Views
3
Downloads
40
Citations
ناجنبش: حقخواهی زنان افغان پس از سقوط طالبان
Majeed MowahhedReceived 10 Apr 2021, Accepted 10 Apr 2021, Published online 10 Apr 2021
insert_link https://research.ru.edu.af/da/doi/full/95/60718334c03d6/71
lock_outline Open access
Abstract
توجه به مباحث حقوق زنان افغانستان، از موضوعهای مهم در دو دهه گذشته است. بسیاری از فعالان اجتماعی و سیاسی جهت رشد وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان تلاش میکنند. تعداد قابل توجهی از فعالان اجتماعی ادعا دارند که زنان افغانستان در صد سال گذشته فعالیتهای زیادی کرده اند و اگر تلاش آنان به نتیجه نمی رسد به دلیل این است که جامعه مرد سالار است، سنتها زندگی زنان را به شدت تحت تاثیر خود قرار دادهاند و آنها را از مشارکت بیشتردر فعالیتهای اجتماعی و سیاسی باز میدارند. حقیقت این است که بر اساس قواعدی که نظریه پردازان و جامعه شناسان تعریف میکنند، فعالیتهای زنان افغانستان در چهارچوب این نظریهها نمی تواند جنبش نام گیرد. نظریه پردازان سوسیالیست و نئوسوسیالیست بر این عقیده اند که جنبش در مفهوم تازه آن بسیار متحول شده است، این تحول میتواند پیشینه تاریخی نداشته باشد. اما سایر ویژگیهای آن است که میتواند نقش موثری در شکلگیری یک جنبش نقش ایفا کند. نظریه پردازان معاصرچون الن تورن، کاستل و ابرشال نگاهی مدرن به تحولات معاصر جوامع دارند و برای پدیده جنبش اجتماعی تعاریف و ویژگیهای مشخصی ارائه داده اند. این ویژگیها را اگر چون مدل در نظر بگیریم، خواهیم دید که با فعالیتهای زنان افغانستان همخوانی ندارند. به این سبب در این مقاله بر آن هستیم که با توجه این ویژگیها فعالیتهای زنان را تجزیه و تحلیل کنیم.مقدمه
زنان افغان پس از سقوط طالبان، با حمایت نیروهای بین المللی، توانستند وارد مرحله جدیدی از زندگی اجتماعی و سیاسی خود شوند. حکومت طالبان از حضور زنان در عرصههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جلوگیری میکرد. زنان اجازه خروج از منازل خود را بدون همراهی یکی از نزدیکان مرد نداشتند.
بسیاری از زنانی که به شغلهایی از قبیل، پزشکی، پرستاری، اداری، تعلیم و تربیت اشتغال داشتند، از کار محروم و خانه نشین شدند. هزاران زن که سرپرست خانواده بودند، دیگر نمی توانستند زندگی خانواده و فرزندان خود را تامین کنند. اما با این همه زنانی هم بودند که با آنان درجهت اجرای قوانین امارت اسلامی همکاری میکردند و طالبان ناگزیر از پذیرفتن آنان در ساختار اداری و اجرایی بودند.
دوره طالبان تنها دوره ای است که زنان به صورت خودجوش و برای بدست آوردن حقوق خود بسیج[1] شدند و خانههای خود را به قصد احقاق حق خود ترک کردند، به خیابان ریختند و خواهان حقوق اجتماعی خود شدند. این تظاهرات در شهرهای هرات و کابل زنان زیادی را به خیابان آورد. هرچند این جنبش توسط طالبان سرکوب شد، اما میتوان از آن به عنوان یک بسیج اجتماعی مهم و خودجوش یاد کرد.
پس از سقوط طالبان، زنان در اولویت برنامههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار گرفتند. سهمیه ای برای زنان و افزایش مشارکت سیاسی زنان در نظر گرفته شد. زنان بسیاری به تشویق سازمانهای بین المللی، دولتهای حامی جمهوری اسلامی افغانستان و سیاستمداران دعوت به مشارکت شدند و در جلسات سیاسی و اجتماعی که نقش بسیار مهمی در آینده افغانستان داشت، شرکت کردند.
