Views
0
Downloads
40
Citations
نقد و بررسی نظریۀ «فیلسوف¬شاه» در کتاب «جمهوری» افلاطون
Amanullah Shafayi , ,Received 17 Apr 2021, Accepted 17 Apr 2021, Published online 17 Apr 2021
insert_link https://research.ru.edu.af/da/doi/full/110/607a6f70ef0d1/81
lock_outline Open access
Abstract
علی¬رغم گذشت دو هزار و پانصد سال از طرح نظریۀ «فیلسوف¬شاه» توسط افلاطون، این نظریه کماکان محل بحث و تحلیل فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی قرار دارد. واقعیت آن است که این نظریه جنبه¬ها و ظرفیت¬های کشف ناشدۀ بسیاری دارد و هر آنچه تا کنون در رابطه با آن صورت پذیرفته، به هیچ عنوان پایان کار نیست. نوشتار حاضر در پی آن است تا با بازخوانی و نقد و بررسی این نظریه در چارچوب نظریه¬های آرمانشهری، ورقی بر کتاب فیلسوف¬شاه افلاطون بیفزاید. بر این اساس قرائت مجدد عناصر کلیدی و گرانیگاه¬های نظریۀ حکیم حاکم و انگشت گذاشتن بر وجوهات آرمانشهری آن و در نتیجه سخن از خیزها و اُفت¬های آن کوششی است که نگارنده در راه آن اهتمام ورزیده است. راست آن است که نظریۀ حکیم حاکم دارای جنبه¬های روشن، تیره و خاکستری است که به نظر می¬رسد حفره¬های تحقیقی بسیاری بهویژه در حوزه سوم بر جای مانده است. ضرورت چنین امری برای باورمندان به مدینه¬های آرمانشهری چندچندان خواهد بود.مقدمه
«فیلسوفشاه» یا «حکیم حاکم»، عنوان نظریهای است که در کتاب جمهوری افلاطون طرح گردیده و مورد توجه فیلسوفان سیاسی پس از وی قرار گرفته است. این نظریه در نوع خود نظریهای آرمانی است که میتوان آن را در چارچوب نظریههای «آرمانشهری» مورد بررسی قرار داد. هرچند که در رابطه با ایده «فیلسوفشاه» به صورت مستوفا نقد و ابرامهایی از جانب فیلسوفان سیاسی غربی و شرقی صورت گرفته، اما واقعیت آن است که ایدۀ فیلسوفشاه از ظرفیتهای مفهومی و معنایی بسیاری برخوردار است که در نتیجه میتواند بحثهای پایانناپذیری را در پی داشته باشد. از قدمت این نظریه هرچند نزدیک به دو هزار و پانصد سال میگذرد، اما ظرفیتهای موجود در آن میتواند آن را در هر دوره زمانی و هر جغرافیای سیاسی مورد بازخوانی قرار دهد.
در دنیایی زندگی میکنیم که بحث از شکل، مشروعیت و کارآمدی نظام سیاسی به یکی از چالشیترین مباحث در فضاهای علمی و بنگاههای سیاسی تبدیل شده است. هرچند که روند تحولات در شکل و محتوای نظامهای سیاسی به نفع نظامهای عرفی به پیش میرود و در این میان نظام لیبرال دموکراسی دست برتر را دارد، اما باید گفت که نظامهای مبتنی بر اصول متافیزیکی و جوهرگرایانه نیز طرفداران و تئوریپردازان زیادی دارد. هرچند که حکومت و حاکمیت در جهان غرب تحت تاثیر نوزاییهای چهارصد سال اخیر، در راه عرفی شدن قدم گذاشته و هرچه بیشتر بر جنبه دنیایی آن افزوده شده است، اما در دنیای شرق بهویژه جهان اسلام کماکان نظریهها و الگوهای متافیزیکی و متعالیه در رابطه با نظامهای سیاسی، تنور مباحثات را در این حوزه گرم نگاه داشته است.
بنابراین نظریۀ «حکیم حاکم» به عنوان نظریهای تاریخی و تامینکننده الگوهای آرمانشهری و مدینۀ فاضله میتواند در شرایط کنونی احیا شود. هرچند که نقض و ابرامهای بسیاری در باب آرمانی و یا واقعی بودن این نظریه و امکان و یا امتناع تطبیق آن در دنیای بیرون در گرفته است، اما صرف نظر از آن، اهمیت این نظریه در آن است که حکومت و دولتداری را صبغه ماورایی و غیردنیوی میدهد؛ بواسطه این نظریه میان اخلاق و سیاست ارتباط برقرار میکند و به طور کلی فصل جدیدی بر کتاب فلسفه سیاست و دولت میافزاید. بر این حسب نوشتار حاضر در صدد است تا نظریۀ «فیلسوفشاه» افلاطون را از منظر دیگری مورد بازخوانی قرار دهد و امکانات و چالشهای آن را به سبک و سیاق متفاوتی مورد مداقه قرار دهد.
چارچوب نظری؛ نظریههای آرمانشهری
بیگمان نظریۀ حکیم حاکم افلاطون در شمار نظریههای آرمانشهری جای میگیرد که پیش و پس از افلاطون تئوریپردازان بسیاری داشته است. هرچند که افلاطون خود مدعی است نظریۀ مدینۀ فاضله او که در آن حکیم حاکم خواهد بود، چنان آرمانی نیست که نتوان نمونههای بدوی و حداقلی آن را در بیرون از دنیای ذهن جستجو نمود. اما با این وجود هنگامی که این نظریه را در نمای کلی مشاهده میکنیم، عناصر بسیاری در آن وجود دارد که به نظریههای آرمانشهری در اینجا و آنجا پهلو میزند. در این که فیلسوفشاه افلاطونی چرا و چگونه تبدیل به نظریهای ماندگار شد، در آینده خواهد آمد. اما آنچه به منظومه نظریههای آرمانشهرگرایی مربوط میشود این که؛ به جرات میتوان گفت که افلاطون مهمترین نظریهپرداز آرمانشهرگرا است که تاثیر فراوانی بر شکلدهی نظریات اینچنینی پس از خود داشته است. هرچند که او خود نیز به باور بسیاری از گرتهبرداری از نظریههای پیش از خود همانند نظریههای شاهی- آرمانی در ایران برکنار نبوده است.
پس از افلاطون «افراد و شخصیتهای متعددی دنبال طرحریزی بهشت در دنیا بودهاند. مثلا ارسطو در کتاب سیاست، خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب اخلاقالملوک، کامپانلا در کتاب شهر خورشید، بیکن در کتابهای ارغنون جدید و آتلانتیس نو، همچنین فلاسفهای مانند کانت، هگل و راسل با ارایۀ افکار خویش، همگی دنبال این بهشت گمشده رفتهاند» (مکارم، 1377ش: 27). در میان اندیشمندان متقدم شاید بتوان آگوستین قدیس را مهمترین نظریهپرداز حوزه آرمانشهر دانست. «او که از مفسران مسیحی در قرن چهارم میلادی است، مدینۀ فاضله خود را در کتاب شهر خدا ترسیم نمود و پیشوایان مسیحی در قرون وسطی بر آن صحه گذاشتند. آگوستین، صلح و عدالتخواهی را دو ویژگی مدینه خود میداند که تحقق آن جز با این دو میسر نیست و چنین مدینهای را در آسمانها سراغ میدهد؛ شهرهای زمینی هر مقدار که بتوانند به این دو آرمان نزدیکتر شوند، قابل احترام میشوند و شاید منظور او از شهر خدا، همان بهشت موعود ادیان الهی است» (فاستر، ج1، 1388: 393-399).
در دنیای شرق و اسلامی ایدۀ آرمانشهری در سیمای «مدینۀ فاضله» فارابی خود را نمایانده است. او که به وضوح تحت تاثیر فلسفه متعالیه افلاطون قرار داشته، مدینۀ فاضله خویش را در کتاب «سیاست مدنیه» توصیف نموده است. «فارابی برخلاف دیگران، یک شهر محدود را هدف خود قرار نداده و آن را کمال نهایی تلقی نمیکند، بلکه در صدد تاسیس جامعه بزرگ جهانی، متشکل از کلیه امتها و اقوام بوده است. رییس اول آن را هم پیامبر میداند که اتصال به عقل فعال دارد و به طور بیواسطه از او وحی و فیض میگیرد. در غیاب او باید کسی عهدهدار امور شود که بر روش و منش او عمل کند؛ نام چنین شخصی را «ملکالسنه» میگذارد» (فارابی، 1358: 155).
