Views
1
Downloads
40
Citations
بحران در شرق آسیا، مسئلۀ دریای جنوبی چین
Mohammad Taher Tonzai Badghesi , ,Received 20 Apr 2021, Accepted 20 Apr 2021, Published online 20 Apr 2021
insert_link http://research.ru.edu.af/en/doi/full/118/607e985d70b5e/90
lock_outline Open access
Abstract
در شرایطی که از مدتها پیش تاکنون، منطقه خاورمیانه به عنوان کانون اصلی بحران در عرصه بینالمللی شناخته شده، اما در گوشه ی دیگری از جهان و در شرق آسیا، تنش مستمر بر سر وضعیت حاکمیت بر دریای جنوبی چین، پتانسیل وقوع بحران در این منطقه را به شکلی روزافزون افزایش داده است. دریای جنوبی چین، در سالهای اخیر به یکی از کانونهای مهم بحران در آسیای شرقی تبدیل شده است. روند افزایش تنش در این منطقه به حدی بوده که کانونهای سنتی بحران در آسیا را تحت الشعاع قرار داده است. مناقشات در این دریا در حال حاضر روندی رو به گسترش از خود نشان میدهد و در سالهای اخیر این منطقه به یکی از بی ثبات ترین نقاط در شرق آسیا تبدیل شده است. چین، ویتنام، فیلیپین، مالزی، برونئی و تایوان هر کدام بر بخش هایی متداخل از این دریا ادعای حاکمیت دارند. این موضوع موجب تنش دیپلماتیک بین کشورهای مدعی شده است. در این راستا در این مقاله این سوال مطرح میشود که "علت اصلی بحرانی تر شدن مسیله دریای جنوبی چین چیست؟ و این فرض آزمون میشود که در واقع، رشد اقتصادی چین و به تبع آن افزایش قدرت نظامی این کشور در دریای جنوبی چین موجب نگرانی و سوء ظن کشورهای همسایه از یک طرف و نگرانی و سوء ظن آمریکا به عنوان رقیب استراتژیک این کشور از طرف دیگر خواهد شد. در این تحقیق علاوه بر پرداختن به سوال اصلی به مسئله تاریخچه ی اختلافات دریای چین جنوبی، استراتژی کشورهای چین ، روسیه و آمریکا در این مناقشه و در نهایت چند راهکار پیشنهادی برای حل این بحران هم خواهیم پرداخت. روش به کار رفته در مقاله، از حيث جمع آوری داده ها، شيوه تاريخي و اسنادی و از نظر تجزيه و تحليل، شيوه تبييني تحليلي است.مقدمه
از لحاظ جغرافیایی دریای جنوبی چین دریایی است که بخشی از اقیانوس آرام بهشمار میآید و ناحیهای در حدود ۳ و نیم میلیون کیلومتر مربع از سنگاپور تاتنگۀ تایوان را دربر میگیرد. پس از پنج اقیانوس جهان این دریا بزرگترین ناحیۀ دریایی جهان است. جزیرههای واقع بر دریای جنوبی چین که با هم یک مجمعالجزایر را تشکیل میدهند بالغ بر صدها عدد هستند. این جزیرهها که عمدتاً خالی از سکنه هستند مورد جدال کشورهای همسایه چین هستند به همین علت حتی نامهای متفاوتی برای اشاره به این دریا به کار میرود که البته «دریای جنوبی چین[1]» نام پذیرفته شدۀ بینالمللی، حداقل در انگلیسی و زبانهای اروپایی است[2].
ویتنامیها بعضاً این دریا را «دریای شرق» مینامند و در فیلیپین بعضاً از اصطلاح «دریای لوزون[3]» استفاده میشود. (کشور چین) تقریباً بر کل دریا و (کشورهای ویتنام، فیلیپین، مالزی، برونئی و تایوان) هریک بر بخشهایی از آن ادعای مالکیت دارند. همچنین این کشورها بر سر جزایر غنی از نفت و گاز اسپراتلی وپارسل اختلاف دارند. ایالات متحده این دریا را از آبهای بینالمللی میداند و بر حق قانونی کشتیها و زیردریاییهایش در رفتوآمد در این دریا تأکید میورزد.
دریای جنوبی چین دارای منابع بسیار غنی انرژی و مواد معدنی استکه نزدیک به یک سوم حمل و نقل دریایی دنیا از طریق این آبراه صورت میگیرد. بدین لحاظ دارای اهمیت استراتژیک بالایی برای کشورهای منطقه است. ناگفته نماند که اختلافات دریایی بین چین و برخی از کشورهای همسایه تنها محدود به دریای جنوبی چین نمی شود، این کشور درگیر اختلاف با ژاپن بر سر جزایر در دریای چین شرقی و اختلاف با کره جنوبی بر سر قلمرو آبی دریای زرد[4] نیز میباشد.
سوال اساسی که در این مقاله در پی پاسخ به آن هستیم بحث واکاوی علت اصلی بحرانی تر شدن مسیله دریای جنوبی می باشد . ؟ که در فرضیه مان ثابت خواهیم کرد که قدرت یابی چین و نگرانی همسایگان و آمریکا به عنوان عامل اصلی تاثیر گذار در این بحران می باشد. در حقیقت طی سالهای اخیر آنچه بیش از پیش در میان ناظران بینالمللی دربارهی وضعیت آتی نظام بینالملل مطرح شدهاست، ظهور کشور چین به عنوان قدرتی نوظهور بوده است. این کشور سعی کرده است با دوری از چالش های دست و پاگیر سیاسی از ابزار اقتصادی برای رشد و توسعه خود به عنوان "ابرقدرتیدیگر" در صحنه نظام جهانی و منطقهای سود جوید. هرچند مقامات پکن تلاش کردهاند تا با رویکردهایی محتاطانه در زمینه سیاسی و امنیتی حساسیت همسایگان منطقهای و هم چنین قدرتهای جهانی را برانگیخته نکنند اما قرارگرفتن این کشور در محیط امنیتی حساس و ژئوپلیتیک شرقآسیا باعث شدهاست تا چینیها نیز وارد دورههایی از اختلاف و بعضا تنش شوند. بحرانهای ارضی در دریای چین جنوبی و مساله حضور آمریکا در منطقه، مسایلی است که در آن منطقه از جهان شاهد آن هستیم.
چارچوب نظری نئورئالیستی
از نظر بسیاری طبیعت و کیفیت الگوهای قدرت به ترتیبی است که همواره استعداد وسیعی برای شکلگیری مناقشه وجود دارد. افزایش قدرت چین که به دنبال دستیابی به توانمندیهای اقتصادی گریزناپذیر خواهد گشت، توازن قوا را در منطقه آسیا - اقیانوسیه و در مدت زمان دیرتری، توازن را در آسیا و سرانجام توازن قوا در صحنه جهانی را به چالش خواهد گرفت. از نقطه نظر کنت والتز که درک ماهیت الگوهای قدرت را تعیین کننده فهم و پیش بینی رفتار بازیگر و بالاخص بازیگران مطرح و بزرگ میداند، افزایش قدرت بازیگر در حال صعود منجر به واکنش بازیگر مطرح و یا بازیگران بزرگ میگردد. با توجه به این که اقتصاد چین در حال بزرگ شدن است باید آن را طبیعی فرض کرد که این کشور در یک برهه زمانی مناسب این قدرت اقتصادی را به پایه ای برای کسب قدرت نظامی تبدیل خواهد کرد. افزایش قدرت نظامی این کشور به معنای چالش امنیتی برای کشورهای منطقه و مهم تر از آن قدرت برتر منطقه ای و جهانی یعنی آمریکا است (خضری، ۱۳۹1: 745).
