Home > All Journals > فصلنامه علمی- پژوهشی رنا> List of issues > Latest Articles > بررسی نقش قدرت نرم در سیاست خارجی افغانستان



5467
Views
1
Downloads
40
Citations
Research Article

بررسی نقش قدرت نرم در سیاست خارجی افغانستان

Asfandyar Ghafary
Received 07 Apr 2021, Accepted 07 Apr 2021, Published online 07 Apr 2021

insert_link http://research.ru.edu.af/en/doi/full/69/606d7285523ff/46



lock_outline Open access
Abstract
سیاست خارجی مجموعه‌ای از روابط خارجی رسمی یک بازیگر مستقل (دولت) در قبال دیگر بازیگران است و قدرت نرم مناسب‌‌ترین ابزار تأمین کننده سیاست خارجی میان کشورها می‌باشد. قدرت نرم از جنس افکارعمومی، اقناع، اعتقاد، باورها و ارزش‌های جوامع بشری می‌باشد، که برای تسخیرقلوب و مغزها، مدتی است مورد توجه دولت‌ها قرارگرفته است که آن را توانایی تأثیرگذاری بر رفتار دیگران به منظور کسب نتیجۀ دلخواه دانسته اند. باتوجه به اهمیت این مساله، پرسش اصلی پژوهش این است که قدرت نرم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان چه نقشی دارد؟ فرضیۀ این تحقیق این است که به نظر می‌رسد نقش قدرت نرم در سیاست خارجی افغانستان کم‌رنگ است. برای تبیین این مساله از فرهنگ سه‌گانه سازه انگاری الکساندر ونت استفاده شده است، که این سه نوع فرهنگ تداعی کننده سه نوع هویت هستند که هرکدام سیاست خارجی خاص خودش را دارد. از این رو یافته‌های پژوهش این است که سیاست خارجی ساخته و پرداخته دولت هاست و دولت از طریق ایجاد باورها، ارزش ها، پندارها و هویت‌های مشترک قدرت نرم را شکل می‌دهند. بر این اساس، زمینه تعامل و همکاری میان دولت افغانستان و دیگر بازیگران شکل می‌گیرد.
مقدمه

قدرت نرم واژه‌ای است که در روابط بین‌الملل و سیاست خارجی به منظوری توصیف قابلیت یک مجموعه ی سیاسی نظیردولت برای نفوذ غیرمستقیم بر رفتار یا علائق سایرمجموعه‌های سیاسی ازطریق ابزارهای فرهنگی و ایدئولوژیکی به کار می­رود. حوزه عمل این قدرت افکار، اعتقاد، باورها، ارزش‌ها وگرایش‌های جامعه هدف است، که مهاجم برای اشغال آن برنامه ریزی می‌کند؛ و در نهایت با تصرف ذهن و قلوب مردمان کشور، هدف تغییر در ساختارها محقق می‌شود.

‌‌ تحولات دهه اخیر در حوزه روابط بین‌الملل حاکی از اهمیت مقولۀ قدرت نرم در دست‌یابی به اهداف و بهبود روابط میان دولت‌ها است، به نحوی‌که امروزه شاهد ظهور و تشکیل اتحادیه‌های فرهنگی در عرصۀ جهان بوده تا از این طریق زمینۀ منازعات و چالش‌های بین‌المللی را برطرف و موجب همگرایی دولت­ها و ملت­ها گردد. با این که قدرت نرم از جایگاه و اهمیت بالایی برخوردار است در جهت اقناع دیگری و تأثیر اقتدار خود بر دیگری اعمال می‌شود. اما این امر مهم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان به صورت پویا دیده نمی‌شود. در سیاست خارجی افغانستان قدرت نرم یک مفهوم ناشناخته است، لذا مورد استفاده قرار نگرفته است. تبیین اینکه قدرت نرم چیست، مولفه‌های آن کدام است و چه نقشی در سیاست خارجی افغانستان دارد پرسش‌های محوری این تحقیق را تشکیل می‌دهند. در این پژوهش سعی می‌شود نقش و اهمیت قدرت نرم در سیاست خارجی تبیین شود.

search Keywords: قدرت نرم سیاست خارجی افکارعمومی اقناع سازه انگاری
ادبیات تحقیق

 

در رابطه با نقش قدرت نرم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان، تا جایی که نگارنده جست‌وجو کرده، تحقیق علمی‌ای به صورت مستقل صورت نگرفته است. لذا موضوع این تحقیق در افغانستان جدید می‌باشد. اما در مورد قدرت نرم در بیرون از مرز‌های افغانستان آثاری علمی‌ای نوشته شده که به صورت غیرمستقیم به موضوع این نوشتار ربط می‌گیرند. یکی از این آثار از جوزف نای است تحت عنوان" قدرت نرم ابزارهای موفقیت در سیاسیت بین‌الملل) در این اثر جوزف نای، قدرت نرم را در سیاست خارجی امریکا مهم‌تر از قدرت سخت می‌دانند و ایالات متحده امریکا را تشویق می‌کند که در سیاست خارجی خود از قدرت نرم استفاده نماید. جوزف نای برای اولین بار قدرت نرم را مطرح می‌کند و آن را تئوریزه می‌سازد. دومین اثر قدرت نرم سیاست خارجی ایالات متحده است، اثر ایندر جیت پارمار، مایکل کاکس، در این کتاب فقط به سیاست خارجی امریکا پرداخته که به صورت مستقیم ربط به موضوع این تحقیق ندارد. سومین اثر از جکوئینر هایمنز و دیگران بنام، قدرت نرم مطالعات موردی است، در این کتاب قدرت نرم را در کشورهای مختلف همانند: هند، تایوان، کره، ترکیه، اتحادیه اروپا و ترکیه مورد بحث قرار داده است. برخی تحقیقات دیگر نیز در این زمینه انجام شده ولی هیچ کدام به طور مستقیم موضوع این پژوهش را در بر نمی‌گیرد و از آنجایی‌که ما به دنبال نقش قدرت نرم در سیاست خارجی افغانستان هستیم، پژوهش حاضر با پژوهش‌های پیشین تمایز پیدا می‌کند.

اهمیت و ضرورت تحقیق

 

از آنجایی‌که قدرت سخت اهمیت خود را در سیاست خارجی دولت‌ها از دست داده و دولت‌ها وارد یک فضای وابستگی متقابل پیچیده‌ای شده اند، جوامع بشری همانند تارعنکبوتی عمل می‌کنند؛ در چین شرایط، سخت‌افزار‌گرایی به حاشیه کشیده شده و جایگزین آن نرم‌افزارگرایی شده است. امروزه قدرت نرم نقش مهمی را در سیاست خارجی بازی می‌کند، زیرا بازیگران از طریق ارزش‌های مشترک و اقناع سیاسی وارد تعامل و دادوستدهای سیاسی می‌شوند. با توجه به اهمیت قدرت نرم که ابزار خوبی برای سیاست‌گذاری و تحقق اهداف سیاست خارجی است؛ در سیاست خارجی افغانستان اهمیت قدرت به چشم دیده نمی‌شود و یا کارگزاران سیاسی با آن بیگانه هستند. از این رو ضرورت و اهمیت پژوهش حاضر به روشنی آشکار می‌گردد.