سهمیه ای برای زنان در پارلمان و دولت در نظر گرفته شد. وزارت زنان برای رشد و تقویت وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان شکل گرفت و سازمانهای غیر دولتی جهت سرمایه گذاری برای بهبود وضعیت زنان در افغانستان شروع به فعالیت کردند. به همین سبب، هزاران انجمن زنان و گروههای حمایت از زنان پس از 2001 شکل گرفت که امید میرفت وضعیت زنان را در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی و اجتماعی بهبود ببخشید.
درهر جامعه ای برای تحول نیاز است که گروههای اجتماعی ، سازمانهای اجتماعی و سیاسی با هم در رابطه ای متقابل، کنش و واکنش باشند که یکدیگر را دچار تحول کنند[2]. در این وضعیت میتوان جامعه را به نفع طبقههای معترض یا محروم و تحقق برابری تغییر داد. رابطه ای دو طرفه که باعث رشد در هر دو طرف میشود. در این رابطه گروههای ذینفع تحت لوای هدفی معین، بسیج میشوند و آنقدر پایداری میکنند تا هدف مورد نظر به تحقق بپیوندد.
بسیج اجتماعی چست و چرا اهمیت دارد؟ جنبش زنان چه رابطه ای با بسیج اجتماعی دارد؟ چگونه میتوان جنبش زنان افغان را در چهارچوب یک جنبش اجتماعی تجزیه و تحلیل کرد؟
در رابطه با بسیج اجتماعی نظریه پردازان زیادی سخن رانده اند. این اصطلاحات بیشتر از نظریههای مارکسیستی و شکل گیری فردگرایی در جامعه غربی سرچشمه گرفته است و نظریه پردازان معاصر، مانند الن تورن[3]، کاستل[4] و اوبرشال[5] درباره این اصطلاح توضیحات زیادی داده اند. کاستل این موضوع را از نظریههای مارکس استخراج کرده است و تورن از این موضوع برای شرح جنبش اجتماعی به عنوان پارامتر اصلی در نظر گرفته است. این پارامتر وابسته به عملی[6] که از سوی معترضین صورت میگیرد، است.
در این دسته از تئوری ها، معمولا معترضین یک هدف مشترک دارند. برای رسیدن به این هدف و تغییر وضع موجود چه در سطح اجتماعی و چه در سطح سیاسی دست به اعتراض میزنند. این اعتراض معمولا دوام دار، دارای پیشینه تاریخی و برانداز است. در برخی موارد این نوع اعتراضات همراه با خشونت است وهمچنین ممکن است که قدرت سیاسی با این اعتراضات برخورد خشونت بار کند[7].
تئوریهایی که در این حوزه مطرح میشود بیشتر به وضعیت سیاسی و اجتماعی کشورهای غربی و امریکایی نظر دارند و با توجه به ساختارهای سیاسی و اجتماعی یا همان جامعه برنامه ریزی شده، به تجزیه و تحلیل جامعه میپردازند.
جای سوال است که چطور میتوانیم وجه تشابهی بین ساختارهای سیاسی و اجتماعی غربی و شرقی بیابیم، در این بین فعالیتهای زنان شرقی و در جامعه ای چون افغانستان را چطور در این حوزه میتوان بررسی کرد. جامعه افغانستان هنوز نتوانسته است به مرحله تفاهم اجتماعی و هماهنگی یک نواخت برسد. فرد گرایی در افغانستان هنوز شکل نگرفته است و بر این اساس جامعه خود را به نفع فرد تغییر نداده است. در چنین جامعه ای تحلیل جنبش زنان به سادگی صورت نخواهد گرفت.
