Views
2
Downloads
40
Citations
گونه شناسی هویت جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان.
Mohammad Ibrahim DariushReceived 21 Apr 2021, Accepted 21 Apr 2021, Published online 21 Apr 2021
insert_link https://research.ru.edu.af/en/doi/full/122/607fb7df00e58/94
lock_outline Open access
Abstract
جنبش زنان افغانستان پس از دورۀ طالبان با روی کار آمدن نظام جدید و حضور جامعۀ جهانی در کشور ،رونق تازه به خود گرفت و توانست خواسته های خود را در سطوح بالای جامعه مطرح نماید و با کمک نهادهای بین المللی آنها را به تمکین وادارد. ولی برعکس در سطوح پایین جامعه و محلات روستایی اقبال چندانی نداشته است. به گونه ای که به شکل گسترده شاهد خشونت های بیشتر و زن ستیزیها در سطح کشور هستیم .به باور برخی از پژوهشگران خواسته ها و مطالبات فعالین این جنبش مبتنی بر نیازهای زنان و شرایط اجتماعی – اقتصادی کشور نیست و منحصر به گروه مشخصی از زنان است. در این پژوهش از طریق مصاحبه با فعالین جنبش زنان دریافتیم، جنبش زنان افغانستان یک جنبشی است که توسط زنان تحصیل کرده و روشنفکری که در پایتخت و دیگر شهرهای بزرگ و یاخارج از کشور زندگی میکنند و باورمند به نابرابری و ستمگری جنسیتی نسبت به زنان افغانستان هستند رهبری میشود و خواهان برابری جنسیتی و ارتقای جایگاه زنان در جامعه هستند.مقدمه
در جوامعی که شرایط گذار را تجربه میکنند وجود جنبشهای تغییر و گذار امر لازمی است .
بگونهای که از یکسو این جنبشها برخواسته از شرایط تغییر هستند که یک عده از افراد را بر انگیخته و هم نوا ساخته است که بدین شکل مسیر تغییر را مشخص میسازند و از سوی دیگر این جنبشها تسریع کنندۀ تغییرات اجتماعی هستند. در جوامع سنتی مانند افغانستان تمرکز سه عنصر مهم قدرت اجتماعی، نظیر منزلت، ثروت و آزادی عمل در دست مردان عرصه را برای زنان نهایت محدود و دشوارتر ساخته است(واعظی ،1392). اما، با روی کارآمدن نظام نوین سیاسی، قانون اساسی نسبتا مدرن، برگشت افراد، به ویژه زنان تحصیل کرده و نخبه به کشور، رشد تحصیلی در میان زنان، زمینه را برای حضور فعال زنان در جامعه، درخواست ها و مطالبات تازه، اعتراض به وضعیت موجود و نابرابری های جنسیتی مهیا ساخته است. امروز ما شاهد، ایجاد نهادها، تشکل ها و گروه های مختلف از سوی زنان هستیم که برای برابری، شهروندی، ارتقای سطح جامعه، و گسترش دموکراسی در فرایند گذار جامعه سهم مؤثر دارند .
ازدیاد بیسابقۀ فعالین حقوق زن در افغانستان و نهادهای فعال در این بخش از دستاوردهای مهم و ارزنده ای است که برای توسعه دموکراسی و عبور از شرایط گذار خیلی مهم و ارزشمند می باشد .
اما پراکندگی، نبود وحدت نظر و نداشتن تعریف روشن از وضعیت موجود زمینه را برای هماهنگی و انسجام در میان این نهادها و مدافعین حقوق زن دشوار ساخته است. گسست نسلی و فکری از دیگر ویژگیهای جامعه افغانستان است که چند دهه جنگ و تغییرات مکرر نظام متفاوت به وجود آورده است ،زنانی که سازمان دموکراتیک زنان افغانستان را در دهۀ هفتاد با گرایش سوسیالیستی تأسیس کردند، زنانی که در مطابقت با اسلام سیاسی فعالیت های اجتماعی و سیاسی خود را سامان میدهند،زنانی که از مهاجرت دوباره به وطن با مدارک تحصیلی عالی و تجربیات متفاوت برگشته اند. همۀ آن ها اکنون مشغول فعالیت های اجتماعی – سیاسی و مبارزه برای تغییر وضعیت به نفع زنان هستند.
در حال حاضر نبود رهبری تاثیرگذار در جنبش زنان افغانستان از چالش های مهمی است کهنیرومندی و امکان اثرگذاری آن را کاهش میدهد. پژوهشگران بر این باور هستند که جنبش زنان تاهنوز نتوانسته است درمیان زنان و همۀ لایههای اجتماعی نفوذ نماید و از افق زنان به جامعه نگاه کند .به گونهای که بتواند وضعیت زنان را زیر سوال ببرد .انتقاداتی که صورت میگیرد نگاهی از بیرون به وضعیت زنان است که روشنفکران آن را سر می دهند. اگر این نگاه به متن منتقل شود و زن را وادار به نگاه به خودش بدارد، میتوان امیدوار بود که رهبران تأثیرگذار از متن جنبش رشد کند(موسوی ،1393).
علیالرغم آن، چالشهای مهم هویتی و سیاسی فراروی زنان وجود دارد که دشواریهای جنبش زنان را بیشتر ساخته است .عدم استقلال ذهنی و محیط به سیطرۀ سیاسی و فکری مردان توأم با وابستگی اقتصادی به مردان، نرسیدن به یک مانیفیست تدوین شده و اندیشهای هویت محور و برابری طلب، نبود تعریف روشن از نیازها ،امکانات قابلیتها، آرمانها، باورها و ملزومات یک جنبش زنان، نبود یک تشکل پویا، منسجم و متحد زنانه از چالشهای مهم جنبش زنان در افغانستان است(واعظی ،1392).