آرمانشهرخواهی در دوران مدرن در اشکال متفاوتی رخ نموده است. بیگمان نظریۀ «یوتوپیا»ی توماس مور دانشمند انگلیسی در قرن شانزدهم را پس از افلاطون، میتوان مهمترین نظریه در حوزه آرمانشهرگرایی نامید. او که به وضوح از تعلیمات افلاطون تاثیر پذیرفته است، آرمانشهرخواهی را در قالب رمانی جذاب شرح میدهد. مور در کتاب خود تصریح میکند که واژه «یوتوپیا» را از ریشه یونانی «اتوپیا» و به معنای «هیچستان» یا «ناکجاآباد» برگرفته است. مور در مدینۀ مورد نظر خود از بهشت دنیایی سخن میگوید و به این منظور از جامعه سیاسیای دم میزند که همه چیز آن در حد کمال قرار دارد. به این منظور او مالکیت خصوصی و پول را لغو میکند؛ برای هر کشاورز، فقط دو سال کار را کافی میداند و در مورد اخلاقیات یوتوپیا مینویسد: «مردم از قمارهای فاسدکننده احمقانه بیخبرند، از جمله بازیهای آنها نبرد بین رذیلتها و فضیلتهاست...میخانه و روسپیخانهای در کار نیست؛ امکانی برای فساد و جایی برای پنهانشدن و دیدارهای پنهانی نیست و همه چشم در چشم هم زندگی میکنند» (مور، 1373: 85). و در رابطه با مناسبات خارجی ساکنان یوتوپیا معتقد است: «اهل یوتوپیا در گذشته بعضی همسایگانشان را یاری کردهاند، تا خود را از چنگ جباران برهانند؛ این همسایگان چنان شیفتۀ فضایل آنها شدهاند که با خشنودی از آنها درخواست کردهاند مردانی را بفرستند تا بر ایشان فرمانروایی کنند» (مور، 1373: 111).
به نظر میرسد آنچه را که توماس مور در آسمانها به دنبال آن بود، مارکس و انگلس تصمیم گرفتند در زمین ایجاد کنند. داریوش آشوری در این رابطه معتقد است؛ «اصطلاح آرمانشهرخواهی در نوشتارهای مارکسیستی کاربرد خاصی دارد. این اصطلاح با کتاب انگلس به نام سیوسیالیسم علمی و سوسیالیسم آرمانشهری نامدار شد. مارکسیستها کسانی را که با انگیزههای اخلاقی و بشردوستانه سوسیالیسم را سفارش میکنند، خیالپرداز (اوتوپیک) میخوانند و این نوع سوسیالیسم را به نام «سوسیالیسم خردهبورژوازی» رد میکنند. به عقیده مارکسیستها، سوسیالیسم با عمل انقلابی در جامعه موجود و تعبیر آن بر حسب قانونهای ناگزیر تاریخ دستیافتنی است نه با اندرزگویی. از این رو «اتوپیسم» در ادبیات مارکسیستی برابر با خیالپردازی است» (آشوری، 1387: 19).
از سرجمع نظریههای مبتنی بر آرمانشهر موعود، میتوان بدست آورد که علیرغم تفاوتهایی که در شاکله و چینش مشاهده میشود، این نظریهها در چند عنصر کلیدی همانند هم هستند. عناصری که نظریۀ مدینۀ فاضلۀ افلاطون نیز مشمول احکام آن خواهد بود. این عناصر عبارتند از:
- وجود ابرمردی با صفات ممتاز و نیروی خارقالعاده در راس آرمانشهر.
- برچیده شدن بساط فسادها و از بین رفتن و یا تخفیف آلام شهروندان.
- اقامۀ عدالت اجتماعی همراه با نهادینهشدن فضایل.
- پایداری جامعه سیاسی و برکنار بودن آن از تغییر و فساد.
امکان تطبیق از عالم ذهن در عالم واقع و نماندن آن در قالب رویای محض.
در ادامه نشان داده خواهد شد که این عناصر پنجگانه در فیلسوفشاه افلاطونی نمودهای روشنی پیدا نموده است.
ویژگیهای آرمانشهر افلاطون
در مدینۀ فاضلهای که افلاطون ترسیم میکند فیلسوف حاکم است. فیلسوف فرد ممتازی است که از عقل سلیم برخوردار است و تمامی قوای انسانی در او در حالت اعتدال قرار دارند. از لابلای توصیفات افلاطون از نظام سیاسی فیلسوفشاهی میتوان بر مختصات بسیاری انگشت گذاشت که در این میان سه ویژگی بیش از سایرین به چشم میآید.
- نظریۀ آرمانی-واقعی
نظریۀ فیلسوفشاه افلاطون از آنجا که متکی به حکومت حکیم است و حکیم هم تا صفات فرازمینی دارد، نظریهای آرمانگرا محسوب میشود و در چارچوب نظریههای آرمانشهری قرار میگیرد. اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که فیلسوفشاه افلاطونی برخواسته از نظم فاسد دورانی است که حکیم یونانی در آن زیست مینمود. بنابراین فیلسوفشاه برخاسته از امر واقع است و نمیتواند آرمانگرای محض باقی بماند. به گفته گمپرتس «افلاطون خود بر این عقیده نیست که آنچه طراحی میکند آرمان ذهنی است. او به شهر آرمانی خود اعتقاد راسخ داشت و تحقق آن را در آینده ممکن می دانست. او بارها تکرار میکند که جامعه کمال مطلوبش تنها آرزویی ساده نیست، بلکه خصوصیات اصلی آن، هر چند نه همه جزئیاتش، تحقق پذیرند».(گمپرتس، 1375). به نظر میرسد فیلسوفشاه افلاطون در میان نظریههای آرمانشهرگرا از جمله یوتوپیای تامس مور بیش از آنان به واقعیت نظر دارد و هرگز نمیتوان آن را به عالم خیالات محدود نمود. چنان که پوپر علیرغم نقدهای ویرانگری که به افلاطون میکند، معتقد است؛ «دولت آرماني يا مثالي صرفاً وهم و رؤيا نيست يا تصوري در ذهن ما، بلکه به لحاظ برخورداري از ثبات و پايداري، واقعيتر از همهي جوامعي است که در سيلانند و احتمال دارد در هر لحظه نابود شوند» (پوپر،1364: 54).
لئواشتراوس از مهمترین شارحان معاصر جمهور افلاطون نیز تحقق مدينۀ فاضله را ممکن میداند: «در واقع، کتاب جمهوري هرگز اين فرضيه را رها نميکند که مدينۀ عادله، به منزلۀ جامعهاي از موجودات انساني، متمايز از جامعه خدايان يا فرزندان خدايان امکانپذير است» (اشتراوس، 1373 :212). هرچند که فراروی ایدۀ حکیم حاکم از قالبهای ذهنی بسی مهم است اما الکساندر کویره بر این باور است که مدینۀ فاضلهای که افلاطون با فیلسوفشاه ترسیم میکند، میتواند در شکلدهی جامعۀ سیاسی چراغ راهنمای فیلسوفان سیاسی قرار گیرد؛ «مهم نیست که ساختن چنین مدینۀ فاضلهای در این جهان ممکن یا ممتنع باشد. ما میدانیم که این مدینه را میتوان در ذهن ساخت و همین کفایت میکند که از طرفی آن را بهعنوان راهنمای فعالیتهای خود به کار بریم» (کویره، 1360: 80).
- زدوده شدن رذایل
بیگمان فساد موجود در نظم سیاسی جامعه آتن، بهویژه اعدام سقراط بهعنوان داناترین انسان زمانۀ خویش، راه افلاطون به سوی ترسیم جامعۀ آرمانی عاری از فساد و تباهی را گشود. هنر بزرگ افلاطون در آن بود که از منظر فلسفی رذایل را از فضایل بازشناخت و سعی بلیغی به خرج داد تا نشان دهد که جامعۀ سیاسی با حاکمیت رذایل نه کارآمد است و نه میماند. او به دنبال ترسیم آرمانشهر خاص خود بود که نمیتوانست با فسادها و رذیلتها راست بیاید. طرح مدینۀ فاضلۀ او آشکارا خبر از برچیده شدن مدینههای غیرفاضله میداد. چه آن که «مدینۀ فاضله، مدینهای است که به مانند آن چه در انسان کامل مشاهده میتوان کرد- عقل بر دولت آن حاکم است و دولت از راه عقلانی میکوشد تا «نیکی» را در همه زمینهها تحقق بخشد. اما مدینههای غیرفاضله، مدینههایی هستند که در آنها سلسله مراتب طبیعی واژگونه میشود و چیز دیگری مانند: جاهطلبی، خست، لذتجویی، کبر و جنایت، جای عقل و دانایی را میگیرد» (کویره، 1360: 83).