در این مقاله برآن هستیم که فعالیتهای زنان افغان را بر اساس تئوریهای جامعه شناسی تجزیه و تحلیل کنیم. با توجه به این هدف، در ابتدا، به تئوریهای موجود خواهیم پرداخت . شکل گیری جنبش در کل و جنبش زنان در جوامع فردگرا مرحله فردگرایی و در نهایت به وضعیت زنان و فعالیتهای زنان افغان خواهیم پرداخت.
پیشینه تاریخی و نظریههای جنبش
برای تجزیه و تحلیل "جنبش"[1]، بهتر است که نظریهها و نظریه پردازان جنبش را بهتر بشناسیم. برای روشن شدن چگونگی آغاز جنبش زنان، باید به ریشههای تاریخی ـ اجتماعی آن در کشورهای غربی پرداخت. در غیر این صورت نمی توان به درستی خواستههای زنان در غرب و جنبشهای زنان غربی را درک یا تجزیه و تحلیل کرد.
در قرن نوزدهم، ما شاهد رشد جامعه و توسعه اقتصادی در غرب هستیم که باعث تغییرات بسیاری در ساختار اجتماعی و سیاسی کشورهای غربی میشود. زنان در کنار کارهای مربوط به خانه، در خارج از منزل هم مشغول به کار میشوند. به اجبار یا خودخواسته، بسیاری از زنان در جامعه سرمایه داری به عنوان کارگران ارزان قیمت و دستان ظریفی که چرخ صنایع را میچرخاندند و سرمایههای عظیمی را به دامن صاحبان کارخانهها میریختند. کم کم نظام سرمایه داری، زنان و کودکان بسیاری را به کار گرفت و کم کم زنان نیز به عنوان فرد در جامعه مطرح شد. بسیاری از زنان خواهان حقوق اجتماعی خود بودند و مطالب تند و تیزی را در روزنامهها و جرایدی پرخواننده منتشر میکردند.اما سرمایه داری هنوز در پی منافع بیشتر،مانع حقوق زنان بود.
در حقیقت، زنان در وضعیت سختی قرار داشتند. آنان نه تنها از حقوق انسانی محروم بودند، بلکه مجبور به تحمل انواع و اقسام خشونتها بودند. بسیاری از زنان و دختران مجبور بودند در کارخانههای پارچه بافی و یا نخ ریسی کار کنند، اما هیچ گونه خدماتی را دریافت نمی کردند. در صورت بیماری هیچ کارفرمایی از آنها حمایت نمی کرد و در صورت از کار افتادگی به سختی میتوانستند زندگی خود را ادامه بدهند. بسیاری از آنان اعضای بدن خود را در بین دستگاههای پارچه بافی یا نخ ریسی از دست میدادند و برای همیشه معلول میشدند و یا جان خود را از دست میدادند.
بسیاری از زنان مجبور بودند، امور خانه را مدیریت کرده و از کودکان خود نیز نگهداری کنند. زنان روستایی، به کارهای سخت مشغول بودند و گاهی برای ادامه حیات خود، کودکان خود را برای کار به مزارع بزرگتر یا خانههای بزرگتر ارسال کنند. کارگران زن روستایی و دختر بچهها از کمترین حقوق برخوردار بودند. به همین سبب با رشد جنبش کارگری، زنان نیز به این جنبش پیوستند.
جنبشهای زنان در نظریههای مارکسیستی و سوسیالیستی زمانی اهمیت مییابد که نیروهای اجتماعی مورد توجه قرار میگیرند. هر چند که مارکس در اندیشههای انقلابی خود به جنسیت اشاره چندانی نکرده است و یا شاید در نگاشتههای وی درباره انقلاب و یا جنبش، جنسیت در اولویت قرار نداشته است. اما نئومارکسیستها ونئوسوسیالیستها بیشترین نظریهها را درباره جنبش زنان به نشر رسانده اند و بزرگترین نظریه پردازان این مطالعات بیشتر به این نحله تعلق دارند.