در چارچوب تئوری والتز، همان طور که در طبیعت خلأ جایز نیست در صحنه بین الملل نیز خلا غیر طبیعی است و به همین سبب آمریکا در جهت مبارزه با چالش گریزناپذیر چین که برآمده از افزایش قدرت نظامی این کشور خواهد بود چارهای جز حرکت به سوی توازن نخواهد داشت. این که قدرت چین در حال افزایش است جای هیچ گونه بحث و تردیدی ندارد و این که آمریکا به ضرورت برای حفظ موقعیت خود به توازن این کشور خواهد پرداخت نیز یک واقعیت است، اما موضوع چگونگی ایجاد این توازن در حال حاضر روشن نیست. افزایش قدرت نظامی چین که به دنبال افزایش قدرت اقتصادی این کشور حادث خواهد شد، آمریکا را در موقعیتی قرار داده که وظیفه خود میداند برای حفظ جایگاه بین المللی و مهار چالش چین به سیاست توازن قوا متوسل شود. و در چارچوب نظریه استفان والت از دیگر نظریه پردازان رئالیست، آنچه توازن را ضروری میسازد صرف افزایش قدرت چالشگر نیست، بلکه ماهیت قدرت در حال صعود است. از این رو، پر واضح است که کشورها دارای ظرفیتهای یکسان نباشند. کشورهای دارای توانایی یکسان، برای بسیج منابع مهارت یکسان ندارند. در عین حال، بازیگران در فضایی که امنیت بالاترین ارزش است میزان یکسانی از منابع را به فعالیتهای نظامی اختصاص نمیدهند. پس واضح است که به جهت تفاوت در توانمندی ها، رقابت و مناقشه فرصت نمو بیابد آن گونه که در حوزه اقیانوسیه و در رابطه با چین و همسایگانش بر سر دریای جنوبی چین در حال وقوع است. در اینجا مهم توجه به کیفیت، ماهیت و جهتگیری قدرت است. همواره تنها علیه قدرتی توازن شکل میگیرد که تهدیدگر است. پس آنچه توازن را اجتناب ناپذیر میسازد این است که قدرت در حال صعود رفتاری تهدید کننده داشته باشد. صعود چین از این دیدگاه به طور اتوماتیک منجر به واکنش توازن گر آمریکا نخواهد شد مگر این که قدرت چین در منطقه و یا جهان تهدیدی را متوجه آمریکا نماید. موضوع دریای جنوبی چین و تایوان از نقاط ثبات زدا در روابط چین با همسایگانش و آمریکا است. در صورتی که چین از قدرت نظامی خود برای برهمزدن وضع موجود استفاده کند، آمریکا آن را تهدیدی برای امنیت خود و تعهدات بین المللی اش ارزیابی خواهد کرد و درصدد متوازن کردن چین برخواهد آمد (دهشیار، ۱۳۸۴: 2).
رفتار چین در رابطه با کره، ژاپن، ویتنام، فیلیپین و دیگر کشورهای شرق آسيا منجر به حساسیت این کشورها در خصوص افزایش قدرت چین شده است. درصورتیکه این کشورها افزایش قدرت چین را تهدیدی برای منافع خود بیابند باید انتظار یک ائتلاف وسیع بین این کشورها و آمریکا را داشت که خود دلیل مهمی است برای این که چین از هرگونه اقدام تهدید آمیز و مناقشه برانگیز پرهیز کند.
چین پس از اصلاحات اقتصادی که پس از دهه 70 میلادی در این کشور آغاز شد به رشد پایدار و چشمگیری طی دهههای بعد از آن دست یافت.این روند رو به رشد در دههی هزاره میلادی با توسعه روابط اقتصادی چین و افزایش سرمایهگذاری این کشور در منطقه آسیای شرقی همراه بود. چین با استفاده از قدرت اقتصادی و نظامی خود در حال شکل دهی نظم منطقهای است که به دولتهای جنوبشرقی آسیا اجازه میدهد بطور آزادانه و بدون ایجاد هیچگونه تعهد پایدار برای آنها، از یکی از قدرتها طرفداری کنند. چین با بهرهبرداری از قدرت خود در زمینههای امنیتی، تولید و سرمایه گذاری تلاش دارد تا وضعیتی از "توازن نامتعادل[1]" را در شرقآسیا حفظ کند (De castro,2013:334). با این وجود هیچ یک از همسایگان آسیایی کشور چین منابع کافی را برای موازنه و هماوردی در مقابل چین ندارند (Ross, 2013:20).
از لحاظ اقتصادی، چین در دهههای اخیر ثابت کردهاست که میتواند در قوارههای یک ابرقدرت در جهان ظاهر شود و این در منطقه ی شرقآسیا به عنوان نقطه ی شروع بسیار حائز اهمیت است. به طوریکه کشور چین، از سلاح اقتصادی برای مهار بحرانهای مختلف بخصوص در دریای چین جنوبی و همچنین در ترجمان قدرت چانه زنی خود بهره وافر میبرد. نگاهی به اعداد و ارقام منتشر شده در خبرها و سایتهای رسمی در دنیا موید این مطلب میباشد. نتایج به دست آمده براساس نظرسنجی جهانی سالانه موسسه گالوپ که در ماه فوریه انجام میشود، علاوه بر آمريکا از چین به عنوان قدرت اقتصادی پیشرو سخن به میان میآورد. برای مثال در سال 2016 اقتصاد چين هجده درصد کل اقتصاد جهان را در دست داشت در حالیکه سهم امريکا هفده و هفت دهم درصد از کل اقتصاد جهان بود (آمار منتشر شده موسسه گالوپ).
یافتههای اخیر نشان میدهد که چین به سرعت از آمریکا در زمينه اقتصادي پیشی گرفته است. پس از پایان جنگ جهانی دوم و تسلط آمريکا بر تجارت جهاني، در حال حاضر چين بهعنوان يک پديده اقتصادي و همچنين به عنوان نقطه عطفي در اقتصاد کشورهاي آسيايي براي به چالش کشيدن اقتصاد آمريکا به شمار ميرود تا جایی که برخی معتقدند چین تا سال ۲۰۲۵ میلادی خواهد توانست ۱۰ شهر در حد و اندازههای نیویورک احداث کند و به طور بلامنازع رهبر اقتصادی جهان شود (جوزانی کهن و دیگران،1396: 14).
محیط امنیتی شرق آسیا
طی سالهای اخیر آنچه بیش از پیش در میان ناظران بین المللی در بارۀ وضعیت آتی نظام بین الملل مطرح شده است، ظهور کشور چین به عنوان قدرتی نوظهور بوده است. این کشور سعی کرده است با دوری از چالشهای دست و پاگیر سیاسی از ابزار اقتصاد برای رشد و توسعه خود به عنوان «ابرقدرتی دیگر» در صحنه نظام بین الملل سود جوید. هرچند مقامات پکن تلاش کردهاند تا با رویکردهایی محتاطانه در زمینه سیاسی و امنیتی حساسیت همسایگان منطقهای و همچنین قدرتهای جهانی را برانگیخته نکنند اما قرار گرفتن این کشور در محیط امنیتی حساس و ژئوپلیتیک شرق آسیا باعث شده است تا چینیها نیز وارد دورههایی از اختلاف و بعضا تنش شوند.