در سطوح بلند حکومتی و قوانین جاری اصلاحات زیادی به نفع زنان به وجود آمده است ،تصویب قوانین خاص، به نفع زنان، قانون منع خشونت علیه زنان، مقررۀ جندر، تبعیض مثبت در ادارات و ارگانهای حکومتی و مشارکت سیاسی نسبتا وسیع زنان، حاوی این مساله است که از لحاظ حقوقی و سیاسی مشکلات برای زنان کاهش یافته است .اما به نظر میرسد چالشهای مهم و مسألۀ اساسی برای زنان افغانستان وضعیت اجتماعی و فرهنگی است که در سطج جامعه و روستاها زنان قربانیان اصلی آن هستند. خشونت علیه زنان، در سطح خانواده، اجتماع، و محل کار ،نبود مصئونیت برای زنان تبعیضهای جنسیتی و جنس دوم دانستن زن در فرهنگ عمومی مسایلی هستند که از سوی نهادهای مدافع حقوق زنان و حرکتهای زنانه از طریق کمپاینها، اعتراضات، و تبلیغات مورد اعتراض قرار میگیرند و علیه آنها مبارزه مینمایند.
زنان کنشگر تا کنون از شیوههای مدنی برای آگاهسازی عمومی استفاده کردهاند، این شیوۀمبارزاتی با سبک زندگی، و باورهای آنان بستگی دارد. نوع نگرش و ارزیابی فعالین جنبش زنان درارتباط با شرایط زندگی آنها هویت جنبش زنان را تشکیل میدهد و هویت این جنبش، حرکتها ،استراتیژی و تاکتیک مبارزاتی آنها را تعیین میکند.در این مقاله سعی میشود یک تصویر روشن از ویژگیهای فعالین جنبش زنان در افغانستان و ارزیابی آنها از موقعیت و جایگاه خود ارائه شود.
نگاهی به وضعیت جنبش زنان در افغانستان
جنبش زنان افغانستان هرچند در گذشتههای دورتر ریشه دارد؛ اما با روی کار آمدن نظام جدید سیاسی، دچار تحولاتی در بخشهای مختلف گردیده است. در افغانستان امروز، اگر بخواهیم جنبش زنان را در یک حرکت اجتماعی برای حقوق بشر و دموکراسی طبقه بندی کنیم؛ خواهیم دید که این جنبش به سبب تأثیر و وابستگی آن به شبکه های اجتماعی و اینترنتی و ارتباط مستقیم با رسانهها در گروه جنبشهای نوین اجتماعی طبقهبندی میشود. این جنبش از یک سو، در افکار نوین دنیای زنان که از دل افکار مدرن غربی بیرون میآید، ریشه دارد و از سوی دیگر، ریشه هایش در لایه های مختلف جامعهی افغانستان، ضعیف است و یا اینکه آگاهی سیاسی و اجتماعی در همه لایهها و طبقات اجتماعی، رشد کافی ننموده و این جنبش را در سطوح مختلف، دچار مشکل کرده است.
مسالۀ انسجام در رهبری حرکتهای اجتماعی از مهمترین مولفهها برای رسیدن به اهداف مورد نظر است که متأسفانه در جنبش زنان افغانستان، مفقود و یا کمرنگ است. این جنبش مثل دیگر جنبشهای نوین اجتماعی، سراسری نیست؛ بلکه بنابر دلایل متعدد محیطی، متمرکز در پایتخت و برخی کلانشهرهای دیگر مانند بلخ، هرات و دیگر نقاط امنتر کشور است. فاکتور مهمی که باعث عدم گسترش این جنبش به نقاط دور دست در میان زنان ولایات مختلف میشود، ناامنی است .
ناامنی به زنان پیشرو و نخبگان جنبش زنان اجازه نمیدهد که به شهرهای کوچک و روستاها سفر نمایند و به بسیج زنان بپردازند؛ بنابراین محدودۀ فعالیت آنها در پایتخت و برخی کلانشهرهای دیگر که از امنیت نسبی برخوردار هستند، متراکم گردیده است. جنبش زنان در افغانستان رویموضوعات خاصی انگشت میگذارد که فکر میکنند برای زنان افغانستان از اولویت بیشتر برخوردارهستند؛ نظیر توانمندسازی، رفع خشونت علیه زنان و مشارکت در عرصه های سیاست، اجتماع ،اقتصاد و فرهنگ. با وجود این که فعالیتهای گروهی زنان افغانستان پس از طالبان، باروی کارآمدن نظام جدید، بیشتر در قالب سازمانها و نهادهای رسمیی بوده است که برنامههایشان را به شکل پروژهای و با حمایت جامعۀ جهانی و دیگر کمککنندههای خارجی تطبیق نمودهاند. به همین خاطر ،محققان کمتری به جنبش زنان در افغانستان، باورمند هستند(باختری، 1389). به نظر میرسد که نگاه این عده از نویسندگان، به مفهوم جنبش زنان، یک نگاه کلاسیک است که مبتنی بر نظریههای سنتی از جنبشهای اجتماعی در علوم اجتماعی استوار است. با این نگاه، ما نمیتوانیم فعالیت ها و کنش زنان افغانستان را در این دوره زیر نام جنبش زنان قلمداد نماییم.
برای نخستین بار اعضای کمیتۀ مشارکت سیاسی زنان و اعضای کمپاین 50درصد که در 8مارچ 1389 از ضرورت برپایی جنبش زنان در افغانستان صحبت کردند و زنان سراسر کشور را به پیوستن به این جنبش فراخواندند(بیانیۀ کمیته مشارکت سیاسی زنان افغانستان و کمپاین 50 درصد ،1389). از دیگر کنشگریهای زنان افغانستان در سال 2013 پیوستن به حرکت " قیام بلیونی زنان سراسر جهان" میباشد. مفهوم اصلی قیام یک بلیونی زنان، ایستادگی دستهجمعی زنان در برابر انواع خشونتها است. شبکهۀ زنان افغان و وزارت امور زنان، این حرکت را در سراسر افغانستان به راه انداخته و تلاش میکنند تا پیامشان را علیه سوء استفاده از زنان، به مردم برسانند .
