ادعا وعده محمد علی جناح را نقض میکند. اندکی پس از این ماجرا در ماه جون همانسال هواپیماهای پاکستان به عمد یا سهو، قریه مغلگی از توابع ولایت پکتیا را بمباران کرده و 23 نفر را به قتل رساندند. این حادثه تنش تازهای در روابط دوکشور ایجاد کرد و لویه جرگه سال 1949م (1328 هـ-ش) الغای معاهدات قبلی از جمله معاهده دیورند را به صورت رسمی بیاعتبار و غیرقانونی اعلام نمود (بختیاری به نقل از فرهنگ، 1381: 78).
به این اساس در ادامه، اختلافات دوکشور پابرجا ماند و در عین حال عناصر و افراد مغرض و فرصتطلب در هردو کشور در صدد آن شدند تا از این اختلافات به نفع خود بهرهبرداری کنند. در افغانستان تلاش محمد داوودخان جهت کسب قدرت با این موضوع گره خورد و در نتیجه منجر به سقوط حکومت سلطنت مشروطه و روی کار آمدن حکومت جمهوری توتالیتر گشت که به شدت از شعار تشکیل پشتونستان بزرگ در راهِ رسیدن به هدف خود سود میجست. در پاکستان نیز ایوب خان، ادعای افغانستان را یکی از علل دیکتاتوری در آن کشور قرار داد و از آن بهره برداری سیاسی نمود(همان، 1381: 79).
با ورود شوروی به افغانستان در سال 1979م، قیام همگانی و سرتاسری برضد آن شکلگرفت. در طی سالهای مبارزه و جهادِ مردم افغانستان علیه شوروی و دولت دستنشاندۀ آن، کشور پاکستان میلیونها مهاجر افغانستان را در خاک خود پناه داد. مجاهدین در سال 1992م پیروز گردیده و قدرت را به دست گرفتند و جنگ و درگیری میان احزاب جهادی آغاز شد. پس از پنج سال جنگِ داخلی، گروه طالبان شکل گرفت و بخشهای زیادی از اراضی افغانستان را تحت تصرف خود درآورد و به تشکیل امارت پرداخت. پاکستان اولین کشوری بود که رژیم طالبان را به رسمیت شناخت و با حمایت از این گروه، در صدد ایجاد دولت مورد حمایت خود در افغانستان شد.
پس از سقوط طالبان و شکلگیری دولت جدید، روابط افغانستان و پاکستان از سرگرفته شده اما همواره با افت و خیزهایی مواجه بوده است. حکومتهای افغانستان بارها از سیاست دو پهلوی پاکستان دربرابر افغانستان انتقاد کرده و آن کشور را به دامن زدن به ناامنیها در افغانستان نیز متهم کردهاند. افغانستان مدعی است که طالبان و سازمان القاعده در سه منطقه در پاکستان پناهگاههای امن به دست آورده و مراکز آموزشی خود را بار دیگر فعال کردهاند و عملیات ضد دولتی خود را از این پناهگاهها در داخل افغانستان برنامهریزی میکنند (آریانفر، 1390: 127). بنابراین روابط افغانستان و پاکستان از ابتدا برپایۀ سؤظن و بیاعتمادی بنا یافته و مناسبات این دوکشور همسایه، طی روند تاریخی خود تحت تأثیر عوامل متعددی در نوسان بوده است.
با توجه به این توضیحات، افغانستان و پاکستان با وجود اشتراکات متعدد در زمینههای جغرافیایی، فرهنگی و مذهبی هنوز نتوانستهاند به یک رابطه همگرایانه و مسالمتآمیز دستیابند. در حقیقت، از زمان تأسیس پاکستان در سال 1947م تا به امروز دوکشور، به همسایگان مناقشهآفرین و بحرانساز برای هم مبدل شدهاند. حال آنکه هر دوکشور؛ باهم دارای مرز مشترک هستند و با توجه به مشترکات فرهنگی، جغرافیایی و بنا به ضرورتهای سیاسی و امنیتی نیازمند دوستی، همکاری و همگرایی میباشند. بنابراین، این پژوهش سعی دارد تا به شناختی جامع از زمینههای واگرایی و همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان برسد و در صدد است تا نشان دهد که دوکشور افغانستان و پاکستان به رغم تنشهای بسیار میتوانند روابط همگرایانه را تجریه کنند.
سوالات تحقیق
سوال اصلی
مهمترین زمینههای واگرایی و همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان چه میتواند باشند؟
سوالات فرعی تحقیق
۱. زمینههای واگرایی در روابط افغانستان و پاکستان چیست؟
۲. زمینه های همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان چیست؟
۳. چرا دو کشور همسایه افغانستان و پاکستان سیاست واگرایانه را در قبال همدیگر به پیش گرفته اند؟
روش تحقیق
این پژوهش، از روش تحلیلی ـ توصیفی سود جسته و اطلاعات مورد نیاز را براساس روش کتابخانهیی و با مراجعه به منابع معتبر همچون، کتب و مقالات گردآوری کرده است.
پیشینۀ پژوهش
باتوجه به اهمیت این موضوع و قابلیتها و ظرفیتهای افغانستان و پاکستان برای تعمیق و گسترش روابط، متأسفانه این موضوع تحتتأثیر مسایل فرعی و حاشیهای قرارگرفته و کم توجهی پژوهشگران به این مسئله سبب شده است تا کمتر مقاله و کتابی در این زمینه یافت شود که به طور دقیق به بررسی روابط افغانستان و پاکستان بهویژه ظرفیتهای موجود و فرصتهای پیش روی دوکشور برای بهبود روابط و ارتقای سطح همکاری میان آنها پرداخته باشد.
آریانفر(1390) در کتابی زیرعنوان دیورند، به این مسئله پرداخته و نتیجه گرفته که مهمترین متغیر در روابط افغانستان و پاکستان، اختلافات مرزی بین افغانستان و پاکستان (مرز دیورند و رسیدن افغانستان به آبهای آزاد) است. نویسنده، به رسمیتشناختن مرز دیورند از سوی افغانستان را پایان روند واگرایی و آغاز روابط دوستانه و همگرایانه میان دوکشور میداند. ایرادی که براین اثر وارد است این است که سایر عوامل و مؤلفههای تأثیرگذار بر رویکرد دوکشور را نادیده گرفته است.
تمنا (1399) در کتاب «معمای صلح و امنیت در افغانستان» به روابط واگرایانه بین افغانستان و پاکستان پرداخته و باور دارد که ضعف پاکستان در مقابل هند و فقدان عمق استراتژیک نظامی پاکستان سبب شده تا دولت پاکستان همواره بکوشد به نحوی با نفوذ بر دولت افغانستان، به توازن قدرت خویش در مقابل هند دستیابد. نویسنده نتیجهگیری میکند که واگرایی در روابط بین دوکشور ارتباط مستقیمی با رقابت پاکستان با هند دارد. در این اثر سایر زمینههایی که میتواند باعثِ تنش در روابط میان افغانستان و پاکستان شود، نادیده گرفته شده است. لذا نمیتواند به شناخت بهتر ریشههای تنش میان افغانستان و پاکستان کمک چندانی نماید.