لهذا راهکار او مشخصا حکومت حکیم بود که از طرح آن مکررا دفاع مینمود. او در جمهوری تاکید میکند که اقامۀ حکومت حکیم به منزلۀ پایان بدبختی شهروندان و از میان رفتن آلام و رنجهای آنان خواهد بود که محصول حکومت نیروهای شریر در جامعه است. او مینویسد: «اگر در جامعه فیلسوفان پادشاه نشوند یا کسانی که امروز عنوان شاه و زمامداری به خود بستهاند به راستی دل به فلسفه نسپارند و اگر فلسفه و قدرت سیاسی با یکدیگر توام نشوند و همه طبایع یکجانبۀ امروزی، که یا تنها به این میگرایند یا به آن، از میان برنخیزند، بدبختی جامعهها و به طور کلی بدبختی نوع بشر به پایان نخواهد رسید و دولتی که وصف کردهایم جامۀ عمل نخواهد پوشید» (افلاطون،1353 : 273).
- حکومت حکیم
بیگمان تمامی نظریههای آرمانشهری قائم به شخصی ممتاز و چه بسا ماورایی است. اما آنچه نظریۀ افلاطون را از سایر دیدگاههای آرمانشهری متمایز میکند آن است که افلاطون به حکومت حکیم نظر دارد. در چشم افلاطون، حکیم دانای به همه امور است و اوست که به جوهر امور و حقایق دسترسی دارد. به باور افلاطون «کسانی که به شهریاری و فرمانروایی نامزد میشوند، باید از فضایل عالی روحی و اخلاقی بهرهور و دارای جسم درست و عقل سالم باشند، و پس از آن که یکچند برای پرورش اندامهای خود به ورزشهای بدنی پرداختند و روزگاری دراز برای تقویت و تربیت نیروهای عقلانی به آموختن موسیقی و نجوم و ریاضیات اشتغال ورزیدند، باید به تحصیل حکمت مشغول گردند و به شناخت حقایق امور توجه کنند و برای کسب تجربت و آزمودگی در کارهای بزرگ کشوری و لشکری شرکت جویند» (مجتبایی، 1352ش: 61).
آرمانشهر افلاطون قائم به وجود فیلسوفی است که به شاهی میرسد و در صورت فقدان آن شاهی است که آموزههای فلسفی را میآموزد. این در حالی است که در دیگر نظریههای آرمانشهری فیلسوف غایب است و شخصیتهای دیگری در صدر امور قرار میگیرند. هرچند که میان فیلسوف افلاطونی و چهرههای کلیدی آرمانشهری صفات مشترک بسیاری وجود دارد، اما برای افلاطون هیچ حرفه و فنی با فلسفه برابر نیست. چه آن که تا شهریاران به سلک فلاسفه در نیایند و یا فلاسفه بر صدر ننشینند، کار جهان به سامان نخواهد رسید. او در کتاب پنجم جمهوری مینویسد: «تا زمانی که حکیمان حکومت نیابند، و یا شهریاران و فرمانروایان این جهان از روح حکمت بهرهور نباشند، تا زمانی که قدرت سیاسی با خرد و فرزانگی در یک شخص توام نگردد و کسانی که تنها یکی از دو خاصیت را دارا و از آن دیگر بینصیباند از فرمانروایی بر کنار نگردند، شهرها و نوع بشر، هرگز از شقاوت و تیرهروزی رهایی نخواهند یافت» (افلاطون، 1353: 473).
زمینه های تکوین نظریۀ فیلسوفشاه
بسیاری افلاطون را به عنوان پدرخواندۀ نظریههای آرمانشهری میشناسند. به باور ایشان عظمت افلاطون در آن است که موفق شد فیلسوفانه ایدهای را پدید آورد که برخاسته از اقتضائات جامعۀ یونان باستان بود. اما واقعیت آن است که نظریهها برکنار از زمینههای درونی و بیرونی شکل نمیگیرند. به همین دلیل میتوان گفت که فیلسوفشاه افلاطونی به مانند دیگر نظریههای بزرگ فلسفی برکنار از الگوهای دیگر و واقعیتهای موجود نمیتوانست به چنین پختگی برسد. این زمینهها را در ادامه بررسی میکنیم.
- خاستگاه بیرونی: هرچند که نظریۀ «فیلسوفشاه» افلاطون از کهنترین نظریات آرمانشهری است، اما برخی از پژوهشگران بر این باورند که افلاطون مبتکر آرمانشهر نیست بلکه خود تحت تاثیر افسانههای اساطیری یونان باستان قرار داشته است؛ قهرمانانی که نام شماری از آنها در اشعار ایلیاد و ادیسه آمده، برای زدودن رذیلتها و نیروهای شریر و اقامه عدالت اجتماعی رشادتهای زیادی خرج دادند. به نظر میرسد حتی اسلوب رمانگونه کتاب جمهوری که نظریۀ حکیم حاکم را در متن خود پرورانده است، بیشباهت با داستانهای اسطورهای یونان باستان نیست. صرف نظر از این قبیل گمانهزنیها، در باب اقتباس آرمانشهر مورد نظر افلاطون برخی از اندیشمندان بر این باورند توصیفی که افلاطون از حکومت حکیم به عمل میآورد، شباهت بسیاری با شاهیآرمانی ایران باستان دارد.
به باور ایشان از رهگذر ارتباطات فرهنگی میان مُغهای زرتشتی با دولتشهرهای یونان و همچنین داد و ستدهای علمی میان دو تمدن ایران و یونان، افلاطون تحت تاثیر افکار آرمانشهری در ایران قرار گرفته و به این موضوع در لابلای آثارش اشاره نموده است. به باور ایشان افلاطون به نوعی نظریههای شاهیآرمانی ایران را با ایدۀ فیلسوفشاه بازسازی نموده است. چه آن که «در آموزههای اخلاقی و دینی ایران باستان مشروعیت سیاسی شاه زمانی محرز است که بایستگیهای مورد نظر این آموزهها را واجد باشد. احراز این بایستگیها، البته پارهای ذاتی و پارهای اکتسابی است. رواج آموزههای اخلاقی و دینی در جامعه ایران باستان و بازتاب آن در ذهنیت فرهنگی جامعه از حاکم سیاسی انتظاراتی را طلب میکند که فراتر از احکام معمولی است؛ به طوری که این انتظارات میتواند در شاه آرمانی تجلی پیدا کند» (زمانی، 1390: 124-135). نظریۀ شاهآرمانی ایرانی مطابق گزارش مورخان با نام چند تن از شاهان افسانهای ایران گره خورده است که رگههای مشخصی از احکام و عناصر آن در نظریۀ «فیلسوفشاه» افلاطون انعکاس یافته است. به نوشتۀ یکی از پژوهشگران «تعلیمات اشخاصی مانند کیومرث و جمشید در ایران باستان عینا همان چهار فضیلتی را شامل میگردد که افلاطون در جمهوری کمال و فرخندگی افراد و بقای سعادت جامعه را وابسته به وجود آن دانسته است؛ یعنی حکمت، شجاعت، عفت و عدالت» (رک: احمدوند- بردبار، 1395: 9-33).
- خاستگاه درونی:
نظریۀ فیلسوفشاه هرچند در بدو امر آرمانگرایانه به نظر میرسد، اما یادمان باشد که آرای افلاطون محصول زمانۀ او بود. این فیلسوف واقعگرا به تأسی از استادش سقراط با ایجاد تشکیک در باورهای حاکم جامعه، در پی حقیقت و جوهر امور بود. بنابراین راه حلی که او برای تصحیح نظم سیاسی موجود ارایه داد، برخاسته از نقدهایی بود که او به وضع موجود وارد میدانست. او با رویکردی فلسفی به اعماق مسائل نفوذ میکرد و فساد هر آنچه حقیقت جلوه مینمود را آشکار میکرد. شاید بتوان گفت مهمترین حادثهای که عقلانیت افلاطونی را به شدت تکان داد، اعدام استادش سقراط توسط سیستمی بود که به ظاهر قانون بر آن حکومت مینمود. به گفته اریک لیدمان؛ «مهمترین رویداد تاریخی که موجب شکلگیری نظریۀ حکومت فیلسوفشاه در اندیشه سیاسی افلاطون شد، محاکمه و محکومیت استاد وی سقراط، در دادگاه دولت شهر آتن بود. این دادگاه که به شکل دموکراتیک رأی به اعدام سقراط صادر کرد، خاطره تلخی از حکومت دموکراسی و کارکردهای آن در ذهن افلاطون رقم زد که نهایتاً به طرح حکومت فیلسوفشاه و حمله سخت وی به دموکراسی انجامید» (لیدمان، 1386: 26).
