Views
0
Downloads
40
Citations
تعامل تمدنهای اسلام و غرب و آینده بشریت
Asfandyar GhafaryReceived 07 Apr 2021, Accepted 07 Apr 2021, Published online 07 Apr 2021
insert_link http://research.ru.edu.af/en/doi/full/78/606d8f353c16a/55
lock_outline Open access
Abstract
تمدنی را که امروز به نام تمدن غرب میشناسیم، اگر چه مظاهر و نمادهای غیردینی و غیرمعنوی دارد، اما خواستگاه این تمدن در تمدن مسیحیت قرون وسطی و قبل از آن قرار دارد. هر چند که برخی ریشه آن را تا تمدن یونان باستان و روم باستان جستجو میکنند. اگر تمدن اسلام و تمدن غرب جدید را واکاوی کنیم، اشتراکات و افتراقات فراوانی را بدست خواهیم آورد. وجه تمایز اصلی آن دو در مبنای الهی داشتن و جوهرهی معنویت تمدن اسلام، و مبنای اومانیستی و روح مادی-گرایانه تمدن غرب است. اما با این حال فضاهای مشترک میان آن دو وجود دارد که توجه به تعامل سازنده را توجیه پذیر میکند. بر خلاف دیدگاههای بدبینانهی برخی از اندیشمندان غربی همانند هانتینگتون نسبت به تعاملات تمدنها، کسانی همانند سید محمد خاتمی هم هستند که با صرف نظر از وجوه تمایزات، به وجوه اشتراکات و فضاها و فرصتهای تعامل سازنده و همکاری مینگرند و از "گفتگوی تمدنها" سخن میگویند. به نظر میرسد که فقط با گفتگو و تعامل سازنده میتوان برای بشریت آیندهای روشن و امید بخش تصور کرد و إلا با مفاهیمی همانند «برخورد » و « جنگ» آینده جهان و بشریت همانند حال و گذشته آن دژم خواهد بود.مقدمه
واقعیت آن است که آنچه ما آن را امروز به عنوان تمدن غرب میشناسیم، تمام و کمال از حقایق دنیای غرب نمایندگی نمیکند. این تمدن که بخش وسیعی از اروپا، آمریکای شمالی و کشورهای استرالیا و زلاندنو در اقیانوسیه را در بر میگیرد، یکی از قطبهای تمدنی در چند سدهی اخیر بوده و تمدن قدَرقدرت امروز محسوب میشود. هماکنون آثار و پیامدهای تمدن غرب به مانند شبکهای در حال تنیده شدن در سطح جهان بوده و نشانههای آن تا دور افتادهترین نقاط قابل رهگیری است. از سوی دیگر دین اسلام پس از 14 قرن، تمدنی را در سطح وسیعی از جهان پدید آورد که به سهم خود نقش انکارناپذیری بر زندگی قشر وسیعی از بشریت گذاشته است. با توجه به عناصر و مولفههای تمدن اسلام و دستآوردهای آن، میتوان گفت که تمدن اسلامی جوانترین و یکی از تاثیرگذارترین تمدنها بر حیات مادی و معنوی بشریت بوده است. تمدن اسلام با ظهور دین اسلام زاده شد و در جوار تمدنی قرار گرفت که آن روز تمدن مسیحی (یونان و روم باستان) خوانده میشد و امروز ماحصل آن را به نام «تمدن غرب» میشناسیم. طبیعی است که در کنار هم قرار گرفتن این دو تمدن کنشها و واکنشهای طرفینی را پدید خواهد آورد، خصوصا اگر طرفین معتقد به محق بودن و داشتن رسالت جهانی نیز باشند. گسترش اسلام در سطح وسیعی از قلمروی دنیای مسیحی غرب و بدنبال آن جنگهای طولانی مدت صلیبی میان عوامل این دو تمدن، از تعاملات آن دو از گذشتههای نسبتا دور حکایت میکند.در این نوشتار برآنیم تا تعاملات(مثبت و منفی) تمدنهای اسلام و غرب که به اذعان قاطبهی اندیشمندان و فیلسوفان به عنوان دو قطب نیرومند تمدن جهان به شمار میروند را بررسی و نتایج و پیامدهای آن را بر آیندهی بشریت مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. این نوشتار را بر محور این سوال اصلی طرح و تبیین خواهیم کرد که رهآورد تعاملات (سازنده و مخرب) تمدنهای اسلام و غرب چه تاثیری بر آینده بشریت خواهد داشت؟ با روش توصیفی- تحلیلی در پاسخ به این پرسش پیشبینی که این فرضیه را اثبات یا تایید کنیم که؛ با تعاملات مثبت و سازنده میان تمدنهای اسلام و غرب میتوان آیندهی جهان و انسانها را روشن و امیدبخش پنداشت.