همین طور گروهها و سازمانهای دیگری نیز با محوریت مسایل زنان، در این دوره، شکل گرفتهاند؛ مانند: زنان جوان برای تغییر، شبکهۀ زنان افغانستان، اتحادیهۀ سراسری زنان افغانستان، از دیگر تشکلهای مشهور زنان افغانستان هستند که در همین دوره یادشده، شکل گرفتهاند و به شیوههای گوناگون فعالیت دارند.
جنبش زنان در افغانستان، یک جنبش برابری خواهانه و از نوع جنبشهای جدید اجتماعی است که برای ابراز وجود و ابراز هویت خود توأم با تغییر اذهان عمومی در مفهوم جنسیت، مبارزه مینماید. آخرین کمپاینی که زنان در افغانستان به راه انداختند، با عنوان" نامم کجا است؟" بود. اینکمپاین، در برابر نام نبردن زنان در جامعۀ افغانستان و مورد خطاب نمودن آنها با عناوینخویشاوندی، به راه افتاد. در افغانستان، معمول است که از زنان، بیشتر تعریف خویشاوندی صورت میگیرد و آنها را با اوصافی مانند: همسر، مادر، خواهر، دختر و... مورد خطاب قرار میدهند. و از اسم خاص آنها به ندرت استفاده میشود. این موضوع، ریشه در ذهنیت عمومی و فرهنگ حاکم بر جامعه دارد که در ساختارهای اجتماعی نیز نهادینه شده است. ناموس پنداری زنان در افغانستان در قدم نخست، هویت فردی و شخصی زنان را کتمان میکند و آنها را شئگونه میسازد. ناموس پنداشتن زنان، علاوه برکتمان هویت فردی، سایر حقوق اساسی آنها را نیز نقض مینماید. استقلالی فردی، حق انتخاب و دیگر حقوق بشری زنان قربانی اصلی این موضوع میگردد. ناموس از مفاهیم و ارزشها در نظام اخلاقی حاکم بر کشورهای اسلامی است. در این جوامع، حفاظت از ناموس ،افتخار بهشمار میآید. در جامعۀ افغانستان، ناموس، مترادف است با یک سلسله خصایل اخلاقی؛ مانند: حیا ،عفت، شرافت، پاکدامنی و برخی رفتارها ویژگیهای رفتاری دیگر و همینطور برای ملکیت مانند، زمین، و اموال، و خویشاوندانی که جنسیت زنانه دارند نیز بکار میرود. که حفاظت و و نگهداری آن غیرت تلقی میشود. (صادقیار ،1391). این کتمان هویت فردی و شخصی از سوی اذهان عمومی و ساختارهای نهادی شدۀجامعه یکی از مهمترین موانع رشد زنان تلقی میشود که جنبش زنان به شیوههای گوناگون در برابر آن مبارزه میکند.
جنبش زنان در افغانستان در اکثر موارد، همسو با قانون و دولت است. قوانینی که فردیت زنان را به رسمیت شناخته است؛ قوانینی که حقوق بشری زنان را پذیرفته و برای آنها در نظر گرفته است؛ اما این قوانین به دلیل مقاومتهایی که از متن جامعۀ مردسالار تولید میشود، تطبیق نمیگردد .
در بیرون از شهرها، به جای اجرای قانون، به ویژه قوانین مرتبط با خانواده و احوال شخصیه، مردم از عدالت غیررسمی یا همان روشهای قضایی سنتی استفاده میکنند و قربانی اصلی این روشهای سنتی قضایی، زنان هستند؛ بنابراین جنبش زنان، همسو با قوانین و نهادهای دولتی و در مقابل هنجارهای مسلط اجتماعی و فرهنگ سنتی حاکم حرکت میکند. این مساله در برخی از کشورهای همسایۀ ما، تقریبا بر عکس است؛ به عنوان نمونه کشور ایران که ما بیشترین تعاملات فرهنگی رابا آن داریم، زنان کنشگر در این کشور از پایین جامعه شروع کرده و به سطوح بالاتر ارتقا میکنند.
آنها در نخست سعیکردند تا از هرگونه رویارویی سیاسی با حکومت بپرهیزند؛ اما اکنون با ارتقای میزان آگاهی عمومی، تلاش میورزند تا برخی از خواستههای زنان در سطح سیاسی مطرح شود که کمپاین" تغییر چهرهی مجلس" درسال 1395 نمونهی آن بود(وحدتی ،1389). در افغانستان، جنبش زنان پس از طالبان مسیر عکس این را پیموده است .از سطوح بالای جامعه، ساختارهای دولتی فعالیتهای خود را آغاز کرد. از کمیتۀ مشارکت سیاسی زنان شروع تا اصلاح قوانین و تنفیذ قوانین خاص در پشتیبانی از زنان. اکنون نیز در افق جامعه، حرکت خود را اغاز نموده و به ارتقای آگاهی عمومی و به حرکت درآوردن زنان بهخاطر حمایت از قوانین خاص و مشارکت آنها در چارچوب قانون میپردازد.