محاکمه و اعدام سقراط زنگ خطری بود که افلاطون آن را با اعماق وجود خویش احساس نمود. او هرچند از این واقعه شدیدا متاثر بود، اما آن چه بیش از هر چیزی روان او را میگزید، جهالتی بود که قاطبه شهروندان آتنی را گرفتار نموده بود. او پس از تاملات بسیار دریافت که از بین رفتن داناترین شهروند آتن نه محصول بیدادگری دادگاهی بود که او را محاکمه نمود، بلکه نتیجۀ جهالت به حقایقی بود که دامان شهروندان را گرفته بود. چنان که خود در این رابطه مینویسد: «نتیجه این بود که من، که در آغاز پُر از اشتیاق برای کارهای عمومی و دولتی بودم، چون به گرداب زندگی عامه نگریستم و حرکت پی در پی جریانهای حیلهگری را دیدم، بالاخره احساس گیجی و دوار کردم... و سرانجام با توجه به همه کشورهایی که اکنون موجودند به وضوح مشاهده کردم که بدون استثنا نظام حکومت آنها بد است. قوانین اساسی آنها تقریباً فاقد رستگاری است، مگر آنکه طرح اعجازآمیزی که با اقبال و بخت نیک همراه باشد برای آنها ریخته شود» (کاپلستون، ج1، 1375: 309). لهذا او خود دست به کار شد و با ریختن طرح مدینۀ فاضله و به قدرت رساندن فیلسوف، در نظر داشت نابهسامانیها را سامان دهد و جامعۀ سیاسی عاری از فساد و آکنده از فضایل تاسیس نماید.
دلایل اولویت حکومت فیلسوف
امروزه اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی به دور از چشم جامعه در پستوهای مراکز علمی مشغول فلسفیدن هستند اما در عرصۀ سیاسی این سیاستمداران هستند که زمام امور را به دست میگیرند. برای افلاطون داستان متفاوت است. او با چشمپوشی از مباحث تخصصی راجع به مملکتداری، فیلسوفان را به دلایلی چند شایسته زمامداری و تکیه بر اریکۀ قدرت میداند.
- فیلسوفان عالم به حقایقاند
اشکال کار جامعه سیاسی آتن آن بود که جُهال را بر صدر نشانده و عالمان به حقایق را نه تنها به حاشیه میراندند، بلکه چه بسا مانند سقراط سربهنیست مینمودند. بنابراین برای افلاطون «دانایی» و «خرد» عناصر گرانبهایی است که به تملک فیلسوفان درآمده و آنها را قادر نموده است تا به صفات عالیۀ انسانی همانند عدالت مزین شوند. به گفتۀ کرات[1] «نظریۀ مُثل (ایدهها) نقش کلیدی در تعریف خاص افلاطون از عدالت دارد. چرا فیلسوف با انسان عادل یکی است؟ به دلیل این که در نفس فیلسوف بالاترین قسمت نفس یعنی عقل و خرد بر کل نفس حاکم است و هم چنین فیلسوف از طریق تربیت قادر به درک ایدۀ عدالت است، در حالیکه اکثر مردم در سطح پندار و عقیدهاند. به نظر سقراط فیلسوف نسبت به دیگران آزادتر، آسودهتر و هماهنگتر است زیرا از تمام محدودیتهای روزمره از جمله لذت، افتخار، و قدرت برکنار است. فیلسوف از ذات حقیقی اشیاء آگاه است از جمله عدالت حقیقی» (Kraut, 2007: 319-326).
تمثیل هنرمندانۀ افلاطون از غار مُثل و این که تا چه اندازه درک حقیقت دشوار است، راه را برای ترسیم جامعۀ آرمانی فیلسوفشاهی هموار میکند. از نظر افلاطون فیلسوف در اصل خود شهروندی همانند دیگران است اما وجه امتیاز بارز او بر دیگران آن است که او به ابزار «خِرد» مجهز است. ابزاری که به او امکان میدهد صحت و سقم پدیدهها و جوهر امور را دریابد. «افلاطون بسیاری از الزامات و صفات شهریار آرمانی را برای حاکم فیلسوف بر میشمرد. آرمانشهر افلاطون نمیتواند توسط هر حاکمی راهبری شود. شهر آرمانی افلاطون تنها میتواند توسط کسی اداره شود که خرد را ملکه ذهن خویش ساخته و فلسفه بداند» (رضاییراد، 1389: 343). نیروی خرد قدرت لایزالی به فیلسوف میدهد تا همانند هنرمندان جلوههای جدیدی از نظم و جامعه سیاسی را به تصویر بکشد. «افلاطون در کتاب ششم جمهوری حاکم حکیم را به نقاشی تشبیه میکند که صفحهای را یکسر از نقاشیهای پیشین آن پاک ساخته و از نو، بر حسب آن چه خود در نظر دارد، طرحی نو و بدیع بر آن میریزد؛ و در اثنای این کار، پیدرپی به بالا و پایین مینگرد. یعنی نخست به عدالت و زیبایی و خیر عالم بالا نظر میافکند و سپس طرحی را که خود ساخته و پرداخته است هرچه بیشتر به آن اصل کامل نزدیک و همانند میگرداند. وی این عالم کون و فساد را که جهل و ظلم و درد و بیماری و نقصان و مرگ ملازم آنست، به عالم حقایق ابدی که از آن جمله برکنار است میرساند یا به عبارت دیگر، «گیتی» را به «مینو» مبدل میسازد.» (مجتبایی، 1352ش: 132).
- جامع جمیع فضایل
در آرمانشهر افلاطون حکیم علاوه بر آن که عالم به حقایق است، جامع جمیع فضایل نیز هست. مطابق فلسفه افلاطونی، در وجود انسان نیروهای چهارگانه حکمت، شجاعت، خویشتنداری و عدالت وجود دارد. در میان این فضایل «حکمت» فضیلتی است که در صدر مینشیند و راه را برای تصاحب فضایل دیگر هموار میکند. فضیلت اول حکمت است که در زمامداران یافت میشود، اما همین حسن تدبیر خود علمی است؛ زیرا بدیهی است که این صفت از علم سرچشمه میگیرد، نه از جهل. شهر افلاطون حکمت خود را مدیون کوچکترین طبقه میداند که به مناسبت علمی که دارند، بر شهر ریاست و حکومت میکنند، پس صاحبان این علم که در میان همه علوم نام حکمت تنها بر آن قابل اطلاق است، طبقهای هستند که به حکم طبیعت افراد آن از همه طبقات کمترند» (روحانی، 1388: 229-227). ابونصر فارابی از شارحان کلاسیک نظریۀ مدینۀ فاضلۀ افلاطون بر این باور است که تمامی صفات ممدوحه در مدینه، بدون برخورداری اشخاص از حکمت ممکن نیست. او معتقد است که حاکم حکیم به لطف برخورداری از حکمت، جامع جمیع فضایل خواهد بود. او مینویسد: «به نظر افلاطون اساس، اخلاقیات حاکم، یعنی حکمت، فضیلت و رعایت عدالت است و این اوصاف در کسی جمع میشود که حاکم حکیم باشد» (فارابی، 1358: 35).
ناگفته نباید گذاشت که در آرمانشهر افلاطون، برای فیلسوفشاه صرف برخورداری از فضایل چهارگانه، کافی نیست. او برای آن که آرمانشهر خود را از آسمانها به زمین آورد، میان فضیلتهای فلسفی و توانمندیهای حرفهای اشخاص جمع نموده و فیلسوفشاه را به مجهز شدن به دانشهایی همانند نجوم و ریاضیات و هنرهایی مثل موسیقی و تربیت بدنی ترغیب میکند. اگر تمام آنچه را که افلاطون فضیلت میخواند در وجود فردی جمع گردد، حکیمی متولد میگردد که در واقع همان انسان کاملی است که در ادبیات متدینان نمونه عالی نوع انسان است. «این انسان همه کمالات انسانی را به کاملترین وجه در وجود خود داراست؛ زیرا حکمت جامع همه فضایل است، و هیچ فضیلتی بی آن تحقق نتواند یافت. افلاطون در موارد بسیار، حکمت را با دینداری به یک معنی میآورد، و گاه در شمار فضایل اخلاقی، خداپرستی را به جای حکمت قرار میدهد» (همان: 66-67).