چارچوب مفهومی
1-1-تمدن
تعاریف متعددی که از مفهوم تمدن به عمل آمده، موجی از حیرانی را پدید میآورد و البته که برداشت مفهومی قدرمقدوری را نیز از این اصطلاح کثیرالاستعمال مشکل میکند. در این جا چند تعریف را از دیدگاه اندیشمندان اسلامی و غربی میآوریم تا ادعای فوق را مستدل کرده باشیم؛ رضا داوری: «تمدن مجموعه آداب و رسوم سنتی و رفتار و کردار و فنون و صنایعی است که با تعلق به اصول و مبانی تفکر و فرهنگ بسط مییابد»(داوری، 1363: 37). ویل دورانت: «تمدن را میتوان به شکلی کلی آن، عبارت از نظمی اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن، خلاقیت فرهنگی امکان پذیر میشود و جریان پیدا میکند. در تمدن چهار رکن و عنصر اساسی را میتوان تشخیص داد که عبارتند از : پیش بینی و احتیاط درامور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنتی ، اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر(دورانت، 1382: 3). فیلیپ جی آدلر: «تمدن فرهنگ توسعه یافته و پیچیدهای است که معمولا با دستاوردهای خاص، مثل کشاورزی ،زندگی شهری ، کار تخصصی و نظام نوشتاری همراه است.» (جی آدلر، 1383: 27).
2-1-تمدن غرب
ما تمدن غرب را امروزه بر حسب جغرافیا میشناسیم. یعنی کشورهایی که در ساحات اروپا، آمریکای شمالی و تا حدودی آمریکای مرکزی، استرالیا و نیوزلند قرار گرفتهاند. این کشورها مجموعآ در چارچوب تمدنی قرار میگیرند که به تمدن غرب موسوم گشته است. بسیاری تمدن غرب را از یک سو شکل تکامل یافتهی تمدن مسیحی و از سوی دیگر آن را با مدرنیته برابر میدانند. ولی حقیقت آن است که این تمدن علی رغم اشتراک مبانی فراوان با آن دو مفهوم، مستقلا نیز قابل تعریف و ارزیابی است. همانگونه که محمدجواد لاریجانی معتقد است که؛ «تمدن مسیحی غربی مبتنی بر عقلانیت لیبرال است. اگرچه سابقهی مسیحی دارد و جهاتی از آن را با خود حمل میکند، لیکن به نحو اصولی مسیحی نیست بلکه کاملا دنیاوری است.»(لاریجانی، 1377: 259). هیچ تمدنی بدون خواستگاه نیست و میتوان گفت خواستگاه تمدن جدید غرب، تمدن قرون وسطی و حتی تمدن مسیحیت قبل از آن است. هرچند که رویکرد و نگرشی متفاوت نسبت به انسان و جهان داشته باشد. برخی تغییر رویکرد و انقلاب تمدنی را در دنیای غرب برخواسته از اندیشههای متفکران غربی همانند اعلامیه «لوتر» میدانند.
3-1-تمدن اسلام
یکی از مباحث مهم در باب شناخت هر تمدنی قلمرو جغرافیایی آن است. همان گونه که تمدن اسلامی با ظهور دین اسلام در سراسر مناطق اسلامی نشو و رشد پیدا کرد، همین طور هم اکنون شناخت حوزه جغرافیایی این تمدن اهمیت دارد. برخی تمدن اسلامی را در محدوده مرزهای جغرافیایی جهان اسلام بررسی کردهاند و مرزهای جهان اسلام را دارای چهار ویژگی دانستهاند؛
۱- پدیدههای جغرافیایی؛ هر واقعیتی موجود اعم از واقعیتهای طبیعی، انسانی، اقتصادی و سکونتی...
۲- ناحیهی اسلامی؛ که تحت تاثیر زمینههای تاریخی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارای وحدت جغرافیایی شده باشد.
۳- کشور اسلامی؛ واحد سیاسی که حد و مرز آن قرار دادی است.
۴- جهان اسلام و جامعه اسلامی؛ اعم از اکثریت و اقلیت ساکن در کشورها.(مستوفی الممالکی، 1382: 14-16).
محمد عارف در کتاب «جغرافیای عالم اسلام» قلمرو جغرافیایی تمدن اسلام را به تفصیل و با ذکر جزئیات مشخص کرده است. وی حوزهی تمدن کنونی اسلام را در هر کجا که جماعتی از مسلمانان گرد آمده باشند، دانسته است. لذا از اروپای شرقی و جزیره بالکان،گرفته تا شمال و مرکز آفریقا تا بخش بزرگی از آسیای غربی، خاورمیانه، شبه قاره هند و جنوب شرق آسیا را در محدودهی جغرافیای عالم اسلام آورده است.(عارف، 1369: 17-23).
به هر حال تمدن اسلامی هرچند با جغرافیا بیگانه نیست اما با آن تشخص نمییابد. «آن چه تمدن اسلامی را از تمدنهای غیراسلامی مشخص میکند، گستره جغرافیایی نیست. مروری بر تمدنهای اسلامی که در محدوده جغرافیایی متنوع و نیز محدود تاریخی طولانی چند قرن و با تلاش و همکاری اقوام و نژادهای مختلف شکل گرفته است، نشان میدهد فراتر از این همه عوامل، آنچه به عنوان جوهرهی اصلی این تمدن، موجب پیوند اجزای ناهمگون آن در گستره جغرافیایی و تاریخی تنوع نژادها و اقوام میشود، پیام معنویتی است که توسط حضرت رسول اکرم (ص) ابلاغ شد و با تلاش وی در مدینهی او تجلی یافت و سپس در گسترهی زمان و مکان در تعامل با میراث اقوام و نژادهای مختلف به تمدنی مشترک تبدیل شد.»(مسجدجامعی، 1377: 13). سیدمحمد خاتمی که به نمایندگی از تمدن اسلامی، تمدنهای دیگر را به گفتگو دعوت میکند، تمدن اسلامی را امروز محصول گذشته تمدنی اسلام میداند: «وقتی میگوییم تمدن اسلامی، مراد این نیست که به گذشته بازگردیم یا لااقل بنده مرادم این نیست. تمدن اسلامی گذشت، اما اسلام هست و آثاری که آن تمدن اسلامی بر روح و جان ما داشته است، هست».(روزنامه اطلاعات، 26/9/1376: 11)».