قدرت نرم

تعریف

‌‌ قدرت از جهاتی مانند آب و هوا می‌باشد. همه به آن مربوط هستند و در مورد آن صحبت می‌کنند، اما فقط عده کمی آن را می‌فهمند. همان‌طور که کشاورزان و هوا شناسان سعی در پیش بینی و ضع هوا دارند، رهبران و تحلیل گران سیاسی نیز سعی دارند تا تغییرات در روابط قدرت را توصیف و یا پیش‌بینی کنند. به بیانی دیگر قدرت شبیه عشق و دوست داشتن نیز می‌باشد، تجربه کردن آن ساده‌تر از تعریف واندازه گیری آن است، اما کمتر کسی را می‌توان یافت که واقعیت آن را منکر شود. در فرهنگ‌های زبان، قدرت را توانایی انجام کار تعریف کرده اند. قدرت در عمومی‌‌ترین‌‌ سطح، یعنی توانایی بدست آوردن نتایجی که شخص خواهان آن است و قدرت نرم توانایی تأثیرگذاری بر رفتار دیگران به منظور کسب نتیجۀ دلخواه دانسته شده است(هایمنز، 1392: 21). اما راه‌های بسیاری جهت تآثیرگذاری در رفتار دیگران وجود دارد. شما می‌توانید با تهدید آن‌ها را وادار به انجام کاری کنید؛ با پرداخت پول در آنها ایجاد انگیزه کنید، و یا می‌توانید آنها را جذب کرده و متقاعد کنید تا همان چیزی را بخواهند که شما می‌خواهید( نای، 1393: 37-38). برخلاف تصور رایج، قدرت سخت کشورها را قادر می‌سازد هویج‌ها و چماق‌ها را برای رسیدن به آرزوهای شان بکاربرند. در تعریف کلاسیک کشورهایی را قدرتمند می‌دانستند که دارای جمعیت و سرزمین بزرگ، منابع طبیعی زیاد، قدرت اقتصادی، نیروی نظامی و ثبات اجتماعی باشند. منابع قدرت در طول زمان تغییر می‌کند، به طور مثال پیشرفت‌های فناورانه آمریکا سلاح‌ها را دقیق‌تر و در عین حال مخرب‌تر کرده است و به تبع آن هزینه‌های سیاسی و اجتماعی کار برد نیروی نظامی را افزایش داده است. فناوری مدرن ارتباطات ابهام جنگ را کاسته ولی آگاهی سیاسی منفرد را تقویت کرده است. چنین روند‌هایی قدرت را ناملموس‌تر و اجبار را نا کارا‌تر کرده است. اکنون در عصر اطلاعات جهانی بهتر است هردو را باهم داشت. در چنین گستره‌ی مفهوم قدرت نرم توانایی جذب بدون اجبار مردم به طرف خود است؛ که مشروعیت محور قدرت نرم است. "قدرت نرم بر قابلیت شکل دادن به علائق دیگران تکیه دارد". در سطح مراودات فردی، همه ما با قدرت جذب، اغوا و شیفتگی دیگران آشناهستیم. در یک رابطۀ فردی یا ازدواج، لزوماً یکی از طرفین دارای قدرت بیشتری نمی‌باشد، بلکه تنها دارای قدرت مرموز جاذبه می‌باشد. در دنیای تجارت، مدیران اجرایی با هوش می‌دانند که رهبری، تنها دستور دادن نیست بلکه شامل هدایت کردن به واسطه الگوبودن و جذب دیگران برای انجام آنچه شما می‌خواهید، نیز می­باشد. بسیار مشکل است که بتوان سازمان بزرگی را تنها با دستورات اداره کرد. شما همچنین نیاز دارید که دیگران ارزش‌های شما را بپذیرند. به همین نحو در فعالیت‌های پلیسی جامعه محور، تکیه بر این است که نیروی پلیس را کاملاً مهربان و جذاب بسازند تا از جامعه بخواهند آن‌ها را در دست‌یابی به ارزش‌های مشترک کمک کنند. در واقع قدرت نرم یکی از اجزای اصلی سیاست‌های روزمرۀ نظام‌های دموکراتیک می‌باشد. قدرت نرم توانایی تعیین اولویت‌ها است به گونه‌ای که با دارایی‌های ناملموسی مانند: داشتن جذابیت‌های فرهنگی، شخصیتی، ارزش‌های سیاسی و نهادی مرتبط و همسو باشد؛ و یا سیاست‌های مشروع و به نظر رسیده و یا دارای اعتبار معنوی را پدید آورد. به طور مثال، اگر یک رهبری ارزش‌هایی را ارائه کند که دیگران خود را مایل به پیروی از آن بداند، اداره کردن آن گروه هزینه کم‌تری خواهد داشت(نای، 1393: 44).

ویژگی‌های قدرت نرم

قدرت نرم همانند سایر مقوله­های سیاسی دارای ویژگی‌هایی می­باشد که می‌توانند نقش خوبی در سیاست خارجی داشته باشند. ویژگی­های قدرت نرم به قرار ذیل می­باشند:

  1. قدرت نرم برآمده از سنت هاست: قدرت نرم در هر کشور برآمده از یک دورۀ تاریخی طولانی است. شیوۀ تفکر مردم، ایدئولوژی، سنت فرهنگی، رسوم قومی، نظامی اجتماعی، رژیم اقتصادی، شیوه زندگی و نتایج انباشتی روند تکامل جوامع بشری جزو قدرت نرم محسوب می‌شوند. در این فرایند، در بیشتر موارد، عنصر قدرت نرم تحت تأثیر سنت فرهنگی و... بوده است. لذا هر فرهنگ در مسیر ویژه‌ای رشد می‌کند و قدرت نرم در این چرخه، توسعه می‌یابد. بنابراین مشخص است که قدرت نرم به لحاظ ماهیت بسیار سنتی است.
  2. غیر ملموس است: قدرت نرم که یک قدرت غیر قابل لمس است، روی کسی که اعمال شود متوجه آن نمی‌شود و از جنس اقناع می­باشد. زیرا قدرت نرم رابطۀ نزدیک با فناوری و تکنولوژی جدید دارد. قدرت نرم با آمدن ابزارها و شیوه‌های گوناگون در جامعه بین‌المللی؛ ظهور فناوری، اطلاعات و رسانه‌های جمعی، به یک ابزار پرنفوذ و پویا تبدیل شده است. بنابراین جوهرۀ قدرت نرم به گونه‌ای است که قابلیت انطباق با وضعیت و ساز و کار‌های نوین را دارد و به دلیل استفاده از فناوری‌های جدید می‌تواند ضریب دست‌یابی به اهداف سیاست خارجی را افزایش دهد.
  3. گسترده است: قدرت نرم توانایی زیادی برای رقابت و گسترش دارد، در وضعیت کنونی نیز با وقوع انقلاب اطلاعاتی و پیوند با آن توانسته است محدویت‌های برخاسته از مرزهای جغرافیایی، قومیت‌ها، زمان و فضا را پشت سرگذارد و دامنه اثر گذاری خود را در سطح بین‌الملل و جهانی بگستراند.
  4. تغییر پذیراست: قدرت نرم یک موجودیت ایستا نیست بلکه یک فرایند پویاست. قدرت نرم یک نظام تغییرپذیر بزرگ است که شکل‌گیری و تغییر آن به حرکت دیالکتیکی عناصر گوناگون آن بستگی دارد.
  5. وابسته است: یکی از ویژگی‌های قدرت نرم وابستگی آن به قدرت سخت است. از این رو کشورها برای رسیدن به یک قدرت ملی فراگیر باید هم زمان با افزایش توان مادی خود برای ارتقای قدرت نرم خود نیز فعالیت کنند. اگر برای بدست آوردن قدرت نرم بی توجهی شود، حفظ توانمندی‌های ملی با اتکای صرف به قدرت سخت بسیار دشوار خواهد بود( عسگری،1390: 57-58).