با وجود اینکه طی دوران اخیر و به خصوص از زمان رویکارآمدن دونالد ترامپ در آمریکا و به سبب فشار مقامات کاخ سفید به پکن در راستای کنترل تحرکات کره شمالی، بیشتر توجه پکن متوجه پیونگ یانگ بوده است اما باید توجه داشت که همه دردسرهای غول شرق آسیا این نیست. چین، تایوان را همواره بخشی از خاک خود به حساب میآورد؛ اما غرب بویژه ایالات متحده از تایوان به عنوان ابزار فشار بر چین استفاده میکند.
کره شمالی و تایوان تنها دو نمونه از موضوعاتی هستند که چین طی دهههای اخیر بر سر آنها با غرب و به ویژه ایالات متحده در رقابت و چالش بوده است اما ظهور و بروز چین در پهنه آسیا موجب شده است تا موجی از اختلاف نظرهای ارضی و مرزی بین این کشور و دولتهای آسیایی(که از قضا عمدتا از متحدین آمریکا هستند) شکل بگیرد. تعیین استراتژی جدید امنیت ملی آمریکا از سوی ترامپ و تغییر معادلات بازی در آسیا (نزدیک شدن آمریکا به هند و دوری از پاکستان یعنی متحد چین)- که عمدتاً به منظور مقابله با روند رو به گسترش قدرت چین صورت میگیرد- موجب شده است تا در آینده شاهد در پیش گرفتن رویکردهای مقابله جویانه از سوی مقامات پکن نسبت به آمریکا باشیم.
نکته دیگری که باید بدان توجه کرد این است که چین حاضر به هیچ گونه همکاری منفعلانه در چیدمان امنیتی خود با امریکا نیست. اساس گسترش رقابت استراتژیک میان چین و امریکا در منطقه هم به همین مساله بر میگردد. سند دفاعی سال 2015 چین « دریا » را به عنوان یکی از مهمترین حوزههایی که چین باید در آن ورود کرده و توانمندی خود را در این حوزه نشان دهد قید کرده است. از این بابت هم دریای چین جنوبی نقش بسیار مهمی در اسناد استراتژیک چین دارد (جام کوردی،1396: 2).
[1] .unstable balancing
نگاه تاریخی به مناقشه دریای جنوبی چین
بعد از پنج اقیانوس جهان دریای جنوبی چین بزرگترین ناحیه دریایی جهان است که صدها جزیره را شامل میشود. این جزایر که عمدتا خالی از سکنه میباشند مورد مناقشه کشورهای منطقه است. دریای جنوبی چین دارای منابع عظیم انرژی و نیز مسیر مهم خطوط کشتیرانی بین المللی و زیستگاه منابع عظیم آبزیان دریایی است. تا امروز مناقشات دریای جنوب شامل سه جنبه شده است:
- مناقشه بر سر جزایر و صخره ها؛
- مناقشه بر سر حق حاکمیت بر قلمرو آبی از جمله مرزبندی مناطق انحصاری اقتصادی و فلات قاره؛
- مسئله حق کشتی رانی آزاد (خضری، ۱۳۹1: 746).
دو موضوع اول و دوم یک مسئله منطقه ای میباشد و به چین و کشورهای همسایه مرتبط است و موضوع سوم موضوعی است که قدرتهای فرامنطقه ای را درگیر میکند. پکن ادعا میکند که از ۲۰۰۰ سال پیش بر جزایر پاراسل و اسپراتلی واقع در دریای جنوبی چین و همچنین آبهای اطراف حاکمیت داشته و این جزایر بخش جدایی ناپذیر از خاک چین میباشند. اما ویتنام منکر ادعای تاریخی چین است و اعلام میکند، تا دهه ۱۹۴۰ پکن هیچ گونه ادعای حاکمیت بر این جزایر را نداشته است. در مقابل ویتنام مدعی است که مجمع الجزایر کاملا در قلمرو این کشور قرار دارند و ویتنام تا قرن ۱۷ بر این جزایر حاکمیت داشته و اسناد تاریخی، آن را ثابت میکنند (خضری، ۱۳۹1: 746).
دیگر کشور مدعی در دریای جنوبی چین، فیلیپین میباشد. نزدیکی جغرافیایی با جزایر اسپراتلی مبنای اصلی ادعای مانیل است. مالزی و برونئی نیز دیگر مدعیان حاکمیت بر بخشی از دریای جنوبی چین هستند. آنها با استناد به کنوانسیون حقوق دریاها ۱۹۸۲ مدعی هستند که بخشی از دریای جنوبی چین در منطقه انحصاری اقتصادی آنها واقع است.
مسئله این است که رشد اقتصادی چین و به تبع آن افزایش هزینههای نظامی و تقویت توان نظامی به ویژه نیروی دریایی و تحرکات این نیرو در دریای جنوبی چین موجب نگرانی و سوءظن کشورهای همسایه شده است. این موضوع موجب شده تا برخی از کشورها خواستار نقش فعالتر آمریکا در منطقه برای کنترل و ایجاد موازنه با رشد چین شوند. ژاپن و کره جنوبی به شدت به دریای جنوبی چین به عنوان دالان حمل و نقل انرژی وابسته هستند و آمریکا، استرالیا و هند برای تجارت و دریانوردی نظامی به این دریا وابستگی و توجه دارند. و از سوی دیگر، به دلیل برتری مسیرهای دریایی بر مسیرهای زمینی برای انتقال کالا، کشورهای منطقه از موقعیت خوبی برای حضور در تجارت بین المللی برخوردارند؛ اما مشکل استراتژیک این وابستگی به تجارت برای عبور و مرور دریایی در منطقه و از آنجا به دیگر بخشهای جهان و بالعکس برای این کشورها، امنیت خطوط دریایی است (خضری، ۱۳۹۰، ۶۸۰).
همه این کشورها رشد توان و تحرکات چین را به عنوان مقدمه ای برای به چالش کشیدن آزادی دسترسی به مسیر دریایی در این پهنه آبی میبینند. در نتیجه حاد شدن اختلافات در دریای جنوبی چین، سیاست قدیمی عدم درگیری دوران دنگ شیائو پینگ مبنی بر کنار آمدن با امور خارجی با آرامش، پنهان کردن توانایی ها تا زمان مناسب و ادامه توسعه با چراغ خاموش، جای خود را به یک رویکرد جدید مبتنی بر دنبال کردن یک سیاست فعال تر و تبدیل شدن از یک قدرت صرفا زمینی به یک قدرت دریایی گسترش یافته، داده است و همین مسئله بر نگرانی کشورهای طرف اختلاف با چین بر سر دریای جنوبی چین افزوده است.
دلیل اهمیت و حساسیت دریای جنوبی چین
به طور کلی، در دریای چین جنوبی حدود 250 جزیره کوچک حداکثر به مساحت یک کیلومتر مربع وجود دارد که بر اساس کشورهای درگیر به پنج دسته قابل تقسیم هستند:
- مجمع الجزایر اسپراتلی که مورد اختلاف چین، تایوان، ویتنام، مالزی، برونئی و فیلیپین است؛
- مجمع الجزایر پاراسل که مورد اختلاف چین، تایوان و ویتنام است؛
- مجمع الجزایر پراتاس که مورد اختلاف چین و تایوان است؛
- جزیره هوانگ یان که مورد اختلاف تایوان، چین و فیلیپین است؛
- و جزایر ژونگ شا که مورد اختلاف چین، تایوان، فیلیپین و ویتنام است(سلیمی،1396: 2) .