[1] - Richard Kraut
نقد نظریۀ فیلسوف شاه
نظریۀ حکیم حاکم از جهات پرشماری شایسته توجه و حتی تحسین است. این نظریه در گذر زمان و توسط اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته و نکات بسیاری از دل آن استخراج شده است. نباید مباحث پیرامون نظریۀ فیلسوفشاه را در چارچوب نظریههای آرمانشهری پایان یافته انگاشت. چه آن که این نظریه از ظرفیتها و قابلیتهایی برخوردار است که میتواند حتی پس دو هزار و پانصد سال در ترسیم جامعه و دولت ایدهآل سیاسی و در کاهش دردها و رنجهای حاصل از بدسیاستی، مساعدت نماید. نقد و ارزیابی این نظریه را در دو فراز مطالعه میکنیم.
- امتیازات و نقاط قوت
- توجه به اصل شایستهسالاری
هرچند که افلاطون به دلیل اعتقاد به اختلاف سرشت انسانها و نظام طبقاتی، متهم به الیگارشی و امتیازطلبی است. برایناساس ممکن است این سوال ایجاد شود که نظریۀ فیلسوفشاه نیز بر منطق نخبهسالاری و نوعی اشرافیت علمی مبتنی است که در نتیجه با اصل شایستهسالاری چندان راست نمیآید. چنان که یکی از ناقدان جمهوری مینویسد: «از کلیه مطالب و نکات و اشاراتی که در کتاب جمهوریت افلاطون آمده و مورد بحث قرار گرفته، چنین مستفاد میشود که حکومت کمال مطلوب حکومتی است دارای جنبه اشرافی و اما نوع بخصوص اشرافیت آن هم، یعنی اشرافیت علمی و فکری بیشتر تحت تاثیر اشتغال فکری افلاطون قرار گرفته که دایما با فرضیات فلسفی سر و کار دارد. به عبارت دیگر چون دولت حقیقی در اندیشه مجرد یا مثال آن فقط وجود دارد، پس حکام حقیقی هستند که حکیماند و صاحب دانش، بینش، فراست و ذکاء؛ و آگاه و با خبر از چنین اندیشه؛ و عالم بر خیر و شر جامعه» (عزیزی، 1329: 37).
حقیقت آن است که علیرغم وجود گزارههای منافی با شایستهسالاری در برخی از آثار افلاطون، لااقل میتوان گفت که در نظریۀ فیلسوفشاه، افلاطون کاملا به اصل شایستهسالاری ابراز وفاداری میکند. به این منظور افلاطون در جمهوری، بحث را با یک تمثیل آغاز میکند تا نشان دهد که در جامعه هرکسی برای کاری آفریده شده و باید ساخته شود. عبارت تمثیلی افلاطون که در ادامه میآید، علیرغم طولانی بودنش به خوبی عاقبت صدرنشینی نالایقان را مینمایاند:
چنین فرض کن که در روی یک یا چند کشتی ناخدایی هست که از سایر کارکنان کشتی بلندتر و قویتر است ولی کمی هم کر و نزدیکبین است و معلومات دریانوردی او هم مانند بینایی وی محدود. در آنجا ملاحهایی هستند که با یکدیگر اختلاف دارند و هم یک مدعی است که سکان کشتی باید به دست او باشد و حال آن که آنان هرگز فن کشتیرانی را نیاموختهاند و نمیتوانند بگویند که نزد کدام استاد و در چه زمانی کارآموزی کردهاند، بلکه حتی مدعی هستند که اصولاً این فن را نمیتوان آموخت و اگر کسی بر خلاف عقیدۀ آنها این فن را قابل تعلیم بداند حاضرند که وی را قطعه قطعه کنند، باری اینها دائماً دور ناخدا را گرفته و به تمنا و اصرار و هر وسیلۀ دیگر سعی میکنند که وی را راضی نمایند که سکان کشتی را به دست آنان بسپارد و سرانجام آنان که موفق نمیشوند و میبینند که سکان بدست دیگران افتاد، آن دیگران را کشته و به دریا می اندازند. ناخدای بیچاره را هم با مهر گیاه یا شراب یا وسیلۀ دیگری بیهوش کرده زنجیر بر دست و پایش مینهند و آنگاه که فرمان کشتی به دست آنان افتاد، شروع به تاراج بار کشتی میکنند و به حد افراط مینوشند و میخورند و کشتی را هم آن طور که از چنین ملاحظاتی بر میآید میرانند و اگر کسی به آنها در راه مسلط شدن بر کشتی یاری کرده باشد، یعنی به نفع آنان با ناخدا گفت و گو کرده یا به خاطر آنان ناخدا را از پای در آورده باشد، زبان در مدح او میگشایند و وی را ملاح بزرگ و کشتی بان ماهر و استاد فن دریانوردی میخوانند و هر که را که از کمک به آنان خودداری کرده باشد، سرزنش نموده و بیکاره مینامند» (افلاطون، 1353: 343-344).
افلاطون در جای جای جمهوری تاکید میکند که همگان به یک اندازه از استعداد فلسفیدن برخوردار نیستند و لهذا باید سالها وقت صرف شود تا از میان جمع کثیری از جویندگان فلسفه، حکیم حاکم رخ نموده و زمام امور را به دست گیرد. افلاطون آنانی را که فاقد قریحه فلسفیدن هستند، از ورود به دنیای حقیقتطلبان منع میکند؛ «وقتی کسانی که استعداد تربیت ندارند و به فلسفه نزدیک شده و با وجود عدم لیاقت به آن بپیوندند... حقیقت امر این است که ثمرۀ یک چنین وصلتی فقط سفسطه خواهد بود و هیچ فکر معمولی که ناشی از حکمت واقعی باشد از آن به وجود نخواهد آمد... فقط معدودی باقی ماندهاند که میتوانیم آنان را لایق وصلت با فلسفه بدانیم» (همان:358).
- فرازمانی و پویایی
راست آن است که فیلسوفشاه افلاطونی نظریهای برای یونان باستان و مشخصا دولتشهر آتن ساخته و پرداخته شده است. از نگاه امروزی عناصری که از بههمپیوستن آنها این نظریه شکل پیدا کرده هرچند سوال برانگیز به نظر میرسد، اما در نگاه کلان در این تردید نیست که فیلسوفشاه افلاطونی کماکان نظریهای زنده و پویا است و از آنجا که به دنبال ترسیم دولت ایدهآل و کمال مطلوب است، میتواند منبع الهام مباحث فلسفه سیاسی در قرن بیستویک نیز قرار گیرد. به عقیدۀ یکی از پژوهندگان فلسفه سیاسی؛ «یکی از افکار پر ارزش و عمیق افلاطون این است که هر سیاستی که یک جامعۀ کامل را که به وسیله روابط طبیعی و مطلق اداره و منظم میشود مورد توجه قرار دهد و به روابط مصنوعی و گذران موقتی کاری نداشته باشد. ایدهآل چنین سیاستی را سیاست افلاطونی میتوان نام نهاد و از این نظر جمهوری افلاطون با این که یک دولت کاملا بیاساس و غیر واقعی را وصف میکند، معذالک در بین افراد بشر بهعنوان نمونه این نظریات ایدآلی باقی خواهد ماند» (عزیزی، 1329: 103).
وجه اصلی در ماندگاری، پویایی و فرازمانی بودن ایده حکیم حاکم در آن است که افلاطون آرمانشهر مورد نظرش را بر نظریۀ مُثل بنا کرده که مفهومی مجرد و ذهنی است و در گذر زمان ثابت و پایدار برجای میماند. «بنا به اعتقاد افلاطون آن کس که نسبت به مُثل شناخت حاصل نماید و دنیای ثابت را موضوع معرفت خود قرار دهد، میتواند بهترین جامعه را بسازد و در تنظیم درست روابط انسانها و ساماندهی شهر فائق آید. بدین سان حکومت فیلسوفشاه در فلسفۀ سیاسی افلاطون بر پایۀ همین نظریه شکل میگیرد. بنابر نظر او تنها فیلسوفاناند که قادرند موجود حقیقی تغییرناپذیر را بشناسند و آنها به عنوان کسانی که موجود حقیقی را میشناسند، بهتر از همه مردمان دیگر قادرند مراقب قوانین و امور جامعه باشند. بنابراین در نظر افلاطون واقعیت از آن ایدههاست و عالم مادی سایه اند» (شریعتی، 1389).