دین اسلام از بدو ظهورش، شروع به تمدن سازی کرد و خرده فرهنگها و تمدنهای قبیلهای آن سامان را با جوهر معنویت در چارچوبی کلان قرار داد. هر روز بر قلمرو این تمدن افزوده شد. با آغاز قرن چهارم اسلامی و هزاره سوم مسیحی، تمدن اسلامی به عنوان تمدنی متمایز و ممتاز در جهان معرفی شد و با دستآوردها و نتایجی که ارائه میداد، مدتها بر جهان عموما و بر تمدن مسیحی غرب خصوصا، سیادت مینمود. این آن چیزی نیست که کسی بتواند در خصوص آن تردید به خود راه دهد. «روزی که اسلام قدم بر زندگی مردم گذاشت، همه چیز را دگرگون کرد، دگرگونی در احساسات و ادراک، دگرگونی در عملکرد اندیشه، دگرگونی در تمام شئون زندگی روابط فرد و اجتماعات پدید آورد... بزرگترین معجزه اسلام این بود که در محیطی پر از جهل و نادانی فرود آمد و از آن ملت خارج از صف انسانیت، ملتی ساخت که شالودهی خود را بر سبکی نوین که هرگز از جبرهای امور طبیعی الهام نمیگرفت، پیریزی کردند.»(موسوی لاری، 1360: 167).
ساموئل هانتینگتون که امروز با نظریهی « برخورد تمدنها» شناخته میشود و نسبت به تمدن اسلام حساسیت ویژهای از خود نشان میدهد با عبارات تلویحی وگزارش گونه از جامعیت تمدن اسلام و البته با احترام یاد میکند:« همه محققان وجود تمدنی مستقل را به عنوان تمدن اسلامی قبول دارند. اسلام که پیدایش آن در شبه جزیره عربستان و در سدهی هفتم میلادی تحقق یافت، به سرعت در شمال آفریقا و شبه جزیره ایبری و نیز در جهت شرق تا آسیای مرکزی، شبه قاره و جنوب شرق آسیا گسترش یافت. به همین دلیل در درونهی اسلام فرهنگها و خرده تمدنهای گوناگونی از جمله عربی، ترکی، ایرانی و مالایی وجود دارد.(هانتینگتون، 1378: 68)».
در شرایط کنونی اگر چه تمدن اسلام جوهره و آوازه گذشته را ندارد، اما با توجه به پیشینهی درخشان و توانمندیهای فعلیاش هرآن قابلیت آن را دارد که به گذشتهاش باز گردد. هر چند که بالفعل نیز در برابر دیگر تمدنها حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. ژرار لوکر قابلیتهای دین اسلام را این طور ارزیابی میکند: « اسلام بخصوص در روزگار ما به معنای یک واقعیت تمدنی و تاریخی و بخشی از دنیای فعلی محسوب میگردد. در عین حال اسلام دینی است هم درسطح فردی و هم در سطح جمعی. این دین یک تمدن، یک سنت، یک تاریخ و یک سامانه سیاسی است» (لوکر، 1382: 33).
پیشینه روابط تمدن اسلام و غرب
تمدن اسلام و تمدن غرب با خواستگاه تاریخیاش ( تمدن مسیحی و تمدن قرون وسطی) تاریخ پر فراز و نشیبی را از سر گذرانده است. همجواری جغرافیایی این دو تمدن موجب شده است که پیشینه تعاملی آن مملو از کنشها و واکنشهای متقابل باشد. همانگونه که اسپوزیتو معتقد است: « تمدن اسلامی به خاطر بسیاری ازمنابعی که موجب شکوفایی تمدن آن بویژه در زمینههای فلسفه، علوم و تکنولوژی شد، به غرب مدیون است. به همین صورت غرب نیز به نوبهی خود از میراث علمی و فلسفی تمدن اسلامی استفاده کرده، با ترجمه و تطبیق آن به شرایط آن زمان، زمینهی تحقق رنسانس را فراهم نمود.»(اسپوزیتو، 1377: 314). اگر تمدن غرب را ادامهی تمدن دنیای مسیحیت غربی بدانیم- که بسیاری این گونه اعتقاد دارند- سه دوره کلی را میتوانیم در مناسبات آن با تمدن اسلام مورد توجه قرار دهیم؛
دوره اول؛ شکوفایی تمدن اسلام و رکود تمدن غرب مسیحی
این دوره که با ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان آغاز میشود مقارن است با قرن هفتم میلادی. یعنی زمانی که دو قرن تمدن مسیحی غربی در تاریکی فرو رفته و مدت قابل توجه را در چنین وضعی سپری کرد. درست در همین دوران تمدن اسلام سر بر آورد، بالنده شد و به شکوفایی رسید. اسلام از لحاظ جغرافیایی و عقیدتی تا اعماق اروپا پیش رفت و قابلیتهای رسالت جهانیاش را نمایاند. از همین زمان روابط میان اسلام و دنیای آن روز غرب به صورت تک سویه برقرار شد. «روابط اجتماعی و فرهنگی جهان اسلام و مسیحی به پیش از جنگهای صلیبی باز میگردد، پس از جنگهای یاد شده بیشتر و گستردهتر شد، دادههای اسلام به اروپا بسیار عظیم بود و طیف گستردهای از دستاوردهای خود مسلمانان و عناصر بر گرفته از تمدنهای باستانی شرق مدیترانه و فرهنگهای دور دست آسیا را در بر گرفت»(جمعی از نویسندگان، 1382: 249).
