
Views
1
Downloads
40
Citations
پایههای کثرتگرایی درفلسفۀ سیاسی آیزایا برلین
Received 07 Apr 2021, Accepted 07 Apr 2021, Published online 07 Apr 2021
insert_link http://research.ru.edu.af/en/doi/full/67/606d6fd390eab/44
lock_outline Open access
Abstract
برلین چندگانگی ارزشها را از جملۀ دغدغههای وجودی و معرفتی انسان دانسته و نظریۀ چندگانگی ارزشها (یا کثرتگرایی ارزشی) در فلسفۀ سیاسی این متفکر بیش از همۀ افکار او محل بحث و ستایش و مناقشه بوده است. اهميت کار برلین در تقویت فلسفي اندیشۀ کثرتگرایی در اندیشۀ سیاسی معاصر، طرح مبانياي كاملا متفاوت برای اين اندیشه و ايجاد تحولي عظيم در روند آن ميباشد. نظریۀ چندگانگی ارزشها در فلسفۀ سیاسی برلین معطوف به بررسی سیستماتیک مناسبات انسانها با یکدیگر، تصورات و علایق و آرمانهایی که رفتار انسانها با یکدیگر از آنها بر میخیزند، نظامهای ارزشیای که هدفهای زندگی بر آنها مبتنی است و نیز باورها در بارۀ اینکه چگونه باید زندگی کرد و مردان و زنان باید چگونه باشند وچگونه عمل کنند، میباشد. برای برلین تاریخ ارزشها و اندیشهها، راهی برای تجزیه و تحلیل سیستم باورهای گذشته و یا به تصویر کشیدن گذار از یک ایده به ایده دیگر نبود، بلکه هنر درک روابط انسانها با یکدیگر و با نهادهای خود بود. کثرتگرایی در اندیشۀ برلین فقط تحکیم اندیشۀ تساهل و تحمل یک جامعه برایپذیرش تنوع و عدم تجانس فرهنگی در مقابل همگنی و انحصارگرایی نیست، بلکه علاوه بر آن تأکید بر این واقعیت نیز هست که "کثیری از ارزشهای قیاسناپذیر وغیر قابل تلفیق وجود دارند که انسانها میتوانند و باید به دنبال آنها بگردند، و این ارزشها متفاوتند". اما این نکته نیز در فلسفۀ سیاسی برلین مورد تأکید است که انسانها به رغم متفاوت بودن، توانایی درک و شناخت منظورها و ارزشهای جوامع دیگر را دارند، بدون آنکه لزوماً آنها را بپذیرند یا دنبال کنند.مقدمه
آیزایا برلین از برجستهترین اندیشمندان و بزرگترین منادیان آزادی فردی و جمعی و انواع کثرتگرایی (سیاسی و فرهنگی) و نیز مدافع فلسفۀ انتقادی است. او باور دارد که دوران آرمانشهرجویی به سر آمده و جستجوی راه حلی واحد برای سامان دادن جوامع بیهوده است.
برلین فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی در شمار اندیشمندان ساختارشکن و منتقد بسیاری از جریانهای فلسفی و اخلاقی سنت غربی نیز به حساب میرود. آوازۀ بلندش در بیشتر عمر مرهون گفتوگوهای درخشان و رهگشا، دفاع از لیبرالیسم، حمله به تندروی سیاسی، نقد تعصب و تحجر روشنفکری و نیز نوشتههای قابل فهم و روشنگر وی در زمینۀ تاریخ سیر اندیشهها بود. نوشتۀ او " دو مفهوم آزادی"، در تجدید علاقه به فلسفۀ سیاسی(سیاست نظری) در جهان انگلیسی زبان سهمی بسزا داشت، و هنوز یکی از پرتأثیرترین متنها در این حوزه و موضوع بحثهای بس گسترده است. وقتی با مداقه به اندیشههای برلین نظر افکنیم متوجه میشویم که او مخالف سرسخت وحدتگرای ارزشی است و نظرش این است که هیچگونه معیار و مقولات عام و مشترکی وجود ندارد که به کمک آنها بتوان به اولویتبندی ارزشها در نظام منسجم و در نتیجه ارزشداوری خیرها و غایات پرداخت. از همین رو برلین به متفکرانی توجه مثبت و عنایت نشان میدهد که غالباً بر خلاف جریان غالب سنت غربی حرکت میکنند، از سوفسطائیان باستان گرفته تا ماکیاولی در عصر رنسانس، منتسکیو در عصر روشنگری و امثال هرتسن در دوران معاصر و هردر و ویکو. مثلاً تعهد برلین به کثرتگرایی و انسانگرایی اخلاقی از تجربۀ شخصیاش از خشونت در انقلاب روسیه به وجود آمد و در سایۀ احترام کانتی به فرد به عنوان “تنها منبع اخلاق” شکل گرفت. دفاع او از "حس واقعیت" هرتسن و مفهوم هردر از "همدلی"، او را یک ضد آرمانگرا با ستایشی ذاتی از تنوع تجارب زیستی بشر ساخت.
همۀ این اندیشمندان منتقد وحدتگرایی و مدافع تنوع و کثرت افکار و فلسفهها بوده اند. فقط تفاوتی را که برلین با این متفکران دارد در صورتبندی منسجم نظریۀ کثرتگرایی است. برلین همچنان شکاکیت خود را در برابر ادعاهای پوزیتویستها که منابع معرفت را به صرف تجربۀ حسی علمی فرو میکاستند نیز حفظ کرد. برلین همانطور که قبلاً تذکر دادیم وحدتگرایی (مونیسم ارزشی) را رد کرد و به این باور است که ما در یک جهان موزائیکی که تنوع و گوناگونی واقعیت لاینفک آن است، زندگی میکنیم، جوامع بشری نیز دارای ساختارهای متنوعی از ارزشها و سنتهای مختلف و غیر قابل فروکاست به ارزش و سنت واحد هستند و به این لحاظ ارزشها اساساً با هم ناسازگارند؛ بنابراین، نمیتوان آنها را در الگویی واحد و عقلانی دستهبندی کرد، زیرا ما معیار عام و مشترکی را در دست نداریم که امکان اولویتبندی و نیز داوری منطقی در بارۀ ارزشها را میسر کند. از سوی دیگر، نسبیگرایی نیز با رد وحدتانگاری و اصرار بر ممکن نبودن دستهبندی ارزشها در ساختار نظری منسجم و نیز رد هرگونه ارزشداوری مرزهای مشترکی با کثرتگرایی پیدا میکند و در معرض اختلاط با آن قرار گیرد. اما وقتی به اندیشهای برلین و نتایج و لوازم منطقی آن با ژرفبینی نگاه کنیم، به آسانی در مییابیم که مبانی فلسفی و انسانشناختی کثرتگرایی این متفکر دو نتیجۀ اساسی دارد: اول اینکه مرز کثرتگرایی و نسبیگرایی را مشخص میکند؛ و دوم اینکه اندیشههای برلین را از خلط با نسبیت حفظ کرده و نشان میدهد که کثرتگرایی برلین اشکال افراطی نسبیگرایی را بر نمیتابد. زیرا آنچه او در دفاع از تکثرگرایی مورد نظر خود و در مقابل اتهام نسبیگرایی بدان دست میآویزد تکیه بر حداقلی از ارزشهای عام انسانی مشترک که برای هر خردورزی روشن است، عینیت تاریخی انتخابهای بشری، و مفهوم " همدلی تخیلی" است.
درآمدی بر مبانی فلسفۀ آیزایا برلین
فلسفۀ برلین را با توجه به انبوهی از مسائل و موضوعاتی که مورد توجه و تأمل قرار داده است، میتوان یک منظومۀ چندبعدی و کثیرالوجوه دانست." یکی از محورهای فلسفۀ برلین آگاهی به تنوع و پیچیدگی بیحدوحصر واقعیت است و دو محور دیگر فلسفۀ او یکی این است که یقین مطلق، آرمان محال و دستنیافتنی است، و دوم اینکه همه چیز را نمیتوان و نباید به یک آرمان، به یک الگو، به یک نظریه یا به یک شاخص و معیار فرو کاست (برلین، 1392: 19). دو گزارۀ ذکرشده نه تنها در آراء برلین در زمینۀ زبان و معرفت محوریت دارند، بلکه در نظریات اخلاقی و فلسفۀ علوم انسانی او دارای اهمیت اند. در منظومۀ فکری برلین ما میتوانیم مشرب لیبرالیسم، فلسفۀ تاریخ، فلسفۀ اخلاق، رویکرد به سیر اندیشههای سیاسی با صبغۀ فلسفی، نظریۀ چندگانگی ارزشها و... را ببینیم. سعی برلین در فلسفه این است که برخلاف اغلب فلاسفۀ گذشته که همواره سعی داشتند تا فلسفه را صرفاً با علوم روحی و مابعدالطبیعی پیوند بدهند، فلسفه را با علوم جدید و کاربردی در تعامل و نسبت سازنده قرار دهد، پیامد این تلاش باارزش برلین در زمانۀ ما این بوده که از یکسو فلسفه را از انتزاعی بودن صرف بیرون آورده و جنبۀ کاربردی به آن بدهد و از جانب دیگر فلسفۀ وی تغییر وسیعی را در مبانی انسانشناسی فلسفی (تأکید بر کثیرالوجوه بودن انسان)، پدید آورده است. برای برلین همانند فویر باخ، عنصر اساسی فلسفی در هرکاری یا اندیشهای "قابلیت گسترش" آن است. این یعنی توانایی آن کار برای رشد کردن، بسط یافتن و گشوده شدن. اگر یک کار خواه علمی باشد، یا فلسفی و یا هنری و اخلاقی، کم و بیش بخواهد واجد ارزش باشد، واجد همین عامل اساسی فلسفی خواهد بود. از همین رو یکی از ویژگیهای فلسفۀ سیاسی برلین، قابلیت گسترشیابی و نقدپذیری این فلسفه است.