- مشروعیتسازی
وجه امتیاز فیلسوفشاه افلاطون در آن است که حکومت فیلسوف را مبتنی بر خرد، دسترسی به حقیقت و جامع جمیع فضایل و خیرات میداند. از این رو مدل فیلسوفشاهی به نوعی انعکاس دهندۀ بحث مشروعیت نیز هست. چه آن که افلاطون در جمهوری هنگامی به احصاء انواع حکومت میپردازد، وجوه فساد و نقص هر یک را برملا میکند که در واقع نوعی مشروعیتزدایی از حکومتهای موجود و ممکن در دولتشهرهای یونان است. از نظر افلاطون «عقل حکم میکند که ما به تشخیص فیلسوف-یعنی کسی که کارش تحقیق و شناختن حقیقت است- در مقایسه با تشخیص انسان جاهطلب یا مستبد، بیشتر اعتماد کنیم. از این گذشته، فیلسوف لذایذ حاصل از پول یا مقام را میشناسد، در حالی که انسان جاه طلب یا خسیس، لذتهایی را که از به کار بستن عقل و خوشبختی ناشی از عدالت به دست میآید، و به عبارت دیگر آرامش خاطر و تعادل نفسانی را نمیشناسد (و این قویترین دلیل افلاطون است). فیلسوف در باره آن چه به تجربه میشناسد سخن میگوید، اما آن دو دیگر از مطالبی سخن میرانند که آنها را نمیشناسند و شناخت آنان فقط بر پایه شنیدههاست» (کویره، 1360: 104).
مفهوم «مشروعیت» به مفهوم امروزی هرچند با آنچه نظریۀ فیلسوفشاه افلاطون حامل آن است، تفاوتهایی دارد، اما باید گفت که جوهر نظریۀ حکیم حاکم را اصل مشروعیت تشکیل میدهد. افلاطون در طرح نظام فیلسوفشاهی آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا نشان دهد که حکومت حکیم به دلایل خردپسندی بهترین نوع حکومت و در نتیجه مشروعترین آن است. به اعتقاد افلاطون دولتمردي (سياست ورزي) يک علم است و دولتمرد بايد بداند که کشور چيست و زندگي آن چگونه بايد باشد، وگرنه کشور و شهروندان را به خطر نابودي ميکشاند. از اين رو او «فيلسوف- شاه» را بهترين کسي ميداند که صلاحيت کشورداري دارد (کاپلستون، 1375: 259). مباحثی که افلاطون پیرامون صفات فیلسوف و توانمندیهای او و نتایج مترتب بر آن طرح میکند، به وضوح بحث مشروعیت را از نظام سیاسی آتن فراتر برده و طرحی کلان برای جامعهای کلان را پیشکش میکند. به گفته ردهد؛ «پرسشهای اصلی افلاطون بهویژه در بارۀ طبیعت و هدف فرمانروایی (حکومت) و در بارۀ اساس صلاحیت (و مشروعیت) سیاسی، همچنان که خودش میخواست، نوعا کاملا کلیاند. او اگر چه در آتن مینوشت، اما تنها برای آتن نمینوشت» (ردهد، 1377ش: 45).
وجه ممتاز دیگر موضع مشروعیت در نظام فیلسوفشاهی افلاطون این است که برخلاف دیگر انواع نظامهای ناقص و جوامع غیر فاضله که افراد و دستهها به دنبال کسب و یا افزایش قدرت هستند، حکیم حاکم هرگز به دنبال رسیدن به قدرت نیست، بلکه این قدرت است که به استقبال او میآید. حکیم یونانی در فرازی از جمهوری مینویسد:
آنجا که گدایان برای به دست گرفتن زمام حکومت هجوم آورند، یعنی کسانی که دستشان از ثروت حقیقی[دانش نیک] تهی است و گمان میکنند که این ثروت را در تمام زمامداری میتوان بدست آورد، راه پیشرفت جامعه از هر سو بسته است زیرا اینان بر سر زمامداری با یکدیگر به دشمنی و نزاع برخواهند خاست و این جنگ خانگی هم خود آنان را تباه خواهد ساخت و هم جامعه و کشور را...[پس زمام جامعه را باید] تنها به دست کسانی سپرد که از یک سو علت سعادت واقعی جامعه را بهتر از دیگران میشناسند و از سوی دیگر شان و افتخاری را سزوار خود میدانند که بالاتر از شان و افتخا زمامداری است (افلاطون، 1353ش: 357).
- استفاده از مبانی متافیزیکی
چنین به نظر میرسد که فیلسوفشاه افلاطون ابرمردی است که به دلیل تجهیز به ابزار خرد و برخورداری از عقل سلیم از همنوعان خود فراتر میرود. فیلسوف انسان والا و بیهمتایی است که به صفات عالیه انسانی مجهز و جامع جمیع فضایل است. او در جامعۀ سیاسی تنها کسی است که به حقایق امور و جوهر اشیاء دسترسی دارد. از تاکید افلاطون بر پرورش استعدادهای جستجوگران فلسفه، در بدو امر چنین به نظر میرسد که ابرمرد آرمانشهر از صفات عالی و فضایل اخلاقی به صورت اکتسابی برخوردار میشود. اما تفحص بیشتر در پیچ و خم نظریۀ فیلسوفشاه نشان میدهد که حکیم حاکم انسان الهی نیز هست. او مورد توجه خداوند است و این خداوند است که او را در فراگیری فلسفه و کشف حقایق بر دیگران ترجیح داده است. آنجا که مینویسد: «چون فیلسوف همواره با عالمی منظم و الهی سرو کار دارد، خود نیز از آنجا که برای طبیعت بشری امکانپذیر است منظم میشود و جنبهای الهی مییابد» (افلاطون، 1353: 319).
بیگمان بسیاری از شارحان افلاطون میان ایده فیلسوفشاه و چِفت و بست مدینۀ فاضله از یک سو و فلسفۀ بعثت و صفات پیامبران از سوی دوم مناسباتی را یافته و با مقایسه میان جامعۀ نبوی و مدینۀ فاضله، از عقل اول و انسان کامل سخن گفتهاند. اما آنچه از آثار برجای مانده از افلاطون بهویژه جمهوری میتوان به دست آورد این که افلاطون هرچند در راستای فیلسوفشاه سنگ تمام گذاشته، اما علیرغم صبغه الهی دادن به صفات و شخصیت فیلسوف، هیچگاه وی را مبعوث پروردگار نخوانده است. نباید از نظر دور داشت که منطق ترسیم جامعه آرمانشهری مستلزم اعتقاد به نیروهای ماورایی و دارای قدرت فوقالعاده است. در غیر اینصورت و با همین امکانات و نیروهای معمول، بهشت موعود پدید نخواهد آمد. این اصلی است که در شاکلۀ مدینۀ فاضلۀ افلاطون رد پای روشنی از آن دیده میشود.
در این مدینه از منظر افلاطون «حاکم حکیم افلاطون انسانی است که از راه تربیت نفس و پرورش قوای عقلانی به آخرین حد کمال خود رسیده؛ و به سبب تشبه تام به صفات الهی وجودش الوهیت یافته است؛ در این مقام، خواست او از مشیت ربانی جدا نیست و کارهای او جز بر وفق حقایق عالم الهی نخواهد بود. وی از آنجا که حکیم است، به مرزهای عالم برین رسیده و کمال خیر و زیبایی و عدالتی را که در آنها برقرار است، مشاهده میکند و از آن روی که حاکم است، نظام جهانی را در این عالم تحقق میبخشد و کشور خود را به خیر محض و کمال آرمانی میرساند. افلاطون در جمهوری حاکم حکیم را به نقاشی تشبیه میکند که صفحهای را یک سر از نقشهای پیشین آن پاک ساخته و از نو، بر حسب آنچه خود در پیش نظر دارد، طرح نو و بدیع در آن میریزد. پس حاکم حکیم افلاطون از مرزهای عالم محسوس میگذرد و به عالم معقول میرسد و نظم کامل و عدل تمامی را که در آن عالم بر پاست، مشاهده میکند و امور جهان را بر وفق آن آراسته میسازد» (مجتبایی، 1352: 131-132 و 151).
- چالشهای نظریۀ فیلسوفشاه
- دشواری تحقق
پیش از این گذشت که آرمانشهری که افلاطون پرورانده است در عین آرمانگرایی نظر به واقعیت داشته و افلاطون به این منظور اقداماتی را نیز انجام داده است. واقعیت آن است آرمانشهرگرایی از آنجا که در آن عناصر خیال و رویا قوی است، تحقق آن در جامعۀ زمینی دشوار مینماید. فضایل بی حد و حصر حکیم و صفات فراانسانی او تا اندازه زیادی خبر از امتناع وجودی نظامی میدهد که برای دولتشهرهای آن روزگار پیشنهاد میگردید. البته افلاطون خود از این حقیقت آگاه بود و این را به خوبی میدانست که حکومت حکیم تا آیندۀ نامعلومی که شرایط وقوع آن فراهم گردد، برقرار نخواهد شد. او دلیل این امر را نه در فاعلیت فاعل بلکه در قابلیت قابل میدانست و معتقد بود؛ «رفتاری که جامعه و دولت با فیلسوفان میکنند درست مانند رفتار سرنشینان کشتی با ناخدای واقعی است. در چنین جامعهای فیلسوفان نمیتوانند فایدهای به جامعه برسانند...ولی گناه آن را نباید به گردن فیلسوفان بگذارند بلکه باید کسانی را گناهکار شمارند که نمیخواهند از آنان فایدهای ببرند« (افلاطون،1353: 299).