چین مدعی بزرگترین قلمرو در دریای چین جنوبی است که از استان جنوبی هینان چین تا صدها کیلومتر در جهت جنوب و شرق ادامه دارد. مناقشه دریای چین جنوبی از چند لحاظ در جهان منحصربهفرد تلقی میشود:
- تعداد طرفهای درگیر در مناقشه این پهنه آبی؛
- اهمیت ژئو استراتژیک دریای چینجنوبی و نیزنقش این دریا در اقتصاد و تجارت بینالملل؛
- اینکه این مناقشه باعث رویارویی مستقیم میان ایالات متحده آمریکا و چین شده است. بهطوری که میتوان گفت بهرغم بحرانهای موجود در سایر نقاط جهان همانند اوکراین، سوریه و دیگر نقاط ، احتمال بروز یک جنگ جهانی از ناحیه دریای چین جنوبی به مراتب بیشتر است.
آن چیزی که با عنوان مناقشه دریای چین جنوبی شناخته میشود، در واقع یک سلسه تعارضات و اختلافات جدی بر سر تعیین مرز و حدود قلمرو دریایی و مالکیت تعدادی جزیره در این دریای واقع شده در جنوب چین میان این کشور و کشورهای همجوار آن شامل تایوان، فیلیپین، ویتنام، مالزی و برونئی و برخی اختلافات مرزی با دیگر کشورها است. از سوی دیگر ایالاتمتحده با اینکه جزو کشورهای منطقه محسوب نمیشود و از نظر حقوقی نیز ادعایی در این دریا ندارد، لکن به بهانه حمایت از اصل آزادی دریانوردی دریاها و همچنین در حمایت از موضع فیلیپین بهعنوان یک طرف درگیر در این مناقشه حضور دارد. با این حال علت اصلی حضور ایالاتمتحده در این منطقه نگرانی این کشور از افزایش قدرت چین است که ممکن است به کاهش نفوذ ایالاتمتحده منجر شود. چین تقریبا بر کل دریای چینجنوبی ادعای حاکمیت دارد که بر اساس اصل ادعای تاریخی مطرح میشود.
اهمیت دریای چین جنوب، به سهم این پهنه دریایی در تجارت جهانی شامل تبادل کالا و انرژی و مسیرهای کشتیرانی تعلق دارد. طی چند سال اخیر و به موازات افزایش حجم صادرات کالاهای ساخت چین از یکسو و افزایش نیاز کشورهای منطقه به منابع انرژی از سوی دیگر، این دریا اهمیت دوچندانی پیدا کرده است. دریای چین جنوبی شاهراه حیاتی اتصال میان اقیانوس هند و اقیانوس آرام است، نفتی که به شرق آسیا حمل میشود پس از گذر از تنگه مالاکا[1] همگی از دریای چین جنوبی عبور میکند[2]، از سوی دیگر 60 درصد منابع انرژی کره جنوبی و ژاپن و بالغ بر 80 درصد از واردات نفت خام چین از طریق این دریا صورت میپذیرد. ارزش تبادلات عبوری این دریا بالغ بر 3/ 5تریلیون دلار است که میزان 2/ 1 تریلیون دلار آن به تنهایی سهم ایالاتمتحده آمریکاست.
لازم به یادآوری است چین از سال 1949 در 23 مناقشه مرزی درگیر بوده است که حداقل در 17 مورد از آنها به توافق قطعی دست پیدا کرده است. اما سیاست این کشور در قبال دریای چین جنوبی بسیار قاطعانه است، طوری که از عبارت «مالکیت غیر قابل نقض» برای آن استفاده میکند. باید توجه داشت مردم چین نیز از موضع رسمی دولت خود در مورد این دریا قاطعانه حمایت میکنند و این امر در شبکههای اجتماعی چین کاملا بهچشم میخورد. ایالاتمتحده آمریکا نگران آن است که پذیرش ادعای چین در آینده مورد الگوبرداری کشورهای دیگر نیز قرار گیرد. از طرف دیگر پس از روی کار آمدن ترامپ رقابت بین چین و ایالات متحده وارد مرحله جدیدی شده است و انتظار میرود در این دوره روابط آمریکا با چین سطح بالایی از تنشها را تجربه کند (نوربخش،1395: 2).
همچنین باید اشاره کرد بعد از پایان جنگ جهانی دوم و پیرو حضور مستقیم و غیرمستقیم ایالات متحده در مناطق مختلف دنیا، به ویژه آسیا، یکی از نگرانیهای عمدۀ چین تحقق اندیشۀ مهار چین توسط آمریکا بوده است. تداوم ائتلافهای منطقهای آمریکا به ویژه در شرق آسیا و استقرار نیروهای ایالات متحده در گوام، از جمله مسائل مهم در افزایش اختلافات آمریکا و چین در آسیا- پاسیفیک بوده است. علاوه بر منطقه پاسیفیک، بهبود روابط هند و ایالات متحده و ارتقای سطح آن از آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادی، یکی دیگر از وجوه دغدغههای امنیتی چین پیرامون حضور آمریکا در آسیاست. در نهایت بحث اساسی آن است که چرا اختلافات دریای چین جنوبی شعلهور شده و به کانون جدید بحران در این منطقه شکل داده است؟ به این سوال، از دو زاویه میتوان پاسخ داد:
- از زاویه ژئواکونومیک، نکته مهم آن است که این مجمع الجزایر و این منطقه، از دو لحاظ برای کشورهای درگیر حائز اهمیت است؛
- یکی آنکه بر مبنای برآوردهای موجود، ذخایر قابل توجه گاز و نفت در آن وجود دارد. خوشبینانهترین برآورد از این ذخایر را چینیها انجام دادهاند که معتقدند 213 میلیارد بشکه نفت در این مناطق وجود دارد در حالیکه بر مبنای آماری که اداره اطلاعات انرژی ایالاتمتحده ارائه داده است، ذخایر نفتی موجود در این منطقه، حداکثر 28 میلیارد بشکه برآورد شده است. اما بر مبنای آمارهایی که آژانس بینالمللی انرژی ارائه کرده است، ذخایر واقعی این منطقه، نه نفت، بلکه گاز است و بر مبنای آمارهای ارائه شده از سوی این نهاد، حدود 25 تریلیون مترمکعب تخمین زده میشود که در مقام مقایسه، به اندازه ذخایر گازی قطر است.
این در حالی است که کشورهای این منطقه بهشدت در حال توسعهاند و از سوی دیگر از لحاظ منابع انرژی، بهشدت فقیر محسوب شده و نیازمند واردات حجم عظیمی از انرژی هستند. به عنوان مثال، چین 58 درصد از نفت و 20 درصد از گاز مصرفی خود را وارد میکند و در سالهای آتی، بیش از پیش به واردات انرژی وابسته خواهد شد. بنابراین، بخشی از ریشه اختلافات، به حوزه انرژی بازمیگردد. البته استخراج این منابع در سالهای گذشته که قیمت انرژی ارزانتر بود و تکنولوژیهای جدید وجود نداشت، چندان به صرفه نبود اما در سالهای اخیر، به مدد کشف تکنولوژیهای جدید در حوزه استخراج منابع انرژی از یک سو و افزایش قیمت انرژی از سوی دیگر، استخراج این منابع انرژی برای کشورهای منطقه بهصرفه شده است. - بعد دیگری از این موضوع در حوزه اقتصادی، به بحث ماهیگیری بازمیگردد. کشورهای اطراف دریای چین جنوبی، عمدتاً کشورهای پرجمعیتی هستند. در واقع، این منطقه یکی از کانونهای مهم جمعیتی جهان بهشمار میآید. بنابراین، بخشی از امنیت غذایی این منطقه، به دریا و ماهیگیری وابسته است. هرچه کشورها بتوانند بر بخش بیشتری از این مناطق تسلط داشته باشند و منطقه انحصاری و اقتصادی آنها گستردهتر شود، طبیعتاً در حوزه امنیت غذایی از وضعیت بهتری برخوردار خواهند بود. بنابراین به لحاظ ژئواکونومیک، امنیت انرژی و امنیت غذایی، از دلایل مهم تشدید اختلافات در منطقه بهشمار میآیند.