در این دوره مسلمانان که در زیر پرچم اسلام گرد آمده بودند، بنای تمدنی عظیم را گذاشتند که از هر حیث برتمدنهای دیگر زمانهاش از جمله تمدن مسیحی غرب برتری داشت. خصوصا در تولید علم و دانش در عرصههای مادی و معنوی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مسلمانان چنان پیشتاز بودند که بسیاری تمدن اسلام را با همین شاخصهاش میشناسند. به طور کلی میتوان گفت که در این دوره رابطهی تمدن اسلام و تمدن غرب آن روز محدود و یک طرفه بود. محدود از این حیث که کلیسا از آنجا که بر جوامع غربی به نوعی سلطنت میکردند، از گشودن دروازههایشان به روی تمدن اسلامی واهمه داشتند و یک طرفه از این جهت که مسلمانان با دستمایهای که در اختیار داشتند تلاش میکردند که به قلمرو بیشتری از جهان مسیحیت غربی نفوذ کنند. اما آنان به رهبری کلیسا سعی بلیغی به خرج میدادند که آموزههای دین و تمدن اسلام را نشناسند و پیام آن را نشنوند.
دوره دوم؛ دوران جنگهای صلیبی
در این دوره کلیسا بعنوان طرف مقابل تمدن اسلام شناخته میشود. پس از گسترش سریع مرزهای اسلام در همهی جهات، بخصوص در جهت غرب، پاپها ، کشیشها و اسقفها که حصاری از تعالیم تعبدی و ضدعقلانی را به دور غربیان کشیده وآنان را در تاریکخانه نگه داشته بودند، از هژمونی روزافزون دین اسلام که بعنوان تمدنی نیرومند در آمده بود، به هراس افتادند. کلیسای روم در بسیج تودهها علیه مسلمانان که تا اندلس پیش آمده بودند، نقش وافری ایفا نمود. از همین جا مقدمه سلسله جنگهایی فراهم شد که به «جنگهای صلیبی» شهرت یافت. «پاپها به طرق مختلف مردم را به جنگ و مبارزه با مسلمانان مناطق مختلف تشویق مینمودند. سپس با سخنرانی پاپ «اوربان دوم» در کلرمنت به سال 1095 میلادی که بمنظور جلب کمک مردم جهت حمایت مسیحیان شرق صورت گرفت، احساسات عمومی در اروپای غربی شدت یافت و شعلههای جنگ صلیبی افروخته شد»(عزتی، بی تا: 121).
هرچند که جنگهای صلیبی صبغهی مذهبی داشت اما واقعیت آن است که بسیاری خارج از کلیسا نیز به این جنگها ملحق شدند و در کل هدف واحد یعنی بیرون راندن مسلمانان از سرزمینهای غربی و در نهایت اضمحلال تمدن اسلامی را دنبال میکردند. نویسندگان کتاب «سرگذشت تمدن» در این باره مینویسند: «نخستین جنگ صلیبی به صورت جنگ مذهبی آغاز یافت( قرن یازدهم) و آن جنگ برای رهایی اورشلیم از چنگال مسلمانان بود.... البته جنگهای صلیبی همه جنگهای مذهبی نبودند. نجیب زادگان جاه طلب به صلیبیها پیوستند تا شکوه و حشمت خود را افزایش دهند یا پادشاهیها و شهرها و تیولهای دیگری را برای خود بدست آورند. بازرگانان نیز آن را به امید توسعه سود و کسب و کار خود یاری میدادند»(بکر - دنکاف، 1384: 177-176).
دوره سوم؛ افول تمدن اسلام و ظهور تمدن جدید غرب
دوران جنگهای طولانی مدت صلیبی نه تنها جلوی تکامل و شکوفایی بیشتر تمدن اسلامی را گرفت، بلکه زمینههای سیر قهقرایی این تمدن را نیز فراهم کرد. در این که چرا مسلمانان در نهایت در برابر هجمههای غربیان که به تازگی از تاریکخانه در قرن پانزدهم خارج شده و رنسانس را پدید آورده بودند، قافیه را واگذار کردند، دلایل و مستندات فراوانی آورده شده است. اما در کل این دلیل را میتوان ذکر کرد که مسلمانان بیش از آن که از هجمههای بیرونی لطمه دیده باشند، چنددستگی درونی و اختلافات و غرور کاذب آنان را به انحطاط کشانید. از این زمان حوزههای تمدن اسلام یکی پس از دیگری سقوط مینمود و این در حالی بود که اندیشمندان غربی بر ویرانههای این تمدن بنای جدیدی میساختند و اساسا تفکر و اندیشهی غربی پس از قرون وسطی و آغاز دوران نوزایی به سویی متمایل بود که بتواند جهان را تحت سیطره خود قرار دهد.