مهمترین گواه بر دشواری تحقق مدینۀ فاضله در جامعۀ آتنی آن بود که ارسطو شاگرد افلاطون به نظریۀ مدینۀ فاضله او وقع چندانی ننهاد و سعی بلیغی نمود تا برای ترسیم حکومت مطلوب و ممکن، واقعگرایی پیشه کند. او راه تحقق آمال استادش را در حکومت حکیم که نخبهسالار بود، نمیدانست. بلکه «مطمع نظر او حکومت حد وسط بود که در آن اصول ثروت و لیاقت و آزادی با هم بهوسیلۀ یکدیگر تعادل یافتهاند، زیرا به حقیقت دریافته که فقط در چنین وضعی است که از عدم مساوات شدید بین مردم کاملا جلوگیری میشود و در ضمن نفوذ و تاثیر طبقات متوسط که در دوران باستان اعتبار و ارزشی نداشته و امروز اهمیت آن به خوبی معلوم گردیده، دقیقا مورد توجه او واقع گردیده است» (عزیزی، 1329: 111).
الکساندر کویره از شارحان نظریۀ مدینۀ فاضلۀ افلاطون نیز معتقد است که نظام فیلسوفشاهی با وجود دشواریهایی که در عالم واقع دارد، در خلا تحقق نخواهد یافت. او مینویسد: «با آن که تحقق چنین مدینهای بینهایت دشوار و به همین سبب بسیار غیرمحتمل است، اما به لحاظ نظری کاملا ممکن است. بیشک هنگامی که در راس دولت یک یا چند فیلسوف قرار گرفتند، هنگامی که این افراد جاه و مقام و اسباب مفاخره متداول را بیارج شمردند و آنها را دون شان یک انسان آزاد دانستند، هنگامی که آنان انجام وظیفه را بالاترین افتخار و استقرار عدالت را مهمترین و ضروریترین امر به شمار آوردند، آنگاه مدینۀ فاضله تحقق خواهد یافت و این فیلسوفان خود را وقف خدمت به عدالت خواهند کرد و جامعه را بر اساس قوانین عدل سازمان خواهند داد» (کویره،1360: 79).
- تاریخیگری
گفته شد که نظریۀ حکیم حاکم هرچند دارویی بود که از نظر افلاطون برای درمان نظم سیاسی آتن تجویز شد، اما بیگمان او تمامی جوامع سیاسی یونانی و خارج از یونان را نیز هدف قرار داده بود. نظریههای دولتشهری پس از افلاطون نشان داد که مدینۀ فاضله او تا چه اندازه از قابلیت الگودهی برخوردار است. با این وجود افلاطون و شارحان پس از او همواره با این چالش درگیر بودهاند که چگونه بتوانند غبار تاریخیگری را از سر و روی نظریۀ افلاطون بزدایند. بهویژه آن که درگیر شدن افلاطون با امور سیاسی آتن بهویژه زخم ناسوری که با اعدام سقراط بر روان او نشسته بود، این شائبه را بوجود میآورد که نظریۀ فیلسوفشاه به مانند سایر نظریههای فلسفه سیاسی در بستر زمانی و اجتماعی خاصی شکل گرفته و در نتیجه مشمول قاعده تاریخیگری خواهد شد. کارل پوپر که برای ترسیم جامعه باز بر اصل ابطالگرایی تکیه نموده، در گریزی که به نظام فیلسوفشاهی افلاطون میزند، این نظام را به دلیل محدودیتهایی که از جانب تاریخیگری گریبان آن را گرفته نظامی میانگارد که به سوی جامعه بسته در حرکت است. به گفته پوپر «اعتقاد افلاطون به اين که براي ما امکان دارد قانون آهنين سرنوشت را بشکنيم و با متوقف ساختن هرگونه تغيير، از انحطاط بپرهيزيم، نشان ميدهد که گرايشهاي اصالت تاريخي وي محدود به حدودي معين است» (پوپر، 1364: 50).
توماس اسپرینگر با عنایت به این چالش که از سوی پوپر به آن دامن زده شده، در صدد است راه حلی برای آن پیدا کند. او مینویسد: «به طور خلاصه، اين سخن که فيلسوف از زمانه خود نميتواند جلو بزند و به قول مشهور هگل، فيلسوف فرزند زمانه خودش است، تا حدي قابل قبول است؛ اما همواره امکان دارد جنبههایي از انديشه فيلسوف وجود داشته باشد که محدود به زمان و مکان خاصي نشود. لذا پذيرش اين ادعاي پوپر که افلاطون با طرح و تأسيس دولتي زوالناپذير و منزه از فساد و بديهاي ساير حکومتهاي منحط صرفاً در پي آن بود تا دولتشهر خويش را از فساد و تباهي برهاند، جاي سئوال دارد. آن گاه ميتوان پرسيد که در اين حالت ديگر تفاوت افلاطون به عنوان يک فيلسوف با يک فرد سياستمدار در چيست؟ برداشت پوپر با اين برداشت که انگيزه افلاطون در تحليل نظم سياسي از تعارضي بر ميخيزد که وي ميان بينظمي موجود در جامعه آن روز آتن با نظم و انسجام حقيقي که مصداق آن روح سقراط است، بسيار فاصله دارد» (اسپريگنر، 1370: 88).
- استبدادپروری
به نظر افلاطون از جانب نظامهای سیاسی زمینی، دو خطر متفاوت دولتشهر آتن را تهدید مینمود. از یک سو نظام دموکراسی به حکومت جاهلان میانجامید که فاجعهای همانند اعدام سقراط را در پی داشت. از سوی دیگر نظام الیگارشی و مونارشی از استبداد مطلق سر در میآورد که این نیز فسادهای بسیاری در پی داشت. افلاطون از استبداد سخت نفرت داشت. تا آنجا که میتوان گفت «هیچ نوشتهای زیباتر، عمیقتر و کنونیتر از مطالبی که افلاطون در باره پیدایش استبداد نوشته است، نیست. به عقیده وی استبداد، ناگزیر از دموکراسی میزاید. از این که دموکراسی سرمست از غرور و خودبینی نمیتواند خود را تابع منابع نظم و انضباط کند. آزادی عالیترین ارمغان مدینه دموکراتیک است. فراوان میشنویم که حکومت دموکراتیک زیباترین و عالیترین حکومتها و بهترین مدینهای است که آدمی میتواند در آن زندگی کند. اما عشق بیپایان به آزادی، و بیاعتنایی به سایر امور باعث میشود که این حکومت تغییر کند و به استبداد مبدل شود» (کویره، 1360: 97).
علیرغم هراسی که افلاطون از خودکامگی داشت، چالشی که در برابر نظریۀ فیلسوفشاهی قرار دارد آن است که این نظریه از آنجا که اقتدار تام و تمام را به شخص واحدی واگذار نموده و هیچ مکانیزمی را برای کنترل حکیم ارایه نمیکند و همه چیز را به خود او واگذار میکند، میتواند سر از خودکامگی درآورد. البته در کاربست نظریۀ افلاطون فیلسوف به دلیل برخورداری از نیروی خرد و تجمیع جمیع فضایل در او، بینیاز از کنترل بیرونی است. اما منتقدان بر این باورند که اگر افلاطون فیلسوفشاه را برای دولتهای زمینی پیشنهاد میکند، ناگزیر است راهکارهای عدم سوء استفاده از قدرت و در نتیجه تیغ کشیدن به روی نیروی خرد را نیز ارایه نماید. امانوئل کانت نگران چنین وضعیتی بود. به باور وی «این که شاهان فیلسوف یا فیلسوفان پادشاه شوند، غیرمحتمل است و اصلاً مطلوب نیست. زیرا تملک اقتدار، آزادی تعقل را همواره به پستی سوق می دهد» (پوپر، 1364: 170).