پژوهش دیگر از محمدی(1394) است با عنوان «چرا پاکستان مداخله میکند». در این کتاب عامل واگرایی میان افغانستان و پاکستان، شئونیسم قبیله یا سیاست مداخلهگراهای پشتونیزم دانسته شده است. به باور نویسنده پشتونستها طرفدار یک دولت پشتونی در افغانستان میباشند، اما به علت اقلیت بودن در افغانستان کنونی خواهان یکیشدن پشتونهای دوطرف مرز دیورند هستند. کاستی این اثر این است که ضمن نگاه تقلیلگرایانه نسبت به عوامل داخلی، عوامل تأثیرگذار خارجی را نیز از نظر انداخته است.
جوادی ارجمند(1388) در مقالهای با عنوان تحرکهای طالبان و تأثیر آن در روابط پاکستان، افغانستان و امریکا به این موضوع پرداخته و ضمن اشاراتی به آموزش و تمویل و تجهیزِ طالبان توسط ارتش پاکستان، به این نتیجه رسیده است که مهمترین علت تیرگی روابط دوکشور، حاکمیت نظامیان در پاکستان است که به هیچ قیمتی حاضر به پذیرش یک دولت مستقل در کابل نیستند. از آنجا که این پژوهش، صرف به بعد امنیتی متمرکز است، سایر عوامل از دایره دید آن بیرون مانده است. علاوه براین تحقیقات، کتب و مقالات زیاد دیگری نیز در این حوزه نوشته شده؛ ولی هیچکدام از این پژوهشها به صورت مبسوط و صریح به فرصتها و زمینههای همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان نپرداخته اند، که این مقاله سعی دارد به دلیل اهمیت موضوع، زمینههای همگرایی و واگرایی در مناسبات دوکشور را بررسی کند.
تعاریف مفاهیم
۱-۱ واگرایی و همگرایی
واگرایی و همگرایی دو رفتار متضاد در روابط دولتها و بازیگران سیاسی میباشند که شکلگیری، بقا و یا سقوط فرایند واگرایی و همگرایی تابعی از تلقی دولتها و بازیگران نسبت به منافع ملی و جمعی یا فردی خود است. به عبارت دیگر بازیگری که تن به شرکت در فرایند همگرایی یا واگرایی با سایر بازیگران را میدهد به این میاندیشد که این عمل تا چه اندازه منافع او را تأمین و تهدیدات را از او دور میکند(حافظنیا، 1393: 373).
۱-۱-۱ واگرایی
واگرایی به فرایندی گفته میشود که طی آن واحدهای سیاسی و دولتها از یکدیگر دور شده و از آن سبب زمینههای بحران فراهم میآید. نیروهای واگرا کار دولت را برای یکپارچه کردن مردم و قلمرو در یک مجموعه منسجم و همآهنگ مشکل میکنند، اختلاف فرهنگی، سیاسی یا اقتصادی میان جمعیتها یا موانع جغرافیایی(بر سر راه) و تماس میان مناطق مختلف همگی میتوانند درحکم نیروهای مرکز گریز عمل کنند(کبیری، 1397: 142-143). تعریف دیگر، واگرایی را تعارضات موجود در میان کشورها در بسیاری از موارد ناشی از مسایلی مانند؛ منافع ملی، تأمین نیازهای امنیتی، اقتصادی و فناوری خوانده است. به این اساس، واگرایی متغیری وابسته است که به واسطه عوامل و انگیزهای مختلفی نظیر؛ تضاد منافع ملی، تعارضات ایدیولوژیک، مسایل اقتصادی و موقعیتهای ژیوپلیتیکی به وجود میآید. در برداشتی دیگر، یک عنصر بحران آفرین، در بخشی از ساختار تصمیمگیرنده و یا تصمیمگیرندگان کشور الف ذهنیتی را مبتنی بر احساس تهدید ایجاد میکند. پاسخ این تهدید به کنشهای متقابل شکنندهتر میان کشورهای الف و ب و احتمالا دولتهای دیگر منتهی میگردد که با احتمال توسل به خشونت همراه است (قوام، 1389: 262). درگیری و تقابل، مهمترین مشخصۀ واگرایی است که واحدهای سیاسی درگیر، خود را ناچار از تعارض و درگیری میبینند(برچر، 1396: 24-25).
۱-۱-۲ همگرایی
همگرایی درست در مقابل واگرایی قرار میگیرد و فرایندی است که طی آن دو یا چند ملت ـ دولت مستقل و دارای حاکمیت در یک منطقه جغرافیایی، توافق میکنند تا برای دستیابی به منافع مشترک در حوزههای اقتصادی، سیاسی، امنیتی، فرهنگی و اجتماعی به همکاری و تصمیمگیری مشترک بپردازند. به بیان دیگر همگرایی عبارت است از: همآهنگی فعالیتها و رفتارهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی، اجتماعی و فرهنگی کشورها در یک منطقۀ خاص (فیروزآبادی، 1397: 107). در تعریفی دیگر همگرایی میتواند به متعهدشدن اجزا برای تشکیل یک کل که این اتحاد در جهت رسیدن به هدفی، سازماندهی میشود، باشد. در بین جوامع انسانی چهار نوع همگرایی مدنظر میباشد که شامل همگرایی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و ایستاری میگردد. در همگرایی سیاسی کشورهای همگرا بر آن هستند که در مسایل جهانی و منطقهیی سیاستهای واحدی را از خود ارایه دهند. همگرایی اجتماعی از توسعه روابط اجتماعی و گسترش مبادلات در میان اعضای کشورهای یک منطقه که میتواند به ایجاد یک حسِ اشتراک منافع و جامع بودن در آنها منجر شود، ناشی میگردد. در همگرایی اقتصادی میزان حمایت دولتها از اقتصاد ملی و نحوۀ ارتباطات اقتصادی آنها مورد بررسی قرار میگیرد. برخی از اندیشمندان این نوع همگرایی را در سطح مناطق به عنوان یک استراتژی رشد برای کشورهای در حال توسعه مطرح میکنند. در همگرایی ایستاری از یک نوع حس مشترک در بین اعضا که باعث ایجاد یک نوع تعهد متقابل بین آنها میشود، بهره میگیرند (محمدجانی، 1387: 124). همچنین به باور کارل دویچ، همگرایی سرانجام به شکلگیری دو نوع جامعه امنیتی کثرتگرا و ادغامشده منتهی میشود. در جامعه کثرتگرا واحدهای عضو با حفظ استقلال و خودمختاری، به کارگیریِ زور و خشونت را در روابط با هم منتفی دانسته و مجموعه امنیتی نیز فاقد ترتیبات رسمی است. به بیان دیگر در چنین جامعهای اعضا در جریان فرایند همگرایی به این باور رسیدهاند که امنیتشان به یکدیگر وابسته است و طبق این باور مشترک از به کارگیری زور وخشونت علیه یکدیگر استفاده نخواهند کرد(آبادی، 1394: 154-155). بنابراین، همگرایی هم تبیینی برای برخی فرایندها در روابط بینالملل است و هم نسخهای که برای برطرفساختن ستیزهای جهانی و منطقهیی پیچیده شده است(گریفیتس، 1394: 1100). تعامل و همکاری، اساسیترین عنصر همگرایی را شکل میدهند به گونهای که دولتهای همگرا راهی جز اتخاذ تصامیم مشترک و همکاری ندارند.