دیدگاههای حاکم پیرامون رابطه تمدنها
1-3-دیدگاه اول؛ پایان تاریخ و برخورد تمدنها
فرانسیس فوکویاما اندیشمند آمریکایی ژاپنی تبار نظریهی مشهور «پایان تاریخ» را چهار سال قبل(1989م) از نظریهی «برخورد تمدنها» طرح کرد. او کتابی را با همین نام به رشته تحریر درآورد که به باور او دمکراسی لیبرال کنونی غرب که محصول تمدن جدید غرب است، عالیترین و نهاییترین اشکال حکومت در جهان است. به باور او دیر یا زود اشکال دیگر حکومت در سراسر جهان به لیبرال دمکراسی خواهند رسید و این هدیهی تمدن غرب به جهان بشریت است. فوکویاما در مقالهای با عنوان «پایان تاریخ و واپسین انسان» مینویسد: «در طول چند سال گذشته همگام با پیروزی دموکراسی لیبرال بر رقبای ایدئولوژیک خود مانند سلطنت موروثی،فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم، در سراسر جهان اتفاق قابل توجهی پیرامون مشروعیت دمکراسی لیبرال، به عنوان نظام حکومتها به وجود آمده است. افزون بر آن استدلال من این بود که دموکراسی لیبرال ممکن است"نقطهی پایان تکامل بشریت" و " آخرین شکل حکومت بشری" باشد و در این مقام « فرجام تاریخ» را تشکیل دهد... یعنی درحالیکه وجه مشخصهی اشکال سایر حکومت را کاستیهای جدی و جنبههای غیرعقلانی تشکیل میداد، میتوان استدلال کرد که دموکراسی لیبرال، فارغ از این تضادهای درونی و بنیادی است». (فوکویاما، 1371: 8- 376).
به نظر میرسد که هانتینگتون با پیروی از همین الگوی نظری ایدهی «برخورد تمدنها» را در سال 1993 مطرح کرد و موجی از موافقتها و مخالفتها را میان اندیشمندان و متفکران جهان شرق و غرب پدید آورد. باید خاطر نشان کرد که برخی از آنانی که به صوت روزنامهنگارانه با نظریهی «برخورد تمدنها» آشنا شدهاند، گمان میکنند که ساموئل هانتینگتون برای هژمونی هر چه بیشتر تمدن غربی و نظام لیبرال دمکراسی، از برخورد میان تمدنها هواداری میکند و به همین دلیل به صورت تغلیظ شده واژه «جنگ» را به جای «برخورد» در ترجمهی «clash» به کار بردهاند و حال آنکه هانتینگتون در هیچ کجا از اصطلاح «جنگ»(war) استفاده نکرده است. واقعیت آن است که هانتینگتون که خود یک استراتژیست سیاسی است، نظریهی برخورد تمدنهای او در حد یک پیشبینی متفکرانه است که با توجه به وضعیت کنونی جهان، در آینده اتفاق خواهد افتاد. بنابراین نظریهی «برخورد تمدنها» علیرغم عنوان خطرناکی که دارد را صرفا باید در فضایی عالمانه تحلیل و بررسی کرد نه در فضا و با دیدگاه سیاستمدارانه.
2-3-دیدگاه دوم؛ کنش ارتباطی و گفتگوی تمدنها
بر اساس نظریهی «هابرماس» کنش ارتباطی- برخلاف کنش عقلانی- کنشی است معطوف به تفاهم و توافق که زیست جهان به واسطهی آن باز تولید میشود. در کنش ارتباطی فرد عاملی برای بدست آوردن تفاهم و توافق، هیچ سلاحی جز استدلال منطقی و قانع کننده ندارد. هابرماس خود ایدهاش را این گونه توصیف میکند: «تصور من از کنش ارتباطی، نوعی خاص از کنش و واکنش اجتماعی است. در این نوع کنش، کنشگران از یکدیگر توقع دارند که اغراض و افعال متفاوتشان را از طریق اجماعی که محصول ارتباط و مفاهمه است، هماهنگ کنند. به علاوه اساسا تلاش برای نیل به توافق بر استفاده طبیعی ما از زبان مبتنی است. زبان مشترک، رسانهای است که امکان تفاهم هم چنین امکان ارزیابی اعتقادات و اهداف مشترک را فراهم میکند.»(هابرماس، 1377: 157).
بنا به نظر هابرماس هسته و جوهره اصلی عقلانیت ارتباطی، اختیاری و سبب نوعی وحدت و اجماع در گفتگوهای دو طرفه است...با عنایت به بحثهای هابرماس، در فرایند جهانی شدن میتوان با مشارکت بیطرفانه در گفتگوی تمدنها، به حقیقت نزدیکتر شد، تنها با مشارکت آزاد هر گفتگوی متقابل میتوان به اجماعی جهانی دست یافت و با اتخاذ تصمیماتی در جهت نزدیک کردن فرهنگها و زدودن غبار بیاعتمادی به جامعه جهانی عاری از خشونت دست یافت. به خصوص در حال حاضر که حامیان تمدن مسیحیت، اسلام و کنفوسیوس بیشترین طرفدارن را در جهان دارا میباشند، میتوان با اتکا به «ارتباط تفهمی» و به دور از زور و سلطه و با رعایت اخلاق گفتمانی، جهانی صلحآمیز را پایه ریزی کرد.(رحیمی، 1379: 327).