- اما این اختلافات و تشدید آنها در سالهای اخیر، ابعاد ژئوپلتیکی نیز دارد. مهمترین دلایل ژئوپلتیک آن را میتوان در خیزش چین در سالهای اخیر و تبدیل شدن آن از کشوری فقیر و عقبمانده، به دومین اقتصاد جهان دید. به موازات روند رشد چین، موضع چین در قبال این جزایر، تا حدودی تندتر شده است و این کشور، با لحنی تندتر در مورد حاکمیت خود بر این جزایر و رد ادعاهای سایر کشورها سخن میگوید. همین امر باعث شده است که کشورهای دیگر هم نگران آینده این جزایر شده و بیش از پیش برای حفظ موقعیت خود و مقاومت در مقابل چین، به تکاپوهای جدیدی شکل دهند. عامل دیگری که از منظر ژئوپلتیک در تشدید این اختلافات نقش داشته است، سیاستهای ایالاتمتحده است که در چارچوب سیاست بازگشت به آسیا شتاب بیشتری یافته است (شریعتی نیا، 1391: 2).
نهایت آنکه در سالهای اخیر عوامل ژئواکونومیک و ژئوپولتیک در راستای تشدید اختلافات و تبدیل این منطقه به کانون جدید بحران عمل کردهاند. با توجه به پیچیدگی اختلافات و دشواری حل و فصل آنها، در سالهای آتی احتمالاً بحران در این منطقه تشدید خواهد شد.
استراتژی چین در دریای جنوبی چین
به دلیل ارتقای توان و قدرت چین، همچنین افزایش نفوذ و جایگاه آن در ساختار استراتژیک بین المللی، محیط امنیتی بین المللی چین بهبود یافته و روابط امنیتی آن با قدرتهای مهم جهان رو به ثبات است. اما بروز نوسانات در روابط امنیتی، سخت بودن امکان سازش و کوتاه آمدن از سوی همه طرف ها در مورد مسائل مربوط به حق حاکمیت ملی و منافع اساسی موجب بروز وضعیت بن بست مقطعی شده و حتی الامکان بروز اتفاقی و ناخواسته درگیری را نمی توان مردود دانست. تنوع و پیچیدگی چالشهای امنیتی پیرامونی، یکی از مشکلات بارز مبتلا به محیط امنیتی خارجی چین است. در این بین هوشیاری و احساس خطر استراتژیک آمریکا نسبت به چین و نگرانی کشورهای پیرامونی نسبت به چین با هم مرتبط هستند و در زمینه تضاد منافع با چین به سادگی در کنار هم قرار میگیرند و فشارهای هماهنگ به چین وارد میکنند.
از منظر داخلی، تحلیلگران چینی معتقدند اگر چین بتواند سرعت خیزش خود را کنترل کرده و اجازه دهد که عبور اقتصادش از آمریکا دیرتر اتفاق افتد، چین از نظر ژئوپلتیک زمان و فضای بیشتری برای تنظیم و انطباق خواهد داشت، به خصوص آن که دستیابی چین به مقام اول در دنیا کمک مستقیمی به حل مشکلات داخلی چین نخواهد کرد. اما مشکل درست اینجاست که چین راهی برای کنترل سرعت خیزش خود ندارد. واقعیت امر این است که چین در حال شهری شدن بوده و چینی ها زندگانی بهتری را طلب میکنند و امیدوارند کیفیت ارتقای زندگیشان هرچه سریع تر محقق شود. مجریان کشور هم باید این انتظار مردم را برآورده سازند. یک نظرسنجی سایت گلوبال تایمز نشانگر آن است که بیش از ۸۰ درصد از نظردهندگان چینی معتقدند دولت چین برای حل مسئله دریای جنوب حتی از کاربرد نیروی نظامی نیز نیابد روی گردان باشد و این موجب میشود دولت چین در صورت تمایل به عقب نشینی و یا ضعف نشان دادن در مورد مسائل دریای جنوب با فشار افکار عمومی زیادی روبرو شود. از نظر سیاست مداران چینی این همان جریان برآورده ساختن انتظارات مردم توسط مسئولین چین است که در نگاه سایر کشورها خیزش چین دیده میشود. اقدام چین به توسعه هم زمان توان دفاعی و بروز برخی مناقشات و اختلافات با برخی کشورهای همسایه بر سر آبهای سرزمینی موجب تقویت تصویر منفی جهان خارج از خیزش چین شده است (خضری، ۱۳۹1، 75۰).
از منظر نظامی، چین طی سالهای اخیر رشد چشمگیری در حوزه نظامی داشته است، از جمله آنها افتتاح اولین ناو هواپیمابر چین، آزمایش جنگنده رادار گریز جی ۲۰ و ساخت موشک ضد ناو هواپیمابر دونگ فنگ ۲۱ میباشند (سلیمی،1396: 15). دستیابی به این توانایی ها از یک طرف و عدم شفافیت برنامه نظامی چین به ادعای آمریکا از طرف دیگر موجب شده تا آمریکا نیز حضور خود را در منطقه تقویت نماید. مهم ترین نگرانی آمریکا به خطر افتادن برتری نظامی آن در آسیا - اقیانوسیه است. هرچند به اذعان چینیها و خود آمریکا، توان نظامی چین هنوز فاصله بسیاری با آمریکا دارد، اما آمریکا نگران کم شدن این فاصله است. بر این اساس آمریکا هم تلاش نموده تا به چند روش عمل کند؛ اول این که سرعت رشد چین را محدود نماید که این امر منجر به کاهش رشد نظامی چین هم خواهد شد؛ دوم این که اتحاد خود با متحدین سنتی در منطقه مثل ژاپن، کره جنوبی و استرالیا را تقویت نماید؛ سوم این که به سایر کشورهای منطقه که درگیر مناقشات دریایی با چین هستند مثل ویتنام و فیلیپین نزدیک شده و آنها را در مقابل چین قرار دهد
رهبران چین از سال ۱۹۷۸، تفکرات و شیوههای اقتصاد برنامه ریزی را کنار گذاشتند و از میان الگوهای موجود (الگوی ژاپنی، روسی و آمریکایی) الگوی خاص خود را استخراج کردند. الگوی آمریکایی مبتنی بر شیوه دنبال شده توسط این کشور در قرن نوزدهم است. این الگو متکی به عدم رقابت و حضور فعال بین المللی و تخصیص تمامی منابع به توسعه اقتصادی مبتنی بر الگوهای سرمایه داری بود. آمریکا در صحنه جهانی، رقابت با انگلستان یعنی قدرت برتر جهانی را دنبال نکرد و دنبال منازعه با انگلستان نرفت. رهبران چین بخشی از این الگو را مناسب تشخیص دادند و آن هم عدم پیگیری مناقشه در مقابل قدرت برتر جهان بود. از الگوی ژاپنی نیز که مبتنی بر حاکمیت الگوی اقتصاد سرمایه داری براساس صادرات و تکیه بر حمایت نظامی آمریکا بود، یک بخش را پذیرا شدند و آن هم توسعه با تأکید بر صادرات بود که سرمایه لازم برای توسعه را فراهم میآورد. از نظر چین با توجه به منابع، وسعت سرزمین و جمعیت به هیچ روی مناسب به نظر نمی آمد که چینی ها از نظر نظامی به کشور دیگری تکیه کنند. این الگو در عین حال یک بعد کاملا چینی دارد و آن هم استقلال عمل بدون وابستگی است. بنابراین میتوان بیان داشت که چین الگویی را دنبال میکند که نه تنها مبتنی بر واقعیات جهان شمول است بلکه متأثر از ویژگیهای داخلی این کشور نیز میباشد (دهشیار، ۱۳۸۹: 2).