"تصور عمومی برلین از فلسفه از نخستین آشنایی او با ایده الیسم(محوریت اندیشه در ساخت جهان) و پوزیتیویسم منطقی و رد هر دو شکل گرفت. به عقیدۀ او، ایده آلیسم میخواست فلسفه را «شهبانوی علوم» و قادر به احراز حقایق بنیادی و ضروری و مطلق و مجرد جلوه دهد؛ و پوزیتیویسم منطقی بر آن بود تا فلسفه را در بالاترین حد، «خادم علوم طبیعی» بنمایاند و مسائل آن را به چیزهای دیگر فرو کاهد و از ابهت بیندازد، و در پایینترین حد، نشانۀ ناپختگی فکری و ناشی از پریشان اندیشی و زودباوری معرفی کند"(برلین، 1392: 16). با توجه به نکات فوق میتوان دریافت که برلین فلسفهاش را با نقد و رد دو رویکرد ایده آلیستی که همه چیز را به عقل نظری فرو میکاستند و نقش عالم واقعی و استقلال آن از اندیشه و اثرگذاری آن بر عقل را دستکم میگرفتند و نیز پوزیتیویسم که فقط تجربۀ حسی و گزارههای برخاسته از آن را معیار یگانۀ سنجش اعتبار هر معرفتی میدانستند، سروسامان میدهد. برلین گسترۀ فلسفیدن را فراختر از سطح هردو نظریۀ ایده آلیستی و پوزیتویستی میداند و بر این باور است که گسترشپذیر ی و نقد شناساییها (نظریات و گفتمانهای رایج) و نیز نقد و بررسی روشهای شناسایی سه تا از شاخصهای ذاتی تفکر فلسفی است و هیچگاه نمیتوان این تفکر را به نظریه و نظام خاصی محدود ساخت. راهی که برلین در دفاع از فلسفه اختیار کرد آمیزهای از مسلک تجربی توأم با شکاکیت و مکتب نوکانتی بود. برلین در فلسفهاش با تکیه بر سنت کانتی با هر دو شکاکیت افراطی که منکر امکان دستیابی به هرگونه معرفت بودند و با جزمگرایی که مدعی فهم مطلق از حقیقت و انحطار این فهم بودند، از در مخالفت پیش میآید و این دو را خلاف واقعیت و خلاف روح فلسفه میداند. او نیز مانند ویکو و دیلتای و نوکانتی هایی همچون ریکرت و ویندلباند، بر تفاوت بنیادی علوم طبیعی با علوم انسانی پای میفشرد. از همین رو برلین فلسفه را در ردۀ علوم انسانی جای میداد و آن را نوعی تحقیق در بارۀ چیزی میدانست که ممکن نبود موضوع معرفت تجربی قرار گیرد. به همین لحاظ برلین به این باور است که"فلسفه دانش تجربی نیست، فلسفه بر خلاف ریاضیات یا منطق بر قیاسات صوری نیز پیریزی نشده است. موضوع آن عمدتاً نه آنچه از تجربه به دست میآید، بلکه شیوههای نگریستن به دادههای تجربی و مقولات دائمی یا نیمهدائمی است که تجربه در قالب آنها درک و ردهبندی میشود. از این جمله اند مقولات و مدلها و نظرگاههایی مانند قصد و غرض در برابر علیت مکانیکی، نظم و ترتیب زمانی –مکانی در برابر وجود بیرون از ظرف زمان، تکلیف در برابر خواهشات نفسانی و شهوات، ارزش در برابر واقعیت. هدف فلسفه همیشه یکی است: یاری رساندن به انسانها تا خود را و دیگران را بهتر درک کنند و درفضای باز و روشن، و نه عنانگسیخته و پریشان و آشفته در تاریکی، پای به عرصۀ عمل بگذارند"(فولادوند، 1390: 61-64). پس فلسفه این است که با آگاهی زندگی کنیم، سعی کنیم به تدریج حکمت چیزها را در یابیم و تا از هموار بودن زمین زیر پای مان مطمئن نشویم گام بعدی را بر زمین نگذاریم.
یکی از نگرشهای برلین این است که تاريخ فلسفۀ سياسي عمدتاً تاريخ مدلهاي متغير است و بررسي اين مدلها يكي از كارهاي مهم فلسفه است. در فلسفۀ سیاسی نیز برلین همسخن با راولز از فردیت و نیز محوریت داشتن استدلال در سیاست دفاع میکند و این امر نشان میدهد که برلین بین فلسفه و سیاست قائل به رابطه است و این دو را جدا از یکدیگر نمیداند. به طور نمونه یکی از اهداف فلسفه، تحلیل و نقد نظریهها با تأکید بر این نکته است که ماهیت معرفتهای بشری عدم قطعیت و حدسی بودن آنهاست و نظریههای سیاسی رایج نیز از این قاعده مستثنا نیستند و به این لحاظ فلسفه با وارد کردن نقادی و استدلال در عمل و تفکر سیاسی، موجب تقویت آزادی و جلوگیری از آمیخته شدن نظریههای سیاسی با اوهام، آرمانگرایی و استبداد میشود. در فلسفۀ سیاسی برلین به این نکته تأکید شده که ما همواره باید پیشفرضها و مبانی باورهای سیاسی خود را بررسی و بازاندیشی انتقادی کنیم تا از گرفتار آمدن در اشتتباهات و لغزشهای احتمالی، رهایی پیدا کنیم. با توجه به نکات فوق میتوان ادعا کرد که بررسی و نقد مدلهای سیاسی یکی از دلمشغولیهای اساسی فلسفۀ این متفکر است.
از دید برلین فیلسوف کسی است که، به روشن کردن تصورات، و افکاری که در بارۀ جهان، انسان و ارزشها دارد، اصرار ورزیده و حس حقیقتجویی و طلب حقیقت را در نهاد ما بارور میسازد. فلسفه در اوج سیر خود و بر بنیاد عقل در پی آن است که زندگی آدمی را در رابطهای خرسندی بخش و معنیدار با جهانی که بشر خویشتن را در آن مییابد بنهد، وگونهای فرزانگی در راهبرد امور انسانی فراهم آورد. فیلسوف با مطالعۀ انتقادی دقیق و واقعبینانه، میکوشد تا آگاهی و باورهای ما را در بارۀ جهان و حقیقت به طور کلی، و عالم امور انسانی، ارزشیابی کند. از دید برلین انتقاد تأملآمیز از معرفت مابعدالطبیعی و اخلاقی و سیاسی، سرآغاز تاریخی فلسفه است، فلسفه در برخورد با جزمگرایی و تمامیتخواهی نظامهای مابعدالطبیعی و سیاسی و اخلاقی پدیدآمد، از آن زمان تاکنون فلسفه هرگز این بینش انتقادی را فرونگذاشته است. بینش انتقادی، تفکر فلسفی را از انجماد در نظریه و مرتبۀ خاصی از فهم، رهایی بخشیده و آن را پویا، الگومند و پاسخگو به نیازهای اساسی بشر مینماید. چراکه طرح مسئلۀ حقیقت و واسازی تحلیلی و انتقادی آن، روح فلسفه بوده و چراغ راه فیلسوف محسوب میگردد. روح تحلیلی و انتقادی فلسفه، فلسفیدن را به فرایند پرسشگری دایمی مبدل کرده، و طرح پرسشهای خوب را کلید درک واقعی مسائل میداند. یکی از نکات مهم در هستی و زمان هیدگر نیز این است که" ما میپرسیم تا بفهمیم، میفهمیم تا بهتر از پیش بپرسیم" این جملۀ هیدگر را میتوان شالودۀ تفکر فلسفی تلقی کرد. از دید برلین، فلسفه از جایی شروع میشود که سؤال مزاحم و سختی داشته باشید بدون درک روشنی از اینکه چگونه به جستجوی جواب بروید.
برلین میگوید: "فلسفه با مسائلی سروکار دارد که نه پاسخ شان دانسته است، و نه راه و وسیلۀ رسیدن به پاسخ و نه معیارهای داوری برای سنجش اینکه آیا فلان پاسخ پیشنهادی معقول وپذیر فتنی هست یا نیست. از دید برلین فلسفه همیشه با مفروضاتي سروكار دارد كه بسياري از عقايد عادي بر آنها پيريزي شدهاند. مردم نميخواهند چيزهايي كه به نظرشان مسلم است زياد وارسي شود. وقتي وادار به تعمق در اموري ميشوند كه پايۀ تصوراتشان است، كم كم احساس ناراحتي ميكنند. ولي در واقع بسياري از پيشفرضهاي مربوط به تصورات عادي و ناشي از شعور متعارف در دايرۀ تحليل فلسفي قرار ميگيرند، و وقتي درست سنجيده شدند، گاهي معلوم ميشود نه آنچنان محكم و استوارند كه در نظر اول به نظر ميرسيد و نه معنا و نتايج شان به آن روشني است. فلاسفه با تحقيق در اينگونه امور، شناختي را كه افراد از خودشان دارند افزايش ميدهند"(برلین، 1392: 17). بنابراین، فلسفه میخواهد تا سنجشگری پیشفرضها را به خصلت عمومی از جمله در فلسفههای سیاسی رایج تبدیل کند. زیرا اگر پيشفرضها بررسي نشوند و همان طور راكد بمانند، جامعه ممكن است متحجر شود. اعتقادات تصلب پيدا كنند و به صورت جزميات درآيند و قوۀ تخيل كژ و معوج شود و ادراك و تفكر از باروري بیفتد. جامعه اگر در بستر راحت جزميات و تصورات خشك ترديدناپذير به خواب برود، كم كم ميپوسد. اگر بنا باشد مخيله تكان بخورد و قوۀ فكر و ادراك به كار بيفتد و زندگي فكري و ذهني تنزل و پسرفت نكند و طلب حقيقت (يا طلب عدالت يا كمال نفس) متوقف نشود، مسلمات و پيشفرضها بايد -دست كم تاحدي كه جامعه از حركت باز نايستد- مورد شك و سؤال قرار بگيرند. در فلسفه و به تبع آن در علوم انسانی همیشه برای هر سؤال بیش از یک پاسخ وجود دارد و این پاسخها تنوع شیوههای فکری و تاریخی بشر را نشان میدهد.