پدیده فردگرایی چهره جامعه غربی را تغییرشکل گرفته بود و توانسته بود جایگاه فرد را در جامعه تثبیت کند. جامعه سنتی[2] در حال گذار به دوره مدرن بود و این عامل باعث سست شدن بنیان بسیاری از ساختارهای اجتماعی شده و در حال تغییر و تبدیل این بنیادها و یا نوسازی آنها بود. زنان و نیروی کار زنان، نقش به سزایی در این تغییرات داشتند. اما هنوز هم زنان نتوانسته بودند به حقوق اجتماعی خود دست یابند و هنوز سخن گفتن از حقوق برابر برای زنان امکان نداشت. بسیاری از نویسندگان برای احقاق حقوق زنان دست به قلم میبردند، اما هیچ کدام از آنان برای ایجاد یک بسیج اجتماعی که جامعه را متحول کند، کفایت نمی کرد.
نظریه پردازان اجتماعی، در نیمه دوم قرن بیستم از جنبش زنان سخن به میان میآورند. زنان قرن بیستم توانسته بودند جامعه مردانه را دچار تغییراتی کنند و توجه سیاست مداران را به وضعیت زنان جلب کنند. نیمه دوم قرن بیستم، اوج اعتراضات زنان به تبعیض جنسی است که در برخی موارد تعبیر به دشمنی زنان با جنس مخالف میشد. دلیل مهم و تاریخی این پدیده دو جنگ جهانی و بخصوص جنگ جهانی دوم ذکر شده است.
جنگ جهانی دوم، ساختارهای اجتماعی و سیاسی را به نفع زنان دچار تغییر کرد. مردان برای جنگ، خانهها را ترک کردند و زنان جای مردان را درمحل کار و عرصههای مختلف پر کردند. زنان در طی چهارسال بسیاری از مفاهیم را تغییر داده و تواناییهای خود را نشان دادند. تا بازگشت مردان، زنان مهارتهای زیادی به دست آوردند. حتی درجنگ نیز زنان نقش مهمی ایفا میکردند.
نویسندگان زن بزرگی در این دوره ظهور کردند که به شدت دنیای مردانه را زیر سوال میبردند و متهم میکردند. برخی مانند سیمون دوبوار، هنگامی که کتاب جنس دوم را به نگارش در میآورد، به شدت جامعه مردسالاری را نقد میکرد. سیمون دوبوار معتقد است که زن در اصل در جامعه محکوم به زن بودن میشود. سیمون دوبوار، نقطه عطف جنبشهای زنان و رادیکال شدن اعتراضات زنان بود. اندیشههای دوبوار، جامعه مردسالار را نشانه گرفته بود.
در ایالات متحده و کشورهای امریکایی، زنان رنگین پوست به جنبشهای اعتراض علیه تبعیض پیوسته بودند و زنانی مانند انجلا دیویس[3] توانسته بودند رهبری جنبش رنگین پوستان را به دست بگیرد. قبل از اینکه زنان سفیدپوست بخواهند، به عرصه مبارزه قدم بگذارند.
آلن تورن نظریه پرداز جنبشهای اجتماعی، جنبش را کنشی هماهنگ با مشارکت طبقه ای ذینفع، جهت رسیدن به یک هدف خاص یا دگرگونی یک ساختار اجتماعی و سیاسی میداند. این کنش در چشم الن تورن در سال 1981از پیشینه تاریخی برخوردار است.
اما در تعاریف نوینی که ارائه داده است و با توجه به ظهور رسانهها و اینترنت، وی معتقد است که پیشینه تاریخی نقش چندانی بر رفتار معترضین ندارد. اما عاملی که معترضین را بسیج میکند میتواند نقش به سزایی در حیات جنبش ایفا کند. این تغییر را میتوان نتیجه واقعه میدان تین ان من[4] برشمرد. در این اعتراضات تعداد زیادی از معترضین از جمله دانشجویان، کارگران و روشنفکران در این میدان به اعتراض به وضعیت اقتصادی و سیاستهای حکومت چین جمع شده بودند.