استراتژی روسیه در دریای جنوبی چین
با بالا گرفتن اختلافات در دریای چین جنوبی به نظر میرسد که این منطقه در آینده یکی از کانونهای اختلاف خواهد بود از طرفی همکاری روسیه با چین در مقابل آمریکا در این منطقه میتواند همراهی و همکاری چین با روسیه در حوزه اروپا را به دنبال داشته باشد. همچنین روسیه از اینکه مجمع الجزایر اسپراتلی و تنگه مالاکا در کنترل چین قرار بگیرد استقبال میکند؛ چرا که آن را از کنترل آمریکا و متحدان منطقه ای آن خارج میکند.
گسترش حضور چین در آسیای مرکزی نیز یکی از موضوعاتی است که غیرمستقیم روابط چین و روسیه را تحت تاثیر قرار میدهد. در سالهای اخیر تحریم روسیه و کمبود منابع مالی موجب وابستگی کشورهای آسیای مرکزی به وامهای چین شده است. این در حالی است که بسیاری از این وام ها مشروط به خرید کالاهای چینی برای تداوم تولید در داخل چین است و این مساله در درازمدت به ضرر طرحهای روسیه است. از طرفی روابط چین و روسیه کاملا متفاوت از روابط آمریکا و متحدانش در دریای چین جنوبی است. میان چین و روسیه هیچ گونه معاهدهای برای ارائه پشتیبانی نظامی و سیاسی برقرار نشده، در حالی که پیمان دفاعی 10 سالهای بین امریکا و فیلیپین به امضاء رسیده است. مدتی است رسانهها به عوامل مثبت روابط چین و روسیه تاکید دارند، همین باعث شده تا این باور شکل بگیرد که همکاری سیاسی بی حد و حصری بین این دو کشور وجود دارد و میتواند در دریای چین جنوبی نمود پیدا کند. اما واقعیت این است که روابط این دو اساساٌ بر منافع متقابل استوار است و روسیه بدون ورود به یک اتحاد رسمی هم قادر است منافع خود را در این منطقه دنبال کند.
واقعیت دیگر به روابط بین روسیه و کشورهای این منطقه باز میگردد. روسیه روابط خوبی با کشورهای هم مرز با دریای چین جنوبی دارد و اشتیاقی ندارد این تعامل را به دلیل پشتیبانی از چین خدشهدار کند. به عنوان مثال؛ سلف روسیه یعنی اتحاد جماهیر شوروی به لحاظ تاریخی به ویتنام نزدیکتر بود تا چین. چرا که حمایتهای تسلیحاتی شوروی بود که ویتنام را به مقابله با ایالات متحده امریکا توانمند ساخت. از این رو دوستی میان ویتنام و روسیه یک میراث تاریخی است و هیچ مانع عمدهای برای توسعه روابط روسیه و ویتنام وجود ندارد. همچنین باید این موضوع را در نظر داشت که تمرکز روسیه بر مناطق پیرامونی خود است. با توجه به اینکه بحران اوکراین و مسئله کریمه روسیه و غرب را در مقابل یکدیگر قرار داده بود، غیر ضروری است که روسیه در دریای چین جنوبی به تقابل مستقیم با امریکا بپردازد. علاوه بر این اختلافات این سرزمین واقعاٌ درگیری میان چین و ایالات متحده نیست، بلکه در وهله اول مناقشهای میان کشورهای هم مرز دریای چین جنوبی است که ریشه در تاریخ و بیتوجهی به قواعد و مقررات حقوق دریاها دارد (وکیلی،1395: 5).
علاوه بر مسائل فوق، واقعیت دیگری که جلب توجه میکند، نگرانی مقامات روسیه از قدرتگیری چین است. برخی از تحلیلگران بر این باورند که اختلاف بین چین و سایر کشورها در این سرزمین میتواند مانع بزرگی در جهت پیشرفت چین محسوب شود. اگر چه مقامات روسی در مورد پتانسیل همکاری با چین در خاور دور خوشبین هستند، اما آرامشی در مورد آنچه را که گسترش ارضی چین نامیده میشود، ندارند. بنابراین محدود شدن توسعه چین بواسطه بروز اختلافات سرزمینی تا حدودی برای روسیه خوشایند است.
با توجه به مباحث مطروحه میتوان چنین اذعان کرد که روسیه در این سرزمین نمی تواند نیروی سوم و موازنهگر مناسبی برای چین در برابر امریکا و متحدینش محسوب شود. در حال حاضر فصل مشترک همکاری میان چین و روسیه به ادعاهای ارضی در مناطق پیرامونیشان باز میگردد. همانطور که چین در مورد مسئله کریمه، به صورت علنی از روسیه جانبداری نکرد، بر اساس همین منطق روسیه موضعی خنثی در مورد این مناقشه در پیش خواهد گرفت. البته این بدان معنا نیست که چین در جریان کریمه از روسیه حمایت نکرد و متقابلاٌ روسیه از چین پشتیبانی نخواهد کرد. بلکه طرحهای حمایتی آنها از یکدیگر بیشتر در مقابل ابتکارات ایالات متحده امریکا و متحدانش در مجامع بینالمللی و شورای امنیت قابل تعریف است.
ناگفته نماند اگرچه افزایش تنش در دریای چین جنوبی تا حدودی به نفع روسیه است اما این شرایط چالشهایی را نیز پیش روی این کشور قرار میدهد. هرچند افزایش تنش در منطقه اتکای نظامی نسبی چین به روسیه را در پی خواهد داشت اما در عین حال افزایش احساس ناامنی در مهم ترین مسیر صادراتی چین در نهایت ممکن است به حضور گسترده تر در آسیای مرکزی و سرمایه گذاری در پروژههای حمل ونقل در این منطقه شود؛ اقدامی که در نهایت موجب کاهش نفوذ روسیه در منطقه میشود. همچنین تیرگی روابط با کشورهای آسیای جنوب شرقی از دیگر نتایج افزایش همکاریهای نظامی روسیه و چین خواهد بود. ویتنام، چین و فیلیپین ادعای مالکیت کل مجمع الجزایر اسپراتلی را دارند و مالزی و برونئی بر بخشی از این منطقه ادعای مالکیت دارند.
در خصوص سایر کشورهای آسیای جنوب شرقی نیز احتمال کدورت روابط با مسکو وجود دارد." آسه آن[3] " اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا[4] از ابتدا برای مقابله با کمونیسم و با بدبینی به روسیه ایجاد شد اما در سالهای بعد روابط این سازمان و روسیه تا حدودی بهبود یافت . همکاری روسیه و چین در دریای چین جنوبی ممکن است همکاریهای روسیه با این نهاد را که از صفر شروع شد به مخاطره بیفکند. اگرچه حضور روسیه در تحولات در دریای چین جنوبی تامین کننده منافعی برای این کشور است اما در درازمدت ممکن است روابط این کشور با همسایگان چین را تیره کند و تهدیداتی را نیز متوجه امنیت روسیه کند(سلیمی،1395: 8). در نتیجه ایجاد نگرانی در کشورهای منطقه تنها هزینههایی را متحمل سیاست خارجی روسیه خواهد کرد، ضمن اینکه ممکن است نتایج مورد انتظار را نیز به دنبال نداشته باشد.