با توجه به اینکه از بعضی جهات، زندگی معنا و تطور خودش را از پرسشهای بنیادی مثل، "زمان چیست؟"، "هدف و غرض از زندگی انسان چیست؟"، و یا " آیا انسانها همه با هم برابر اند و آزادی چیست؟ و امثالهم"و جستوجوی دایمی برای یافتن پاسخهای بهتر و بهتر به این پرسشها، میگیرد. به همین لحاظ فلسفه میتواند با نهادینهساختن روح انتقادی، از میحکوب شدن ما در پندار پاسخ نهایی و قطعی به این پرسشها جلوگیری کند و پویایی جامعه را استمرار ببخشد. به عقیدۀ برلین، تصوراتی که ما با استفاده از آنها معنایی از جهان حاصل میکنیم با تجربههای ما پیوند نزدیک دارند، و هم به تجربههای ما شکل میدهند و هم از تجربههای ما شکل میپذیرند.
در یک جمعبندی میتوان ادعا کرد که از دید برلین، فلسفه تفکر انتقادی، تأمل آمیز و پرسشگراست، وبرای دستیابی به آن اگر یکبار هم شده، باید کل تصورات، عادتها و دیدگاههای جاافتاده در ذهن خود را مورد بازاندیشی وارزیابی انتقادی و تحلیلی قرار دهیم، درصورتیکه این تصورات و دیدگاهها، در برابر چالشها و انتقادات ما تاب مقاومت منطقی و عقلی را نیاورند، بایستی به نفع دیدگاههای جدید و منطقیتر و مستدلتر کنار گذاشته شوند. فراموش نکنیم که برلین یکی از مهمترین تکالیف فلسفۀ سیاسی را نیز بازاندیشی و ارزیابی ادعاهای نظری گوناگونی میداند که هر کدام مدعی ساختن یک آرمانشهر برای بشر هستند و یا خود را بهعنوان اهداف آرمانی جامعه معرفی میکنند. پس تقویت تفکر فلسفی و پربار ساختن اندیشۀ انتقادی وتنوعگرا، یکی از پایههای اساسی تحقق جامعۀ متکثر و حامی چندگانگی ارزشها است.
الف: پایههای کثرتگرایی در اندیشۀ برلین
- معرفتشناسی انتقادی و کثرتگرا
یکی از پایههای کثرتگرایی در فلسفۀ سیاسی برلین، معرفتشناسی انتقادی این متفکر است که بر بنیاد آن روایتهای مونیستی و کلان از ماهیت جهان قابل نقد و بازاندیشی است. از همین رو برلین نظریۀ چندگانچی ارزشها را به نحو سلبی و در تقابل با مونیسم ( وحدتگرایی) یا "ایدهآل افلاطونی" بیان میکند. تعریف برلین از یگانهانگاری( مونیسم) به اختصار چنین است: 1) هر پرسش واقعی باید فقط یک پاسخ داشته باشد، و تمام جوابهای دیگر نادرستند. 2) برای یافتن پاسخهای درست، حتماً راه قابل اعتماد وجود دارد که در اصول دانستنی است، هرچند فعلاً دانسته نباشند. 3) پاسخهای درست وقتیکه به دست آیند با یکدیگر سازگارند و یک کل یکپارچه تشکیل میدهند، زیرا هیچ حقیقتی ممکن نیست با حقیقت دیگر ناسازگار باشد. این ادعا مبتنی بر این فرض مابعدالطبیعی است که عالم مجموعۀ هماهنگ و منسجم است.
در معرفتشناسی، برلین فرضهای 1 و 2، و در چند گانگی ارزشها فرض 3 را با دلایل قوی رد میکند. به موجب نظریۀ او، ارزشهای حقیقی بسیارند و غالباً با هم تعارض پیدا میکنند. ولی تعارض بدین معنا نیست که یکی از ارزشهای متعارض درست فهم نشده، یا مهمتر از دیگری است. آزادی ممکن است با برابری و نظم عمومی، بخشش و گذشت با عدالت؛ دانش با خوشی و... در تعارض بیاید. تعارض ارزشها بخش ذاتی و جداییناپذیر زندگی انسان است. اصطکاک و برخورد ارزشها جزئی از ماهیت آنها و خود ماست. بنای کثرتگرایی ارزشی برلین بر اعتقاد دوگانه به لیبرالیسم و انسانگرایی است. نخستین اولویت اخلاقی پرهیز از آسیب به انسانها و تا حد امکان، اجتناب از ایجاد اوضاع یأسآور و وخیم منجر به تصمیمهای شدید است. اعتقاد به چندگانگی ارزشها چنین معنا میدهد که در بسیاری موارد چنانکه قبلاً گفتیم هیچ یگانه پاسخ درستی وجود ندارد. چندگانگی و تعارض ارزشها و نیز تفاوتهای نازدودنی فردی از حیث خوی و منش و شخصیت، همچنین به عقیدۀ برلین، بدین معناست که فرد باید در تصمیم به اینکه چه میخواهد باشد و چگونه زندگی کند که جلوهای از خصلتهای شخصی اوست، آزاد باشد.
چنانکه قبلاً تذکر دادیم فلسفۀ نظری برلین صرف نظر از ابعاد مختلف آن، دو محور اساسی دارد: نخست اینکه دستیابی به معرفت یقینی و مطلق، آرزوی محال و دست نیافتنی است. بر اساس این محور، ماهیت معرفتهای بشری عدم قطعیت و حدسی بودن آنهاست و ما علم کامل و علم تکاملناپذیر نداریم. دوم اینکه همه چیز را نمیتوان و نباید به یک آرمان، به یک الگوی، به یک نظریه یا به یک معیار فروکاست. این اصل ما را به نظریۀ کثرتگرایی برلین میرساند و نشان میدهد که چندگانگی ارزشها شالودۀ تفکر اخلاقی برلین است. ارزشها، به عقیدۀ او، چیزهایی نیستند که از پیش در عالم وجود داشته باشند و آدمیان فقط موفق به کشف آنها شوند. ارزش را انسان بر پایۀ بعضی ویژگیهای دگرگونیناپذیر طبیعت بشر و به دلیل اهمیت و ضرورت آن برای خود میآفریند. "برلین سعی میکند با تأکید بر ناکارآمدی عقل در گزینش میان ارزشها و نیز تکیه بر قیاسناپذیر ی وتلفیقناپذیر ی ارزشها، کثرتگرایی مورد نظر خود را به اثبات برساند. او هم چنین با اظهار این نکته که ذات انسانها در همۀ موارد نامتعین، ناتمام، و ناهمسان است، کثرتگرایی را بر انسانشناسی فلسفی خود استوار میکند."(توکلی، 1394: 68). بنابراین، هستی انسان همواره در حال شدن و دارای حیث زمانی است و آنچه بین همۀ انسانها مشترک است متفاوت بودن است. و از این متفاوت بودن است که ارزشهای گوناگون پدید میآید. به بارو برلین :" انسان ذاتاً موجود در حال شدن است و همیشه هستیاش بیشتر از آنچه است که اکنون هست و انسان در اغلب موارد خود سازندۀ خود است. در این برداشت از آدمی، طبیعت انسانی مشترک یا ثابت جایی ندارد و محوریت با تصوری است که به موجب آن، نوع بشر از بالاترین درجۀ ابتکار و ابداع به منظور ساختن طبایعی متعدد و مختلف بر خوردار است."(فولادوند، همان: 46).
بنابراین، یکی از نتایج این اندیشه که انسان موجود ناتمام است، عدم قطعیت در طبیعت آدمی و گوناگونی شیوههایی است که آدمیان پیش میگیرند. در نظر برلین انسان ذاتاً ناتمام و ناکامل است، اساساً خود را دگرگون میکند و فقط به شکلی جزئی متعین است، و دستکم خودش مؤلف و سازندۀ خویش است نه آنکه تماماً تابع نظمی طبیعی باشد. این دیدگاه که انسان طبیعت ثابت و مشترک دارد و یک موجود قابل پیشبینی است، در فلسفۀ برلین جای چندانی ندارد و انسان گونۀ فوقالعاده خلاقی است که توانایی آن را دارد که طبیعتهای متکثر گوناگونی را برای خود شکل دهد. انسان در ذات خودش همانگونه که هایدگر استدلال میکند، یک هستنده گشوده به روی هستی و دیگران بوده و همواره میتواند خودش را متفاوتتر از آنچه هست، بسازد.