۲- زمنیههای واگرایی و همگرایی در مناسبات افغانستان و پاکستان
مطالعه تاریخ مناسبات دوکشور همسایه افغانستان و پاکستان، بیانگر آن است که عوامل و مؤلفههای زیادی در ایجاد همگرایی و شکلگیری واگرایی میان دوکشور مؤثر است. این عوامل شامل؛ مؤلفههای فرهنگی – اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... میگردد که در ادامه این مؤلفهها به مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
۲-۱ بسترهای واگرایی در روابط افغانستان و پاکستان
مهمترین مواردی که زمینههای واگرایی را در مناسبات افغانستان و پاکستان تقویت و تشدید میکند عبارتند از:
۲-۱-۱ اختلافات مرزی
اشتراکات مرزی و جغرافیایی دوکشور اگر به شیوه درست مدیریت شود به تعامل و همگرایی میانجامد و در صورت عکس آن، منجر به ایجاد تعارض و واگرایی میان آنان میگردد. به این ترتیب، مسایل مرزی از جمله اساسیترین عوامل تعیینکنندۀ روابط ژیوپلیتیکی واحدهای سیاسی به شمار میرود. با مبنا قرار دادن مطلب فوق و ارایۀ شواهدی که در ذیل میآید، میتوان مرز دیورند را به عنوان یکی از علتهای پایدار ایجادکنندۀ تعارض و واگرایی میان افغانستان و پاکستان در نظر گرفت. افغانستان، یک مرز مشترک به امتداد 2430 -کیلومتر که به دیورند مشهور است – با پاکستان دارد و مسئلۀ حقوقی آن هنوز مورد مناقشه میان دو طرف است(کالینز، 1396: 19). همچنین در این رابطه آریانفر مینویسد که از سال 1893م که قرار داد دیورند میان سر تیمور دیورند نماینده اعزامی انگلیس به هند و عبدالرحمن خان امیر وقت افغانستان در کابل به امضا رسید، تا به امروز هیچ صاحب قدرتی در افغانستان این قرار داد را که قبایل پشتون را به دوبخش نامساوی تقسیم کرده، به رسمیت نشناخته است(آریانفر، 1390: 131).
پس از خروج انگلستان از هند و استقلال این کشور، این تصور برای افغانستان پیشآمد که فرصت به دستآمده را مغتنم شمرده، پشتونستان را به خاک خود منضم نماید، اما این خواستۀ افغانستان تحقق نیافت؛ چرا که دولت انگلستان اعلام کرد: قرارداد دیورند با کشور هند منعقد شده و طبقِ تقسیمِ کشور هند در سال 1947م، مناطق مسلمان نشین همچون پشتونستان که چسبیده به خاک پاکستان است، به آن کشور تعلق میگیرد. در واقع طبق قرارداد، دیورند به عنوان خط مرزی، پشتونستان را از افغانستان جدا و آن را به خاک پاکستان منضم ساخت. و براساس همه پرسیِ که در مناطق پشتوننشین پاکستان در خصوص الحاق این منطقه به یکی از دوکشور هند و پاکستان برگزار گردید، مردم منطقه، الحاق به کشور پاکستان را انتخاب کردند. با این حال، در این همه پرسی، افغانستان به عنوان گزینه سوم مطرح نبود. این همه پرسی اگرچه مسئلۀ پشتونستان میان هند و پاکستان را حل کرد، اما مسئلۀ پشتونستان میان افغانستان و پاکستان را لاینحل باقی ماند(احمدی 1399: 9). سپس لویه جرگهای به تاریخ 29 جون 1949 دریک اقدام یکطرفه معاهده دیورند( که براساس آن خط مرزی بین دوکشور را تشکیل میداد) را به صورت رسمی بیاعتبار و غیرقانونی اعلام نمود(بختیاری، 1381: 78).
مسئله دیورند برای افغانستان از دو جهت مهم است؛ یکی از بابت اینکه، خط دیورند سبب جدایی پشتونهای غرب(ساکن پاکستان) و شرق(ساکن افغانستان) گردیده است، از جانب دیگر دسترسی افغانستان به آبهای آزاد را ناممکن ساخته است. موضوع پشتونستان به همین میزان هم برای پاکستان (اسلام آباد) نیز حایز اهمیت میباشد. پاکستان از چهار ایالت و یک منطقهای قبایلی تشکیل شده است. هر چهار ایالت از جمله منطقۀ قبایلی باهم در تعارض قومی قرار دارند. پنجابیها، سندیها، بلوچها و پشتونها هیچگاه نظر مساعدی نسبت به یکدیگر نداشتهاند. صحنه سیاسی پاکستان صحنه رقابت دایمی میان این اقوام برای کسب قدرت بوده است. علاوه براین، تعارض داخلی روی مسئله کشمیر نیز پاکستان را رنج میدهد و جدا شدن موفقیتآمیز بنگلادیش در سال 1971م پاکستانیها را نسبت به افغانستان مضطرب ساخته است. حل مسئله حیاتی برای پاکستان این است که اگر پشتونستان از این کشور جدا شود، معلوم نیست آینده سیاسی و قلمرو سرزمینی این کشور به چه سرنوشتی دچار شود. بدین ترتیب، منطقۀ پشتونستان هم برای افغانستان و هم برای پاکستان اهمیت حیاتی دارد. از این رو، اسلامآباد و کابل برای تصاحب این منطقه در رقابت دایمی بوده اند(احمدی 1399، 9). بنابراین، درک متفاوت دوکشور از مسئله دیورند یکی از موارد جدی است که مانع از همگرایی افغانستان با پاکستان شده است، همچنین تا وقتی که عزم جدی سردمداران افغانستان و پاکستان برای رفع مسئله دیورند وجود نداشته باشد، روابط بین دوکشور از واگرایی به همگرایی میل و گذار نخواهد کرد.
۲-۱-۲ موانع سیاسی
یکی دیگر ازمؤلفههای اثرگذار بین افغانستان و پاکستان، سیاستها و جهتگیریهای حکومت پاکستان است که در اکثر موارد امکان نزدیکی و همسویی را با مشکل مواجه میسازد.