فعالان زن افغانستان، فقط روی تغییر در وضع زنان فکر نمیکنند. آنها روی مشکلات مهم کشوری و تغییر در وضع زندگی تمام شهروندان فکر میکنند و برنامه ارائه مینمایند. زنان تحصیلکرده و روشنفکر افغانستان به این باور رسیدهاند که تغییر در وضع زنان، بدون تغییر در وضع جامعه، امکان پذیر نیست(یوسفزاده ،1392). در جامعۀ افغانستان، زنان فرهیختۀ زیادی را میتوان یافت که در میدانهای جنگ رزمیدهاند؛ زنانی که در حوزۀ فرهنگ و هنر، دست بالایی داشته و در بخش آموزش و پرورش تأثیر زیادی گذاشتهاند؛ زنانی که در بخش صحت و بهداشت پیشقدم بودهاند؛ اما این زنان، هیچگاه رهبر نشدهاند. هرچند در تاریخ جبنش زنان افغانستان بودهاند .از زنان نخبهای که حداقل رهبری گروهی از زنان را در جامعه بر عهده داشتهاند، میتوان ملکه ثریا ،مینا کشور کما و اناهیتا راتب زاد را نام برد که در زمان خود، رهبری بخش عمدهای از فعالان زن را عهدهدار بودهاند. (موسوی ،1393) با روی کار آمدن نظام نوین سیاسی در افغانستان، روحیۀ اجتماعی و وضعیت زندگی افراد جامعه به ویژه زنان نیز دچار تغییرات گردید. آزادی بیان و آزادی اجتماعات و ظهور دموکراسی در کشور، زمینه را فراهم ساخته است تا زنان با اندیشهها و جریانهای فکری گوناگون رایج در جهان آشنا شوند و با روشهای متنوع، حقوق خود را مطالبه نمایند. این ویژگیهای تاریخی، زمینه را برای ایجاد جنبش زنان افغانستان در تعریف جدید، آن فراهم نمودهاست. این جنبش، دارای رهبری واحد و مرجعیت خاص نیست؛ بلکه دارای شبکهها و مراجع متعدداست که با مطالبات مشابه عمل مینمایند. ساختار این جنبش حالت سیال، بدون تمرکز، باز ،داوطلبانه و مشارکتی دارد. هرچند این مسأله از مهمترین موانع برای تعریف اهداف مشترک و برنامهی مشترک در میان فعالان زن در افغانستان است .
چارچوب نظری
این پژوهش در پی شناخت نوع نگاه اعضای جنبش زنان افغانستان است. بنابراین به دنبال نظریههایی هستیم که شاخههای مختلف فمینیسم و دیدگاههای حاکم بر آن را احتوا نموده و چشم انداز آنها را در رابطه به ارزیابی وضعیت زنان و عوامل موجد این وضعیت نشان دهد(دیوالت ،1999: 190-187). بر این اساس نظریه جورج ریتزر جامعه شناس معاصر چارچوب نظری این مقاله را شکل میدهد. ریتزر نظریههای بنیادی فمینیسم را بر حول بنیادیترین پاسخهایی که به دو پرسش توصیفی « دربارۀ زنان چه میدانیم؟ » و تبیینی «چرا وضع زنان اینگونه است؟» تقسیم بندی میکند. باکمک این نظریه ما میتوانیم ارزیابی فعالین زن از وضعیت موجود زنان و جایگاه خودشان را فهم نموده توضیح بدهیم. به طور کلی سه نظریۀ فمینیستی را ریتزر توضیح میدهد که برای این پرسشها پاسخهای متفاوت ارائه میکنند: نظریۀ تفاوت جنسیتی، نظریۀ نابرابری جنسیتی و نظریۀ ستمگری جنسیتی
نظریۀ تفاوت جنسیتی: در این نظریه، جایگاه و تجربۀ زنان در بیشتر موقعیتها با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها تفاوت دارد. مضمون اصلی این نظریهها این است که زنان از ارزشها ،داوری ارزشی، انگیزهها، منافع، خلاقیت ادبی، احساس هویت، فراگرد آگاهی و ادراک در ساخت واقعیت اجتماعی، بینش و برداشتی متفاوت از مردان دارند(لرستانی، 1382: 26-25) همۀ نظریههای تفاوت جنسیتی میبایست به این مسأله بپردازند که آنچه معمولا " استدلال ذاتگرایانه " خوانده میشود، در واقع چیست؛ یعنی این فرض که تفاوتهای بنیادی بین مردان و زنان تغییرناپذیر هستند .
معمولا به نظر میرسد که این تغییرناپذیری برحسب سه عامل قابل ردیابی است:
الف) زیست شناسی؛ ب) نیازهای اجتماعی نهادی برای مردان و زنان به منظور پرکردن نقشهای متفاوت ،بهویژه در اجتماع و نه منحصرا در خانواده؛ ج) نیاز وجودی یا پدیده شناختی انسانها به ایجاد یک " دیگری " به عنوان بخشی از عمل خود توصیفی. (ریتزر و گودمن، 1390) به طور کلی ،واکنش فمینیستی به زیستشناسی اجتماعی غالبا مخالفت جویانه بوده است. این قسمت سه دسته از نظریههای تفاوت جنسیتی را شامل میشود: فمینیسم فرهنگی، نظریههای ضرورتهای نهادی و نظریههای مبتنی بر فلسفۀ وجودی و پدیدهشناختی
نظریۀ نابرابری جنسیتی: براساس این نظریهها، جایگاه زنان در بیشتر موقعیتها، نه تنها متفاوت از جایگاه مردان، بلکه از آن کم بهاتر و با آن نابرابر است و این نابرابریها از سازمان جامعه سرچشمه میگیرد نه از تفاوت زیست شناختی و شخصیتی. (لرستانی،1382: 26) چهار درون مایه، ماهیت نظریهپردازی فمینیستی دربارهی نابرابری جنسیتی را مشخص میسازند. نخست این که مردان و زنان نه تنها به طور متفاوت، بلکه همچنین به نحوی نابرابر در موقعیتهای اجتماعی قرار گرفتهاند .به بیانی دقیقتر، زنان از منابع مادی، پایگاه اجتماعی، قدرت و فرصتهای خودشکوفایی کمتری نسبت به همان مردانی برخوردار هستند که جایگاه اجتماعی مشابهی را اشغال کردهاند؛ این جایگاه ممکن است، مبتنی بر طبقه، نژاد، شغل، قومیت، دین، تحصیلات، ملیت، یا هرگونه ترکیبی از این عوامل باشد. دوم آنکه این نابرابری، از سازمان جامعه ناشی میشود و نه از تفاوتهای مهم زیستی یا شخصیتی بین زنان و مردان. سوم اینکه گرچه تکتک انسانها ممکن است به لحاظ قابلیتها و ویژگیهایشان تا اندازهای با یکدیگر متفاوت باشند؛ اما هیچگونه تفاوت طبیعی مهمی وجود ندارد که دو جنس را از هم متمایز سازد(ریتزر ،1374: 470).