. چندگانگی ارزشها
ادعای اصلی این مقاله این است که یک اندیشۀ واحد با نیروی بنیانکن عظیم روحبخش و وحدتدهندۀ همه آثار برلین بوده و همه آثار این متفکر در واقع بسط این اندیشه است. این اندیشه، یعنی پلورالیسم ارزشی، میگوید ارزشهای غایی بشری عینی اما مختلف هستند و این اختلاف و تنوع فروناکاستنی است. پیامد این اندیشه برای فلسفۀ سیاسی این است که تصور جامعۀ کاملی که در آن همۀ آرمانها و خیرهای اصیل به دست آید نه تنها اوتوپیایی(آرمانشهری)، بلکه ذاتاً ناسازگار و متناقض است. از همین رو لیبرالیسم برلین لیبرالیسمی رواقی و تراژیک است که کشمکش و تضاد را میان ارزشهای ذاتاً رقیب اجتنابناپذیر، و خسران را جبرانناپذیر میداند. با توجه به نکات فوق کثرتگرایی ارزشی روح فلسفۀ برلین را تشکیل میدهد و بنیادهای این کثرتگرایی را باید در فلسفۀ نظری و نیز انسانشناسی مبتنی بر عدم قطعیت و زمانمندی طبیعت انسان، این متفکر جستوجو کرد.
نکتۀ درخور تأمل در بارۀ کثرتگرایی برلین تأکید بر تنوع و تکثر در حیات انسانی است. از دید این متفکر وجود تنوع و تکثر در میان ارزشها، اهداف، و غایات بشری امر واقعی و بدیهی است. دیدگاه برلین این است که: "تکثر و تنوع وجه ذاتی حیات است. بین ارزشها و خیرهای بشری سازگاری نیست و آنها غالباً با یکدیگر متعارض و رقیب یکدیگرند. تعقیب یکی تقریباً به منزلۀ صرف نظر کردن از دیگری است. وضعیت حاکم بر جهان وضعیت تراژیک یعنی قربانی کردن برخی خیرها به بهای کسب برخی دیگر است."(پولادی، 1383: 191). بنابر این، هر جامعهای ساختار کثیر الوجوه دارد و تصور جامعهای که بتوان این خیرها و ارزشهای چند گانه را در آن سازگار کرد پنداری آرمانشهری است. برلین منتقد اندیشههای آرمانشهری و مدعی یکسانسازی ارزشها است، زیرا این اندیشههای موجب میشوند تا ما به واقعیتها و تنوع آن کمتر توجه کنیم، مانع رشد ارزشهای متنوع و غرق در ایدهآلها شویم. برلین شاخصترین اندیشمند معاصر است که نه تنها با جلوههای عقلگرایانه و ساختارگرایانهای که در اندیشههای آرمانشهری نهفته است به مخالفت برخاست بلکه بلیغترین زبان را در دفاع از گوناگونی و آشتیناپذیری سرشتی خیرها و ارزشها به کار برد. هستۀ درونی سنت فکری غرب این اندیشه بوده است که همه خیرهای حقیقی با یکدیگر سازگارند و اگر ناسازگاریای هم بین ارزشها و خیرهای حقیقی رخ میدهد، نه ریشه در ناسازگاری خیرها بلکه در ناسازگاری اندیشهای ما و برداشتهای نادرست از این خیرها دارد. اما محور اندیشههای برلین نقد و انکار آموزههای مونیستی (یگانه انگاری) در اخلاق و سیاست است. "برلین علیه آموزۀ مونیستی احتجاج میکند و به این نکات تأکید میکند که نه تنها خیرهای گوناگون مثل آزادی، برابری، فردگرایی، جمعگرایی، رفاه و جز اینها با یکدیگر ناسازگار هستند بلکه هر یک از آنها حتی در درون خود نیز متکثر و مملو از گوناگونی و تضاد اند. به عبارت دیگر شجاعت با حزم و احتیاط و راستگویی در بسیاری موارد با مصلحت ناسازگار است. ممکن است فردی به راست گویی تحت هر شرایطی معتقد باشد و دیگری دروغ مصلحت آمیز را به راست فتنهانگیز ترجیح دهد."(برلین، 1390: 32).
با توجه به نکات فوق، ارزشها و غایات انسانی، علاوه بر تلفیقناپذیری و توافقناپذیری، قیاسناپذیر نیز هستند؛ یعنی نمیتوان از ترکیب این خیرها به مقولات مشترک و عام و در نتیجه به الگوی واحد و منسجم اخلاقی دست یافت و بر اساس آن فضایل و خیرها را اولویتبندی کرد. هر ارزش و صورتی از خیر دارای معنا و منطق خاص خود است و به پرسشهای خاصی پاسخ میدهد و از یک نیروی درونی خودمختار و مستقل برخوردار است. از سوی دیگر در زندگی اخلاقی ما باید بدون کمک اصل فراگیر ارزشها را با هم متعادل کنیم.
بنابر نکات بالا، کثرتگرایی برلینی پیامدهای مهمی برای نظریۀ اخلاقی و نیز برای اندیشۀ سیاسی داشته است که ذیلاً به بعضی از این پیامدها اشاره میکنیم. یکی از پیامدهای کثرتگرایی برلینی، روشن ساختن آسیبپذیری نظریۀ فایدهگرایی در اخلاق است. زیرا اخلاق فایدهگرایانه یا پیامدگرایانه در همه اشکالش بستگی به امکان تجمع فایدهها و جمعپذیری پیامدها، یا کلاً قیاسپذیری حالات و اموری دارد که وارد ارزیابی فایدهگرایانه میشوند، واین چیزی است که تز توافقناپذیری یا قیاسناپذیری آن را از میان میبرد. پس اگر پلورالیسم ارزشی برلین درست و صادق باشد، حساب لذتی بنتام(فیلسوف انگلیسی) کوششی برای انجام امری محال است، یعنی کوششی است برای توزین و رتبهبندی خیرهایی که به گونهای فروناکاستنی متباین وقیاسناپذیر هستند. ایراد پلورالیسم بر فایدهگرایی صرفاً این نیست که توافقناپذیری امکان بیشینه کردنی را که متکای فایدهگرایی است از میان میبرد؛ ایراد کثرتگرایی برلینی بر فایدهگرایی این هم هست که تصور فایدهگرایانه از بهترین حالت امور غالباً سرابی بیش نیست. در صورت درستی نظریۀ کثرتگرای برلین، پس ما کلاً و برخلاف نظریه فایدهگرایی هیچ درک منسجمی از این نداریم که بهترین حالت امور چگونه چیزی میتواند باشد.
پیامد دیگر کثرتگرایی برلینی این است که پایههای نظریۀ مونیسم و فلسفههای مونیستی را متزلزل کرد و نشان داد که طرق مختلف برای شناخت ابعاد مختلف واقعیت و نیز معرفت به امور انسانی و حقیقت وجود دارد که هرگز قابل تحویل به یکدیگر نیستند. پلورالیسم برلین در بسیاری از موارد، امکان داوری در محدودۀ زندگیهای فردی را تا حدود زیادی منتفی میداند.
کثرتگرایی ارزشی برلین، به صورت غیر مستقیمگرایش به حمایت از آرمان لیبرالی تسامح و تساهل را در خودش نهفته دارد و اینگرایش بر این مطلب صحه میگذارد که یک راه درست زیستن برای انسانها وجود ندارد، بلکه راهها و شیوههای گوناگونی برای زیستن و تعریف سعادت وجود دارد که با یکدیگر قیاسناپذیر اند. مفهوم کثرتگرایی ارزشی و تسامح لیبرالی گرچه از یکدیگر مستقل اند اما با یکدیگر ارتباط منطقی نیز دارند، به گونهای که بدون یکدیگر به سختی میتوانند وجود داشته باشند. پس میتوان گفت که برلین با طرح نظریۀ کثرتگرایی ارزشی، یکی از مدافعان فرهنگ تساهل و تسامح میباشد. از اینرو یکی از پیامدهای کثرتگرایی، تقویت اندیشه تسامح و تساهل است. تقویت اندیشۀ تسامح کمک میکند تا افکار و ارزشهای متنوع در کنار هم وجود داشته باشند و در عین حال که ممکن است این افکار علیه یکدیگر اعتراض داشته باشند، یکدیگر را بپذیرند. زیرا تساهل اعتراض همراه باپذیر ش است. مثلاً ممکن است ما با یک فکر موافق نباشیم و به آن اعتراض نیز داشته باشیم اما از آزادی ابراز آن فکر، حمایت کنیم. فرهنگ تنوعگرا و تساهلاندیش در زمرۀ صورت عالیتری از شکوفایی انسان و زندگی انسانی محسوب میشود. نظریۀ کثرتگرا میپذیرد که ممکن است صورتهایی از زندگی فرهنگی با فردی وجود داشته باشد که کم محتواتر هستند و فضیلتهای اندکی دارند؛ اما آنچه را نظریه کثرتگرا انکار میکند فقط انکار این مطلب است که شکوفایی انسانی صرفاً یک شکل و صورت یا حتی صورتهای محدود و مشابه دارد.