از آنجا که کیفیت و نحوه حضور نظامیان در فعالیتهای سیاسیِ حکومت یکی از عوامل تعیین کننده در تمایز میان حکومتهای اقتدارگرا و دموکرات است، نبود زیرساختهای مدنی در کشور پاکستان، زمینه و فرصت خوبی را برای دخالت گسترده نظامیان در امر سیاست فراهم ساخته که این امر باعث شکلگیری یک دولت اقتدراگرا در این کشور گردیده است. با این وجود، پاکستان حدود یک سوم کل بودجه خود را به هزینههای نظامی اختصاص میدهد و این در حالی است که بیش از 40 درصد مردم پاکستان زیر خط فقر زندگی میکنند(اصطباری، 1386: 2). باتوجه به ماهیت نظام سیاسی پاکستان، رویکرد سیاسی این کشور برای حفظ و تداومِ زنجیره اقتدار و حاکمیت، از دو مجرا تغذیه مینماید: غیریتسازی و دشمنتراشی از خارج، مهار و اداره نیروهای اپوزیسیون در داخل. بررسی بعد داخلی سیاست پاکستان اکنون محل بحث ما نیست و خود یک گفتار مفصل و جداگانه را میطلبد. اما در بخش بیرونی، پاکستان برای انحراف افکار عمومی از ناکامیهای اداری، مشکلات اقتصادی و نابسامانی اجتماعی همواره به بحران آفرینی و غیریتسازی نیاز دارد. بنابراین، فعالیتهای مداخلهجویانهِ پاکستان در افغانستان میتواند از این زاویه مورد مطالعه قرار گیرد.
در این راستا میتوان به مواردی اشاره نموده که ارتش پاکستان برای مداخله در امور افغانستان و برجستهسازی آن به عنوان یک تهدید (دشمن)، از منابع بیشمار خود از جمله اسلامگرایان استفاده کرده است. هرچند احزاب اصلیِ متعلق به علمای اسلامی در آغاز نیز از تقسیم شبه قاره به دوکشور هند و پاکستان استقبال نکردند (چون باور داشتند که ملیگرایی در تضاد با هویت سیاسی فراملی اسلام قرار دارد و امت اسلامی را در جنوب آسیا ضعیف میسازد)، اما در نهایت با ایدۀ تشکیل دولت پاکستان آشتی کرده و حتی در تبلیغ و دفاع از آن پیشتاز شدند. در میان احزاب اسلامی، جماعت اسلامی و جمعیت علمای اسلام از جمله احزاب کلیدی بودند و آنها تا امروز نیز چنین هستند. در طول زمان، جماعت اسلامی و جمعیت علما تبدیل به همکار ارتش پاکستان در توسعه، ترویج، نظارت و مراقبت از ایدیولوژی پاکستان، چه در داخل و چه در خارج شدند. در سالهای 1960م سازمانهای استخباراتی پاکستانی تحت فرمان ارتش، احزاب اسلامگرای پاکستانی را تشویق به سیاست فعال ساختن متحدین ایدیولوژیک در افغانستان کردند. این احزاب اسلامگرا دشمنِ اصلی کمونیستهای افغانستانی بودند. در این دوران، پاکستان تحت حاکمیت جنرال ایوب خان، حاکمی به زعم دیگران سکولار، قرار داشت. این واقعیت گویای آن است که حتی جنرالان به ظاهر سکولار نیز به خاطر اهداف داخلی و خارجی خویش از اسلام استفادهای ابزاری کردهاند. نزدیک به چهل سال بعد پرویز مشرف، که خود را فردی سکولار میخواند، به همین صورت عملکرد و این روش یکی از سنگ بناهای سیاست ارتش پاکستان در قبال افغانستان بود(فییر، 1396: 147).
همزمان با این ایام، حزبِ اصلیِ سیاسی در افغانستان، حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که در سال 1965م تأسیس شد و این حزب در سال 1965م، به دو شاخه خلق و پرچم انشعاب کرد. حزب خلق به رهبری نور محمد ترکی و حفیظالله امین عمدۀ طرفداران خود را از میان پشتونها (که بیشتر در ارتش نفوذ داشتند) جذب کرده بود، اما در مقابل اعضای حزب پرچم به رهبری ببرک کارمل، بیشتردر نظام اداری و آموزشی افغانستان حضور داشتند. در حالی که احزاب کمونیستِ بر سرقدرت و نفوذ با یکدیگر رقابت میکردند، جریان اسلامگرا نیز در برابر گسترش ایدیولوژی چپی در کشور از خود واکنش نشان دادند. تا اواسط 1950م، جریانهای اسلامی ریشههای خود را در کابل محکم کرده و در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل برای بحث با کمونیستها تجمع کردند. این اسلامگرایان با میانجیگری احزاب اسلامگرای پاکستان، از اولین متحدان اسلامآباد در افغانستان شدند. در سال 1937م اسلامگراها شورا تشکیل دادند و مجلس خود را در خانه برهانالدین ربانی عضو دانشکده شرعیات دانشگاه، کابل، برگزار کردند. در این مجلس، ربانی به عنوان رهبر و عبدالرب رسول سیاف، یکی از همکارانش در دانشگاه کابل، به سمت معاون او برگزیده شد. گلبدین حکمتیار، دانشجوی دانشکده انجنیری دانشگاهِ کابل که در آن زمان به جرم قتل یک دانشجوی مارکسیست در زندان به سر میبرد، مسوول فعالیتهای سیاسی شورا انتخاب شد. این شورا که سپس به نام جمعیت اسلامی مسما گردید، متشکل از حلقات کوچک مجاهدین بود که پاکستان نیز از طریق آنها مداخله در امور افغانستان را آغاز کرد. در این هنگام، داوود خان با داعیه پشتونستان، ظاهرشاه را از قدرت کنار زد. در آنسوی خط دیورند نیز شورشها در بلوچستان به نقطه بحرانی نزدیک شده بود. رهبران افغانستان از اعمال خشونت توسط دولت پاکستان در بلوچستان انتقاد کردند و در عینحال تقاضای ایجاد پشتونستان را هم مطرح ساختند. در سال 1973م، ذوالفقار علی بوتو، حاکم مستبد ملکی پاکستان، که اختلافش با داوود را حل کرده نتوانست، به (آیاسآی) دستور سازماندهی اقدامات مخفی در افغانستان را داد. در این دوران گلبدین حکمتیار و برهانالدین ربانی با مقامات پاکستان در تماس شدند. تا سال 1973م چندین رهبر جریانهای اسلامگرا از دست تعقیب داوودخان به پاکستان فرار کرده بودند. پاکستان اردوگاههای آموزشی را برای نیروهای مذکور در شمال و جنوب وزیرستان ایجاد کرد و بنیاد اقدامات و برنامههای بعدی را به کمک مالی امریکا، عربستان سعودی و دیگر مراجع تمویلکننده در دهه هشتاد میلادی گذاشت. این مناطقِ عمده پشتوننشین، نه تنها از دید رسانهها به دور بودند، بلکه در مجاورت با ولایات شرقی افغانستان، پکتیا، لوگر و پکتیکا نیز، قرار داشتند. همچنان، پاکستان قرارگاه بزرگِ نظامی در منطقه رزمک(در شمال وزیرستان جنوبی، نزدیک مرز جنوبی وزیرستان شمالی) داشت و عسکرهای آن در مهمند ایجنسی، در مجاورت با ولایتهای پشتوننشین ننگرهار و کنر مستقر بودند. سازمان شبهنظامی نیروهای خود را از مناطق قبایلی جذب کرده بود ولی افسران آن از سوی ارتش تعیین و فرستاده میشدند. به ولایت سرحدی شمال غربی، دستور داده شد که به سازماندهی و آموزش جنگجویان افغانستانی بپردازند و بازرسِ عمومیِ قطعات، دگرمن (بعدها تورنجنرال) نصیرالله بابر در رأس تمام این عملیات قرار گرفت. درسال 1975م، پاکستان از یک سلسله شورشهای اسلامگرایان در افغانستان، از جمله شورش احمدشاه مسعود در دره پنجشیر، حمایت کرد. همچنین، پاکستان در ادامه سیاستهای قبلی خود به طور مداوم از جهاد افغانستان در مقابل شوروی حمایت میکرد و کمکهای به نسبت کم خود را در اختیار مجاهدین قرار میداد. اما فعالیتهای عمده آن برمیگردد به سال 1994م که طالبان در قندهار اعلام موجودیت کردند(همان، 1396: 148).