تفاوت قدرت نرم و قدرت سخت

برای اینکه قدرت سخت را از قدرت نرم متمایز نماییم، می‌طلبد با تعریف قدرت سخت شروع کنیم: " قدرت سخت توانایی تحت تأثر قرار دادن رفتار دیگران برای بدست آوردن نتایج دلخواه است". با این تعریف می‌توان قدرت سخت و نرم را از دوجهت تمیز داد:

  1. از حیث سرشت رفتار: به باور نای، رفتارهای قدرت سخت شیوه‌های اعمالی هستند و انواع مختلف رفتار، طیفی را تشکیل می‌دهند که از قدرت فرماندهی تا قدرت همرنگ سازی را در برمی‌گیرد. قدرت سخت، توانایی تغییر دادن کردار دیگران است، در حالکه قدرت نرم توانایی شکل دادن به خواستۀ دیگران است. بنابراین، قدرت سخت در اقدامات اجبارگرایانه و مجاب‌کننده نمود می‌یابد و اما قدرت نرم را می‌توان در جذابیتی که یک کنشگر مشخص دارد و توانایی وی برای تعریف دستور کار سیاسی مشاهده کرد.
  2.  از حیث ملموس بودن منابع: منابع قدرت سخت و قدرت نرم را به خوبی می‌توان تفکیک کرد: منابع قدرت سخت جمعیت، سرزمین، منابع طبیعی، حجم اقتصادی، نیروهای مسلح، توسعۀ فناورانه و غیره می‌باشد. همه این منابع ملموس هستند و می‌توانند بالای هر بازیگری اعمال شوند که در برابر شان مقاومت می‌کند و همواره برای مقابله با مقاومت هزینه باید پرداخت کرد. در حالکه منابع قدرت نرم به طور مشخص ناملموس اند. مانند: فرهنگ، ایدئولوژی، ارزش‌ها و نهادها؛ که هیچ کدام از این منابع ملموس نیست و در برابرش مقاومت صورت نمی‌گیرد. زیرا بازیگر متوجه اعمال آن نمی‌شود اگر متوجه نیز بشود از جنس اقناع و مبتنی بر رضایت‌مندی است( پارمار، کاکس، (1390: 49- 50).

منابع قدرت نرم

جوزف نای نظریه‌پرداز قدرت نرم، منابع قدرت نرم را به سه دسته تقسیم می‌کند: فرهنگ (که برای دیگران دارای جذابیت است)؛ ارزش‌های سیاسی (در مواردی که در داخل و خارج کشور مورد توجه باشند) و بالاخره سیاست خارجی (در صورتی که قانونی و مسوولانه به نظر برسد) (نای، 1393: 51).

  1. فرهنگ: فرهنگ عبارت است از دسته‌ای از ارزش‌ها و اعمالی که به یک جامعه معنا می‌بخشد. فرهنگ نمود‌های زیادی دارد. تمیز یک فرهنگ عالی مانند فرهنگ مبتنی بر هنر دانایی و سواد که برای نخبگان جذابیت دارد از فرهنگ عامه که محور اصلی آن را سرگرمی و تفریح شکل می‌دهد بسیار آسان است. وقتی فرهنگ یک کشور ارزش‌های جهانی را شامل می‌شود و بنیاد سیاست‌های آن را علائق و ارزش‌های مشترک جهانی شکل می‌دهد احتمال اینکه نتایج مطلوب با هزینه‌ای اندک و مبتنی بر قدرت نرم تحصیل شود افزایش می‌یابد. افزایش این احتمال به­خاطر رابطه‌ای است که چنین فرهنگی بین جاذبه‌ها و وظایف ایجاد می‌کند. ارزش­های محدود و فرهنگ­های ناحیه‌ای کم‌تر می‌توانند قدرت نرم ایجاد نمایند.
  2. سیاست و ارزش‌های داخلی: ارزش‌های داخلی و جاافتاده در یک کشور به عنوان یک منبع غنی فراروی قدرت نرم ایفای نقش می­کند. ارزش‌های سیاسی مانند دموکراسی و حقوق بشر می‌توانند منابع جذب قدرتمندی باشند. کشورهایی نظیر افغانستان که مولد ارزش‌های سیاسی نیستند، با رعایت ارزش‌های پذیرفته شده بین‌المللی و رعایت منشور و قوانین بین‌المللی موجه واقع میشود و بدون کدام هزینه می‌تواند رضایت و اقناع بازیگران و جامعه جهانی را جلب نماید.
  3. سیاست‌های حکومت: سیاست‌های حکومت در داخل و خارج از کشور یکی دیگر از منابع بالقوه قدرت نرم است. مثلاً در دهه 1950 تفکیک نژادی در داخل امریکا قدرت نرم آن را در افریقا کاهش داد و امروزه هم عدم حذف حکم اعدام و هم چنین کنترل وضعیت اسلحه در امریکا قدرت نرم امریکا را در داخل اروپا کاهش داده است. علاوه بر این‌ها سیاست خارجی نیز به شدت بر قدرت نرم تاثیرگذار است. سیاست‌های حقوق بشر می‌کارتر و تلاش‌های دولت ریگان و دولت کلینتون برای ترویج دموکراسی مثال‌های از این سیاست‌ها و قدرت نرم است. در آرژانتن حقوق بشر امریکای که به وسیله دولت نظامی موجود پذیرفته نشد قدرت نرم قابل ملاحظه‌ای را طی دو دهه بعد برای امریکا به ارمغان آورد. سیاست‌های حکومت می‌تواند قدرت نرم را تقویت و یا تضعیف کند. سیاست‌های داخلی یا خارجی که متکبرانه و بی توجه به آرای دیگران و یا پیرو یک روش تنگ‌نظرانه یا مزورانه باشد می‌تواند در کاهش قدرت نرم مؤثر باشد. مثلا طی نظر سنجی در ماه‌های جنگ عراق، مردم که نظر مخالف داشتند، بیان کردند که آنها فقط به سیاست‌های نظامی بوش و دولتش واکنش نشان می‌دهند نه اینکه به طور کلی با ایالات متحده مخالف باشند. آنها بین دولت و فرهنگ و ملت امریکا تفکیک قائل می‌شوند. مخاطبان در اغلب کشورها ایالات متحده را به خاطر فناوری موسیقی، فلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی اش تحسین می‌کنند(نای، 1393: 51 5).

 

 

مولفه‌های قدرت نرم

قدرت نرم مانند دیگر مفاهیم علوم سیاسی دارای مولفه‌هایی است که به ما کمک می‌کند تا آن را در سیاست خارجی خوب‌تر تبیین نماییم. مولفه‌هایی که مهم هستند و در سیاست خارجی افغانستان نقش مهمی را ایفا می‌کنند به قرار ذیل است:

اقناع

 

‌‌ اقناع یکی از مولفه‌های قدرت نرم است. اقناع فرایندی است كه با توسل به تعقل و احساس در قالب مهارت‌های كلامی و غیركلامی و رسانه‌ای، ذهنیت افراد را غالباً جهت تغییر رفتار و واداركردن آن‌ها به عمل معینی، تحت تأثیر قرار می‌دهد. این فرایند هرچند در بردارنده‌ی ویژگی روان‌شناختی آزادی است و ترغیب‌شونده احساس می‌شوند، موافق میل خود، اهداف و رهنمودهای تعیین‌شده را انجام می‌دهد، اما در واقع متضمن نوعی از فشار روانی است؛ که در مسیر ترغیب، میان منطق و استدلال منطقی به هیجان‌ها متوسل می‌شود. در واقع، اقناع حد واسط میان منطق و استدلال و تهدید و تنبیه به‌شمار می‌رود(مودنی، 1376: 31).