استراتژی آمریکا در دریای جنوبی چین
ساختار امنیتی منطقه در سالهای اخیر دچار مجموعه ای از تحولات جدید شده و بر تقویت نقش آمریکا در کنار پذیرش رشد چین قرار گرفته است. از آنجا که مرکز ثقل قدرت اقتصاد جهان در حال انتقال به سمت آسيا ۔ اقیانوسیه است، تغییرات و شکل گیری ساختار امنیتی منطقه به روند کلی اوضاع حاضر تبدیل شده است و هسته اصلی این تغییرات چگونگی تقسیم دوباره منافع استراتژیک کشورهای بزرگ در منطقه میباشد. اکثر کشورهای متوسط و کوچک پیرامون چین همانند ژاپن، کره جنوبی و برخی اعضای «آسهآن» نگران هستند که چین پس از خیزش، سیاستهای انبساطی و توسعه گرایانه در پیش گیرد. بنابراین، نسبت به تحکیم همکاریهای نظامی و دفاعی با آمریکا مبادرت ورزیدهاند و بودجه نظامی خود را افزایش دادهاند تا از این طریق چین را مهار نموده و از خود محافظت نمایند. تحت چنین شرایطی حضور آمریکا از لحاظ روانی و مفهومی با راحتی بیشتری پذیرفته میشود (خضری، 1391، 754).
از سوی دیگر، رقابت چین و کشورهای بزرگ کم کم به طور صریح به سمت قدرت نمایی نظامی دریایی، نفوذ و تأثیرگذاری دریایی و بزرگنمایی یک سری از مشکلات و مسائل جدید گسترش مییابد. چه در مورد دریای جنوبی چین و چه مناقشه چین و ژاپن در دریای شرقی، نقطه تمرکز اصلی در پشت این اختلافات تنها رقابت بر سر قلمرو دریایی و منابع آن نمی باشد، بلکه توانایی اعزام و استقرار نیروها در فواصل دوردست با تکیه بر توانایی و قدرت دریایی و شکل دهی ساختار نیروی نظامی دریایی میباشد. تا جایی که برخی معتقدند که آسيا - اقیانوسیه هم اکنون وارد دوران جدیدی از رقابت استراتژیک و ژئوپلتیک مربوط به تقسیمات قلمرو دریایی شده است.
از دلایل بروز تغییرات استراتژیک در اوضاع امنیتی آسیا - اقیانوسیه، تغییرات ساختار قدرت در منطقه است. در اثر پدیده خیزش چین، حس دفاعی در جهت گیری سیاسی کشورهای کوچک و متوسط منطقه در مقابل چین افزایش یافته است که این نه تنها فضای استراتژیک و دیپلماتیک لازم برای استراتژی بازگشت به آسیای آمریکا را فراهم آورده است، بلکه نیاز لازم برای ایجاد تغییرات و شکلگیری تنظیمات جدید در سیاستهای امنیتی برخی از کشورهای منطقه در مقابل چین را نیز فراهم نموده است (zhu, 2012:20).
تحرکات سالهای اخیر آمریکا جهت بازگشت به منطقه نشان میدهد که این تحركات، هر سال نسبت به سال قبل در حال افزایش است و این برای چین مشکلات و نتایج ناخوشایندی به همراه داشته است. برای مثال، مسئله دریای جنوبی چین به صورت روزافزونی به یک مسئله حاد تبدیل شده است. در این راستا، برخی کشورهای پیرامون چین مثل میانمار که روابط سنتی خوبی با چین داشتند تا حدی از چین دور شدهاند و برخی کشورهای دیگر مثل ژاپن و هند بر میزان مخالفت شان با چین افزوده شده است.
دلایل بازگشت آمریکا به آسیا - اقیانوسیه نسبتا پیچیده است. از جمله این دلایل یکی به موقعیت ژئوپلتیک منطقه برمی گردد که به طور مستقیم با چین نیز ارتباط پیدا میکند. پیشرفتهای سریع اقتصادی چین و تأثیرگذاری آن در منطقه، فراتر از پیش بینیهای آمریکا بوده است. اگر آمریکا نسبت به این مسئله واکنش نشان ندهد احتمالا منجر به حذف و خارج شدنش از آسیا - اقیانوسیه خواهد شد. لذا، آمریکا نیاز به بازگشت سریع به این منطقه و رقابت و مقابله با نفوذ منطقهای چین دارد.
دومین دلیل اقتصادی است. توان و رشد اقتصادی منطقه بسیار بالاست هر چند توسعه چین کلید اصلی است، اما پیشرفت و توسعه اقتصادی کشورهای دیگر مانند کره جنوبی، هند، اندونزی و ...، هم بسیار چشمگیر بوده است. از منظر منافع ملی آمریکا، این کشور نیاز دارد تا در منطقهای که تحرک و پویایی اقتصادی بالاست، حضور و نقش داشته باشد.
دلیل سوم، در مناطق پیرامون چين نوعی طرز فکر جدید ایجاد شده مبنی بر «اتکای به چین در اقتصاد و اتکای به آمریکا در امنیت» که به دلیل نگرانی این کشورها از جانب چین میباشد. از این رو همگی خواهان حضور پررنگ آمریکا در منطقه هستند. در سال ۱۹۹۳ ماهاتیر محمد در اجلاس کشورهای جنوب شرق آسيا، پیشنهاد اخراج آمریکا از منطقه را مطرح کرد، اما امروز کشورهای همسایه چین از جمله مالزی همگی از آمریکا دعوت کردهاند که به منطقه بازگردد. این فرصت از دید صاحب نظران استراتژیک آمریکا فرصتی استثنائی است.
چین مدعی است به رغم آن که آمریکا مرتب تأکید میکند که در پی محدود نمودن و محاصره چین نیست، اما واقعیتها چیز دیگری را نشان میدهد. آمریکا همکاری نظامی با تایوان را تقویت نموده، روابط با پنج متحد نظامی خود در آسیا - اقیانوسیه را افزایش داده و اتحادش با ژاپن و کره جنوبی و فیلیپین واقع در دریای چین شرقی و جنوبی چین را پوشش داده است، آمریکا موفق به کسب پایگاه نظامی در کشورهای منطقه شده و مشارکت استراتژیک با هند برقرار نموده است. به عبارت دیگر سیاست آسیایی آمریکا بر بهره جستن از اختلافات ارضی تاریخی به جای مانده از گذشته برای ایجاد هم پیمانیهای دیپلماتیک با همسایگان چین در کنار تحکیم پیمانهای نظامی موجود به منظور تحدید چین میباشد. آمریکا تنها نگران رشد چین در آسیا - اقیانوسیه نیست بلکه نگران نفوذ جهانی چین از جمله در مناطقی همانند آفریقا و آمریکای لاتین نیز میباشد. بر این اساس، آمریکا هم تلاش میکند تا چین را در همان منطقه آسیا - اقیانوسیه مهار و درگیر نماید و از طرف دیگر نفوذ آن را در مناطق دیگر کاهش دهد(خضری، 1391، 757). البته ناگفته نماند چین در حوزه روابط خارجی، تحولات نظام بین الملل را به درستی شناخته و ضمن غنیمت شمردن فرصت ها و مواجهه با چالش ها برای کسب منفعت خود و جلوگیری از زیان ها تلاش مینماید.