تورن از جامعه برنامه ریزی شده سخن به میان میآورد که سامان جامعه غربی قبل از مدرنیزاسیون است. در این نوع جامعه فردگرایی شکل گرفته است و فرد به عنوان عضو اصلی جامعه است به این معنی که منافع فردی و منافع جمعی در یک راستا قرار دارند. افراد در صورتی به جمعی میپیوندند که منافع فردی آنها در آن جمع تامین شود. چنین جامعه ای به سوی مدرنیزم حرکت میکند و مدرنیزم نیز در این راستا درحال رشد است.
بنابراین نه تنها ساختار جامعه غربی متفاوت است، بلکه تعاریفی که از جامعه سنتی و مدرن وجود دارد نیز متفاوت و غیر قابل مقایسه با جامعه در شرق است.
از دیدگاه تورن، سه پارامتر مهم در شکل گیری یک جنبش نقش دارد.
ـ هویت : جنبش اجتماعي بايد هويت مشخص داشته باشد بدین معنی که مشخص باشد که چه افرادی و از چه طبقه اجتماعی در این جنبش عضویت دارند و از چه چیزی دفاع میکنند.
ـ مخالفت: معمولا در هر جنبشی، اصلی وجود دارد که منافع مشارکت کنندگان را با گروه حاکم، سازمان اجتماعی و سیاسی خاصی در تضاد قرارداده است.
ـ عمومیت : جنبش اجتماعي با ارزشهايي برتر با ايدههايي بزرگ، فلسفه يا ايدههاي مذهبي آغاز ميگردد و كنش آن هم بیشتر تلفیقی از تفكر و عقيده است و روز به روز در حال گسترش و پيشرفت است.
همه این پارامترها میتواند در باعث شکل گیری كنش در یک جنبش اجتماعي و اعتلای کنش گران برای رسیدن به هدف شان شود.
تورن سه نوع جنبش را بررسی و تحلیل میکند. جنبش هاي تاريخي بیشتر شیوه توسعه و یا حاکمیت در تضاد هستند، جنبش هاي اجتماعي در روند مدرنیته با تغییرروابط اجتماعی شکل میگیرند و جنبشهاي فرهنگي برای جهت گیری فرهنگی و تغییر اقدام میکنند. در نهایت معتقد است که جنبشهای اجتماعی جدید، از جمله جنبش زنان، با تغییر حاکمیت سر و کار ندارند. این جنبشها فقط خواهان اصلاحات و تغییر در قوانین یا عملکرد سازمانهای اجتماعی و فرهنگی هستند. خواهان تغییر در قوانین و تصویب قوانین جدید جهت رشد وضعیت زنان هستند.
تورن در کتاب " دنیای زنان" با روشی تحلیلی وضعیت زنان را بررسی میکند. تورن با تحلیل مصاحبههای زنان به این نتیجه رسیده است که خودبازنگری و خودباوری اصل مهمی است که زنان باید به آن برسند تا بتوانند قدمی بیشتر برای رشد وضعیت خود بردارند. این اصل مهم میتواند زنان را به مرحله ای برساند که در کنار هم قرار بگیرند و جنبشی برای بهتر شدن وضعیت سیاسی و اجتماعی خود را سامان دهند. او وضعیت زنان قبل و بعد از جنگ جهانی دوم را با هم مقایسه میکند و معتقد است که زنان بعد از جنگ جهانی توانسته بودند درعرصههای مختلف فعالیت کنند و نقش نیروی جایگزین را ایفا کنند. مشارکت زنان درجنگ نیز در تغییر وضعیت زنان موثر بوده است.