نقش اقناع در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان

‌‌ امروزه اقناع در سیاست خارجی نقش مهم و اساسی برای تحقق اهداف کشورها دارد، اقناع از مهم‌ترین مباحث میان بازیگران است (هادیان، 1382: 916). چنانچه اگر دستگاه عظیم رسانه ای، هزینه‌های گزاف مصرف نمایند، اما به حد اقناع نرسند به یقین تمام منابع به هدر رفته است. برای تحقق اقناع رسانه‌ها باید به عمق ذهن انسان‌ها از سوئی و ژرفای دل انسان‌ها از سوی دیگر دست یابند. اقناع در واقع استدلال و تصمیم‌گیری را تحت تاثیر قرار می‌دهد و در فرهنگ روابط بین‌الملل به خوبی جا افتاده و به عنوان پایه‌ای از اهمیت دیپلماسی عمومی به عنوان ابزاری که دولت‌ها برای شکل‌دهی عقاید و قضاوت ملت‌های هدف استفاده می‌کنند؛ تثبیت شده است. درتئورهای خردگرا، هویت‌ها، هنجارها و فرهنگ نقش مهمی‌ در سیاست‌های جهانی ایفا می‌کنند. هویت‌ها و منافع دولت‌ها توسط هنجارها، تعاملات و فرهنگ‌ها ایجاد می‌شود و این فرایندی است که موضوع تعامل دولت‌ها را تعیین می‌نماید. سازه‌انگاری به این امر می‌پردازد که چگونه هویت‌ها و هنجارهای اجتماعی مردم می‌توانند با روابط نهادینه میان آنها گسترش یابد و روابط میان دولت‌ها بر اساس معنایی است که آنها برای یکدیگر قائل اند. یکی از ابزارهای اقناع در سیاست خارجی تعامل ایده ها، ارزش‌ها و هنجارها است. دیپلماسی فرهنگی و رسانه‌ها، مهم‌‌ترین ابزار اقناع و اعمال نفوذ در سیاست جهانی، با توسعۀ روابط بین‌الملل و افزایش تعاملات و همكاری‌های بین‌المللی و منطقه‌ای، زمینه‌های نوینی برای رفع مسالمت‌آمیز مناقشات و منازعات میان دولت‌ها و ملت‌ها است. از این رو با توجه به ویژگی‌های فرهنگی و هنجاری باید این انتظار را داشت که دولت ‌افغانستان در عرصۀ سیاست جهانی، دارای زبان دیپلماتیك گوناگون در تعاملات خویش با دیگر بازیگران باشد. به عبارت دیگر، نوعی دیپلماسی فرهنگی با ادبیات خاص را تعقیب كند، در این نوع روابط ارزشی میزان مبادلات هنجاری وایجاد اقناع در سیاست جهانی به وجود می‌آید. باورهای مشترک و ارزش‌های جهانی و مشخص‌كنندۀ موقعیت دیپلماتیك افغانستان در عرصۀ سیاست جهانی است. بنابراین ممكن است، تأكید بر آموزه‌های هنجاری، ارزشی، اسطوره‌‌ای به درك طبقه‌بندی سیاست خارجی افغانستان در مسائل جهانی به صورت پراگماتیك، ایدئولوژیك اسلامی، دموكراتیك، كثرت‌گرا و... كمك كند، و این ارزش ها، و هنجارها، هستند که کنش و واکنش دولت‌ها را شکل می‌دهند(افتخاری، 1387: 55). این مباحث همه ازجنس اقناع در سیاست خارجی هستند. باید اذعان کرد که در سیاست خارجی افغانستان کارگزاران به دلیل نداشتن یک لحن واحد و جهت‌گیری مشخص نسبت به همسایگان و دیگر بازیگران نتوانسته اند اقناع آنها را فراهم نمایند. در فقدان اقناع سیاسی شما چگونه توقع دارید منافع ملی، و یا نا ملایمت‌های ملی حل و فصل شوند. در دنیای جهانی شدن که مرزهای زمانی و مکانی درنوردیده شده و دولت‌ها در تعریف مفاهیم ملی دچار مشکل شده اند، ممکن نیست بدون رضایت و اقناع همسایگان و دیگر بازیگران به خواست خود دست یافت. لذا دولت افغانستان باید به گونه‌ای جهت‌گیری نماید که خواست و نیت بازیگران دیگر نیز در آن لحاظ شود.

افکار عمومی

 

‌‌ افکار عمومی به طرز تفکر شهروندان در خصوص موضوعات سیاست خارجی اطلاق می‌شود. افکار عمومی در کشورهای مردم‌سالار برجسته است و غالباً باز تاب دهندۀ خواست عموم مردم است(خسروی، 1396: 194). افکار عمومی بخشی از نیروی درونی یک ملت را تشکیل می‌دهد، ولی همواره ثابت و یکسان باقی نمی‌‌ماند، بلکه در حال تحول و تکامل است. این تحول بر اساس احوال اجتماعی نوع بشر در هر زمان با زمان‌های دیگر متفاوت بوده و بر حسب قالب اجتماعی خود متغییر است. افکار عمومی نیرویی است که گاهی تخریب می‌کند، گاهی می‌سازد، گاهی تند می‌رود، گاهی آرام می‌گیرد، گاهی سر و صدا به راه می‌اندازد و گاهی خاموش می‌شود! افکار عمومی چیزی جز صدای مردم نیست. افکارعمومی بخشی از تاریخ ملت‌ها است. افکار عمومی یک نیروی سیاسی است که در قانون اساسی هیچ کشوری پیش بینی نشده است، اما برای تحکیم و یا تخریب قدرت نقش مهمی ایفا می‌کند. افکار عمومی پدیده‌ای ثابت و مستقل نیست، بلکه با دیگر پدیده‌ها پیوند نزدیک دارد از جمله با اکثریت، اقلیت، تبلیغات، رسانه‌های ‌گروهی، قوانین اجتماعی، قالب‌های ارزشی و فرهنگی حاکم بر جامعه و افکارعمومی هر جامعه‌ای در بستر قالب‌های ارزشی، اجتماعی و فرهنگی آن جامعه شکل می‌گیرد، یعنی هر جامعه‌ای، در حوادث مختلف واکنش‌های جمعی خاص خود را نشان می‌دهد که از یک جامعه به جامعه دیگر و حتی از یک زمان به زمان دیگر تفاوت می‌کند(ژودیت لازار، 1378: 234).

 

 

نقش افکارعمومی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان

‌‌ افکارعمومی نقش بسیار مهم و تأثیرگذار در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان دارد. تاثیر افکار عمومی و سیاست درافغانستان دوسویه است و این مساله از نقش پررنگ سیاست در جامعه نشات می‌گیرد. سیاست یکی از حوزه‌های تاثیرگذار بر زندگی روزمرۀ مردم است و علاوه بر حوزه سیاسی، مناسبات اجتماعی و فرهنگی را هم تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. تاثیر سیاست در زندگی اعضای جامعه در افغانستان بیشتر از تاثیر آن در سایر جوامع است. در اکثر کشورهای جهان، سیاست حوزه‌یی مختص فعالان سیاسی است و اقتصاد هم به دست اقتصادیون می‌چرخد.