سید محمد خاتمی در سال 1998 نه در سیمای یک اندیشمند، بلکه در کسوت یک سیاستمدار، نظریهای را به جهان پیشکش کرد که از رهگذر آن دیدگاه هانتینگتون مبتنی بر برخورد تمدنها تحت تأثیر قرار گرفت. خاتمی همان سال در تهران، دوربان آفریقای جنوبی و در پنجاه و سومین مجمع عمومی سازمان ملل متحد خطاب به سران کشورهای جهان گفت: «به نام جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد میکنم که بعنوان گام اول، سال 2001 از سوی سازمان ملل ، سال گفتگوی تمدنها نامیده شود. با این امید که با این گفتگو نخستین گامهای ضروری برای تحقق عدالت و آزادی جهانی بر داشته شود...»(بر گرفته از: گفتگوی تمدنها (سید محمد خاتمی)، 1380: 17).
واژهی «گفتگو» در زبان فارسی به معنای گفت و شنود و مباحثه آمده است.(معین، 1360ش، ذیل واژه "گفتگو" ). در زبان انگلیسی ذیل واژه دیالوگ(Dialogae ) به معنای همپرسه دو یا چند نفر و مبادله و مباحثه در باب اندیشهها و مبادله و مباحثهای برای دست یابی به تفاهم و شناخت متقابل آمده است».(منصورنژاد، 1381: 42). منظور از گفتگوی تمدنها، بررسی نتیجهی تأثیر و تأثر طبیعی فرهنگها در طول اعصار و قرون نیست. گفتگوی تمدنها، پدیدهای خاص است که فرهیختگان و اندیشمندان دو یا چند جامعه و فرهنگ با هدفی خاص قصد انشای آن را دارند. بنابراین با مذاکره علمی و فرهنگی، از خود میگویند و از دیگران میشنوند. آنان با سعهی صدر، از فضیلتها و کاستیها سخن میگویند و پاسخی منطقی عرضه میکنند.(اسحاقی،1380: 29). سیدمحمد خاتمی علاوه بر مکالمه و مباحثه، هر اقدامی که در راستای تفاهم و همکاری میان تمدنها صورت گیرد را از مصادیق "گفتگو" میشمارد: «همه کوششهای فرهنگی، هنری، علمی، ادبی نیز از مصادیق گفتگو به معنای مجازی لفظ است.»(روزنامه صبح امروز،8/8/1378: 8). ایشان با بینش روشن و نگرشی دقیق نسبت به انسان و جایگاه او در جهان هستی، به طرح مقولهی گفتگو و مفاهمه بین انسانها میپردازد. او بر این باورست که باید از منظر فرهنگ و معنویت و اندیشه به زندگی انسان نگریست تا در سایهی آن، انسان به بزرگترین موهبت الهی یعنی آزادی دست یابد و همه مفاهیم الهی در عمل و زندگی واقعی انسان در جایگاه خود قرار گیرد.(لعلی، 1378: 52).
اگر پیشنهاد گفتگوی تمدنهای آقای خاتمی را با نظریهی برخورد تمدنها مقایسه کنیم، از لحاظ شکلی دو تفاوت در آن وجود دارد. اولا گفتگوی تمدنها عام و گسترده است و ثانیا گفتگوی تمدنها مفهوم انشایی دارد، چهره پیشنهادی دارد، رنگ و بوی دعوت دارد بر خلاف "برخورد تمدنها" که معنا و مفهوم اخباری دارد ، خبر از وقوع امر نامطلوبی میدهد و رنگ و بوی حادثهی جبری دارد.(موسوی زنجانی، 1378: 409).
برخورد یا گفتگوی تمدنها و آینده بشریت
پس از طرح بحثهای نظری در رابطه با شناخت تمدن غرب، نقیصهها و امتیازات این تمدن و دیدگاههای حاکم بر تعامل تمدن اسلام با این تمدن، اینک وقت آن فرا رسیده است تا ثمرهی نظریهی «برخورد تمدنها» و پیشنهاد «گفتگوی تمدنها» را با محوریت تمدن اسلام و غرب مورد بررسی قرار داده و پیامدهای هریک را بر آیندهی جهان بشریت، مورد سنجش قرار دهیم. بدون تردید جهان گذشته و امروز بشریت، جهانی نابسامان و پر از تنش و بحران بوده است. در نقش آفرینی بحرانها و ناملایمات سیاسی و اجتماعی در سطح جهان، متاسفانه ردپای روشنی از نمایندگان تمدنها به چشم میخورد. روابط تمدنی و فرهنگی میان ملتها و جوامع به گونهای بوده است که همواره عدهای در حال تهاجم و عدهای هم منفعلانه در حال دفاع بودهاند. حقیقت آن است که با چنین وضعیتی آیندهی امید بخشی برای بشریت نمیتوان پیشبینی کرد.
تمدن اسلام به عنوان تمدنی که یک پنجم از جمعیت جهان را در بر میگیرد و نقاط استراتژیکی از جهان نیز در اختیار این تمدن است با تمدن غرب که او نیز همین اوصاف را دارد، روابط نه چندان پر فراز و البته پرنشیبی را از سر گذراندهاند که از پیامد آن تمام مردم جهان خسارت دیده و متضرر شدهاند. تعاملات یک جانبه و ارباب گونهی تمدن غرب با اسلام، بویژه در یکی دو قرن اخیر، نتیجهای را داده است که اکنون در سطح جهان میبینیم. هرچند که هر اقدام ضد فرهنگی و تمدنکُشی را نمیتوان به حساب تمدنها و فرهنگها گذاشت، چرا که تمدنها ذاتا مکمل یکدیگرند و با هم جنگی ندارند،. همانگونه که آقای فرهنگ رجایی عبارت «برخورد تمدنها» را تناقض در لفظ میداند: «در حقیقت مفهوم برخورد تمدنها تناقض در لفظ است. اگر تمدن در کار باشد،برخورد نیست، برخورد به فتح و غلبه و امپراتوری در واقع به نابودی تمدن میانجامد. تمدنها از حیث تاریخی از یکدیگر آموختهاند، در عین آنکه یگانه باقی ماندهاند»(رجایی، 1379: 114).