شاید بتوان گفت گزندهترین اتهام استبدادپروری در نظریۀ فیلسوفشاهی افلاطون را کارل پوپر خالق نظریۀ «جامعۀ باز» وارد نموده است. او که اصولا با نظامهای آرمانشهری و نخبهسالار مشکل دارد، در نقد نظریۀ فیلسوفشاه اظهار میدارد که افلاطون «شرط حکیم بودن دولتمرد را به معنای خردمندسالاری تفسیر میکند». پوپر در توضیح این مطلب می افزاید: «تضادی بزرگتر از این، میان دو تفسیر از لزوم حکمت و دانایی برای دولتمردان، قابل تصور نیست. این تضادی است میان فروتنی عقلی و تکبر عقلی. تضادی است بین خطاباوری -یعنی اعتقاد به خطاپذیری معرفت بشری- و علمپرستی، یعنی نظری که برای دانایی و دانا، دانش و دانشمند، حکمت و حکیم، فضل و فاضل حق اقتدار و آمریت قائل است» (پوپر، 1389: 65).
پوپر بر مبنای اصل «ابطالپذیری»، حکیمِ افلاطون را برکنار از خطا و اشتباه ندانسته و معتقد است ویژگیهای کنترل درونی در فیلسوفشاه هرگز او را از سازوکارهای کنترل بیرونی بینیاز نمیکند. در مقابل برخی از شارحان فلسفه سیاسی افلاطون بر این باورند که حکیم یونانی که خود نیشتر حاصل از استبداد را چشیده است، و از این رو در نظام فیلسوفشاهی از مکانیزمهای کنترل حکیم و قید و بندهایی که بر اختیارات او زده میشود غافل نیست. برایان ردهد در این رابطه مینویسد: «فرمانروایی آرمانی افلاطون در آیین کشورداری (جمهور) را بسیاری از متفکران با فرمانرواییهای توتالیتر نوین، یکی دانستهاند. اما[آرمانشهر افلاطون] با آنها از بسیاری جهات، تفاوتها دارد؛ دست کم در این که در آرمانشهر او بر فرمانروایان قید وبندهای سختتری نهاده شده است تا بر فرمانبران که از ایشان چندان سخنی به میان نیامده است. درست است که افلاطون، فرمانروایی یا جامعه را برتر از منافع فردی میداند تا آنجا که گویا فرد دیده نمیشود، با این همه بیاد داشته باشیم که اعضای کالیپولیس (زیباشهر) در معنایی که افلاطون از نیکبختی و شادی به دست داده است، نیکبخت و شاد خواهند بود» (ردهد،1377: 37).
- فراقانونی
جمهوری شناخته شدهترین کتاب افلاطون است. اما یادمان باشد که افلاطون کتاب پرحجم دیگری نیز دارد که در آن به تفصیل از قوانین اجتماعی بحث نموده است. آنچه به نظریۀ حکیم حاکم مربوط میشود این که برخی معتقدند این نظریه از آنجا که مقام فیلسوف را به عرش اعلی میرساند، در نتیجه او را از وضع قوانین و عمل در چارچوب آن مستغنی میداند. بر این اساس حکیم حاکم در مدینۀ فاضلۀ افلاطون در جامعه بیقانون سیاست خواهد نمود که این خود با اصل احترامی که سقراط به قوانین موجود مینهاد و دغدغه افلاطون نسبت به وجود قوانین، مغایرت دارد. به هر حال عمل سیاسی حکیم در عرصهای که قانونی بر آن حاکم نیست و یا فراروی حکیم حاکم از قوانین نانوشتهای که عرف آن را تعیین میکند، چالش عمدهای است که فیلسوفشاه با آن مواجه است. هرچند که برخی از اندیشمندان بر این باورند صفات والای موجود در حاکم و ابزارهای لایزالی که او بدانها مجهز است، حکیم را از عمل در چارچوب قوانین موضوعه بینیاز میکند. چه آن که فلسفه وجودی نظام فیلسوفشاهی، با قوانین دست و پاگیری که در مدینههای غیرفاضله از باب ضرورت پذیرفته شدهاند، سنخیتی نخواهد داشت. به عقیده سیدجواد طباطبایی؛ «افلاطون در طرح شهر زیبای آرمانی خود پادشاه فیلسوف را فراتر از قانون قرار میدهد که در واقع عین و تجسم قانون به شمار میرود» (رضاییراد، 1379: 114).
لهذا میتوان گفت هرآنچه افلاطون در کتاب قوانین در تشریح قوانین مدنی و جزایی اهتمام میورزد، تسامحی است که نسبت به مدینههای غیرفاضله به خرج میدهد. از نظر او شرارت و آفات این مدینهها و نظامهای سیاسی موجود، جز با حاکمیت قوانین از پیش نگاشته شده، کاسته نخواهد شد. اما از آنجا که در مدینۀ فاضله اصولا فساد و تباهی ریشهکن میشود، و فضایل و خیرات فراگیر میشود، سخن از وجود قوانین سخنی بیهوده و گزاف است که با جوهر وجودی نظام فیلسوفشاهی راست نمیآید. به عبارت دیگر در مدینۀ فاضلۀ افلاطون «حاکم حکیم همۀ اجزا را بههمپیوسته و این یگانگی را از تحقق بخشیدن به مفهوم عدالت امکانپذیر میکند. ازاینرو سیاستمدار واقعی نیاز به قانون ندارد؛ زیرا ممکن است قانون برای او دستوپاگیر باشد. سیاستمدار واقعی میتواند از قوانین چشمپوشی کند؛ زیرا حاکم فیلسوف نظر به قوانین تغییرناپذیر دارد» (همان: 346).
نتیجه گیری
نقد و ارزیابی نظریۀ فیلسوفشاه افلاطون علیرغم گذشت بیستوپنج قرن از طرح آن و با وجود شرح و بسطهای بسیاری که در این مدت بر آن زده شده است، کماکان نظریهای پویا و درخور توجه است. این نظریه که در چارچوب نظریههای آرمانشهری قابل بررسی است، تاثیر بسیاری بر دیگر نظریههای این حوزه گذاشته که به مهمترین آنها میتوان در جهان اسلام به نظریۀ «مدینۀ فاضله» فارابی و در دنیای غرب به «یوتوپیا»ی توماس مور اندیشمند قرن شانزدهم انگلستان اشاره نمود. نباید از نظر دور داشت که نظریۀ حکیم حاکم افلاطون امروزه در دنیای غرب و نظامهای لیبرالدموکراسی نظریهای متروک و زمینگیر محسوب میشود. چه آن که این نظریه با اصولی همانند لیبرالیسم، پلورالیسم، اومانیسم و سکولاریسم راست نمیآید و حد اکثر میتوان نمونهای برای آن را در آسمانها جستجو نمود. در مقابل آن دسته از اندیشمندان و فیلسوفانی که به دنبال ترسیم و تکرار مدینههای نبوی، علوی و یا تحقق مدینه آرمانی مهدوی هستند، نمیتوانند از کنار نظریۀ حکیم حاکم و مدینۀ فاضلهای که او از منظر افلاطون بهوجود میآورد، به سادگی بگذرند.
نظریۀ حکیم حاکم علیرغم توجهی که به اصل شایستهسالاری از خود نشان میدهد و نظریهای پایدار و فرازمانی به نظر میرسد؛ و مباحث متافیزیکی را به سیاست پیوند میزند؛ و از مشروعیت حکومت حکیم سخن میگوید، نظریهای کامل و عاری از نقص و ابرام نیست. چه آن که ایدۀ فیلسوفشاه افلاطون نمیتواند برای همیشه آرمانی باقی بماند و از عرش به فرش ننشیند. بنابراین تحقق نظام مبتنی بر حکومت حکیم در جامعه انسانی چالش مهمی است که گریبان دیگر نظریههای حوزۀ آرمانشهری را نیز خواهد گرفت. از سوی دیگر هرچند نظریههای آرمانشهری با اصل تاریخیگری که امروز معتقدان بسیاری دارد، در تضاد است اما در رابطه با نظریۀ حکیم حاکم برخی بر این باورند که این نظریه نیز نمیتواند خود را از زیر یوغ تاریخیگری برهاند. چه آن که فلیسوفان و افکارشان محصول و محکوم به زمانه خود هستند. همچنین انجامیدن نظریۀ فیلسوفشاهی به خودکامگی و ایجاد رژیمهای استبدادی، چالشی است که بسیاری از آن هشدار دادهاند. کما این که فراروی فیلسوف از حصارهای قانون و استغنای او از وجود قوانین چالش دیگری است که با اهتمام افلاطون در نگارش کتاب قوانین چندان سازگار به نظر نمیرسد.
Related articles
تحلیل جامعهشناختی نقش فرهنگ بر خشونت خانگی علیه زنان در شهر غزنی
Wahida Rahmati
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 17 Apr 2021