‌‌ اما در افغانستان مردم در سیاست دخالت می‌کنند و حق دخالت را هم دارند چرا که کوچک‌‌ترین تصمیم‌های سیاسی بر زندگی آنها تاثیرگذار خواهد بود. همه اقشار در جامعه افغانستان سیاست روز را تحلیل می‌کنند و برداشت‌های خود را دارند. همین تحلیل‌ها، حتی اگر نادرست باشد افکار عمومی افغانستان را می‌سازد و متعاقباً بر سیاست هم تاثیر می‌گذارد. اعضای جامعه در افغانستان برای خود حق بررسی سیاست را قایل اند و به درستی هم این حق را به خود می‌دهند. مردم به واسطۀ تاثرات عینی سیاست بر زندگی‌شان بیش از بسیاری جوامع با سیاست درگیرند و افکار عمومی نیز همواره حول و حوش مسائل سیاسی می‌چرخد. بدین لحاظ سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان در سیاست گذاری خود تحث تاثیرافکارعمومی قرارمی‌گیرد. سیاست‌گذاری‌های سیاست خارجی باید خواست‌ها و نیازهای شهروندان را در تصامیم خود لحاظ کنند. در غیر این صورت با واکنش افکار عمومی روبه‌رو خواهد شد. برای مثال؛ موافقت نامۀ استخباراتی که بین دولت افغانستان و پاکستان قرار بود انعقاد شود، که از پشتوانۀ افکارعمومی برخودار نبود به امضأ نرسد، با واکنش افکار عمومی روبه‌رو شد. این خودش حاکی از نقش افکارعمومی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان است. تأثیرگذاری افکار عمومی در سیاست خارجی افغانستان از دو پایۀ واقعی و ذهنی برخوردار است:

 1- پایه واقعی شکل گیری افکار عمومی، حوادث و اخبار است(الیاسی، 1390: 132). به خاطر این که ما مصداق شکل‌گیری افکارعمومی را در جامعه افغانستان پیدا کنیم نیازمند مراجعه به انتخابات دورۀ سوم ریاست جمهوری هستیم. دردورۀ سوم ریاست جمهوری داکترعبدالله عبدالله در دورۀ اول انتخابات بالا‌ترین رای را نسب به رقیب‌های دیگرش اخذ کرده بود ولی در دوره دوم انتخابات اشرف غنی بالا‌ترین رأی را کسب می‌کند. داکتر عبدالله نتیجه انتخابات را نمی‌پذیرد و اشرف غنی را متهم به تقلب گسترده می‌کند، این خبر متهم کردن اشرف غنی توسط عبدالله در سرتاسر کشور و جهان پخش می‌شود. افکار عمومی نیز نتیجۀ انتخابات را نمی‌پذیرد. عبدالله عبدالله معتقد است که هفت میلیون نفری که کمیسیون انتخابات اعلام کرده است در انتخابات شرکت کرده اند، صحت ندارد. بلکه حدود پنج میلیون شرکت کننده بیشتر وجود نداشته است. بنابراین دو و نیم میلیون رای قبل از رای‌گیری در صندوق‌ها به نفع غنی پر شده است. البته عبدالله مستنداتی را نشان داده است. از جمله این که پلیس کابل صندوق‌هایی را که طرفدارن آقای غنی جابه‌جا می‌کرده اند توقیف کرده است. و در این صندوق‌ها رای غیر قانونی بوده است؛ این از دید عبدالله عبدالله یک مدرک تقریباً مستند است.

‌‌ مسئله دوم عبدالله معتقد است در جاهایی تعداد رای‌دهندگان کم بوده است. اما این بار تعداد بیشتری حتی از دور اول رای از آنجا به صندوق‌ها ریخته شده است. انها معتقدند این رای‌ها تقلب شده است و تعداد شرکت کنندگان این مقدار نبوده است. در دور اول میزان شرکت کنندگان پایین بوده است ولی در این دور تعداد شرکت کنندگان در انتخابات خیلی بالاتر از دور قبل نشان داده شده است.

‌‌ از طرف دیگر عبدالله چند نوار مکالمه ستاد اشرف غنی با طرفدارهایش را منتشر کرده است که در آنجا ظاهراً گفته می‌شود که ایشان توصیه می‌کنند گوسفندها را به صحرا ببرید و چاق برگردانید. از دید عبدالله منظور این است که صندوق رأی را قبل از اینکه بیاورند باید به نفع اشرف غنی چاق و پر از رأی کنند. البته غنی نیز اعلام کرده است این‌ها ساختگی است ولی حقیقت این است که بحث‌ها جدی است. یکی اینکه اگر این حرف‌ها صحت داشته باشد، معنی آن این است که در انتخابات تقلب گسترده شده است. این مسئله باعث می‌شود که افکار عمومی به سمت بی‌ثباتی و عدم احترام به رأی مردم در تعیین سرنوشت خودشان برود. افکار عمومی بر اشرف غنی فشار آورد و به پشتبانی عبدالله بسیج شد که نتیجه انتخابات را نپذیرد(طلوع: 2014).[1] در نتیجه براساس توافق طرفین و با وساطت جان کری وزیر امور خارجۀ امریکا به ایجاد حکومت وحدت ملی مبادرت ورزند.

2- پایه‌های ذهنی آن، اظهاراتی است که توسط دولت، دستگاه‌ها و مقامات بیان شده است. بخش دیگر رسانه است که می‌توان از آن به عنوان شبکه نهادی یاد کرد کسانی که موافق یا مخالف سیستم هستند از این ابزار برای بیان مخالفت یا موافقت استفاده میکنند. بخش دیگر قضاوت مربوط به این است که در شبکۀ روابط میان‌فردی و روابط اجتماعی شکل می‌گیرد. بنابراین تجارب واقعی نسبت به حوادث گذشته، ستادهای اطلاعاتی و خبری و نظام ارزشی غالب هر جامعه را می‌توان عوامل سازندۀ افکار عمومی در هر جامعه دانست.

 

. تلویزیون طلوع،یک شنبه، ساعت 10 شب، 2014.[1]

دیپلماسی رسانه‌ای و سیاست خارجی

 

‌‌‌ دییلماسی رسانه‌ای یکی دیگر از مولفه‌های قدرت نرم است که نقش بسیار مهم و سازنده در سیاست خارجی دولت‌ها دارد. انقلاب اطلاعاتی و ظهور گسترده‌تر رسانه‌های بین‌المللی به ویژه دیجیتالی در دو دهه آخر، سرشت روابط بین‌المل را به گونه‌ای شگرف دگرگون ساخته است. امروزه دیپلماسی و سیاست خارجی كشورها به عنوان یك عامل تعیین كننده در نظام بین‌الملل تحت تاثیر تحولات شگرف در عرصه ارتباطات قرار گرفته است؛ چنان‌كه دیپلماسی رسانه‌ای به عنوان یكی از شاخه‌های اصلی فعالیت‌های دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی، بخش مهمی از دیپلماسی عمومی كشورهای قدرتمند است. رسانه‌ها از یك سو منبع اصلی اطلاعات مردم هستند و از سوی دیگر بازیگری قدرتمند در روابط محسوب می‌شوند(سادات،1390: 2-3). سیاست خارجی هم كه در گذشته در پشت پرده هدایت می‌‌شد، در عصر اطلاعات و جهانی شدن به فعالیتی عمومی تبدیل شده است؛ پیش از جنگ جهانی دوم برتری نظامی نقش مهمی در شكل‌گیری هویت ملی و بین‌المللی ملت‌ها و جایگاه آنها در سلسله مراتب سیاست جهانی ایفا می‌كرد ولی در فضای جدید، قدرت مردم، فرهنگ، رسانه‌ها و پیام‌ها از نقش قدرت نظامی و تسلیحاتی كاسته است. رسانه‌های جمعی به عنوان بازیگر غیر رسمی، دوشادوش حكومت‌ها نقش بسزایی در زمینه‌های ارتباطی، اطلاع رسانی، تبادل افكار، تصاویر، هنجارسازی، تبلیغات، بسترسازی، آموزش‌دهی، هدایت الگوهای رفتاری و جهت‌دهی به افكار عمومی داخلی و بین‌المللی ایفا می‌كنند و از این رهگذر بر سیاست خارجی كشورها تاثیرگذارند. فناوری ارتباطاتی، جهانیان را درون یك دهكده جهانی به هم متصل كرد. رسانه‌ها به منابع اصلی اطلاعات برای مردم سراسر جهان تبدیل شده و به عنوان بازیگرانی قوی در روابط بین‌الملل مطرح اند. سیاست خارجی كه معمولا پشت صحنه‌ها اعمال می‌شود، در عصر اطلاعات به فعالیت عمومی تبدیل و آشكار شده است.