طالبان نخستینبار از طریق روابطشان با شاخهای از جمعیتالعلمای اسلام، حزب سیاسی دیوبندی پاکستان، به رهبری مولانا فضلالرحمن، با رهبری سیاسی پاکستان وارد مراوده شدند. فضلالرحمن، شریک مهمِ سیاسی بینظیر بوتو، زمینههای تماس میان طالبان را با تورنجنرال نصیرالله بابر، وزیر داخله حکومت بوتو، فراهم ساخت. بابر که در زمان ذوالفقار علی بوتو، مسوول سیاست پاکستان در قبال افغانستان بود، حمایتهای لوژستیکی و غیره را در اختیار این گروه گذاشت. از نظر (آیاسآی) که گلبدین حکمتیار نمیتوانست یک دولت با ثباتِ طرفدارِ پاکستان را در افغانستان ایجاد کند، از گروه طالبان حمایت کرد. طالبان باحمایتهای پنهان ارتش، استخبارات و قوایهوایی پاکستان، رژیمِ عمده تاجیکتبارِ مجاهدین را در سال 1996م از کابل بیرون راندند و تا سال 1998م قسمتِ اعظمِ مناطقِ افغانستان را به کنترل خود در آوردند. پاکستان پس از فروپاشی طالبان و شکلگیری دولت جدید (پسا 2001م ) نیز حمایت خود را از جنگجویانی نظیر ملاعمر، رهبر طالبان افغانستان و شبکه جلالالدین حقانی ادامه داد (همان، 1396: 157). با چنين توضیحاتی میتوان به این نتیجه رسید که سیاستهای امنیتمحور و ماجراجویانه پاکستان که از ابتدا بر دشمنتراشی( که همواره افغانستان را به عنوان یک غیر و تهدید معرفی نموده) مبتنی بوده است. بنابراین پاکستان طرفدار حاکمیتِ یک دولت ضعیف و ناکارآمد در افغانستان میباشد. زیرا اگر یک دولتِ قوی و با ثبات در افغانستان مستقر شود، بیتردید پاکستان احساس خطر میکند. به این اساس، رویکرد امنیتی پاکستان در برابر افغانستان منجر به این شده است که تا امروز افغانستان نتواند با این کشور روابط همگرایانه را تجربه نماید.
۲-۲-۲ فقدان عمق استراتژیکِ پاکستان
یکی دیگر از عواملِ مهم و تأثیرگذار بر واگرایی در سطح روابط دوکشور، فاقد عمق استراتژیک بودن پاکستان از نظر نظامی میباشد. عمق استراتژیک مفهومی نظامی است و در اکثر مواقع به صحنه رزم معطوف میشود. در ادبیات کلاسیک به فاصلهای گفته میشد که میان مرزها و «جبهه نبرد» را در بردارد و در برگیرنده مراکز حساس جمعیتی، صنعتی و تأسیسات زیربنایی و نظامی است. هرچه فاصله پشت مرز، عمق بیشتری داشته باشد، امکان و فرصت بیشتری برای طراحی و اقدام به کنش و واکنش مناسب در برابر دشمن وجود دارد(پورحسن، 1396: 77).
از زمان استقلالِ پاکستان تا به امروز پاکستان و هند سه بار با یکدیگر وارد جنگ شدهاند. هر دوکشور مجهز به سلاحهای هستهیی بوده و این موضوع چشم اندازهای جدیدی را در روابط دو کشور به وجود آورده و میان هند و پاکستان نوعی تعادل وحشت را حاکم ساخته است. افزون بر ایجاد تعادل وحشت، رقابت بسیار نزدیکی بین هند وپاکستان در سطح منطقهیی نیز دیده میشود. در حقیقت از تأسیس پاکستان تاکنون نه هند و نه پاکستان هیچیک خواستار براندزی نظام سیاسی کشور مقابل نبوده بلکه تنها خواستار تحت فشار گذاردن یکدیگر در برخی زمینهها بودهاند. این دوکشور فراز و نشیبهای فروانی را در طول سالیان در روابط خود پیموده اند. بنابراین هند یکی از مهمترین عوامل تعیین کننده تأمین امنیت پاکستان است(نظیفکار، 1382: 174).
با توجه به نظریات و تحلیلهای متفاوت و گاه متضادی که از «عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان» ارایه شده، به نظر نمیرسد که سیاستمداران پاکستانی بر روی یک تعریف واحد از «عمق استراتژیک» توافق داشته باشند. برخی از جنرالان پاکستانی، تعریف نظامی فوق را از این امر دارند وگویا معتقداند که قلمرو افغانستان میتواند یک عمق استراتژیک برای ارتش پاکستان در حملهِ هند به این کشور باشد. آنها نگرانند که چون از نظر جغرافیایی پاکستان یک کشور کم عرض و باریک است، تاکتیک ارتش هند این خواهد بود که با یک حمله سریع و ضربتی، پاکستان را به دو قسمت تقسیم کنند. به نظر این دسته از نظامیانِ پاکستان، ارتش پاکستان در آنصورت میتواند به داخل افغانستان عقب نشینی کند و در آنجا ضد حمله خود برای عقب راندن نیروهای هند را برنامهریزی نماید. همین موضوع در کنار ترس تاریخی پاکستان از کشور هند، میتواند یکی از دلایل علاقهای پاکستان به حکومت «دست نشانده» در افغانستان باشد و این انتظار میرود که چنین حکومتی حاضر باشد در واقع بیطرفی خود در جنگِ احتمالی میان هند و پاکستان را نقض کرده و اجازه استفاده از قلمرو خود را به عنوان یک «عمق استراتژیک» به ارتش پاکستان بدهد (احمدی، 1398: 16). ازاین رو، پاکستان خواهان همگرایی افغانستان با پاکستان و واگرایی کامل این کشور با هند است.