در حقیقت، همۀ انسانها با یک نوع نیاز شدید به آزادی برای خودشکوفایی و با نوعی انعطاف پذیری بنیادی که به آنها امکان میدهد تا خود را با قید و بندها یا فرصتهای موجود در موقعیتهایشان تطبیق دهند، توصیف میشوند. به این خاطر میتوان گفت که نابرابری جنسیتیوجود دارد که زنان در مقایسه با مردان از قدرت کمتری برای رفع نیاز خودشکوفاییشانبرخوردارند. چهارم آنکه همۀ نظریههای نابرابری، فرض را بر این میگیرند که هم زنان و هم مردان در برابر موقعیتها و ساختارهای اجتماعی مساوات گراتر، بیگمان بهراحتی و بهطور طبیعی واکنش نشان خواهند داد. به عبارت دیگر، آنها عنوان میکنند که تغییر این وضعیت، امکان پذیر است. از این نظر، نظریه پردازان نابرابری جنسیتی با نظریه پردازان تفاوت جنسیتی در تضاد هستند؛ چرا که نظریه پردازان تفاوت جنسیتی، تصویری از زندگی اجتماعی را ارائه میدهند که در آن تفاوتهای جنسیتی صرف نظر از دلایل آن، پایدار و عجین در شخصیت و کمتر قابل تغییر تصور شدهاند(ریتزر و گودمن، 1391). از گونههای اصلی نظریۀ نابرابری جنسیتی: لیبرال فمینیسم و سوسیال فمینیسم است .
نظریۀ ستمگری جنسیتی: این نظریهها، موقعیت زنان را برحسب رابطۀ قدرت مستقیم میان مردان و زنان بیان میکنند. زنان تحت ستم قرار دارند؛ به عبارت دیگر؛ تحت قید و بند تابعیت تحمیل سؤ استفاده و بدرفتاری مردان هستند. این الگوی ستمگری، با عمیقترین شکل در سازمان جامعه عجین شده است و ساختار پدرسالاری را بهوجودآوردهاست. (لرستانی، 1382: 26). نظریههای ستمگری جنسیتی، وضعیت زنان را به عنوان پیامد رابطۀ مستقیم قدرت بین مردان و زنان توصیف میکنند؛ مردان در این رابطه، منافع بنیادی و ملموسی در نظارت، استفاده ،ستمگری و اعمال سلطه بر زنان دارند. از نگاه نظریه پردازان ستمگری جنسیتی، وضعیت زنان همان وضعیت تحت سلطه و تحت ستم مردان است. این الگوی ستمگری جنسیتی به عمیقترین و فراگیرترین شکل در سازمان جامعه رسوخ کرده و یک نوع چیدمان بنیادی سلطه را به وجود آورده که عموما، پدرسالاری نامیده میشود .
پدرسالاری، نوعی پیامد بیهدف و ثانویۀ مجموعهای از عوامل دیگر فرایندهای زیستی، اجتماعی شدن نقشهای جنسی یا نظام طبقاتی نیست. پدرسالاری یک نوع ساختار اولیۀ قدرت است و نیتی نیرومند و عامدانه در پس آن نهفته است. در حقیقت، به اعتقاد نظریه پردازان ستمگری جنسیتی ،تفاوتهای جنسیتی و نابرابری جنسیتی محصولات جانبی پدرسالاری هستند. در حالی که بیشتر نظریه پردازان فمینیستی قدیمی تر به مسألۀ نابرابری جنسیتی تمرکز داشتند. یکی از شاخصههای نظریۀ فمینیستی معاصر، گستره و شدت توجه آن به ستمگری است. بیشتر نظریه پردازان معاصرفمینیستی تا اندازهای با نظریۀ ستمگری موافق هستند. دو شاخۀ اصلی نظریۀ ستمگری جنستی، عبارت از فمینیسم روانکاوانه، فمینیسم رادیکال و سوسیال فمینیسم است(جگر ،1394: 42).
پیشینۀ پژوهش
برخی از پژوهشگران افغانستان در زمینۀ جنبش زنان و فعالیت های اجتماعی، سیاسی زنان در افغانستان نوشته اند که نمونۀ آن ها را ذکر می نماییم. دکتر عالمه، مقاله ای با عنوان «ان جی او ایزم در برابر جنبش زنان افغانستان، 1389» در مورد پیامدها و آثار منفی پروژه ای شدن فعالیت های زنان روی این جنبش تحلیلی را انجام داده اند.
شیرین نظیری مقاله ای «تاریخچۀ جنبش زنان افغانستان، 2004» را به تحریر و به نشر سپرده است. منیژه باختری نویسنده دیگر افغانستان در مقالۀ «بازشناسی نقش زنان در افغانستان در مبارزات آزادی خواهی زنان جهان، فاخره موسوی پژوهشگر افغانستانی در مرکز مطالعات دانشگاه لیون فرانسه مقاله های متعددی «رهبری در جنبش زنان افغانستان در سال 1393»، « روزنه های روشنفکری و جنبش زنان در افغانستان درسال 1393»، « زنان و تاریخ افغانستان، 1393» به نگارش درآورده است که روی موضوعات مختلف جنبش زنان بحث نموده اند. اما این پژوهش بطور خاص بحث هویت در جنبش زنان افغانستان را به مطالعه گرفته و ابعاد آن را توضیح می دهد.