‌‌ مهم‌ترین نقشی كه رسانه‌ها در یك فرایند سیاسی ایفا می‌كنند این است که همچون پل ارتباطی برای اطلاع رسانی، آگاه‌سازی سیاست‌گذاری و همگانی‌سازی از دیدگاه‌های یكدیگر، اتفاقات و رویدادهای سیاسی است. تجربه نشان داده است که رسانه‌ها پیش از وظیفه واسطه‌گری ارتباط، نقش‌ها و كاركردهای وسیع‌تری را در ارتباطات سیاسی به اجرا در می‌آورند. به اعتقاد برنارد كوهن، محقق آمریكایی ارتباطات بین‌الملل، كاركرد رسانه‌ها بیش از فراهم كردن اطلاعات و انتقال دیدگاه‌هاست. رسانه‌ها ممكن است نتوانند به مردم بگویند چگونه فكر كنند اما می‌توانند به مخاطبان خود بگویند درباره چه چیزی بیندیشند( عنایی شکیبایی، 1398: 67). پس رسانه‌های جمعی می‌تواند یکی از مهم‌‌ترین‌‌ ابزارهای سیاست ساز و جهت دهنده سیاست خارجی در افغانستان باشد و از طریق کارکرد مثبت شان زمینه را برای همگرایی چه در داخل و چه در خارجه مساعد سازند.

تبیین قدرت نرم در سیاست خارجی افغانستان

 

‌‌ قدرت نرم در سیاست خارجی کشورها و تأثیر آن بر روند تحولات جهانی، به ویژه در سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان پس از حادثه یازده سپتامبر در دستگاه سیاست خارجی دیده می‌شد. از فرهنگ در قاموس و عرف سیاست بین‌الملل به عنوان قدرت نرم یاد می‌شود؛ چرا که قدرت نرم، توانایی شکل‌دهی به ترجیحات دیگران است و جنس آن از نوع اقناع است. به نحوی که امروزه این قرائت از قدرت در مقابل قدرت سخت (قدرت نظامی و تسلیحاتی) که توأم با اجبار و خشونت است به کار می‌رود. اخیراً عرصۀ روابط بین‌الملل، به شدت، تحت تأثیر عوامل فرهنگی و هویتی قرار دارد(ضیایی پرور، 1383: 121). از این رو، کسب اعتبار بین‌المللی و نفوذ در اذهان عمومی و به عبارتی، دسترسی به قدرت نرم، از جمله اهداف مهم در سیاست خارجی کشورها است‌که به تناسب موقعیت، جایگاه، امکانات، فرصت‌ها و ظرفیت‌های فرهنگی هر کشور به شیوه‌ها و مکانیسم‌های مختلف تعقیب می‌گردد. از سویی، قدرت یابی، کسب و تولید قدرت در دنیای جدید در مقایسه با گذشته از الگوهای متفاوتی پیروی می‌کند و به نوعی، متغیرهای جدیدی را جهت تولید، و اعمال قدرت و نیز تحلیل مسائل بین‌المللی، وارد حوزۀ روابط بین‌الملل نموده است.

‌‌ به بیان الکساندر ونت سیاست خارجی چیزی است که دولت‌ها می‌سازند؛ بنابراین، خلاف رهیافت‌های دیگر رشتۀ روابط بین‌الملل، که تمرکز خود را بر ساختار نظام بین‌الملل، یعنی عامل تعیین کنندۀ رفتار دولت‌ها قرار می‌دهند. رشتۀ تحلیل سیاست خارجی، نقطۀ عزیمت تحلیل خود را دولت در مقام یک بازیگر قرار داد و سپس، درون این جعبه سیاه را بررسی کرد. از نگاه سنگر، تحلیل سیاست خارجی را می‌توان از این نظر که سطح تحلیل خود را دولت قرار می‌دهد از رهیافت‌های دیگری مبتنی برسطح تحلیل کلان یا سیستمی متمایز کرد. یکی از مشکلات در نظرگرفتن دولت به منزلۀ سطح تحلیل چگونگی مطالعه نیت‌ها و برداشت‌های مقامات تصمیم‌سازی دولت است(وندولکا، 1392: 58-59). ما در این نوشته به دنبال تبیین نقش قدرت نرم در سیاست خاجی جمهوری اسلامی افغانستان هستیم، و برای اینکه خوب‌تر بتوانیم نقش قدرت نرم را تبیین کنیم نیازمند منطق سه گانه در نظریه سازه‌انگاری الکساندر ونت هستیم، منطق هابزی، منطق لاکی و منطق کانتی.

  1. فرهنگ هابزی: هابز نظام بین‌الملل را شرایط طبیعی یعنی جنگ همه علیه همه می‌داند. در چنین و ضعیتی حالت جنگ در میان دولت‌ها برقرار است و بقای هر دولت مورد تهدید هر دولتی می‌تواند قرارگیر، زندگی پر از مخاطره می‌شود و هر دولتی باید از امنیت و بقای خود به هر دلیلی دفاع کند. دولت‌ها در حالت ترس از یک دیگر زندگی می‌کنند به همین دلیل از همان ابتدا انسان‌ها نه تنها خواهان بلکه مجبور به گذر از این شرایط وحشت ناک بودند. هابز معتقد است که راه حل گذر از حالت طبیعی به شرایط مدنی انسانی این است که دولت داری حاکمت، ایجاد و حفظ شود. منظور از گذراین است که مردان و زنان بخاطر ترس از یک دیگر مجبور می‌شوند که نوعی از پیمان امنیتی و مشارکتی یک دیگر را به وجود آورند تا بتوانند امنیت خود را تأمین کنند. اما در نظام بین‌الملل همچنان دولت‌ها در حالت طبیعی به سرمی‌برند، که قدرت فایقه‌ای و جود ندارد؛ یعنی نظام آنارشیک است(ونت، 1385: 378- 379).
  2. فرهنگ لاکی: در فرهنگ لاکی نظام بین‌الملل عرصه رقابت میان دولت‌ها و حاکمیت دولت‌ها به معنای و ستفالیایی هستند. جنگ میان دولت‌ها نادر و معمولا محدود می‌باشد، مرزهای سرزمینی "مستحکم" شده اند، و منطق "بکش یا کشته شو" حاکم بر وضعیت طبیعی هابزی جای خود را به منطق جامعه آنارشیک لاکی یعنی "زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند" داده است. درواقع در فرهنگ لاکی دشمنی جای خود را به رقابت داده است؛ یعنی دولت‌ها به گونه‌ای عمل می‌کنند که گویی حاکمیت آن ها، (زندگی و آزادی شان) را به عنوان یک حق به رسمیت می‌شناسند، و بنابراین تلاش نمی‌کنند آنها را مغلوب کنند یا تحت سلطه درآورند. به عبارت دیگر دولت‌ها نمی‌خواهند حیات و آزادی یکدیگر را غصب کنند.
  3. فرهنگ کانتی: این نظریه ریشه در آرای فلسفی و اندیشۀ سیاسی «امانوئل کانت» فیلسوف آلمانی دارد که در کتاب «صلح ابدی» استدلال می‌کند. جمهوری‌ها (یا به معنای امروزین، لیبرال دموکراسی‌ها) به ندرت با هم می‌جنگند. استدلال کانت این است که بین ساختار داخلی کشور و سیاست خارجی آن پیوند وثیقی وجود دارد. در حقیقت، قانون اساسی دموکراتیک، یک شرط لازم و ضروری برای صلح است. طبق نظریۀ صلح دموکراتیک، چشم اندازهای همکاری اقتصادی و سیاسی و حفظ آن در میان دموکراسی‌های توسعه‌یافته، قوی‌تر است. چرا که این دولت‌ها گسترده‌‌ترین‌‌ دامنۀ منافع مشترک سیاسی، نظامی و اقتصادی را دارند. بنابراین بیش‌ترین امید را هم برای دست‌یابی به منفعت‌های بزرگ و مطلق از طریق اقدام مشترک در اختیار دارند(ونت، 1385: 379).