به نظر میرسد نخستین تکانهها برای فعالشدن ظرفیتهای عمق راهبردی پاکستان، پس از درگیریهای این کشور با هند به وجود آمد. اما بگونه دقیقتر بسیاری از پژوهشگران، حکومت ضیاءالحق را آغازگر یافتن عمق استراتژیک میدانند. در این زمان پاکستان، ایالات متحده و عربستان سعودی از مجاهدین افغانستان در برابر اتحاد شوری حمایت میکردند. به طور مثال اولیور روا عمقِاستراتژیک را به عنوان «چشم انداز استراتژیکی» توصیف میکند که در «زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی، طراحی گردید و هدف آن تحمل نفوذ منطقهیی پاکستان به واسطه کنترل افغانستان از طریق جنبش بنیادگرای اکثریت پشتون بود(همان، 1398: 17). باتوجه به آنچه گفته شد مسئله عمق استراتژیک یکی از مهمترین عوامل و مؤلفههای است که روابط دوکشور را تحت تأثیر قرارداده و همواره مانع بزرگی در راهِ بهبود روابط دوکشور بوده است.
۲-۱. زمینههای همگرایی در روابط افغانستان و پاکستان
به نظر میرسد، مجموعه عواملی که میتوان در روابط افغانستان و پاکستان به عنوان بسترهای همگرایی معرفی کرد به این شرح است:
۲-۱ -۱. فرهنگی – اجتماعی
الف: دین: امروزه مهمترین فرایند سیاسی در ارتباط با جوامع اسلامی به خصوص خاورمیانه، روابط منازعهآمیز دولتهای اسلامی است، تاجایی که واگرایی و منازعه در طی چند دهه اخیر همواره بر فرایند همگرایی میان دولتها و جوامع اسلامی غلبه کرده است. این منازعه به طور کلی در دوسطح داخلی میان قومیتها و فرقههای مختلف جوامع اسلامی و در سطح بیرونی در تعاملاتِ بینِ دولتی نمود داشته است. در این راستا، به نظر میرسد که شناخت اصول و مبانی قرآنی در ارتباط با تنظیم روابط میان دولتها و جوامع اسلامی در راستای همگرایی از اهمیت ویژهای برخوردار است(صالحی، 1396: 73). کشور پاکستان که در سال 1947م که از پیکر هند جدا شد، هویت تاریخی و ملی خویش را نیز از اسلام میگیرد(اندیشمند، 1391: 18). دین مردم پاکستان اسلام است و 98 درصد جمعیت کشور را مسلمانان تشکیل میدهند. در پاکستان فرقهها و مذاهب مختلفِ اسلامی زندگی میکنند(صالحی، 1392: 68). افغانستان نیز یک کشور مسلمان است که در آن مذاهب مختلف اسلامی وجود دارد(کالینز، 1396: 22). سیاستخارجی افغانستان به جهان اسلام به عنوان یک گستره معنایی- مفهومی مقدس مینگرد و آن را به عنوان عنصر هویتبخش و هدایتگر در زندگی اجتماعی و سیاسی ارج مینهد. پیوند مردم مسلمان افغانستان با سایر ملل مسلمان جهان و تحکیم روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی با آنها به غنای فرهنگ اسلامی و ملی آنها منجر شده است. افغانستان عضو ماندگار و انفکاک ناپذیر جهان اسلام است (تمنا، 1399: 25). از این نگاه، دین اسلام، نقش و کارکرد فروانی در تولید و باز تولید سیاست در دهههای گذشته پاکستان دارد. اسلام در گذشته در نقش مقوم سیاستهای دولت ظاهر شده و در نتیجه در خدمت اهداف، استراتژی و اقدامات دولت بوده است. تفاسیر متفاوت دینی نیز هیچ کدام کارکردی متعارض با حضور وتداوم دولت مستقر ارائه نکردهاست. به علاوه، مخالفت با دولت از موضوعات مهمِ مربوط به جوامع دینمدار به حساب نمیآمده است. دین و اسلام به عنوان دو عنصرِ تکمیلی در فرایند دولتسازیِ بعد از استقلالِ پاکستان عمل کردهاند(چنگیزاده، 1385: 136).
از مجموعهای مطالب ارائه شده میتوان نتیجه گرفت که یکی از بسترها و نمودهای همگراییِ میانِ افغانستان و پاکستان دین اسلام است و در صورت رجوع به آموزههای قرآنی و تقویت تفسیرِ میانه از اسلام میتواند زمینۀ فرهنگیِ مناسبی را برای بهبود همپیوندی و گسترش روابط دوکشور ایجاد کند.
ب: زبان: افزون براشتراکات دینی، زبان نیز یک عامل مشترکِ بسیار نیرومند در همگراییِ میان دو ملت است. تعداد گویشگران زبان پشتو در پاکستان بیشتر از سیویک میلیون نفر است و (17%) نفوس آن کشور را در بر میگیرد (باترویچ، 1392: 2). زبانِملی و هویتِملی پاکستان نیز« اردو» است، اما حدود 60 درصد واژههای زبان اردو، فارسی است یا ریشه در زبان فارسی دارد و رسم الخط اردو و فارسی نیز مشترک است. در اشاره به پیوند زبان اردو و فارسی همین بس که در سرود ملی پاکستان به استثنای یک کلمه که حرف اضافه « کا » است و در حکم کسره اضافه فارسی است هیچ کلمه غیر فارسی دیده نمیشود. همچنین برگزاری نوروز در میان مردم پاکستان مرسوم است. در این روز برخی خانوادهها انداختن سفره هفت سین و گلسرخ هنگام تحویل سال و پوشیدن لباس جدید و هدیه به فرزندان و اقوام را جزو سنتهای خود میدانند (کیانی، 1398: 65). با این حال، متأسفانه مناسبات فرهنگی میان دوکشور همسایه شدیداً تحت تأثیر مسایل امنیتی قرار داشته و نتوانسته است زمینه تسهیل و گسترش روابط را ممکن سازد. بنابراین، استفادۀ درست از ظرفیت عظیمِ فرهنگی میتواند نقش مهمی در نزدیکی و همگرایی بین افغانستان و پاکستان بازی کند.