اما تلاشها و اقدامات سیستماتیک و نظاممند فکری وعلمی عدهای از اندیشمندان و سیاستمداران، علیه تمدنهای دیگر، فرضیهی ناسازگاری ذاتی تمدن مهاجم را تقویت میکند. امری که غربیان در گام اول و تمدن غرب در گام بعدی متهم به آن هستند. «برنارد لوییس» در این مورد مینویسد: «غربیان در سالهای اخیر با بیان این نکته که فرهنگ غرب فرهنگی جهانی است و میباید چنین باشد، به غرور خویش و ناخرسندی دیگران دامن زدهاند. این نخوت غربیان از دو نظریه نشات میگیرد؛ نخست نظریهی استعماری. طرفداران این رای معتقدند که فرهنگ متداول و به ویژه ایالات متحده در حال تسخیر جهان است. دومین نظریه که با موضوع نوسازی عجین شده، مدعی است نه تنها جهان را به سوی جامعهای جدید هدایت کرده بلکه مردم تمدنهای دیگر ضمن پیشرفت، غربگرا شده و ارزشهای سنتی و نهادها و عادات خویش را ترک گفته و نمونههای همنام غربی را جایگزین آنها میکنند.(لوئیس، 1382: 329)».
به هر حال رهآورد و پیام تمدن غرب نسبت به تمدنها خصوصا با تمدن اسلام که برای هزاروچهارصد سال در جست و خیز بودهاند، پیام مایوس کننده است. هرچند که عقلای زیادی در همین تمدن غرب هستند که کوشش کردهاند چنین ذهنیتی را از اذهان حاملان تمدن غرب بزدایند و پیامهای مثبتی را به سمت و سوی جهان اسلام ارسال کنند. اما چه باید کرد که چنین اندیشمندانی در اقلیت هستند و سخنانشان فرکانس چندانی ندارد. بلکه آن چه واقعیت دارد این است که؛ « در شرایط کنونی اندیشمندان غربی، عمیقا تفکر هانتینگتون را پذیرفتهاند. خطر واقعی آن است که آمریکا با بیتفاوتی به سرنوشت جهان، برخورد تمدنها را به یک پیشبینی خود ساخته تبدیل کند.»(مجله اطلاعات، ش 18- 19، 1371ش). آرنولد توینبی، شرایط حاکم بر جو اجتماعی و روانی حاکم بر جهان بشریت را در جهان کنونی به خوبی ترسیم نموده و جالب است که تصویر او پس از گذشت نیم قرن هنوز هم به قوت خود باقی است. توینبی مینویسد:
ما در هراسی روزانه زندگانی را به سر میآوریم و هر لحظه بیم آن وجود دارد که بلایی بر همه ما نازل گردد. اگر بگوییم که سایهی این هراس آیندهی ما را تیره و تار ساخته و ذکر و فکر ما را چنان مسخر و مایوس کرده است که واکنش آن در تمام اعمال و حرکات روزانه ما دیده میشود، سخنی به گزاف نگفتهایم. اگر جراتی به خرج داده و نیروهای خود را متمرکز کنیم و مصمم گردیم تا این هراس را رو در رو بنگریم باز قادر نخواهیم بود که آن را هم چون ترسی بیجا و بیدلیل با نفرت از خود برانیم. آیندهی ما دژم است زیرا دیری نیست که از آن آزمایش مهیب بیرون رستهایم و درسی که این آزمون(جنگ اول و دوم جهانی) در روح و روان ما بر جای نهاده وحشت انگیز است.(توینبی، 1373: 1).
اگر وضع بر همین منوال باقی بماند و تعاملات تمدن اسلام و غرب در آینده سرنوشتی چون حال و گذشته داشته باشد، به گفتهی توینبی آیندهی ما «دژم» خواهد بود. امری که بسیاری همانند هانتینگتون از وقوع آن خبر میدهند؛ و از لشکرکشی و نظامیگری سخن میگویند: «کاهش تقابل نظامی غرب و اسلام که در طول قرنها تداوم داشته است بعید به نظر میرسد این تقابل میتواند تلختر شود.(امیری، 1375: 58). به همین دلیل هانتینگتون جنگ جهانی تمدنها را غیر محتمل اما جنگ میان دیگر تمدنها از یک سو و تمدن اسلام از سوی دیگر را ممکن میداند: «در یک جنگ جهانی با مشارکت کشورهای کانونی تمدنهای عمدهی جهان کاملا غیر محتمل است. اما نمیتوان آن را غیرممکن دانست. چنین جنگی ممکن است به علت تشدید یک جنگ خطوط گسل میان گروههایی از تمدنهای مختلف حادث شود؛ جنگی که به احتمال زیاد در یک سوی آن مسلمانان و در طرف دیگر غیرمسلمانان حضور خواهند داشت(هانتینگتون، 1380: 502).