پلورالیسم ارزشی، در مقام موضعی در نظریۀ اخلاقی، زمانی نافذتر میشود که معتقد شویم چنین صورتهای متنوع و متباینی از شکوفایی انسانی نه تنها عقلاً قیاسناپذیر اند، بلکه تلفیقناپذیر هم هستند. مثلاً ما میتوانیم دو خیر خودمختاری و گزینش غیر متأملانۀ راه موجه و معتدل و شرافتمندانه را به عنوان مثال تلفیقناپذیری تلقی کنیم و چنین نیز هست. "البته تلفیقناپذیر ی و توافقناپذیر ی دو چیز کاملاً ممکن است که توافقپذیر و قیاسپذیر باشند. مثلاً لذت نشئۀ حاصل از مواد مخدر ممکن است با لذت عمر طولانی تلفیقناپذیر باشد، اما این دو ممکن است کاملاً توافقپذیر و قیاسپذیر باشند. هر دو در اینکه زندگی همراه با خوشی و آرامی باشد و ما آسودهخاطر زندگی کنیم با یکدیگر متوافق و قیاسپذیر اند؛ اما از لحاظ محتوا با یکدیگر تلفیقپذیر نیستند. پس ارزشهای زیادی مثل آزادی و برابری هستند که با هم توافقپذیر یا قیاسپذیر اند اما تلفیقپذیر نیستند. ممکن است مقدار بیشتری از یک خیر متضمن کم شدن خیر دیگری باشد، و در این صورت این دیگر کار عقل یا حکمت عملی است که مخلوط درست و بهتری از چنین خیرهای تلفیقناپذیر اما توافقپذیر ی را معین کند"(گری، 1379: 74). بدینسان حتی ممکن است خیرهای تلفیقناپذیر ، بیبدیل نیز باشند: یعنی فقط در صورتی بتوانیم به یکی برسیم که از دیگری به کلی صرف نظر بکنیم. در اینجا نیز با تمام این احوال ممکن است آن خیرها کاملاً توافقپذیر باشند. وضع دشوار و سخت زمانی پیش میآید که خیرها اساساً تلفیقناپذیر و در ضمن توافقناپذیر یا قیاسناپذیر باشند. چنین وضعی غالباً زمانی پیش میآید که خیرها مربوط به انواع و صورتهای کاملاً متمایز و ناسازگار از زندگی اجتماعی باشند؛ اما گاهی در محدودۀ سنتهای فرهنگی هم که به رسالتهای متمایزی معترفند که هر یک فضایل مربوط به خود را دارد چنین پیش میآید. چنین سنتهای فرهنگیای در تاریخ بشر عادی هستند. نقشها و کارکردهای اجتماعی گوناگون، هر یک با فضایل خاص خود و تکالیف و الزامات ویژه، یک واقعیت عادی در اکثر جوامع در سرتاسر تاریخ بوده و امروزه نیز هست. زیرا در محدودۀ هر فرهنگ پیچیدهای، نظامی از ارزشها و نمادها و انواع گوناگونی از صورتهای زندگی وجود خواهد داشت، که هر یک فضایل خاص خود را دارند که در دسترس افراد بسیار است، اما امکان تلفیق این صورتهای زندگی در محدودۀ زندگی یک فرد وجود ندارد. شاید علتش این باشد که مثلاً فضایل راهبه اساساً راه به فضیلت معشوق بودن نمیدهد، یا شاید علتش این باشد که، گرچه فضایل مختلف ممکن است در فرد واحدی گرد آیند و تلفیق شوند، اما هر یک جا را برای دیگری تنگ میکنند، و یا شاید فقط در صورتی توأمان میتوانند متحقق شوند که تحقق هر یک در سطح پایین باشد.
کثرتگرایی و افق همدلانۀ انسانی
بنیاد افق همدلانه را ما باید در این چکیدۀ اخلاق سیاسی برلین جستجو کنیم:" بیایید با شهامت به نادانی و شبههها و عدم یقین خود اذعان کنیم. دست کم میتوانیم بکوشیم به نیازهای دیگران پی ببریم تا با گوش سپردن به یکایک و فرد فرد آنان با دقت و همدلی درک ایشان و زندگی و احتیاجات شان به خود امکان دهیم انسانها را چنانکه به راستی هستند، بشناسیم. بیایید بکوشیم آنچه را میخواهند با آنان بدهیم و تا جایی که ممکن است آزادشان بگذاریم"(برلین، 1392: 30).
تمام تلاش فکری برلین در تبیین نظریۀ کثرت و تنوع ارزشها و افکار انسانی، یکی نشان دادن این واقعیت است که کثرت و وحدت در یکدیگر مضمر اند، هرچند که برلین کثرت را در برابر وحدت مطرح کرد؛ دوم اینکه ماهیت واقعیت کثیرالوجوه است و هرگز نمیتوان با یک روش و در یک زمان تمام سطوح و وجوه واقعیت را شناخت و تبیین کرد؛ سوم اینکه قبول کثرت و تنوع ارزشها و فرهنگها به معنی پذیرش نسبیگرایی افراطی نیست و میتوان از افق و علایق مشترک بشری و نیز امکان گفتوگو و تفاهم میان فرهنگها سخن گفت؛ و چهارم اینکه کثرتگرایی میتواند پلی بین فرهنگها و ارزشهای متفاوت و متنوع بشری و نیز زمینهای برای رشد و بالیدن ارزشهای متفاوت باشد. برلین در زمینۀ همافقی احتمالی انسان از آموزۀ وفای خلاق مارسل متأثر است. مارسل به این بارو بود که: "ساحت اصیل انسان، ساحت بیناشخصی است و تجربههایی دارای ارزش هستند که در این ساحت ظهور مییابند؛ تجربههایی که با همه تنوع در مسیری قرار میگیرند که در نهایت، مدلی برای تجربۀ امر متعالی (علایق مشترک بشری) فراهم میکنند. مهمترین این تجربهها، تجربۀ التزام و وفاست"(کافشانی، 1392: 6).
بنابراین، یکی از مبانی انسانشناسی فلسفی برلین این است که هر چند انسانها دارای تجربههای متفاوت زندگی در طول زمان و فرهنگ هستند، اما یک هستۀ مشترک انسانیت نیز وجود دارد که امکان درک متقابل و رسیدن به یک رشته توافقهای جهانشمول را بین فرهنگهای مختلف بشری فراهم میکند. بدینسان دیده میشود که کثرتگرایی برلین با هر دو جزمیت و نسبیگرایی متفاوت است و با هر دو سر سازگاری ندارد. برلین میگوید:" ما انسانها با وجود جستجوی ارزشهای مختلف و متنوع، میتوانیم یکدیگر را درک کنیم، با یکدیگر رابطه بر قرار کنیم، زیرا در بعضی ارزشها با یکدیگر شریکیم- زیرا آدمیان جملگی باید دارای ارزشهای مشترک باشند وگرنه انسان نخواهند بود، و همچنین باید دارای ارزشهای مختلف باشند و گر نه دیگر مختلف نخواهند بود که در واقع هستند"(فولادوند، همان: 23-24).
آن چه برلین پس از ویکو و هردر بیان میکند این است که علیرغم تفاوتهای ارزشی گسترده بین فرهنگها، هنوز هم ممکن است با “همدلی” به درک درستی از یکدیگر برسیم؛ زیرا همۀ فرهنگها با وجود مغایرت ارزشها در همان تعداد معین “نیازهای پایهای و علایق بشری” مشترک هستند.
درست است که فرهنگها و فلسفههای تاریخی یا ملی ممکن است به این نیازها و پرسشهای بنیادی بشر پاسخهای متفاوت بدهند. با این وجود، به قدر کافی مشترکاتی برای به راه انداختن درک متقابل و گفتوگو میان فرهنگهای گوناگون موجود است. اما این ظرفیت درک متقابل و همدلی است که کثرتگرایی ارزشی برلین را از نسبیگرایی (فرهنگی) متمایز میکند." به نظر برلین، مقولات عامی در اندیشۀ اخلاقی هستند که در معرض جایگزینی نظری نیستند و در چنین جایگزینیهایی آسیب نمیبینند و در ضمن توافقناپذیریهایی به وجود میآورند. تأکید برلین بر قالبهای کلی و عام مقولات نوعاً انسانی اندیشۀ اخلاقی دیدگاه او را در مقابل نسبیگرایی قرار میدهد"(گری، همان: 87) . بنابراین، بر حسب دیدگاه برلین، اگر من در مورد کسی بگویم که مهربان یا بیرحم است، حقیقت را دوست دارد یا بدان بیاعتنا است، در هر دو صورت آن کس انسان به حساب خواهد آمد. اما اگر من فردی را بیابم که به معنای واقعی کلمه برایش فرقی نداشته باشد که با لگد سنگ ریزهای را بزند یا انسان بی گناهی را بکشد، آنگاه من، برخلاف نسبیگرایان افراطی، آمادگی آن را نخواهم داشت که صرفاً بگویم او قانونی و ارزش اخلاقی جدای قانون من یا قانون اکثریت انسانها دارد، بلکه سخن از جنون و عدم انسانیت به میان خواهم آورد، و من دیگر او را دیوانه خواهم دانست. از مداقه در مبانی فلسفۀ نظری برلین برمیآید که این متفکر به رغم تأکید بر تفاوتهای قیاسناپذیر فرهنگها و ارزشها، به طبیعت مشترک بشری نیز بی باور نیست و آن را درونمایۀ برای درک ارزشهای جهانی و ظرفیت همدلی بین فرهنگها، و برتری کثرتگرایی در برابر نسبیگرایی دانسته و به آنچه “افق انسانی” مینامد، صحه میگذارد.
"در واقع آن چه برلین روشن میسازد این است که این ارزشهای جهانی، مشترکاً جهانی هستند، نه تنها به خاطر آن که انسان آنها را تشخیص میدهد، بلکه همچنین به خاطر آن که آنها یک دیدگاه اخلاقی برای کثرت تعاملی بشر را شکل میدهند. بدین ترتیب، ایدۀ برلین از “افق مشترک انسانی” یک نیروی حیاتی اجتناب از هرج و مرج اخلاقی و نسبیت است و در همان حال، به تعدد اسلوبهای زیست انسانی اذعان دارد. کثرتگرایی همدلانه برلین در بعد سازندۀ خود، با ترسیم ایدۀ یک هستۀ پایهای برای انسان بودن و مرتبط ساختن دیدگاههای مختلف فرهنگی به یکدیگر، گفتگوی بین فرهنگی را تشویق و ترویج می- کند. پس، کثرتگرایی همدلانه برلین گواهی است بر دلمشغولی او نسبت به گفت و گوی صمیمی بین فرهنگ ها.