‌‌ از دیدگاه این نظریه، برای دستیابی به صلح و ثبات، باید نظام‌های سیاسی لیبرال دموکراتیک ایجاد کرد. در مورد این که دموکراسی‌ها به ندرت با هم می‌جنگند، حداقل دو استدلال و توضیح قابل تفکیک است. اولین استدلال بر هنجارهایی که فرآیندهای تصمیم‌گیری دموکراتیک در آن شکل می‌گیرد و سازوکارهای حل و فصل مسالمت‌آمیز و مصالحه جویانه ستیزهای سیاسی را ایجاد می‌کند، و نیز بر تساوی شهروندان، حکومت اکثریت، تحمل اختلاف عقیده، و حقوق اقلیت‌ها تأکید و تکیه می‌کند. نظام‌های دموکراتیک که بر عدالت و رضایت مردم تکیه می‌کنند، بر این اعتقادند که سایر دموکراسی‌ها نیز مشروع و عادل بوده و لذا مستحق مصالحه و سازش هستند(هادیان، 1382: 121). دومین، ارزش‌های اخلاقی مشترک و هویت‌های مشترک میان نظام‌های دموکراسی باعث می‌شود که بایک دیگر وارد جنگ نشوند. این ارزش‌های مشترک حس خودی بودن را میان بازیگران خلق می‌کند.

این سه نوع فرهنگ فوق تداعی کننده سه نوع هویت هستند که هرکدام از هویت‌ها سیاست خارجی خاص خودش را دارد. الکساندرونت در تئوری اجتماعی سیاست بین‌الملل بیان می‌کند که تعامل میان بازیگران بستگی به ساختار دانش سیستم بین‌الملل دارد. دانش را به عنوان فرهنگ و معانی مشترک تعریف می‌کند. تاثیر و هستی فرهنگ جدا از عقاید اشخاص نمی‌تواند باشد اما در عین حال به آنها نیز محدود نمی‌شود، بلکه بستگی به چگونگی مفهوم سازی دیگران دارد ونت به سه سطح کلان از ساختار‌های دانش یا فرهنگ به نام‌های هابزی، لاکی وکانتی اشاره می‌كند. رفتار دولت‌ها در سیاست خارجی بستگی به نوع فرهنگی است كه در آن رشد و نموكرده اند. دولت‌ها بر حسب نوع درونی کردن این فرهنگ‌ها در خود رفتار متفاوتی را در سیاست خارجی اتخاذ می‌کنند.

‌‌ امروزه به جد می‌توان مدعی شد که تحلیل واقع بینانه‌ای از سیاست خارجی افغانستان ممکن نخواهد شد مگر اینکه در چارچوب ادراکی ما، ابزارهایی جهت مد نظرقراردان اهمیت بنیادین مقولۀ "هویت" نظام جمهوری اسلامی افغانستان وجود داشته باشد. این رویکر به ما کمک خواهدکرد که تحولات گفتمانی آن را در دوره‌های گوناگون نیزمورد برسی قراردهیم. با درک هویت نظام قادرخواهیم بود به سازه‌های مفهومی که مطابق آن دولت و کارگزاران آن، جهان را در قالب آن معنادار و دسته‌بندی می‌کنند، دریابیم. در منطق سازه‌انگارانه " هویت" امری از پیش‌داده‌شده نیست، بلکه از آن حیث که امری تاریخی است، حاصل شرکت یک موجویت آگاه در مفاهیم بیناذهنی مورد قبول یک جامعه است. هویت از این حیث که خود امری تکوین یافته است، به منابع و ریشه‌های خود ارجاع می‌دهد(ونت، 1385: 325- 326). پس در تحلیل سیاست خارجی یک نظام سیاسی از منظر هویت، در وهلۀ نخست به " منابع" هویتی، به " منابع" این "خود" در جامعه و تاریخ آن خواهیم پرداخت تا زمینه‌مندی آن را اثبات کرد. در واقع درتحلیل روابط بین‌المللی، اندیشه‌ها و هنجارها را باید جدی تراز آن چیزی گرفت که تئوری‌های سنتی برای منافع مادی قایل اند.

‌‌ به باور آدلرسازه انگاری حقایق سیاست جهانی را آشکارمی کند که این حقایق، با توافق بشرعرصۀ تازه‌ای را برای شناحت تجربی پیش می‌کشند:" راگی " براین باور است که سازه انگاری سیاست بین‌الملل را بر پایۀ یک هستی‌شناسی رابطه‌ای می‌بیند و به عوامل فکری مانند فرهنگ، هنجارها و انگاره‌ها بها می‌دهد و هویت مشترک میان بازیگران خلق می‌شود که هویت در ساده‌‌ترین‌‌ تعریف آن عبارت است از: چیستی هر چیز یا به بیانی فلسفی هر آنچه که چیزی را به آن چه که هست، تبدیل می‌کند. آدلر با محور قرار دادن مقوله هویت، اشاره می‌کند که هویـت دولـت‌ها محـور تعریـف آن‌ها از واقعیت و بر ساختن مسائلی چون قدرت، منافع ملی، دوست، دشمن، امنیت و در نهایت تصمیم گیری و کنش بر اساس آن هاست(کاین، 1385: 456). وی عنوان می‌کند که کشورها مانند افراد تا حد زیادی زندانیان هویت و دسته بند ی‌های ارزشی خود از جهـان هستند، این قضاوت‌های ارزشی، کنش را از طریق تحت نفوذ قرار دادن درك ما از موقعیت‌های خاص و نیز جهت‌دهی به انتخاب‌ها تحت تأثیر قرارمی دهند. اما ونت تعریف محدودتری از ایـن تعریـف گسـترده دارد و در نتیجه "هویت را خصوصیتی در کنشگر نیت‌مند می‌داند که پدید آورندۀ تمایلات انگیزشی و رفتاری است ". بنابراین هویت ریشه در فهم کنشگر از خود دارد اما معنای این فهم اغلب وابسته به این است که آیا سـایر کنشـگران، کنشگر را به همان شکل بازنمایی می‌کنند و این نمایه بعد بیناذهنی هویت است؛ یعنی علاوه بر برداشت خود از هویت، برداشت‌های دیگران نیز در معنای آن تأثیر دارد. در این زمینه در واقع ساختارهای درونی و بیرونی هر دو به هویـت‌ها قوام می‌بخشند. توجه به بعد فرهنگی داخلی و خارجی در گفتمان غالب در افغانستان و در گفتگوهای "خود" با نظام بین‌الملل و توجه به ابعاد دیگر ذهنی که فرهنگ در قلب آن قرار دارد، باعث تسهیل در روند مناسبات بین‌المللی در سطح نظری و عملی خواهد شد. باید توجه کرد که فرهنگ را در کنار سایر ابعاد سیاسی، اقتصـادی و امنیتـی در دیپلماسـی "خـود" مورد توجه قرار داده شود تا بدین ترتیب امکان شناخت عمیق‌تر از روابط بین‌الملل مهیـا گـردد. هویـت در هـر کشـور مهم‌‌ترین‌‌ عامل در تعریف منافع و در نتیجه سیاست‌های خارجی آن کشور است که با هدف تأمین منافع، طرح ریـزی و پی‌گیری می‌شود(ونت، 1385: 326).