تعریف مفاهیم:
هویت جنبش: این که جنبش از چه افرادی تشکیل شده، و سخنگوی چه افراد و یا چه گروه هایی از مردم است و مدافع و محافظ چه منافعی است(روشه ،1385: 130) هویت آن را تعریف می نماید . هرچند برای توضیح این مفهوم متغییرهای زیادی مانند: سن، وضعیت اقتصادی ،تحصیلات، محل زندگی اثرگذار هستند اما ،در این پژوهش برای توضیح هویت جنبش ،دست اندرکاران و عوامل جنبش از یک سو و از سوی دیگر، نگرش فعالین جنبش نسبت به وضعیت زنان در نظر گرفته شده است.
فعالین و عوامل جنبش زنان: هر حرکت جمعی و یا جنبش اجتماعی متشکل از عدۀ افرادی است که به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم در راستای اهداف آن فعالیت میکنند و برای ایجاد، دوام و استمرار آن کنشگری مینمایند. ویژگیها و شرایطی که این افراد دارند از متغییرهای مهم و تأثیرگذار در جنبش زنان است.
فمینیسم: در زبان پارسی برای فمینیسم معادلهایی چون ،»زنباوری «زنگرایی»، طرفداری از حقوق زن» و « جنبش آزاد خواهی زنان» برای این واژه مطرح گردیده، و استفاده میگردد(رضوانی ،1387). اکنون نیز استفاده از این مفهوم برای تمامی گروههای مرتبط با مسألۀ حقوق زنان، متداول و فراگیر شده است(زیبایی نژاد ،1382: 14). فمینیسم درواقع جنبش سازمان یافتهای برای دستیابی به حقوق زنان و نیز ایدئولوژی برای دگرگونی جامعه که هدف آن صرفا تحقق برابری اجتماعی زنان نیست؛ بلکه رویای رفع انواع تبعیض و ستم نژادی و طبقاتی و غیره را در سر میپروراند. (آبوت و والاس ،1۳80: 22۳).
نگرش فعالین جنبش نسبت به وضعیت زنان: این متغییر توضیح دهندۀ آن است که ارز یابی فعالین جنبش زنان از وضعیت موجود زنان ، جایگاه و موقعیت خویش در افغانستان چه گونه است؟ ارزیابی فعالین جنبش از وضع زنان مبتنی بر سه نظریۀ فمینیستی، نظریۀ تفاوت جنسیتی، نابرابری جنسیتی و ستمگری جنسیتی پیش بینی شده است.
روش پژوهش
این مقاله یک پژوهش کمی توصیفی است که اطلاعات آن با استفاده از منابع معتبر نشر شده، و مصاحبه با 80 تن از فعالین جنبش که در بخش های سیاست، اجتماع، اقتصاد، هنر و ورزش فعال هستند تهیه گردیده است، سپس دادههای بدست آمده از طریق مصاحبه با اعضای جنبش زنان به شیوۀ تحلیل محتوای کمی و کیفی تحلیل شدهاند.
تحلیل اطلاعات
هویت جنبش زنان افغانستان
طوری که در مقدمه ذکر گردیده است مفهوم هویت در جنبش زنان افغانستان دارای سه متغیر است که شامل سطح تحصیلی، محل زندگی و نوع ارزیابی آنها از موقعیت و جایگاه زنان در افغانستان است. که هرکدام از متغیرهای متذکره از افراد مصاحبه شده پرسیده شده اند و پاسخهای آنها در این بخش به تحلیل گرفته میشود.
متغیر سطح تحصیلات فعالین جنبش زنان در افغانستان
جدول شماره 1، متغییر سطح تحصیلات فعالین جنبش زنان
درصد |
فراوانی |
سطح تحصیلات |
70 |
56 |
لیسانس |
22 |
18 |
ماستر |
9 |
6 |
دکترا |
100 |
80 |
مجموع |
طوری که در جدول آمده است با «80 » تن از فعالان جنبش زنان در افغانستان مصاحبه نمودهایم ،56 تن آنها دارای سطح تحصیلی لیسانس و یا دانشجوی این دوره میباشند که از مجموع افراد مصاحبه شده 70 درصد میشود .18 تن آنها در سطح ماستری، تحصیلات دارند و 7 تن دیگردارای درجه تحصیلی دکترا میباشند .این ارقام نشان میدهد که جنبش زنان افغانستان را افرادی که دارای تحصیلات عالی و یا در حال فراگیری تحصیلات عالی هستند، شکل میدهد.
آشنایی زنان با مظاهر دنیای مدرن و نظریههای تازه در علوم انسانی، کنشگری زنان در افغانستان را سرعت بخشیده است و سطح مطالبات آنها را بلند برده است. این معمول است که در جوامع دیگر نیز پیشگامان تغییرات اجتماعی و اصلاحات، افراد تحصیل کرده و آگاه آن جامعه هستند. افراد کم سواد و تودهای دنباله رو، بیشتر با انفعال دچار هستند. در افغانستان نیز به دلیل افزایش سطح توانمندی زنان تحصیل کرده و آگاهی آنها از حقوق و امتیازات خود و مراوده با زنان مبارز دیگر جوامع، باعث شده است زنان تحصیلکردۀ افغانستان نیز جنبش زنان را به حرکت وادارند.