به این ترتیب ما شاهد وجود نوعی هرمنوتیک همدلانه در اندیشههای برلین هستیم که کثرتگرایی او را از یک تامل ساده در درون ذهنها و زندگیهای انسانهای دیگر فراتر برده و راه را برای افزایش متقابل ظرفیت انسانها برای انتقاد از بربریت هموار میکند. ظرفیت برای همدلی، حیطهای را بر روی ما میگشاید که به نوع بشر اجازه میدهد تا با ظرفیت خود در برابر هرگونه تولید خشونت مبارزه کند. به این ترتیب، همدلی منبع کرامت انسانی و انسانیت است، زیرا به نوع بشر ظرفیتی میبخشد تا اختلاف ارزشها را تجربه کند و از ضرورت تراژیک انتخاب در زندگی انسان آگاه شود. طبیعت تراژیک انتخاب در تأکید برلین بر کثرتگرایی همدلانه و انتقاد او به متحدالشکل کردن فرهنگ، نقش مرکزی دارد.
بنابراین، مفهوم برلین از همدلی، الهامبخش و چالشبرانگیز است، چرا که این همدلی تصدیق بی چون و چرای همه ارزشهای فرهنگی را در نظر ندارد و تعلیق قضاوت اخلاقی در روند گفت و گوی میان فرهنگها را لازم نمیشمارد. بدیهی است که برای برلین، بدون درنظر داشتن ویژگیهای اساسی اخلاقی که هر فرهنگی باید به آن متعهد باشد، چیزی به نام گفتوگوی میان فرهنگها وجود ندارد. برای برلین این ویژگیهای اخلاقی مشترک کاملأ روشن هستند، و هر چه بر میزان و کیفیت دانش و عقلانیت بشری افزوده شود و سرشت اصلی انسان را خودآگاهی آنان شکل بدهد، به همان میزان انسانها به ضرورت تعامل و ارزشهای اخلاقی مشترک میرسند.
. تنوع فرهنگی
برلین به قیاسناپذیر ی فرهنگها و تکثر فرهنگی اشاره میکند و آن را واقعیت لاینفک جامعۀ بشری میداند. از دید این متفکر " خیرها و ارزشها در درون هر فرهنگ، گوناگون و قیاسناپذیر اند، بلکه علاوه بر آن خود فرهنگها نیز به همین ترتیب گوناگون و قیاسناپذیر اند"(پولادی، همان: 192). با توجه به نکات فوق میتوان اندیشه برلین در مورد گوناگونی فرهنگی را این گونه تأویل کرد که فرهنگها مثل رنگها هستند که هر رنگی ارزش منحصر به فرد خود را دارد و رنگها با یکدیگر غیر قابل قیاس اند و زیبایی رنگها در تنوع آنهاست و دلبستگی ما به هر رنگی هرگز از ارزش رنگهای دیگر نمیکاهد. به این ترتیب نه تنها ارزشها و خیرها بلکه به همین سان فرهنگها نیز متکثر اند. ارزشهای انسانی نسبت به هر سنت فرهنگی امری درونی و خاص آن فرهنگ هستند و نمیتوان آنها را موضوع هیچ ارزیابی عقلانی قرار داد و نباید از منظر یک فرهنگ خاص به فرهنگهای دیگر نگاه و داوری ارزشی کرد. در مطالعات فرهنگی ما باید بیطرفی ارزشی را که لازمۀ علمی بودن توصیف ما است، فراموش نکنیم. هیچ معیار جامعی نمیتوان یافت که بتوان با آن فضایل یا خیرهای موردپذیر ش در سنتهای فرهنگی مختلف را با یکدیگر قیاس و سنجش کرد. فضیلت در سنتهای فرهنگی مختلف به صورتهای مختلف تعبیر و تأویل شده اند. فضایل یونان هومری، یونان افلاطونی و چین کنفوسیوسی از ریشه با یکدیگر متفاوتند. برلین در زمینه تنوع فرهنگها از هردر متأثر است. چنانچه خود میگوید:" آنچه در افکار ویکو و هردر نظر مرا جلب میکند، توجه آنان به کثرت و چندگانگی فرهنگها است- هرکدام با کانونها و کشش خاص خود. آن دو با دیدگاههای متفاوت، نو و غیر قابل پیش بینی و گاه با موضعگیریهای متضاد، به تنوع فرهنگها توجه دارند"(برلین، 1371: 54)
چنانکه قبلاً تذکر رفت، برلین در خصوص کثرتگرایی فرهنگی، از اندیشههای گوتفرید هردر فیلسوف آلمانی الهام گرفته است. هردر از نظریه پردازان مشهور کثرتگرایی فرهنگی است. احترام به تکثر فرهنگی و نیز تأکید بر اگزیستانس(گشودگی بر روی عناصر مثبت فرهنگها) چندفرهنگی از مهمترین محورهای فلسفۀ هردر است. هردر استدلال میکند که هر مردمی آرمانها، معیارها و شیوههای اندیشه و روشهای زیستن خود را دارند که یگانه و منحصر به فرد است. هیچ معیار عام و فرا زمانی وجود ندارد که با تکیه بر آن بتوان به کار مقایسه، سنجش و رتبهبندی ارزشی فرهنگها و تعیین برتری و فروتری برای آنها دست زد. چین چینی است، ژاپن ژاپنی است و هندی هندی است؛ جز این چیزی نمیتوان گفت. علاوه بر اینها، فرهنگهای گوناگون اخلاقها و ارزشهای متفاوت به بار میآورند که بیشک ویژگیهای مشابه زیادی دارند؛ اما همزمان در بر دارندۀ فضایل؛ غایات و مفاهیمی از خیر اند که با یکدیگر فرق دارند و توافقناپذیر اند.
رابطۀ تساهل با کثرتگرایی در فلسفۀ سیاسی برلین
کثرتگرایی برلین که قیاسناپذیر ی ارزشهای غائی یا بنیادین را پیش میکشد، بی هیچ تردیدی در مورد تساهل و حمایت از آن نیز قابل تعمیم است و این دو، واقعیتهای درهم تنیده هستند. اندیشۀ برلین این است که تنوع و تکثر جایی معنی و مجال ظهور و رشد دارد که فرهنگ تساهل و تحملپذیر ی ریشه گرفته و نهادینه شده باشد. زیرا افکار و ارزشهای گوناگون در فضایی امکان ظهور ورشد دارند که برای وجود داشتن و ابراز وجود خود آزاد باشند و نیز مورد تساهل قرار بگیرند. این جملۀ معروف ولتر که میگوید:" من با فکر شما موافق نیستم لیکن تا پای جان از حق آزادی شما برای ابراز آن دفاع خواهم کرد" به روشنی و درستی معرف مفهوم تساهل و آزادی میباشد. از اندیشههای برلین بر میآید که تساهل، اعتراض توأم با پذیر ش است یعنی تساهل، پذیرش مطلق نیست، بلکه جمع اعتراض و پذیر ش است و این اندیشه که تنها یک راه به سوی حقیقت وجود دارد به عدم تساهل میانجامد و آزادی و تنوع را بر نمیتابد. از همین رو فلسفۀ برلین ضد هرگونه مطلقگرایی و جزمیت است.
پس مبنای فلسفی تساهل این است که ما آنچه را که اصولاً قبول نداریم، میپذیریم، البته تساهل با آزادی و تحملپذیری همردیف و با بیتفاوتی کاملاً مغایر است. مثلاً ما در برابر هر فکری که معتقد به تساهل در برابر افکار دیگر است باید تساهل داشته باشیم اما، در برابر هرفکر فاشیستیای که به تساهلورزی در برابر افکار دیگر باور ندارد و حامی حذف افکار دیگر است، نباید تساهل داشته باشیم. تساهل جایی معنا دارد که ما نسبت به اندیشه و تفکری که اعتراض داریم، نسبت به آن تساهل ورزیم. از اینرو دیده میشود که تساهل به فلسفۀ آریگویانه به تنوع و گوناگونی منتهی میشود و این فلسفه را در متن خود میپروراند. به این لحاظ بنیاد منطقی تساهل این است که تساهل نسبت به عقاید مخالف، متضمن عدم تساهل نسبت به سرکوب عقاید مخالف است. از همین رو در فلسفۀ سیاسی برلین تساهل جایگاه شامخ دارد و مسئلۀ تساهل سیاسی یکی از مهمترین مسائل در فلسفۀ سیاسی این متفکر است. از خلال اندیشههای برلین بر میآید که تساهل سیاسی به عنوان یک اندیشه در روند تکامل سیاسی دولتها پیش آمده و هر دولتی خواه ناخواه با مسئلۀ حدود، میزان و موضوع تساهل مواجه میشود. ناگفته نماند که تساهل از روی آزادی و اختیار است، تساهل از روی قدرت صورت میگیرد حالآنکه تحمل ممکن است از موضع ضعف انجام گیرد، یعنی هر تساهلی تحمل است اما هر تحملی تساهل نیست. یعنی عامل تساهل قدرت سرکوب دارد، اما سرکوب نمیکند. پذیر فتن یک فکر به سبب ترس از قدرت سرکوبگر آن، تحمل است نه تساهل. بنابراین دیده میشود که تساهل با آزادی و تنوعگرایی رابطه مستقیم و متقابل دارد.