۲-۱-۲ اقتصادی
افغانستان دارای موقعیت جیواکونومیک مهم در یکی از مهمترین مناطقِ جهان است. اهمیت این موقعیت به خوبی در استراتژی همکاریهای منطقهیی افغانستان انعکاس یافته است: «افغانستان در نقطه تلاقی چهار منطقه از پرنفوسترین و غنیترین مناطق جهان یعنی آسیای جنوبی، آسیای مرکزی و شمالی، شرق میانه و شرق دور واقع شده است. افغانستان کانون اتصال این چهار منطقه است. به عبارت وسیعتر، منطقه پیرامون افغانستان میتواند به دو منطقه تقسیم شود: منطقه داخلی که شامل تمامی شش همسایه همسرحد افغانستان است و منطقه بیرونی که شامل بیشتر کشورهای آسیای مرکزی، آسیای جنوبی، شرق میانه و شرق دور است. فراتر از این، افغانستان دارای جایگاه محوری در شبکه تجاری قارهای آسیا ـ اروپاست.» (سروش، 1393: 473). با این حال، موقعیت مرکزی افغانستان زمینهها و فرصتهای اقتصادی و تجاری مهمی را برای کشورهای همسایه و فراتر از آن در سطح منطقه فراهم میآورد.
کشور پاکستان با کمبود انرژی روبهرو است و برای حل این مشکل در سالهای آینده به صورت فزایندهای به واردات انرژی وابسته خواهد بود. تقاضای پاکستان، با فرض نرخ رشد سالانه 6،5 درصدی، تا سال 2025م برای انرژی سهونیم برابر خواهد شد و میزان کمبود انرژی که اکنون 28 درصد انرژی مورد تقاضا است به 62 درصد تقاضا افزایش خواهد یافت (همان، 1393: 479). اما در آنسو یعنی در آسیای مرکزی، ترکمنستان و ازبکستان دارای منابع سرشار گاز هستند. قزاقزستان از تولید کنندگان عمده نفت است وقرغیزستان و تاجیکستان دارای ظرفیت قابل توجه تولید برق آبی با اضافه تولید در طول تابستان هستند. تمام این پنج کشور در ظرف چندسال گذشته با هدف پایدار ساختن نرخ فعلی رشد اقتصادی شان، در تلاش بودهاند تا به بازارهای صادرات انرژی خود تنوع بخشند(همان، 1393: 473). از این منظر، افغانستان به علت موقعیت جغرافیای محاط به خشکی، نیازمند دسترسی به آبهای آزاد و راههای ترانزیتی پاکستان است و در مقابل پاکستان نیز، برای دسترسی به آسیای مرکزی به راههای ترانیزیتی افغانستان احتیاج دارد. بااینحال، نیازهای دید در منطقۀ آسیای جنوبی و وجود منابع وافر انرژی در آسیای مرکزی، جایگاه افغانستان را به عنوان پل ارتباطی تقویت نموده و میتواند زمینههای مناسبی را برای همپوشانی اقتصادی و گسترش روابط میان افغانستان و پاکستان فراهم نماید. در این مورد میتوان به پروژه تاپی اشاره نمود که تفاهمنامه آن در 11 دسامبر 2010م میان سران چهار کشور ترکمنستان، افغانستان، پاکستان و هندوستان به امضا رسید و پارلمان افغانستان نیز در سال 1391 این پروژه را تصویب کرد (نوری، 1393: 206). پروژه انتقال گاز ترکمنستان از مسیر افغانستان(TAPI)، پاکستان به هند از مهمترین برنامههای همگرایانه(اقتصادی) است که از سال 2015م میلادی در ازبکستان شروع شده است. این خط لوله انتقال گاز 1680 کیلومتر طول دارد که 145 کیلومتر آن درخاک ترکمنستان، 735 کیلومتر آن در خاک افغانستان، 800 کیلومتر آن در خاک پاکستان و 8 کیلومتر آن در خاک هندوستان احداث خواهد شد. هزینه ساخت این خط لولهای گاز بیش از 8 میلیارد دالر برآورد شده که از سوی چندین شرکت و مؤسسات بین المللی از جمله بانک انکشاف آسیایی تأمین خواهد شد. قرار است این خط لوله سالانه 33 میلیارد مترمکعب گاز طبیعی ترکمنستان را از مسیر هرات وقندهار به شهرهای کویته و مولتان پاکستان و سپس به هند انتقال دهد. افغانستان روزانه 500 میلیون فوت مکعب گاز از این خط لوله برداشت خواهد کرد و سهم پاکستان و هند نیز هر یک 1325 میلیون فوت مکعب خواهد بود. با انجام این پروژه، افغانستان علاوه بر کسب سالانه حدود 5 میلیارد مترمکعب گاز رایگان، میتواند سالانه 400 میلیون دالر حق العبور دریافت نماید. این پروژه 10 هزار فرصت شغلی را درکشور فراهم خواهد ساخت (رحیمی، 1393: 154). پیشبینیها براین بود که اجرای این پروژه در افغانستان از سال 2012م آغاز و در سال 2014م به پایان برسد، اما تا هنوز کار روی آن آغاز نگردیده است. افغانستان باید تلاش کند تا از این فرصت بالقوه استفاده اعظمی نماید، و بنابراین، یکی از متغیرهای مهم و تأثیرگذار که میتواند به نزدیکی و تعمیق روابط دوکشور کمک نماید همکاریهای اقتصادی است.
۲-۱-۳ سیاسی
سیاستخارجی یکی از مهمترین وجوهِ زندگی سیاسی ملتها و کارکاردهای کشورها در روابط بینالملل به شمار میرود و در تأمین حیات و بقای ملتها و دولتها اصلیترین هدف سیاستخارجی است (فیروزآبادی، 1397: 195). برهمین اساس دیپلماسی نیز، کنشهای معطوف به گفتوگو، مفاهمه و مصالحه در عرصههای منطقهای و بینالمللی را در بر میگیرد. در دیپلماسی، مواردی مورد اعتنا است که در کنار ایدیولوژی ملی، یک ساختار میکوشد تا منافع خود را از راه پذیرش قواعد اولیه و بنیادین حاکم بر عرصۀ روابط بینالملل متحقق سازد. در این حوزه، نحوه تصویر سازی از محیط بینالملل و رهیافت و کیفیتِ تأمینِ منافع ملی مورد توجه است. دیپلماسی نمایانگر میزان و چگونگی ارتباط با گفتمان حاکم در عرصه بینالمللی نیز میتواند باشد. اگر در حوزه ایدیولوژیک هویت و معنا و در عرصه استراتژیک امنیت و بقا مورد نظر بود، در موضوع دیپلماسی فهم واقعگرا-همگرا از ارزش در راستای ار تباط سازنده و مسالمتآمیز با محیط منطقهیی و نظام بینالملل مطرح میگردد(رضاییپناه، 1394: 126).