او نگاهی به وضعیت زنان مسلمان مقیم فرانسه هم دارد. معتقد است که نسل جدید زنان مسلمان مقیم فرانسه، هنوز نتوانسته اند بین سنتهای سرزمینی خود و زندگی خود در فرانسه انتخاب کنند. همچنین اختلاف شدیدی بین دونسل زنان وجود دارد. نسل زنان مهاجر که به فرانسه آمده اند ویک دوره در سرزمین مادری زندگی کرده اند و نسلی که در با تعلیمات فرانسوی پا به عرصه اجتماع گذاشته اند. تضادهای رفتاری زیادی در بین نسل جدید زنان دیده میشود. این تضاد ناشی از دوفرهنگی نسل جدید است.
تورن در نهایت ذکر میکند که زنان برای رسیدن به حقوق خود باید خود را پیدا کنند[5]. در غیر این صورت هیچ گاه نمی توانند به اهداف خود برسند یا اینکه در جامعه جای خود را به دست بیاورند. درروند باز نگری که زنان به خود و وضعیت خود دارند، شاید بتوانند کاستیهای وضعیت خود را بهتر بشناسند و برای اصلاح آن اقدام کنند. در این صورت میتوان گفت که زنان و جنبش زنان خواهد توانست جامعه را به نفع خواستههای خود و برای احقاق حقوق خود، تغییر داده و قوانین تازه ای برای رسیدن به وضعیت مطلوب خود وضع کند[6].
[1] Mouvement
[2] تعریف و ساختار جامعه سنتی در غرب با جامعه سنتی در شرق به شدت متفاوت است. در شرق سنتی بودن جامعه به معنی جوامع اولیه و روستایی است که کمی با بورژوازی آمیخته است. در حالی که بر اساس تعاریف غربی، جامعه سنتی به مرحله ای از سرمایه داری و جامعه تولیدی رسیده است. اما شیوه زندگی هنوز در کنترل نظام سرمایه داری است.
[3] انجلا دیویس متولد 1944 میلادی، نویسنده، مبارز، فعال حقوق زنان و فعال سیاسی در ایالات متحده است.
[4] جنبش تین ان من یکی از مدرن ترین جنبشهای عصر حاضر است. اعتراضات مردم چین در پکن در میدان تین ان من در اوریل 1989 تا ژوئن همان سال رخ داد.
[5] La recherche de soi.
[6] Alain Touraine, Le monde des femmes,
زنان در آیینه جنبش
در بیست سال گذشته، میتوانیم ادعا کنیم که بر اساس نظریههای علوم اجتماعی، زنان فعال اجتماعی و سیاسی، نتوانسته اند جنبشی فراگیر برای برابری حقوق خود در افغانستان شکل بدهند. زنان به صورت پراکنده مباحثی را مطرح میکنند که به سادگی توسط سیاستمداران و جامعه مردسالار، مهار شده و نتیجه چشم گیری برای زنان به بار نمی آورد.
بر اساس سه اصل تورن، جنبش زنان برای برابری چه وضعیتی دارد؟ فعالیت جمعی که بتواند منافع گروههای مختلف را در بربگیرد و افراد مختلف از گروههای اجتماعی مختلف را برای ایجاد تغییر در جامعه بسیج کند و در کنار هم قرار دهد. چگونه میتواند با منافع زنان همراهی و همنوایی کرده و جامعه را متحول کند؟ اگر واقعیت نگر باشیم باید بگوییم که تا به حال چنین جنبشی در جامعه به نفع زنان افغان شکل نگرفته است. از همه مهمتر که بر اساس اولین اصل تورن، زنان فعال در حوزه حقوق زنان به وضوح دچار بحران هویت هستند.
اگر زنان میتوانستند بر این بحران فائق آیند، حادثه کشته شدن فرخنده در بهار2015 میتوانست نقش برانداز را بازی کند. کشته شدن فرخنده نشان دهنده رفتار جامعه مردسالار به جایگاه زنان افغان است. فرخنده فقط به جرم برانگیختن احساسات مذهبی به قتل نرسید. مرگ فرخنده نشانگر تقابل جامعه مردسالار با حضور زنان در جامعه بود.