آزادی و کثرتگرایی
تز پلورالیستی (کثرتگرایی) برلین که معطوف بر قیاسناپذیر ی ارزشها و اندیشههای فرهنگی میباشد، بی هیچ تردیدی در مورد آزادی و دفاع از آن نیز مصداق دارد و این دو را از یکدیگر به آسانی نمیتوان جدا دانست. "آزادی یکی از بسیار ارزشهاست، و تنها هنگامی باید کنار گذاشته شود که سد راه دستیابی به هدفهایی به همان درجه از اهمیت باشد، یا نگذارد دیگران به آن هدفها برسند"(برلین، 1392: 170). بدین ترتیب دیده میشود که آزادی یکی از پایههای تکثرگرایی و زمینهساز رسیدن به یک جامعۀ متکثر و تنوعپذیر در فلسفۀ برلین است. در شرحی که برلین میدهد، رابطۀ عمده میان چندگانگی ارزشها و لیبرالیسم( آزادیگرایی) مبتنی بر محوریت آزادی انتخاب در هر دو است. به موجب استدلال او، تعارض ارزشها و تعارض شیوههای مختلف زندگی ایجاب میکند که مردم دست به انتخاب زنند- انتخابهایی که برای آنها فوقالعاده مهم و متضمن مسائل اساسی زندگی است. مردم میخواهند قدرت تصمیم داشته باشند، زیرا توان انتخاب، پایۀ هویت و کرامت انسان در مقام کنشگر اخلاقی است. برلین همسخن با جان استوارت میل اعتقاد دارد اگر انسانها آزاد نباشند که اهداف خود را دنبال کنند هیچ ابداع و ابتکاری که تمدن را به پیش برد و اخلاق را توسعه دهد به وجود نمیآید و آنها اسیر عادات و سنتهایی میشوند که فردیت و شجاعت و تنوع فکری شان را نابود میکند. همچنین آنجا که اندیشهها در بازار آزاد عرضه نشوند حجاب از چهرۀ حقیقت برخواهد افتاد و فضایی برای ابتکار و خودجوشی و نبوغ و قدرت فکری و اخلاقی باقی نخواهد ماند و چنین جامعهای بنا بر قاعده، در زیر بار فشار رکود جمعی درهم خواهد شکست. در اینجا آیزایا برلین با استناد به برداشت کانتی از مفهوم روشنگری و این شعار عصر روشنگری که "این شهامت را داشته باش که بیندیشی"، پیروی از عقل و مبارزه با جهل و انجماد اندیشه را موضوع اصلی فلسفه آزادی میداند. "اندیشۀ برلین این است که تنوع و تکثر جایی معنی و مجال ظهور و رشد دارد که آزادی وجود داشته باشد. فلسفۀ برلین مدافع و منادی آزادی است.
برای این متفکر، آزادی جایی معنا دارد که اولاً گزینههای مختلف برای انتخاب وجود داشته باشد. جایی که فقط یک گزینه وجود داشته باشد و همه مجبور به انتخاب آن باشند، چیزی به نام آزادی وجود ندارد. دوم، شهروندان باید به فرصتها و امکانات استفاده عملی از آزادی دسترسی داشته باشند و سوم، افراد باید قابلیت و ظرفیت استفاده از آزادی و انتخاب معقولترین گزینه از میان گزینههای مختلف را داشته باشند. مثلاً وقتی میگوییم هرکس حق دارد آنگونه که ترجیح میدهد زندگی کند. ولی آیا این شامل همه میشود؟ اگر کسی نادان یا ناپخته یا بیسواد و از نظر عقلی و ذهنی عاجز باشد، و از فرصت و امکان کافی برای رشد و بهرهمندی از سلامت محروم بماند، نخواهد دانست که چگونه انتخاب کند، و هرگز به راستی نخواهد دانست که آنچه میخواهد چیست، در این صورت چه باید کرد. به هرحال فقدان هرکدام از موارد سه گانه فوق آزادی را به مخاطره میاندازد.
نکتۀ در خور تأمل، این است که برلین برای فعالیتی به نام انتخاب جایگاه کانونی در فلسفۀ سیاسی خودش قائل میشود، و باور دارد که توانایی انتخاب موجب قوام طبیعت بشری میشود. طبیعت ما از راه انخاب هایی که میکنیم شکل میگیرد. بنابراین، مهمترین ممیزه نوع انسان همان توانایی نوع انسان در این زمینه خواهد بود که، از طریق به کارگیری قدرت انتخاب، برای خود طبیعتهای گونه گونی خلق کند که در اشکال متمایز و فروناکاستنی زندگی متجسم میشوند-اشکالی از زندگی که هریک خیرها و شرهای خود را دارد و این خیرها و شرها بعضاً نامتوافق و بنابراین از نظر عقلانی قیاسناپذیر اند.
توانایی انتخاب برای انسان مؤید درک و مفهوم برلین از آزادی است، زیرا او "آزادی بنیادین" را همان توانایی انتخاب میداند، و تأکید میکند که توانایی انتخاب هم آزادی "منفی" و هم آزادی "مثبت" را مستحکم میکند. برلین در مورد توانایی انتخاب در انسان از فلسفۀ رمانتیسم متأثر است. زیرا "رمانتیسم انسانگرایانه به این باور بود که بشر یک هستندۀ مستقل و آزاد است، یعنی ذات بشر از دید رمانتیکها نه خودآگاهی است، نه ابداع ابزارها، بلکه قدرت انتخاب است. به خاطریکه ما در برابر ارزشهای متعارض قرار داریم؛ اعتقاد به این باور جزمی که اینها باید به نوعی در جایی با هم از در آشتی پیش درآیند، تنها امید واهی است؛ تجربه نشان میدهد که این امید نابجاست. ما باید دست به انتخاب بزنیم، و با انتخاب یکی، شاید به ناچار، دیگری را از دست بدهیم"(برلین، 1385: 281). منظور برلین همانگونه که قبلاً تذکر دادیم، شاید این باشد که اگر آزادی فردی را به عنوان یک ارزش برگزینیم، ممکن است این کار مستلزم قربانی کردن تشکیلاتی باشد که شاید به کارآیی بیشتری میانجامید. با گزینش عدالت شاید ناگزیر به قربانی کردن بخشش باشیم. با گزینش دانش شاید ناگزیر به قربانی کردن معصومیت و نیکبختی باشیم. با گزینش برابری ناگزیر از قربانی کردن میزانی از آزادی فردی باشیم. با گزینش مبارزه برای زندگیمان شاید مجبور به قربانی کردن بسیاری از ارزشهای متمدنانه باشیم، بسیاری از ارزشهایی که تلاش زیادی برای به وجود آوردن شان کرده ایم. با وجود این، شکوه و مقام بشر در این واقعیت نهفته است که اوست که بر میگزیند، نه اینکه او را برای کاری برگزیده باشند و در اینکه وی میتواند سرور خویش باشد.
آزادی به تعبیر برلین جایی به بار مینشیند که فرهنگ پرسشگری و تفکر انتقادی یک ارزش بنیادی تلقی شود. تاریخ دو قرن اخیر به روشنی نشان میدهد که در نظامهای توتالیتر و دیکتاتوری وجوامع سنتی نه تنها کوششی برای پاسخ دادن به پرسشهای فلسفی از سوی حکمرانان و شهروندان صورت نمیگیرد، بلکه دولتها وسنتها از طرح سؤال ممانعت میکنند و اجازه نمیدهند که قواعد، هنجارها و نهادها زیر سؤال بروند. از این بدتر، عادت طرح پرسش و انتقاد سازنده نیز کمکم از بین میرود. بههمین دلیل در کشورهایی که عادت سؤال کردن و طرح پرسشهای انتقادی در مورد مسائل وجود ندارد، در حقیقت نوعی جزمگرایی فکری جایگزین سنت فلسفی انتقادی میشود.
در اینجا از لابهلای اندیشههای سیاسی آیزایا برلین بهرابطۀ تنگاتنگ میان آزادی و فلسفه و کثرتگرایی پی میبریم. بهگفتۀ برلین آزادی خود شرط لازم طرح پرسش فلسفی است، ولی در عین حال آزادی خود مفهومی فلسفی است که محور اصلی هر نوع اندیشه انتقادی است. برلین معتقد است که دو پرسش اصلی در مورد مسئله آزادی وجود دارد. پرسش نخست اینکه: «چه کسی بر من فرمان میراند؟» و پرسش دوم: «تا چه حد من زیر فرمان هستم؟» به عبارت دیگر "چقدر حکومت لازم است" این دو پرسش هر یک بهنوبه خود تعیینکننده مفهومی از آزادی است.
در اینجا به دو مفهوم «آزادی مثبت» و «آزادی منفی» نزد آیزایا برلین برمیخوریم که بهگفته او مکمل یکدیگرند. آزادی منفی مورد نظر برلین این است که ما بتوانیم شقوق مختلفی را پیش چشم آوریم و میان آنها دست به انتخاب بزنیم. "آزادی منفی همان "حرکت بی تزاحم" هابز یا دنبال کردن بدون مانع امیال و تمناها که بنتام مطرح کرده، نیست، بلکه آزادی منفی برلین انتخاب میان شقوق مختلف یا امکانهای گزینشی متفاوت است که در ضمن دیگران هم مزاحمتی برای آن فراهم نمیآورند"(گری، همان: 26-27). آزادی منفی را نمیتوان به جانوران نسبت داد(دست کم با مفهوم متداولی که از تواناییهای آنها داریم) و در عین حال نمیتوان آن را در مورد انسانهایی هم به کار برد که در چنان وضعی هستند که هرگز به تمناهای شان نیندیشیده، هرگز آنها را ارزیابی نکرده، هرگز آنها را نسجیده اند، ضرورتاً آن آزادی بنیادین را ندارند. چنین عاملی چون توانایی انتخاب از میان شقوق مختلف را ندارد، پس نمیتواند آزادی منفی داشته باشد. منظور از آزادی منفی، محدودهای است که در آن انسان قادر باشد کاری را که میخواهد انجام دهد و دیگران نتوانند مانع او شوند و اگر این محدوده توسط کسانی به عمد مورد تجاوز قرار گیرد آزادی فردی از میان رفته است. در مورد اقتصاد هم اگر شخصی تصور کند به وسیله کسانی عمداً دچار محدودیت شده به طوری که نتواند نیازهای معمول و مشروع خود را برآورده کند، او دچار «بردگی اقتصادی» شده است. با توجه به نکات فوق میتوان ادعا کرد که آزادی منفی جایی معنا پیدا میکند که گزینههای متنوع برای انتخاب وجود داشته، مانعی در راه انتخاب هر کدام از آنها وجود نداشته باشد و ما از قید هرگونه مداخلۀ بیجا و زورگویی آزاد باشیم.