متغیر محل زندگی فعالین جنبش زنان افغانستان
جدول شماره 2، متغییر محل زندگی فعالین جنبش زنان
درصد |
فراوانی |
محل زندگی |
59.8 |
47 |
کابل |
15 |
12 |
ولایات دیگر |
25 |
20 |
خارج از کشور |
99.8 |
79 |
مجموع |
از مجموع زنانی که با آن ها گفتگو کردهایم ،47 تن آنها ساکن کابل بوده و 12 تن در ولایتهای دیگر کشور که بیشتر شهرهای بزرگ نظیر هرات، بلخ، ننگرهار و دیگر شهرهای نسبتا امن میباشد، ساکن هستند و به تعداد 20 تن دیگر، در خارج از کشور زندگی میکنند.
این حضور زنان فعال در مرکز و شهرهای بزرگ بیشتر دلایل امنیتی دارد؛ یعنی زنان به علت حضور مخالفان مسلح و نیروهای افراطی نمیتوانند به آسانی به مناطق خارج از کابل سفر کنند و به مطالعۀ زندگی زنان روستایی بپردازند؛ بنابراین یک شکاف عمیق میان وضعیت زندگی زنان روستایی و شهری و نیازمندیها و مطالبات آنها مشاهده میشود. نیازمندی زنان در دهات، نیازهای ابتدایی و بشری نظیر حق دسترسی به خدمات بهداشتی، حق انتخاب همسر، حق زندگی کردن ،حق دسترسی به آموزش و پرورش، حق احترام و کرامت، و مصئونیت از خشونتهای خانوادگی مطالبات آنها را شکل میدهد. مطالباتی که از سوی خود زنان روستایی، هیچگاه زمینۀ اعلامی نمییابد و زنان شهری نتوانستهاند تا هنوز، زبان این زنان محروم شوند. بنا بر اظهارات برخی از همین زنان که ما با آنها مصاحبه نمودهایم، آنها نسبت به تشکلها و تجمعهای زنان در شهرهای بزرگ ،اظهار بیگانگی میکنند و با بی اعتمادی به آنها نگاه مینمایند.
با توجه امنیت بیشتر و امکانات و تسهیلات مناسبتر در مرکز و کلان شهرها، افراد تحصیلکرده و فعال نیز در این مناطق متراکم گردیدهاند. زنان به دلایل مختلف، از جمله ناامنی در مناطق اطراف و نبودن امکانات و فضای کاری در مرکز و برخی بزرگ شهرهای دیگر به اضافه مراکز ولایتها تجمع نمودهاند. با توجه به جنگهای طولانی مدت و خانمانسوزی که در افغانستان تاهنوز ادامه دارد، تعداد زیادی از مردم کشور، ازجمله زنان نخبه و روشنفکر به کشورهای همسایه و کشورهای غربی مهاجرت کرده اند. هرچند برخی از آنها به کشور برگشته و فعالیتهای چشمگیری انجام میدهند و در رفت و آمد میان افغانستان و کشور دومی خود هستند .برخی دیگر آنها از عالم مهاجرت نیز، تاثیر خود را بر زندگی زنان افغانستان از طریق نوشتهها، اعلامیهها و برگزاری کنفرانسها و سمینارهای آموزشی گذاشته و بیتفاوت نیستند .
با توجه به موارد ذکر شده، میتوان گفت که جنبش زنان در افغانستان، متشکل از زنانی است که در مرکزکشور و دیگر شهرهای بزرگ زندگی میکنند و یا اینکه در خارج از کشور به سر میبرند؛ ولی در مسایل و مباحث مربوط به زنان فعال هستند. زنانی که دارای تحصیلات عالی هستند؛ با فرهنگ مدرن و حقوق بشر آشنایی دارند؛ در مناصب و پستهای مختلف دولتی و خصوصی خدمت میکنند. این زنان از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی آگاهیدهی، دادخواهی وسازماندهی مینمایند. به عنوان نیروی فشار برای تطبیق قانون در برابر خشونتها و تبعیضهای جنسیتی عمل میکنند. هرچند زنان روستایی نیز از طریق مشارکت در انتخابات به عنوان رأی دهندو مشارکت در شوراهای محلی در امور جمعی، مشارکت میکنند؛ اما این مشارکت، توام با آگاهی جنسیتی نیست؛ ولی در آینده میتواند عامل خوبی در جهت رشد جنبش و بومی شدن آن باشد.
متغیر نوع نگرش فعالین جنبش به موقعیت و جایگاه زنان
وقتی که وارد مصاحبه با فعالان جنبش زنان در افغانستان میشوید، کمتر دارای دیدگاههای منسجم فمینیستی و جنسیتی هستند. به گونهای که به سختی میتوان نوع نگاه آنها را در ذیل دیدگاههای فمنیستی گنجانید. زنانی که بیشتر از تجربیات زندگی آموختهاند و کمتر با تیوریهای علمی در مورد تحلیل زنان آشنایی دارند. در میان این زنان افرادی هستند که برای حقوق زنان فعالیت میکنند و از نابرابری جنسیتی در جامعه شکایت دارند؛ بدون آن که تحلیل علمی از این وضعیت داشته باشند. نوع نگاه زنان افغانستان نسبت به وضعیت زنان در کشور مربوط به یک دیدگاه خاص نیست و پراکنده است؛ اما با توجه به مصداقها و مواردی که برمیشمرند، به گونهی زیر تقسیم بندی شدهاند.