گذشته از مساله هویت جنبش زنان، باید این سوال را مطرح کرد که چه کسانی برای زنان قدم بر میدارند و برای اعتلای حقوق آنان فعالیت میکنند؟ اصل موضوع همین است. بعد سقوط طالبان، سازمانهای بین المللی از زنان حمایت کرده اند اما حضور زنان در جامعه در خدمت بهینه سازی وضعیت زنان نیست. اگر روزی حمایت سازمانهای بین المللی و فعالین بین المللی حقوق زنان از حذف شود و یا اینکه آنان افغانستان را ترک کنند. فعالان حقوق زن نیز تنها میمانند و هیچ کس سخن از حقوق زنان به میان نخواهد آورد.
از همه مهمتر اینکه زنان مدعی حقوق بشر و برابری حقوق زنان هیچ کدام درباره وضعیت زنان و مشکلات زنان سخن به میان نمی آورند و گفتمان مشترکی آنان را در کنار هم قرار نمی دهد. زنان فعال اجتماعی بیشتر آلت دست سیاستمداران و افراد ذی نفع هستند. فعالان حقوق زنان از هر فرصتی برای رسیدن به اهداف شخصی و منافع خود استفاده میکنند. از سال 2001 تا به حال درصد زیادی از فعالان حقوق زنان افغانستان را به قصد یافتن فرصت بهتر در کشورهای غربی ترک کرده اند و پس از آن فعالیت چندانی نداشته اند و حتی نگاشته ای به نفع زنان منتشر نکرده اند.
مساله مهم دیگری که بحران هویت در بین فعالان زن را مشخص تر میکند، مساله عدم توافق زنان بر سر یک گفتمان مشترک است. زنان پس از سقوط طالبان، نه تنها خط مشی خود را به عنوان زن در جامعه مردسالار مشخص نکرده اند، بلکه در برخی از موارد با سیاستهای آنان همراهی کرده اند. تعداد زنان فعال بسیار اندک است و بسیاری از این تعداد اندک، در جهت منافع شخصی یا منافع سیاستمداران حرکت میکنند.
مشکلات زنان چقدر توسط این زنان مورد بحث و بررسی قرار میگیرد؟ چه تعداد از زنان برای دفاع از حقوق فردی خود به خیابان ریخته اند؟ به عنوان مثال درسالهای بعد از جنگ جهانی دوم، زنان فرانسه و ایالات متحده امریکا برای احقاق حقوق خود به خیابانها ریختند و روزها برای رساندن صدای خود به گوش قانونگذاران دست به اعتراض زدند. بسیاری از زنان نگاشتههای تندی به چاپ میرساندند و گاهی هم در کنفرانسهای بزرگ سخنرانی میکردند و وضعیت زنان را مورد نقد قرار میدادند. در افغانستان چه تعداد از زنان برای بیان وضعیت زنان، تحلیل و بررسی حقوق زنان در جامعه مردسالار به بحث نشسته اند.
مساله مهمی که به آن کمتر توجه میشود و در بین زنان افغان شایع است. اهمیت و قدرت دانش است. اگر در تمام مناطق افغانستان محلی برای تعلیم و تربیت در نظر گرفته شود، باز هم باید گفت که موفقییت چندانی به شمار نخواهد آمد. زیرا زنان خود به اهمیت دانش واقف نیستند. بسیاری از زنان ترجیح میدهند که به تعلیمات مذهبی بسنده کنند و نه تنها خودشان بلکه فرزندان دخترشان را نیز ملزم به آموختن نمی کنند. زیرا در زندگی روزانه آنان کاربردی ندارد. زندگی مردم عادی در افغانستان در طی چهل سال جنگ تغییر کرده است.