تأمل در تصمیماتِ سیاستخارجی افغانستان در قبال پاکستان نشان میدهد که جهتگیریهای افغانستان بسیار ضعیف بوده، و به رغم از دستدادنِ فرصتها و هزینۀ بسیار زیادِ امکانات، هیچ دستآوردی برای این کشور در پینداشته است. رویکرد افغانستان در مقابل پاکستان چنان منشأ گرفته از التهابات هیجانی- احساسی و تاریخی است که در اکثر موارد به دور از واقعبینی بوده است. تاریخ مناسبات افغانستان و پاکستان بیانگر آن است که همواره نقش رویکرد بازیگران سیاسی و تصمیمسازان در تعیین ماهیت سیاستخارجی افغانستان خیلی پررنگ و برجسته بوده است. شواهد و نشانههای زیادی دال بر آرمان خواهیهای غیر واقعبینانه و ناسازگار با منافع ملی(هدر دادن پول ملت) در طی تاریخ روابط دوکشور وجود داشته و دارد. به عنوان نمونه، اندیشمند از قول حبیبی مینویسد: «خان عبدالقیوم خان یکی از بزرگان پشتون در آن سوی دیورند نزد سردار محمد داوودِ صدراعظم آمده بود. صدراعظم به او دو صد میلیون و چهار صد هزار افغانی را اعطا کرد تا در مورد داعیه پشتونستان و برای افراد مستحق و آزادی خواه پشتون توزیع کند(اندیشمند، 1391: 154). آریانفرمعتقد است که مردم افغانستان باشکم گرسنه، تن عریان و پای برهنه توانایی پرداختن خسارههای بلند پروازی زمامداران گذشته را ندارند و در آینده نیز نخواهند داشت. به قول سیستانی:«بیشتر از هفتادسال است در جا میزنیم بدون آن که یک قدم به جلو رفته باشیم، اما پاکستان پیوسته تیشه به ریشه ما میزند و مردم ما با پوست و گوشت خود درد این بلند پروازی را حس میکنند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که از مرکب احساسات فرود آییم و جایگاه خود و پاکستان را در محاسبات سیاسی در یابیم و به این مسئله نقطه پایان بگذاریم»(آریانفر، 1390: 279). به این ترتیب، به تبعتکرار و استمرارِ عامل ذکرشده، مشکلات و موانع بر سر راهِ دوکشور بیشتر خواهد شد. بااین وجود، دولت افغانستان در راستای تحقق بخشیدن به اهداف مهمی چون تأمین امنیت، صلح و ثبات و توسعه اقتصادی، نیاز به یک روایت جدیدِ مبتنی بر عقلانیت برای تعریف روابط همسایگی با پاکستان دارد. روایتی که بتواند پاکستان را از بابت نگرانیهای امنیتی(نفوذ هند) و سیاسی(پشتونستان خواهی)اش مجاب کند(که افغانستان توسط دولت هند "استفاده" نمیشود و نیز افغانستان در امور داخلی پاکستان مداخله نمیکند). با این حال و باتوجه به موارد پیشگفته، افغانستان به منظور دست یابی به منافع سیاسی ـ امنیتی و اقتصادی بلند مدت، باید رویکرد مشارکتی و همکاری جویانه در قبال پاکستان اتخاذ نماید.
نتیجه گیری
با درنظر گرفتن موارد بیان شده، بررسی تاریخ مناسبات افغانستان و پاکستان نشانگر آنست که چندین عامل و مؤلفۀ همگرا و واگرا طی حدود 73 سال در روابط دوکشور مؤثر بوده است. از این رو، ماهیت روابط دوکشور به دلیل وجود زمینههای همگرایی و واگرایی متأثر از این عوامل، روند ثابتی را طی نکرده و بیشتر مواقع دچار نوسانات و فراز و فرودهایی گردیده است.
روابط میان افغانستان و پاکستان به عنوان همسایگان، در آغاز به دلیل علاقۀ خاص دولت افغانستان به مرز دیورند و سرنوشت مردم آن سوی مرز و سپس دل آزردگی پاکستانیها از این مسئله همراه بوده و در ادامه مسایلی مانند نزدیکی افغانستان با هند و حمایت پاکستان از طالبان باعث تیرگی بیشتر روابط دوکشور گردیده است. بااین حال، به نظر میرسد مناسبات دوکشور متأثر از رویکرد امنیت محور، ذهنیت ژیوپلیتیکی و جهتگیریهای احساسی و غیرواقعبینانۀ تصمیمسازان دوکشور است. در مجموع میتوان گفت: وجود اشتراکات فرهنگی ـ دینی، همکاری اقتصادی و سیاسی از جمله شاخصها و زمینههای قابل اتکا است و اگر این عوامل تقویت شوند، سبب بهبود و گسترش روابط بین دوکشور خواهند شد.
بدون تردید، افغانستان باتوجه به موقعیت ویژه جغرافیایی و در اختیار داشتن ظرفیتهای بالقوۀ اقتصادی و نیز مشترکات دینی و فرهنگی با پاکستان، میتواند در راستای بهبود و گسترش روابط بین پاکستان و افغانستان نقش برجستهای ایفا کند. با این وجود، جبرطبیعی و مشکلات محیطی افغانستان از یکسو و ضرورت تغییر در رویکرد پاکستان از سوی دیگر، ایجاب آن را میکند تا دیپلماسی و دستگاه سیاستخارجی افغانستان با کاهش موانع و تنش با پاکستان، در خدمت اهدافِ توسعه اقتصادی کشور قرار گیرد. بنایراین، در صورت توسعه روابط و گسترش همکاری بین افغانستان و پاکستان، هر دوکشور، به منافع چشمگیری در تمامی ابعاد دست خواهند یافت، زیرا سیاست اقتصاد محورِ موفق، تنها در پرتو یک رویکردِ تعاملی حاصل میشود.
با این حال، برای امکان پذیر کردن و اجرای مؤفقانه سیاست اقتصادمحور (به ویژه در مقابل پاکستان) رعایت موارد زیر برای افغانستان ضروری مینماید: اول: برای اجرا و پیشبردن یک سیاست اقتصادیِ فعال، علاوه بر همآهنگی میان نهادها، تعریف و اولویتبندی اهداف اقتصادی امری لازمی است. دوم: کارگزارانی که به وسیله دیپلماسی، اهداف و منافع اقتصادی کشور را در پاکستان دنبال و پیگیری مینمایند از تخصص و دانش اقتصادی برخوردار باشند. سوم: سعی شود تا عوامل و زمینههای تعارض و واگرایی رفع و بسترهای همکاری و تعامل بین دوکشور تقویت گردند(هرچه زودتر کار روی پروژه تاپی و کاسا1000 آغاز گردد). چهارم: نقش ترانزیتی افغانستان به عنوان پل ارتباط بین آسیای جنوبی و آسیای مرکزی به صورت جدی مطرح و دنبال شود. پنجم: از آرمانخواهیهای غیرواقعبینانه فاصله گرفته، با تکیه بر واقعگرایی، سیاست برد ـ برد را در قبال پاکستان نصبالعین کاری خود قرار دهد. ششم: برای کسب عضویت افغانستان در سازمانهای منطقهیی و فرامنطقهیی تلاش جدی صورت گیرد.
Related articles
بررسی و تحلیل دیدگاه خاورشناسان در باره ابنخلدون
Abdul Wahid Alizada
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 06 Apr 2021