[1] - Strait of Malacca
[2] - تنگه مالاکا یا تنگه ملاکا (در زبان مالایی: سلات ملاکا) نام آبراهی درمیان سوماترا و شبهجزیره مالایا است که دریای آندامان دراقیانوس هند را به دریای چین جنوبی در اقیانوس آرام متصل میسازد. تنگهٔ مالاکا یکی از مهمترین گذرگاههای دریایی جهان شناخته میشود که نزدیک به یک چهارم از محمولههای نفت خام دنیا از این تنگه عبور میکنند که پس از تنگه هرمزمهمترین شاهراه حمل و نقل دریایی نفت در دنیا بهشمار میرود.
[3] - Association of Southeast Asian Nations
[4]- اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا که بیشتر با نام اختصاری آسهآن شناخته میشود، یک سازمان بینالمللی سیاسی، اقتصادی وفرهنگی در آسیای جنوب شرقی است. این سازمان در 8 اوت ۱۹۶۷ توسط تایلند، اندونزی، مالزی، سنگاپور و فیلیپین برای همبستگی علیه گسترش کمونیستها در ویتنام و شورشهای
درون مرزهای خود این کشورها تأسیس شد.
شیوههای احتمالی حل بحران دریای جنوبی چین
پس از بررسی وضعیت بحران در منطقه شرق آسیا چند شیوه احتمالی را برای حل تنش در زیر معرفی میکنیم:
- ارجاع مسأله به سازمان ملل متحد
سه کشور ژاپن، چین و کره جنوبی، آن گونه که اشاره شد، از مواضع خود کوتاه نمیآیند. آنچه تاکنون در این سه کشور رخ داده است، نشان از این امر دارد که این مسأله به یک بحران حیثیتی تبدیل شده است؛ به گونه ای که حتی مردم نیز این جزایر را متعلق به کشور خود میدانند؛ تا جایی که بسیاری از آنها حاضرند جان خود را برای از دست ندادن جزایر فدا کنند.
یکی از بهترین راههای حل این مسأله، این است که سازمان ملل متحد قوانین مربوط به امور دریاها را به صورت شفاف تر، دقیق تر، عادلانه تر و بدون هیچ گونه غرض ورزی بیان کرده و از همه مهم تر قوانین باید الزام آور باشد؛ به گونه ای که اگر کشوری خلاف آن عمل کند، از شیوه تنبيه عليه آن استفاده شود. این اختلافات نه تنها در شرق آسیا؛ بلکه در تمامی قاره ها به چشم میخورد و متاسفانه تلاش چشمگیری در این زمینه انجام نشده است.
- مذاکرات دوجانبه و چند جانبه
در این مناقشات هر یک از طرفین میتوانند با استفاده از یک دیپلماسی قوی از بروز بحران و جنگ جلوگیری کنند. برگزاری مانورهای مشترک با خرید سلاح، نه تنها تنش در منطقه را کم نمی کند، بلکه به دامنه بحران میافزاید. این امر برای هیچ کدام از کشورها عواقب خوبی به دنبال ندارد؛ مخصوصا برای چین، که در حال تبدیل شدن به قدرت بزرگ در جهان است و کوچکترین حرکت اشتباه آن باعث میشود که کشورها و مردم جهان دیدی منفی از چین داشته باشند و این خدشه بزرگی در راه رسیدن به این مهم خواهد بود؛ بنابراین، میتوانند با برگزاری جلسات مذاکره مختلف با استفاده از گفتگوهای سازنده به حل بحران و رفع سوء تفاهم ها بپردازند.
از آنجا که حل مسأله اختلاف ارضی و مرزی برای تمامی کشورها بسیار حیاتی و مهم است، کشورهای طرف دعوا میتوانند با برگزاری جلسات متعدد، ضمن کسب اعتماد طرف مقابل در مرحله اول، به بررسی راههای کم هزینه و کم خطر برای حل و فصل مناسب این بحران بپردازند. در چارچوب برگزاری چنین جلساتی، کشورها نسبت به ادراکات و نیات یکدیگر سوء ظن کمتری پیدا کرده و به سمت اعتمادسازی و گفتوگوهای سازنده پیش بروند و سرانجام پویشهای واگرایانه را به همگرایی، همکاری و یکپارچه سازی تبدیل سازند.
- ارجاع به کشور با کشورهای بی طرف
شاید بتوان از کشور با کشورهای بی طرف در این مناقشه یاری طلبید. این امر نیز تنها در صورت توافق این کشور میتواند تا حدودی به آرام کردن اوضاع کمک کند. بسیاری از بحرانهای مهم در تاریخ روابط بین الملل از طریق ورود کشور یا کشورهای بی طرف، حل شده است (کوهکن و محمدی نسب، 1395: 182)
به نظر میرسد اگر تلفیقی از هر سه مورد ذکر شده به کار گرفته شود، میتواند در حل مناقشه، نه تنها در کشورهای شرق آسیا؛ بلکه بسیاری از کشورهای دیگر در جهان که مشابه چنین مشکلی را دارند، کمک بزرگی کند.
نتیجهگیری
در مجموع شرق و جنوب شرق آسیا یکی از محیطهای خاصی است که به تازگی میزان تمرکز قدرتهای بزرگ مانند آمریکا، روسیه و چین بر آن بیشتر از گذشته شده است.
حوزه دریای جنوبی چین بدون شک از حوزههای تعیین کننده آتی روابط بین الملل از حیث سیاسی، نظامی و اقتصادی خواهد بود. حضور آمریکا و ظهور قدرت چین در این منطقه نقش تعیین کننده ای ایفا خواهند نمود. از آنجا که دریای جنوبی چین یکی از نقاط ثبات زدا در روابط چین با کشورهای همسایه و آمریکا است، در صورتی که چین از قدرت نظامی خود برای بر هم زدن وضع موجود استفاده کند آمریکا آن را تهدیدی برای امنیت خود و تعهدات بین المللیاش ارزیابی خواهد کرد و درصدد متوازن کردن چین بر خواهد آمد.
رفتار چین در رابطه با کره، ژاپن، ویتنام، فیلیپین، تایلند، کامبوج و دیگر کشورهای منطقه منجر به حساسیت این کشورها در خصوص افزایش قدرت چین شده است. در صورتی که این کشورها افزایش قدرت چین را تهدیدی برای منافع خود بیابند باید انتظار یک ائتلاف وسیع بین این کشورها و آمریکا را داشت که خود دلیل بزرگی است برای این که چین از هرگونه اقدام تهدید آمیز و مناقشه برانگیز در دریای جنوبی چین پرهیز کند و استراتژی این کشور را به سمت عدم تمایل به برخورد نظامی چه در دریای جنوبی چین و چه در دریای شرقی سوق دهد.
در ارتباط با چشمانداز موضوع و پیامدهای احتمالی بحران باید گفت که در حال حاضر بحرانهای منطقه تحت کنترل است و سیگنال خاصی مبنی بر از کنترل خارج شدن اوضاع نیست. اما این به معنای این نیست که رقبای چین در منطقه دست روی دست گذاشتهاند. همچنین باید گفت که توازن قوای سنتی در منطقه هنوز چندان تغییر خاصی نکرده است و این سیستم خود به عنوان کنترلکننده منطقهای عمل میکند.
Related articles
بررسی مقایسهای نظریههای توسعۀ ارتباطات با نگاهی به افغانستان، طی سالهای (1942-1994) میلادی
Abdul Basir Ahmadi
فصلنامه علمی- پژوهشی رنا
Published online: 20 Apr 2021