الگوی یک زن افغان یک موضوع مهم است که هیچ گاه به صورت واضح مطرح نشده است. زنان شهری به مصرف گرایی روی آورده اند و بیشترین سرمایه خود را برای خرید وسایل گران قیمت مصرف میکنند و به طور عموم الگوی ثابتی برای مصرف خود ندارند. سرمایه گذاری برای زنان یک مفهوم غیر مانوس است. تعداد زنانی که برای اهداف اقتصادی بلند مدت تلاش میکنند بسیار اندک است و برنامههای توانمند سازی که از سوی سازمانهای بین المللی برای زنان در نظر گرفته میشود. اهداف کوتاه مدت را در سطح خرد اقتصادی پیگیری میکنند.
در نهایت باید یک موضوع مهم را در نظر گرفت. مساله فقر اقتصادی و سلامت زنان است. فقر اقتصادی بیشترین تاثیر را بر سلامت جسمی و روانی زنان گذاشته است. چهل سال جنگ عامل اصلی این فقر اقتصادی است. تعداد زنان تحصیل کرده بسیار اندک است و سرمایه گذاری برای تعلیم و تربیت زنان بسیار اندک است. بسیاری از مردم معمولی ترجیح میدهند که زنان و دختران آنان در خانه بمانند و ازخانه و کودکان نگهداری کنند.
برنامه ریزان و سیاست مداران نیز در سطح کلان اقتصادی، جایی برای توسعه موقعیتهای اقتصادی زنان در نظر نمی گیرند. اولویتهای آنان فقر زدایی و ایجاد امنیت جهت رشد اقتصادی نیست و بسیاری ازبرنامه ریزیها جهت منافع شخصی یا گروهی دارد.
پر واضح است که فعالین حقوق زنان از مشکلات فراوان رنج میبرند. اما این مشکلات آنان را وادار به حرکتی ملی در جهت تغییر وضع موجود هدایت نکرده است. جنبش زنان در افغانستان بر اساس تئوریهای موجود نمی تواند موجودیت داشته باشد.
نتیجهگیری
اگر پدیده جنگ و فساد سیاسی در افغانستان را به کناری بگذاریم، بر اساس نظریههای علوم اجتماعی و جامعه شناسی سیاسی، فعالان زن افغان که برای حقوق زنان تلاش میکنند، نمی توانند دست به یک بسیج اجتماعی فراگیر در جهت تغییر وضعیت زنان بزنند. زیرا هنوز نتوانسته اند از بحران هویت عبور کنند و بر سر یک گفتمان مشترک به توافق برسند. زنان در فعالیتهای خود هنوز به مرحله خودبازنگری نرسیده اند.
فعالان زن هنوز نتوانسته اند به گفتمان مشترک دست یابند که دربرگیرنده خواستههای زنان و مشکلات زنان و براساس باورها و ارزشهای اجتماعی عدالت خواه باشد.
فردگرایی درجامعه شکل نگرفته است. فردگرایی پدیده ای است که در اثر رشد و توسعه اقتصادی شکل میگیرد. افغانستان با وجود سرمایههای عظیمی که به این کشور سرازیر شد، نتوانسته از نظراقتصادی تغییر کند. جامعه تبدیل به جامعه ای مصرفی و بدون الگوی درست اقتصادی و اجتماعی شده است.
وضعیت زنان نیز خارج از این مقوله نیست. زنان الگوی مشخصی برای رفتارهای اجتماعی ندارند. کسب دانش هنوز به عنوان قدرت در بین زنان اهمیت نیافته است. این عامل از رشد وضعیت زنان جلوگیری میکند.
جامعه مردسالار و سنتهای اجتماعی عرصه را برای زنان تنگ کرده است و در برخی از موارد زنان تبدیل به مدافع این دو پدیده میشوند. هر قدر که ساختارهای جامعه افغانستان تحت سلطه قدرت مردسالار قرار داشته باشد. روند شکل گیری جنبش زنان در افغانستان به تاخیر میافتد و زنان فعال اجتماعی نمی توانند به اهداف خود برای تغییر و برابر حقوق اجتماعی وسیاسی برسند.
Related articles