در این قضاوتِ غیرمنصفانه هانتینگتون تمدن اسلام را خطری برای همهی تمدنها پنداشته و از آن هشدار میدهد. این در حالی است که در جای جای کتاب «برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی» هژمونی فرهنگی و اقتصادی تمدن غرب و حسادت تمردآمیز مسلمانان و همکاری آنها با تمدن زرد کنفوسیوسی را دلیل طرح نظریهی جنگ تمدنها میداند: «اسلام راه حل است، احیای اسلامی، تلاش برای یافتن راه حل نه در ایدئولوژی غربی، بلکه در اسلام مدرن است که فرهنگ غربی را رد میکند و تعهد به اسلام را راهنمای زندگی در جهان مدرن میداند.». هانتینگتون با نسبت ناروای دیگری به تمدن اسلامی لبهی آن را خونین دانسته(عدل، 1380: 28). و برای این ادعا به بحرانهای فلسطین، بوسنی وکشمیر استناد میکند که یک طرف قضیه همواره
مسلمانان بودهاند. براین اساس اوپس از حادثه 11سپتامبر در مصاحبه با «ناتان گاردلز» سردبیر یکی از مجلات آمریکایی از «قانون امتناع»[1] سخن میگوید.
به هر حال اگر این دست نظریات را محور تعامل تمدنهای اسلام و غرب قرار دهیم، چه آیندهای میتوان برای بشریت که مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر ایدهی برخورد میان تمدنهای اسلام و غرب قرار میگیرند، متصور شد، جز اینکه بگوییم آیندهی بشریت با این مفروضات بهتر از گذشته و حال نخواهد بود. چرا که هنگامی که از جنگ یا برخورد سخن میگوییم، پیامد آن میتواند به سر حد حذف یک تمدن همراه با درگیریهای خونین بیانجامد. آیندهای که افرادی مانند خانم «هانتر» با توجه به شرایط حاکم بر جهان آن را چنین پیش بینی میکنند:
در آینده نیز چون گذشته، رقابت و هم چشمی بین کشورهای غربی که خواهان حفظ برتری سیاسی و اقتصادی جهانی و نفوذ خود در جهان اسلام هستند و آن کشورهای اسلامی که میخواهند حوزهی استقلال و نفوذ خود را گسترش دهند، تا حدودی ادامه خواهد یافت...در آینده نیز چون گذشته، مناسبات حکومتهای اسلامی و کشورهای غربی چون روابط بین دیگر کشورها، به صورت ترکیبی از مناقشه و همکاری باقی خواهد ماند و آنچه شالوده و ویژگیهای این مناسبات را تعیین خواهد کرد نه عوامل تمدنی، بلکه دیگر انگیزههای روابط بین کشورها خواهد بود(هانتر، 1380: 277).
[1] - مطابق این قانون از آنجا که اسلام سیاست توحیدی دارد و غرب سیاست کثرت گرایی دارد لذا غرب میتواند مشکلات خود را حل کند. لذا باید جهان اسلام را به حال خود رها کند تا برخوردی پیش نیاید.
نتیجهگیری
از مجموع آنچه در رابطه با چشم انداز تعامل سازنده تمدنهای اسلام و غرب در آیندهی بشریت گذشت، میتوان گفت که بر اساس نظریهی «برخورد تمدنها» به رهبری لوییس و هانتینگتون میان دو تمدن بزرگ اسلام و غرب، بشریت آیندهای تیره و تار خواهد داشت. ما این فرضیه را طرح کردیم که تمدنهای اسلام و غرب قابلیتها، اشتراکات و امکانات فراوانی دارند تا از رهگذر آن تعاملات سازنده و مبتنی بر به رسمیت شناختن یکدیگر، شرایط برابرانه و همراه با احترام متقابل را پیریزی کنند. در واقع تعامل مثبت تمدن اسلام و غرب در چهارچوب نظری «گفتگوی تمدنها»ی آقای خاتمی قابل طرح است که در رابطه با آن تحلیلها و ارزیابیهای بسیاری صورت گرفته است. علمای دین، اندیشمندان، دانشگاهها و متفکران با مساعدت دولتمردان کشورهای اسلامی و غربی به نمایندگی از تمدنهای اسلام و غرب فرصتها و توانمندیهای بسیاری دارند که بر اساس ایده «گفتگوی تمدنها» روابط پر تنش و نامهربانیها را جبران و مرمت کنند و با خویشتن داری فراوان که خصیصهی یک تمدن بزرگ است و با احترام به نمادها و مظاهر بیرونی و درونی طرف مقابل، بر اشتراکات و ایجابات نظام بینالمللی تأکید کنند که قطعا پیامدهای ارزنده
و امید بخشی را از تقویت اخلاق و معنویتگرایی، ایجاد امنیت، صلح جهانی و در نتیجه رفاه وآبادانی را برای جهان و بشریت به ارمغان خواهد آورد. البته «گفتگو» به معنای این نخواهد بود که طرفین بنشینند و از همدیگر تعریف و تمجید کنند، بلکه نقادی عالمانه و غیرمغرضانه نیز میتواند بسیاری از واقعیتها را آشکار کند و فضاهای جدیدی را به روی طرفین بگشاید.
Related articles
بررسی چالشهای اساسی مدیریت شهری در شهر کابل
Asfandyar Ghafary
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 07 Apr 2021