جدول شماره 3، متغییر نوع نگرش فعالین جنبش به موقعیت و جایگاه زنان
درصد |
فراوانی |
ارزیابی از وضعیت موجود زنان |
6.5 |
5 |
تفاوت جنسیتی |
51.25 |
41 |
نابرابری جنسیتی |
42.5 |
34 |
ستمگری جنسیتی |
100 |
80 |
مجموع |
در جدول بالا، طوری که مشاهده میشود، بیشترین نوع نگاه به وضعیت و جایگاه زنان با توجه به دسته بندی ریتزر، نگاه نابرابری است. بیشتر از ( %51 ) افرادی که ما با آن ها گفتگو نموده ایم، ارزیابی شان از جایگاه زنان در کشور مطابق نظریهّ نابرابری جنسیتی است که زنان را به نسبتمردان در وضعیت نابرابر ارزیابی میکنند. به باور این افراد، زنان جامعۀ ما در تمام موقعیت ها ،نسبت به مردان، نه تنها متفاوت، بلکه نابرابر هستند و این نابرابری ها از سازمان جامعه سرچشمه میگیرد. به باور این افراد، زنان چه در سطح پایین جامعه نظیر خانواده، ادارات و مناصب سیاسی و چه در سطح بالای آن نسبت به مردان از جایگاه نابرابر برخوردار هستند. جایگاه زنان بیشتر، نمادین و کم تاثیر است(5،42 درصد) در حالی که جایگاه مردان تاثیر گذار و اساسی است.
بخش مهم (% 42.5) دیگر از زنانی که در این گفتگو شامل بوده اند، ارزیابی شان از وضع زنان، مطابق نظریهّ ستمگری جنسیتی است. به نظر این افراد، زنان تحت قید و بند، تابعیت، تحمیل، سوی استفاده و بدرفتاری مردان هستند. ساختارهای اجتماعی مسلط پدرسالاری در افغانستان این الگوی ستمگری را نهادینه ساخته و زنان را در بند کشانیده است. زنان را زیر نام ناموس و القابی همچون ضعیفه و دیگر تعاریف مبتنی برخویشاوندی، اجازه حضور نمیدهد. تعداد اندکی(% 6.5) از زنان بودند که ارزیابی آنها مطابق نظریۀ تفاوت های جنسیتی بود؛ بنابراین بیشترین فعالان جنبش زنان افغانستان، ارزیابی هایشان طبق دیدگاه های نابرابری جنسیتی و ستمگری جنسیتی است.
نتیجه گیری
جنبش زنان در افغانستان به عنوان یک پدیدۀ مدرن وارد ادبیات افغانستان گردیده است که با استفاده از شرایط و امکانات موجود در حال گسترش و گفتمانی شدن است. جنبش زنان تلاش میکند سیاست، اقتصاد، حقوق، رسانه، آموزش و پرورش، فرهنگ، ساختارها و روابط اجتماعی موجود را به چالش بکشد و خواستههای خود را برآنها تحمیل نماید. اما این جنبش نتوانسته است سراسر کشور را پوشش بدهد و انعکاس آن محدود به پایتخت و برخی کلانشهرها میباشد. در این پژوهش ما سعی کردهایم دست اندرکاران و عوامل جنبش زنان در افغانستان را معرفی کنیم ویژگیهای فردی، شرایط زندگی و باورهای فکری و ارزشی آنها معرف هویت این جنبش است که برای شناخت آن گام اساسی است. گفتوگوهایی که در این مقاله با فعالین جنبش زنان صورت گرفته است نشان میدهد، تمامی اعضای آن دارای تحصیلات عالی و آشنا با تیوری های فمینیستی و آزادیخواهی زنان هستند. که به گونه ای متأثر از زنان مبارز دیگر جوامع و تجربیات آنان خود رامیدانند. همین گونه بیشترین اعضای فعال این جنبش در کابل و دیگر کلان شهرها که از امنیت، امکانات، و خدمات نسبی برخوردار هستند زندگی می کنند و بخش مهم دیگر آنها در خارج از کشور بسر میبرند اما به شکل مستقیم و غیر مستقیم در اعتراضات، کمپاین ها و تصمیم گیری های این جنبش اثر گذار هستند. مشکلات نا امنی و عدم امکانات در شهرهای کوچک و روستاها باعث شده است زنان نخبه و روشنفکر نتوانند به آن مناطق سفر کنند و خواسته ها و مطالبات خود را با زنان روستایی شریک نموده آنها را همگام با خود بسیج سازند.
گفتگوهایی که انجام شده نشان دهندۀ این موضوع است که اکثریت فعالین جنبش مذکور دارای باورها و اهداف برابری خواهانه هستند و ارزیابی آنها از موقعیت و جایگاه زنان مبتنی بر تیوری های نابرابری جنسیتی است. اعم از زنانی که با نظریه های مارکسیستی که فعالیت خود را از دهۀ 70 برای برابری جنسیتی و دریافت حقوق سیاسی و اقتصادی آغاز کرده اند و اکنون نیز بخش مهمی از این جنبش را تشکیل میدهند و همین طور زنانی که در سال های اخیر با گرایش های لیبرال فمینیستی از کشورهای غربی و دانشگاه های داخل کشور وارد جامعه و بخشی از این جنبش شده اند درصدد احیای هویت فردی و حقوق اساسی کتمان شدۀ زنان برآمده اند. بخشی قابل ملاحظۀ از این زنان طوری که در صفحات پیشین درج گردیده بود ارزیابی آن ها مبتنی بر نظریه های ستمگری جنسیتی است که باورمند هستند زنان افغانستان مورد سؤ استفادۀ مردان، زیر سلطه و انقیاد ساختارهای اجتماعی و سیاسی مردسالارانه قرار دارند. که این ساختارها باید تعدیل و یا تبدیل گردند. بنابراین بطور خلاصه میتوان گفت که جنبش زنان افغانستان متشکل از زنان تحصیلکرده، روشنفکر و شهرنشین است که به نظر آنها زنان افغانستان در موقعیت نابرابر و زیر ستم جنسیتی قرار دارند.
Related articles
گونه شناسی هویت جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان.
Mohammad Ibrahim Dariush
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 21 Apr 2021