‌‌ کارگزاران افغانستان در گفتگوهای خود با نظام بین‌الملل در فرایندی از تقابل با دیگری برای رسیدن بـه تعامـل بحث و مذاکره می‌پردازند. لکن باید هویت "خود" و "دیگری"را بر اساس معنی که بـرای کـنش‌های خـود و دیگـری قائلند بر می‌سازند و خود را به دیگری تعریف می‌کنند. لازم است یـک کنشـگر (مقـام مسـئول) دریابـد کـه در محـیط گفتگوها به دنبال روحیه و نگرش ویژه‌ای باشد که هویت "ما" را از هویت "دیگران" جدا نکنـد و ایـن دو را در مقابـل هم قرار ندهد. موفقیت ایجاد فضایی برای مناسبات و رفتارهای بین‌المللی منوط به دریافتن این واقعیت است که ریشه و بنیاد تقابل و رویارویی در عرصه بین‌الملل؛ وجود یک تقسیم‌بندی فکری و فرهنگی و بین الاذهانی میان مـا و دیگران است. ونت این گونه بیان می‌کند که چگونه "خود" بر اساس برداشتی که از وضعیت دارد، نشانه‌ای برای دیگری می‌فرستد و "دیگری" این نشانه را بر مبنای برداشت خودش از وضعیت تفسیرمی کند و بر اساس این تفسیر، علامتی به "خود" می‌دهد و "خود" پاسخ می‌دهد و در این تعامل است که هویت خود و دیگری به عنوان دوست و یا دشمن یا رقیب شکل می‌گیرد. پس در این بستراست که شناخت مشترک خلق می‌شود. به طوری مثال: پنج صد سلاح هسته‌ای انگلستان برای امریکا، نسبت به سلاح هسته‌ای کرۀ شمالی، کم‌خطرتراست؛ زیرا انگلستان دوست امریکا است و کره شمالی این گونه نیست. براین اساس، مناسبات دوستانه و یا خصمانه، حاصل فهم مشترک است. این مسئله نیز در مورد افغانستان و پاکستان صدق می‌کند. با اینکه پاکستان نسبت به هندوستان برای افغانستان از لحاظ ارزشی نزدیک‌تر است، اما پاکستان مخرب‌تر وخطرناک‌تر به نظرمی رسد و هندوستان با طبع لطیف و دوست صادق برای افغانستان تلقی می‌شود. اما اگر دولت افغانستان تلاش کند، می‌تواند این چهرۀ خصمانۀ پاکستان را از طریق بازی زبانی و بیناذهنی تبدیل به یک چهرۀ لطیف نماید. تنها کافیست نیت بازیگران در قبال یکدیگر تغییرکند.

نتیجه‌گیری

 

همان طوری که در فوق ذکرشد قدرت نرم یکی از مفاهیم تاثیرگذار در سیاست خارجی کشور‌ها به شمار می‌رود که به توانایی تأثیرگذاری بر رفتار دیگران به منظور کسب نتیجۀ دلخواه دانسته شده است. مؤلفه‌های قدرت نرم مانند: فرهنگ، اقناع، افکارعمومی نقش مهمی در سیاست خارجی کشور‌ها دارند. اقناع، در واقع فرایندی است که توسل به تعقل و احساسی در قالب مهارت‌های کلامی و غیری کلامی، رسانه ای، ذهنیت افراد را غالباً جهت تغییر رفتار و وادارکردن آنها به عمل معینی تحت تأثیرقرارمی دهد. از این بابت، اقناع در سیاست خارجی نقش مهم و اساسی دارد، زیرا دولت‌ها سعی می‌کنند در سیاست گذاری خود بیش‌ترین اقناع دیگر بازیگران را کسب کنند. افکارعمومی نیز بخش مهمی از نیروی درونی یک ملت را شکل می‌دهد و همواره در حال تغییر، تحول است، از این رو با منافع شهروندان گره خورده است، که می‌توان گفت افکارعمومی چیزی جز صدای یک ملت نیست. افکارعمومی نقش دوسویه در سیاست خارجی بازی می‌کند. از یک سو افکار عمومی ناظر بر عملکرد دوست هاست و از سوی دیگر باز تاب دهنده توانایی واراده یک ملت را در خارج باز تاب می‌دهد و به صورت غیرمستقیم به عنوان یک بازیگر نقش آفرینی می‌کند. باتوجه به مولفه‌های قدرت نرم، نقش قدرت نرم را می‌توان در سیاست خارجی این گونه تبیین کرد قدرت نرم در قالب دیپلماسی رسانه‌ای، دیپلماسی فرهنگی به عنوان یک عامل تعیین‌کننده نقش بازی می‌کند. دیپلماسی رسانه‌ای از یک‌سو منبع اصلی اطلاع‌رسانی مردم هستند و از سوی دیگر بازیگر قدرتمند در روابط بین‌الملل محسوب می‌شوند. رسانه‌های جمعی افکاری عمومی را هدایت می‌کنند. از این رو قدرت نرم در سیاست خارجی نقش اساسی دارد. به تعبیر الکساندر ونت: سیاست خارجی چیزی است که دولت‌ها آن را می‌سازند. درواقع سیاست خارجی ساخته و پرداخته دولت هاست که از طریق ایجاد باورهای مشترک، ارزش‌های مشترک و هویت مشترک شکل می‌گیرد. این مساله را در فرهنگ سه گانه الکساندر ونت (هابزی، لاکی و کانتی) خوب‌تر بیان کردیم که این سه نوع فرهنگ تداعی کنندۀ سه نوع هویت هستند که هرکدام سیاست خارجی خاص خودشان را دارند، دولت‌ها بر حسب نوعی درونی کردن این فرهنگ‌ها در خود، رفتار متفاوتی را در سیاست خارجی اتخاذ می‌کنند. پس می‌توان نتیجه گرفت که انگاره ها، ارزش ها، و پندارها سازنده اصلی سیاست خارجی هستند.

Related articles



جستاری پیرامون نظریه «مکتب انگلیسی» در روابط بین‌الملل

Asfandyar Ghafary
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 07 Apr 2021

بررسی موانع رشد احزاب سیاسی در افغانستان

Asfandyar Ghafary
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 07 Apr 2021