برلین در برابر مفهوم آزادی منفی، آزادی مثبت(آزادی برای) را مطرح میکند که بر انجام فعل، بنا به میل و خواست خود فرد دلالت دارد، بدون اینکه در انجام آن فعل تحت اجبار بیرونی قرار گیرد. آزادی مثبت به این معنی است که فرد خود اهدافش را انتخاب کند و راههای رسیدن به آن اهداف هم با گزینش خود او باشد. اما به نظر برلین یک معنای استعاری و مجازی نیز از آزادی هست که توسط کسانی مثل افلاطون و هگل مطرح میشود که معنای وسیعتری از آزادی فردی را دربر میگیرد. آنها میگویند انسان ممکن است توسط وجهی از «خویشتن» که واقعی نیست به اسارت کشیده شود. این وجه از انسان شامل امیال و خواستههای غیرعقلانی او است. در واقع خواستها و اهدافی است که در مقابل اهداف یک "کل" اجتماعی مثل ملت یا قبیله قرار میگیرد. یعنی انسان وقتی به آزادی واقعی و ظرفیت درک درست از آزادی و انتخاب بهترین گزینه از میان گزینههای مختلف میرسد که عقل و وجدانش بر امیال و ارادهاش چیره شود.
از همین رو در نظر برلین مفهوم آزادی مثبت با اعتقاد به تقسیم شخصیت انسان به دو وجه متعالی و روحانی و حقیر و جسمانی، رابطۀ مستقیم دارد و این تقسیمبندی، هرگونه تعریف از انسان و آزادی را ممکن میسازد که موجب به وجود آمدن ایدئولوژیهای متضادی شده است که همواره در حال نزاع با یکدیگرند. همچنین این ایده، باعث ایجاد دو شکل کنترل و حکومت بر خود میشود.
یکی از نتایج اعتقاد به آزادی مثبت، ایجاد این نگرش در آدمی است که اگر ما به چیزی که عقل آن را اثبات کرده و ضروری تلقی میشود، اعتقاد داشته باشیم و از آن اطاعت کنیم، این اطاعت عین آزادی است. لسناف به تعریف مؤجزی از هر دو مفهوم آزادی نزد برلین میپردازد و میگوید: "آزادی منفی یعنی اینکه شخص آزاد اگر، یا تا آن اندازه آزاد است که، اعمال و افعال او در معرض مداخله و زورگویی دیگران نباشد و آزادی مثبت را برلین خودسروری یا خودرهبری یا خودفرمانی تعبیر میکند به عبارت دیگر انسان در چارچوب معنای مثبت آزادی، آزاد است اگر، یا تا حدی آزاد است که، ارباب و سرور خویش باشد"(لسناف، 1385: 194). بنابراین، از نظر برلین عواملی مثل مداخلۀ عامدانه یا زورگویی هستند که میتوانند مانع از این شوند که شخص ارباب یا سرور خویش باشد. اما عواملی دیگری غیر از زورگویی یا مداخلۀ عامدانه نیز هستند که میتوانند مانع از این شوند که شخص ارباب یا سرور خویش باشد. یکی از آنها فقر است. طبق مفهوم منفی یا عادی آزادی، که برلین در نظر دارد، فقر میتواند فرد را از انجام آنچه میخواهد ناتوان سازد، هرچند که به خودی خود آزادی فرد را کم نمیکند.
نکتۀ اساسی دیگر در نظریۀ آزادی برلین که راه به کثرتگرایی میبرد، این است که یکی از ریشههای فکر آزادی تمایل و نیاز افراد به شناخته شدن و رسمیت یافتن است. هرچه هویت افراد مختلف که به گروههای مذهبی و اجتماعی و طبقات گوناگون تعلق دارند از سوی یکدیگر شناخته و احترام گذاشته شوند، به همان اندازه این افراد احساس آزادی میکنند. حتی برلین بر آن است که هدف انسان از آزادیخواهی، شاید رهایی از استبداد یا زندگی غیر عقلانی نباشد بلکه فقط میخواهد نادیده گرفته نشود و آن را ریشهدار در هویتخواهی انسان و اجتماعات انسانی میداند. احساس عدم آزادی در این مورد هنگامی به وجود میآید که آن گروه، یا طبقه توسط دیگر گروهها به رسمیت شناخته نشود. این باعث میشود این گروهها برای دستیابی به آزادی حتی سلب آزادی از دیگران را توسط خودشان مقبول بدانند. پس پیوند آزادی با به رسمیت شناخته شدن، ایجاب میکند تا تفاوتها وتنوعات هویتی و گروهی مورد احترام قرار گرفته و ما شاهد یک جامعه متکثر باشیم.
در نهایت دیده میشود که نظر برلین در مورد آزادی در ذیل اعتقادش به «پلورالیسم» قابل درک است. او مخالف آن عده از فلاسفه از افلاطون تا هگل و مارکس است که معتقد بودند همه ارزشهای انسانی را میتوان در قالب یک سیستم فکری جمع کرد. اینکه همه ارزشهای مقبول طبع انسان باید با هم توافق داشته باشند در نظر او مردود است. به اعتقاد او آرمانهایی مثل عدالت اجتماعی یا برابری سیاسی در مقابل امیال فردی قرار میگیرد.
تعارض ارزشها از ویژگیهای عالم انسانی است و رسیدن به همه آن اهداف و آرمانها ممکن نیست و این امر نشان میدهد وصول به کمال و کمال انسانی که لازمه آن رسیدن به همه ارزشها است امری دشوار است. او ارزش آزادی را در همین اجبار به گزینش از بین مطلوبات متفاوت و متعارض میداند. او مانند دیگر متفکران لیبرال میزان آزادی فرد یا گروه و ملت و طبقه را بسته به در نظر گرفتن ارزشهای دیگری مثل عدالت، امنیت و نظم عمومی تلقی میکند زیرا همه این ارزشها مثل آزادی در نهاد انسان دارای مقبولیت است.
نتیجهگیری
محور فلسفه آیزایا برلین کثرتگرایی ارزشی و سیاسی است و این اندیشمند از زاویههای مختلف به این موضوع پرداخته و ضرورت آن را برای زندگی ما انسانها که مملو از تنوع و گوناگونی است، نشان داده است. به نظر میرسد خطرهای نهفته در وحدتگرایی( مونیسم) ارزشی برلین را به طرح کثرتگرایی و دفاع از آن واداشته است؛ وی دریافته که نگاه وحدتگرایانه میتواند به تحمیل نظام ارزشی یک فرهنگ یا جامعه بر سایر فرهنگها منجر شود؛ پس بایسته آن است که، همان گونه که واقعی بودن و عینیت کثرت و گوناگونی را میپذیریم، تنوع فرهنگها و نظامهای ارزشی را نیز بپذیریم. نظریه کثرتگرایی برلین بر بنیاد انسانشناسی فلسفی استوار است که طبق آن انسان دارای طبیعت ثابت و از پیش معین شده نیست و توانایی انتخاب از میان شقوق مختلف و شکل دستیابی به طبیعتهای مختلف را مهمترین ویژگی انسان میداند.
برلین نیز بهنوبۀ خود معتقد است که میزان آزادی فرد یا ملتی در انتخاب زندگانی دلخواه خویش از طریق سنجش ارزشهای جامعه بهدست میآید. ولی فراموش نکنیم که از نظر برلین دست یافتن به چنین آزادیای تنها از راه کثرتگرایی فکری و فلسفی امکانپذیر است، زیرا بهگفته او هرچند که وحدتگرایی و ایمان به وجود ضابطهای واحد مایۀ آرامش فکر و دل انسانها را فراهم میآورد، ولی به هرحال این معیار هرچه باشد بهسبب نرمشناپذیری و ماهیت جزمگرایش در برخورد با تحولات تاریخی تبدیل بهوسیلهای میشود برای توجیه خشونتها و سیاستهای حامی حذف و سرکوب.
تنوع فرهنگی یا چندگانگی ارزشها مبنای فلسفی نظریۀ کثرتگرای برلین را تشکیل میدهد و این موضوع جوهری را او در چارچوب بحث قیاسناپذیر ی و تلفیقناپذیر ی ارزشها بسط میدهد. برای برلین فرهنگها و فلسفههای مختلف ارزش و حیثیت شبیه به رنگها را دارند که زیبایی رنگ در وجود رنگهای گوناگون است، هر رنگ اهمیت و خصوصیات خاص خود را دارند و دارای ارزش منحصر به فردند. برلین به این باور است که فرهنگهای گوناگون آرمانهای متفاوت دارند و این آرمانها که تشکیلدهندۀ ارزشهای غایی این فرهنگها هستند، در همه فرهنگها یکسان نیستند. بنابراین برای درک اینکه چرا ملتی در موقعیت تاریخی خاصی هدف مشخصی را دنبال میکند، مستلزم آشنایی با ریشههای فرهنگی آن ملت است. آشنایی با فرهنگهای گوناگون موضوع اصلی اندیشۀ کثرتگرایی برلین را تشکیل میدهد که محور واقعی هرگونه اندیشه دربارۀ تمدن است.
Related articles
جایگاه حقوق و اخلاق روزنامهنگاری در قوانین رسانهای افغانستان
Abdul Basir Mesbah
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 07 Apr 2021